مرا از آن چه که بيرون شهر صحراييست

مرا از آن چه که بيرون شهر صحراييست شاعر : سعدي قرين دوست به هر جا که هست خوش جاييست مرا از آن چه که بيرون شهر صحراييست که باز در همه عمرش سر تماشاييست کسي که روي تو ديدست از او عجب دارم گرت به خويشتن از ذکر دوست پرواييست اميد وصل مدار و خيال دوست مبند به دست باش که هر بامداد يغماييست چو بر ولايت دل دست يافت لشکر عشق اگر چه عيب کنندم که بادپيماييست به بوي زلف تو با باد عيش‌ها دارم تو را که هر خم مويي کمند داناييست فراغ صحبت ديوانگان کجا...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مرا از آن چه که بيرون شهر صحراييست
مرا از آن چه که بيرون شهر صحراييست
مرا از آن چه که بيرون شهر صحراييست

شاعر : سعدي

قرين دوست به هر جا که هست خوش جاييستمرا از آن چه که بيرون شهر صحراييست
که باز در همه عمرش سر تماشاييستکسي که روي تو ديدست از او عجب دارم
گرت به خويشتن از ذکر دوست پرواييستاميد وصل مدار و خيال دوست مبند
به دست باش که هر بامداد يغماييستچو بر ولايت دل دست يافت لشکر عشق
اگر چه عيب کنندم که بادپيماييستبه بوي زلف تو با باد عيش‌ها دارم
تو را که هر خم مويي کمند داناييستفراغ صحبت ديوانگان کجا باشد
نهاده بر سر و خاري شکسته در پاييستز دست عشق تو هر جا که مي‌روم دستي
و گر چه سرو به صورت بلندبالاييستهزار سرو به معني به قامتت نرسد
به دست خويشتنم زهر ده که حلواييستتو را که گفت که حلوا دهم به دست رقيب
که هر سري که تو بيني رهين سودايياستنه خاص در سر من عشق در جهان آمد
که بر کناري و او در ميان درياييستتو را ملامت سعدي حلال کي باشد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط