دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت

دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت شاعر : سعدي غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت مگر از دود دلم روي تو سودا بگرفت خال مشکين تو از بنده چرا در خط شد سايه‌اي در دلم انداخت که صد جا بگرفت دوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود هر چراغي که زمين از دل صهبا بگرفت به دم سرد سحرگاهي من بازنشست در تو نگرفت که خون در دل خارا بگرفت الغياث از من دل سوخته اي سنگين دل عالم از شوق تو در تاب که غوغا بگرفت دل شوريده ما عالم انديشه...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت
دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت
دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت

شاعر : سعدي

غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفتدلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت
مگر از دود دلم روي تو سودا بگرفتخال مشکين تو از بنده چرا در خط شد
سايه‌اي در دلم انداخت که صد جا بگرفتدوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود
هر چراغي که زمين از دل صهبا بگرفتبه دم سرد سحرگاهي من بازنشست
در تو نگرفت که خون در دل خارا بگرفتالغياث از من دل سوخته اي سنگين دل
عالم از شوق تو در تاب که غوغا بگرفتدل شوريده ما عالم انديشه ماست
بگرفت انده تو جانم و زيبا بگرفتبربود انده تو صبرم و نيکو بربود
سر زلف تو ندانم به چه يارا بگرفتدل سعدي همه ز ايام بلا پرهيزد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.