اي جان خردمندان گوي خم چوگانت شاعر : سعدي بيرون نرود گويي کافتاد به ميدانت اي جان خردمندان گوي خم چوگانت سر برنکند خورشيد الا ز گريبانت روز همه سر برکرد از کوه و شب ما را چون باد بجنباند شاخي ز گلستانت جان در تن مشتاقان از ذوق به رقص آيد تو زينت ايواني نه صورت ايوانت ديوار سرايت را نقاش نميبايد گويي دل من سنگيست در چاه زنخدانت هر چند نميسوزد بر من دل سنگينت اين لاشه نميبينم شايسته قربانت جان باختن آسانست اندر نظرت ليکن پيش قدمت...