زنده کدامست بر هوشيار شاعر : سعدي آن که بميرد به سر کوي يار زنده کدامست بر هوشيار پند خردمند نيايد به کار عاشق ديوانه سرمست را به که بگشتن بنهي در ديار سر که به کشتن بنهي پيش دوست در سر سوداي تو شد روزگار اي که دلم بردي و جان سوختي کوه احد گر تو نهي نيست بار شربت زهر ار تو دهي نيست تلخ غرقه عشق تو نبيند کنار بندي مهر تو نيابد خلاص لاجرمم عشق ببود آشکار درد نهاني دل تنگم بسوخت وز مژهام خواب توقع مدار در دلم آرام تصور مکن ...