از همه باشد به حقيقت گزير

از همه باشد به حقيقت گزير شاعر : سعدي وز تو نباشد که نداري نظير از همه باشد به حقيقت گزير دعوت منعم نبود بي فقير مشرب شيرين نبود بي زحام آن نفسست از دهنت يا عبير آن عرقست از بدنت يا گلاب وقف تو کردم دل و چشم و ضمير بذل تو کردم تن و هوش و روان گو بده اي دوست که گويم بگير دل چه بود جان که بدو زنده‌ام مرهم دل باشد از آن جعبه تير راحت جان باشد از آن قبضه تيغ باخبر از درد من الا خبير درد نهاني به که گويم که نيست کور نداند که چه بيند...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از همه باشد به حقيقت گزير
از همه باشد به حقيقت گزير
از همه باشد به حقيقت گزير

شاعر : سعدي

وز تو نباشد که نداري نظيراز همه باشد به حقيقت گزير
دعوت منعم نبود بي فقيرمشرب شيرين نبود بي زحام
آن نفسست از دهنت يا عبيرآن عرقست از بدنت يا گلاب
وقف تو کردم دل و چشم و ضميربذل تو کردم تن و هوش و روان
گو بده اي دوست که گويم بگيردل چه بود جان که بدو زنده‌ام
مرهم دل باشد از آن جعبه تيرراحت جان باشد از آن قبضه تيغ
باخبر از درد من الا خبيردرد نهاني به که گويم که نيست
کور نداند که چه بيند بصيرعيب کنندم که چه ديدي در او
آهوي بيچاره به گردن اسيرچون نرود در پي صاحب کمند
بس که بگويد سخن دلپذيرهر که دل شيفته دارد چو من
بوي خوش آيد چو بسوزد عبيرناله سعدي به چه داني خوشست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.