ز دستم بر نمي‌خيزد که يک دم بي تو بنشينم

ز دستم بر نمي‌خيزد که يک دم بي تو بنشينم شاعر : سعدي بجز رويت نمي‌خواهم که روي هيچ کس بينم ز دستم بر نمي‌خيزد که يک دم بي تو بنشينم که چون فرهاد بايد شست دست از جان شيرينم من اول روز دانستم که با شيرين درافتادم اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دينم تو را من دوست مي‌دارم خلاف هر که در عالم که بي شمشير خود کشتي به ساعدهاي سيمينم و گر شمشير برگيري سپر پيشت بيندازم که بگرفت اين شب يلدا ملال از ماه و پروينم برآي اي صبح مشتاقان اگر نزديک روز...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ز دستم بر نمي‌خيزد که يک دم بي تو بنشينم
ز دستم بر نمي‌خيزد که يک دم بي تو بنشينم
ز دستم بر نمي‌خيزد که يک دم بي تو بنشينم

شاعر : سعدي

بجز رويت نمي‌خواهم که روي هيچ کس بينمز دستم بر نمي‌خيزد که يک دم بي تو بنشينم
که چون فرهاد بايد شست دست از جان شيرينممن اول روز دانستم که با شيرين درافتادم
اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دينمتو را من دوست مي‌دارم خلاف هر که در عالم
که بي شمشير خود کشتي به ساعدهاي سيمينمو گر شمشير برگيري سپر پيشت بيندازم
که بگرفت اين شب يلدا ملال از ماه و پروينمبرآي اي صبح مشتاقان اگر نزديک روز آمد
کنون اميد بخشايش همي‌دارم که مسکينمز اول هستي آوردم قفاي نيستي خوردم
که جز وي کس نمي‌بينم که مي‌سوزد به بالينمدلي چون شمع مي‌بايد که بر جانم ببخشايد
روا داري که من بلبل چو بوتيمار بنشينمتو همچون گل ز خنديدن لبت با هم نمي‌آيد
مترس اي باغبان از گل که مي‌بينم نمي‌چينمرقيب انگشت مي‌خايد که سعدي چشم بر هم نه


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط