دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمي‌بينم

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمي‌بينم شاعر : سعدي دلي بي غم کجا جويم که در عالم نمي‌بينم دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمي‌بينم دمم با جان برآيد چون که يک همدم نمي‌بينم دمي با همدمي خرم ز جانم بر نمي‌آيد وليکن با که گويم راز چون محرم نمي‌بينم مرا رازيست اندر دل به خون ديده پرورده تحمل مي‌کنم با زخم چون مرهم نمي‌بينم قناعت مي‌کنم با درد چون درمان نمي‌يابم که من تا آشنا گشتم دل خرم نمي‌بينم خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بيگانه چرا گريم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمي‌بينم
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمي‌بينم
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمي‌بينم

شاعر : سعدي

دلي بي غم کجا جويم که در عالم نمي‌بينمدلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمي‌بينم
دمم با جان برآيد چون که يک همدم نمي‌بينمدمي با همدمي خرم ز جانم بر نمي‌آيد
وليکن با که گويم راز چون محرم نمي‌بينممرا رازيست اندر دل به خون ديده پرورده
تحمل مي‌کنم با زخم چون مرهم نمي‌بينمقناعت مي‌کنم با درد چون درمان نمي‌يابم
که من تا آشنا گشتم دل خرم نمي‌بينمخوشا و خرما آن دل که هست از عشق بيگانه
چرا گريم کز آن حاصل برون از نم نمي‌بينمنم چشم آبروي من ببرد از بس که مي‌گريم
به اميد دمي با دوست وان دم هم نمي‌بينمکنون دم درکش اي سعدي که کار از دست بيرون شد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط