نه از چينم حکايت کن نه از روم شاعر : سعدي که من دل با يکي دارم در اين بوم نه از چينم حکايت کن نه از روم فراموشم شود موجود و معدوم هر آن ساعت که با ياد من آيد نشايد خوردن الا رزق مقسوم ز دنيا بخش ما غم خوردن آمد زلال اندر ميان و تشنه محروم رطب شيرين و دست از نخل کوتاه ندانم زاهدي در شهر معصوم از آن شاهد که در انديشه ماست به بوي او نماند هيچ مشموم به روي او نماند هيچ منظور که او در سلک من حيفست منظوم نه بي او عشق ميخواهم نه با او...