ما دل دوستان به جان بخريم ما دل دوستان به جان بخريمشاعر : سعدي ور جهان دشمنست غم نخوريمما دل دوستان به جان بخريمگو بزن جان من که ما سپريمگر به شمشير ميزند معشوقبه ضرورت جفاي او ببريمآن که صبر از جمال او نبودنگهي بازکن که منتظريمگر به خشمست و گر به عين رضاگر به جان ميدهند تا بخريميک نظر بر جمال طلعت دوستعاقلان ديگرند و ما دگريمگر تو گويي خلاف عقلست اينما در آن دست و قبضه مينگريمباش تا خون ما هميريزندما بر اين در گداي يک نظريمگر برانند و گر ببخشايندما به فضل خداي زنده تريمدوست چندان که ميکشد ما راگو بياور که چون شکر بخوريمسعديا زهر قاتل از دستشبرگذر پيش از آن که درگذريماي نسيم صبا ز روضه انسگر چه ما بندگان بي هنريمتو خداوندگار باکرمي