به ره در يکي پيشم آمد جوان شاعر : سعدي بتگ در پيش گوسفندي دوان به ره در يکي پيشم آمد جوان که ميآرد اندر پيت گوسفند بدو گفتم اين ريسمان است و بند چپ و راست پوييدن آغاز کرد سبک طوق و زنجير از او باز کرد که جو خورده بود از کف مرد وخويد هنوز از پيش تازيان ميدويد مرا ديد و گفت اي خداوند راي چو باز آمد از عيش و بازي بجاي که احسان کمندي است در گردنش نه اين ريسمان ميبرد با منش نيارد همي حمله بر پيلبان به لطفي که ديدهست پيل دمان که...