به ره در يکي پيشم آمد جوان

به ره در يکي پيشم آمد جوان شاعر : سعدي بتگ در پيش گوسفندي دوان به ره در يکي پيشم آمد جوان که مي‌آرد اندر پيت گوسفند بدو گفتم اين ريسمان است و بند چپ و راست پوييدن آغاز کرد سبک طوق و زنجير از او باز کرد که جو خورده بود از کف مرد وخويد هنوز از پيش تازيان مي‌دويد مرا ديد و گفت اي خداوند راي چو باز آمد از عيش و بازي بجاي که احسان کمندي است در گردنش نه اين ريسمان مي‌برد با منش نيارد همي حمله بر پيلبان به لطفي که ديده‌ست پيل دمان که...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به ره در يکي پيشم آمد جوان
به ره در يکي پيشم آمد جوان
به ره در يکي پيشم آمد جوان

شاعر : سعدي

بتگ در پيش گوسفندي دوانبه ره در يکي پيشم آمد جوان
که مي‌آرد اندر پيت گوسفندبدو گفتم اين ريسمان است و بند
چپ و راست پوييدن آغاز کردسبک طوق و زنجير از او باز کرد
که جو خورده بود از کف مرد وخويدهنوز از پيش تازيان مي‌دويد
مرا ديد و گفت اي خداوند رايچو باز آمد از عيش و بازي بجاي
که احسان کمندي است در گردنشنه اين ريسمان مي‌برد با منش
نيارد همي حمله بر پيلبانبه لطفي که ديده‌ست پيل دمان
که سگ پاس دارد چو نان تو خوردبدان را نوازش کن اي نيکمرد
که مالد زبان بر پنيرش دو روزبر آن مرد کندست دندان يوز


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط