يکي تشنه مي‌گفت و جان مي‌سپرد

يکي تشنه مي‌گفت و جان مي‌سپرد شاعر : سعدي خنک نيکبختي که در آب مرد يکي تشنه مي‌گفت و جان مي‌سپرد چو مردي چه سيراب و چه خشک لب بدو گفت نابالغي کاي عجب که تا جان شيرينش در سر کنم؟ بگفتا نه آخر دهان تر کنم که داند که سيراب ميرد غريق فتد تشنه در آبدان عميق وگر گويدت جان بده، گو بگير اگر عاشقي دامن او بگير که بر دوزخ نيستي بگذري بهشت تن آساني آنگه خوري چو خرمن برآيد بخسبند خوش دل تخم کاران بود رنج کش که در دور آخر به جامي رسيد ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يکي تشنه مي‌گفت و جان مي‌سپرد
يکي تشنه مي‌گفت و جان مي‌سپرد
يکي تشنه مي‌گفت و جان مي‌سپرد

شاعر : سعدي

خنک نيکبختي که در آب مرديکي تشنه مي‌گفت و جان مي‌سپرد
چو مردي چه سيراب و چه خشک لببدو گفت نابالغي کاي عجب
که تا جان شيرينش در سر کنم؟بگفتا نه آخر دهان تر کنم
که داند که سيراب ميرد غريقفتد تشنه در آبدان عميق
وگر گويدت جان بده، گو بگيراگر عاشقي دامن او بگير
که بر دوزخ نيستي بگذريبهشت تن آساني آنگه خوري
چو خرمن برآيد بخسبند خوشدل تخم کاران بود رنج کش
که در دور آخر به جامي رسيددر اين مجلس آن کس به کامي رسيد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط