شکايت کند نوعروسي جوان

شکايت کند نوعروسي جوان شاعر : سعدي به پيري ز داماد نامهربان شکايت کند نوعروسي جوان به تلخي رود روزگارم بسر که مپسند چندين که با اين پسر نبينم که چون من پريشان دلند کساني که با ما در اين منزلند که گويي دو مغز و يکي پوستند زن و مرد با هم چنان دوستند که باري بخنديد در روي من نديدم در اين مدت از شوي من سخندان بود مرد ديرينه سال شنيد اين سخن پير فرخنده فال که گر خوبروي است بارش بکش يکي پاسخش داد شيرين و خوش که ديگر نشايد چنو يافتن...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شکايت کند نوعروسي جوان
شکايت کند نوعروسي جوان
شکايت کند نوعروسي جوان

شاعر : سعدي

به پيري ز داماد نامهربانشکايت کند نوعروسي جوان
به تلخي رود روزگارم بسرکه مپسند چندين که با اين پسر
نبينم که چون من پريشان دلندکساني که با ما در اين منزلند
که گويي دو مغز و يکي پوستندزن و مرد با هم چنان دوستند
که باري بخنديد در روي مننديدم در اين مدت از شوي من
سخندان بود مرد ديرينه سالشنيد اين سخن پير فرخنده فال
که گر خوبروي است بارش بکشيکي پاسخش داد شيرين و خوش
که ديگر نشايد چنو يافتندريغ است روي از کسي تافتن
به حرف وجودت قلم درکشد؟چرا سرکشي زان که گر سرکشد
که مي‌گفت و فرماندهش مي‌فروختيکم روز بر بنده‌اي دل بسوخت
مرا چون تو ديگر نيفتد کسيتو را بنده از من به افتد بسي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط