شکر لب جواني ني آموختي

شکر لب جواني ني آموختي شاعر : سعدي که دلها در آتش چو ني سوختي شکر لب جواني ني آموختي به تندي و آتش در آن ني زدي پدر بارها بانگ بر وي زدي سماعش پريشان و مدهوش کرد شبي بر اداي پسر گوش کرد که آتش به من در زد اين بار ني همي گفت بر چهره افگنده خوي چرا برفشانند در رقص دست؟ نداني که شوريده حالان مست فشاند سر دست بر کاينات گشايد دري بر دل از واردات که هر آستينيش جاني در اوست حلالش بود رقص بر ياد دوست برهنه تواني زدن دست و پا گرفتم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شکر لب جواني ني آموختي
شکر لب جواني ني آموختي
شکر لب جواني ني آموختي

شاعر : سعدي

که دلها در آتش چو ني سوختيشکر لب جواني ني آموختي
به تندي و آتش در آن ني زديپدر بارها بانگ بر وي زدي
سماعش پريشان و مدهوش کردشبي بر اداي پسر گوش کرد
که آتش به من در زد اين بار نيهمي گفت بر چهره افگنده خوي
چرا برفشانند در رقص دست؟نداني که شوريده حالان مست
فشاند سر دست بر کايناتگشايد دري بر دل از واردات
که هر آستينيش جاني در اوستحلالش بود رقص بر ياد دوست
برهنه تواني زدن دست و پاگرفتم که مردانه‌اي در شنا
که عاجز بود مرد با جامه غرقبکن خرقه نام و ناموس و زرق
چو پيوندها بگسلي واصليتعلق حجاب است و بي حاصلي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط