يکي نان خورش جز پيازي نداشت

يکي نان خورش جز پيازي نداشت شاعر : سعدي چو ديگر کسان برگ و سازي نداشت يکي نان خورش جز پيازي نداشت برو طبخي از خوان يغما بيار کسي گفتش اي سغبه‌ي خاکسار که مقطوع روزي بود شرمناک بخواه و مدار اي پسر شرم و باک قبايش دريدند و دستش شکست قبا بست و چاپک نورديد دست که مر خويشتن کرده را چاره چيست؟ همي گفت و بر خويشتن مي‌گريست من وخانه من بعد و نان و پياز بلا جوي باشد گرفتار آز به از ميده بر خوان اهل کرم جويني که از سعي بازو خورم که بر...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يکي نان خورش جز پيازي نداشت
يکي نان خورش جز پيازي نداشت
يکي نان خورش جز پيازي نداشت

شاعر : سعدي

چو ديگر کسان برگ و سازي نداشتيکي نان خورش جز پيازي نداشت
برو طبخي از خوان يغما بيارکسي گفتش اي سغبه‌ي خاکسار
که مقطوع روزي بود شرمناکبخواه و مدار اي پسر شرم و باک
قبايش دريدند و دستش شکستقبا بست و چاپک نورديد دست
که مر خويشتن کرده را چاره چيست؟همي گفت و بر خويشتن مي‌گريست
من وخانه من بعد و نان و پيازبلا جوي باشد گرفتار آز
به از ميده بر خوان اهل کرمجويني که از سعي بازو خورم
که بر سفره‌ي ديگران داشت گوشچه دلتنگ خفت آن فرومايه دوش


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط