تکش با غلامان يکي راز گفت

تکش با غلامان يکي راز گفت شاعر : سعدي که اين را نبايد به کس باز گفت تکش با غلامان يکي راز گفت به يک روز شد منتشر در جهان به يک سالش آمد ز دل بر دهان که بردار سرهاي اينان به تيغ بفرمود جلاد را بي دريغ مکش بندگان کاين گناه از تو خاست يکي زان ميان گفت و زنهار خواست چو سيلاب شد پيش بستن چه سود؟ تو اول نبستي که سرچشمه بود که او خود نگويد بر هر کسي تو پيدا مکن راز دل بر کسي ولي راز را خويشتن پاس دار جواهر به گنجينه داران سپار چو گفته...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تکش با غلامان يکي راز گفت
تکش با غلامان يکي راز گفت
تکش با غلامان يکي راز گفت

شاعر : سعدي

که اين را نبايد به کس باز گفتتکش با غلامان يکي راز گفت
به يک روز شد منتشر در جهانبه يک سالش آمد ز دل بر دهان
که بردار سرهاي اينان به تيغبفرمود جلاد را بي دريغ
مکش بندگان کاين گناه از تو خاستيکي زان ميان گفت و زنهار خواست
چو سيلاب شد پيش بستن چه سود؟تو اول نبستي که سرچشمه بود
که او خود نگويد بر هر کسيتو پيدا مکن راز دل بر کسي
ولي راز را خويشتن پاس دارجواهر به گنجينه داران سپار
چو گفته شود يابد او بر تو دستسخن تا نگويي بر او دست هست
به بالاي کام و زبانش مهلسخن ديوبندي است در چاه دل
ولي باز نتوان گرفتن به ريوتوان باز دادن ره نره ديو
نيايد به لا حول کس باز پستو داني که چون ديو رفت از قفس
نيايد به صد رستم اندر کمنديکي طفل برگيرد از رخش بند
وجودي ازان در بلا اوفتدمگوي آن که گر بر ملا اوفتد
به دانش سخن گوي يا دم مزنبه دهقان نادان چه خوش گفت زن:
که جو کشته گندم نخواهي درودمگوي آنچه طاقت نداري شنود
بود حرمت هر کس از خويشتنچه نيکو زده‌ست اين مثل برهمن
بجز کشته‌ي خويشتن ندرويچو دشنام گويي دعا نشنوي
از اندازه بيرون وز اندازه کممگوي و منه تا تواني قدم
که مر قيمت خويش را بشکنينبايد که بسيار بازي کني
جهان از تو گيرند راه گريزوگر تند باشي به يک بار و تيز
نه زجر و تطاول به يک‌بارگينه کوتاه دستي و بيچارگي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط