بر پيرمردي بناليد و گفت | | جواني ز ناسازگاري جفت |
چنان ميبرم کسيا سنگ زير | | گران باري از دست اين خصم چير |
کس از صبر کردن نگردد خجل | | به سختي بنه گفتش، اي خواجه، دل |
چرا سنگ زيرين نباشي به روز؟ | | به شب سنگ بالايي اي خانه سوز |
روا باشد ار بار خارش کشي | | چو از گلبني ديده باشي خوشي |
تحمل کن آنگه که خارش خوري | | درختي که پيوسته بارش خوري |