ز عهد پدر يادم آيد همي

ز عهد پدر يادم آيد همي شاعر : سعدي که باران رحمت بر او هر دمي ز عهد پدر يادم آيد همي ز بهرم يکي خاتم و زر خريد که در طفليم لوح و دفتر خريد به خرمايي از دستم انگشتري بدرکرد ناگه يکي مشتري به شيريني از وي توانند برد چو نشناسد انگشتري طفل خرد که در عيش شيرين برانداختي تو هم قيمت عمر نشناختي ز قعر ثري بر ثريا رسند قيامت که نيکان بر اعلي رسند که گردت برآيد عملهاي خويش تو را خود بماند سر از ننگ پيش که در روي نيکان شوي شرمسار برادر،...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ز عهد پدر يادم آيد همي
ز عهد پدر يادم آيد همي
ز عهد پدر يادم آيد همي

شاعر : سعدي

که باران رحمت بر او هر دميز عهد پدر يادم آيد همي
ز بهرم يکي خاتم و زر خريدکه در طفليم لوح و دفتر خريد
به خرمايي از دستم انگشتريبدرکرد ناگه يکي مشتري
به شيريني از وي توانند بردچو نشناسد انگشتري طفل خرد
که در عيش شيرين برانداختيتو هم قيمت عمر نشناختي
ز قعر ثري بر ثريا رسندقيامت که نيکان بر اعلي رسند
که گردت برآيد عملهاي خويشتو را خود بماند سر از ننگ پيش
که در روي نيکان شوي شرمساربرادر، ز کار بدان شرم دار
اولوالعزم را تن بلزد ز هولدر آن روز کز فعل پرسند و قول
تو عذر گنه را چه داري؟ بيابه جايي که دهشت خورند انبيا
ز مردان ناپارسا بگذرندزناني که طاعت به رغبت برند
که باشد زنان را قبول از تو بيش؟تو را شرم نايد ز مردي خويش
ز طاعت بدارند گه گاه دستزنان را به عذري معين که هست
رو اي کم ز زن، لاف مردي مزنتو بي عذر يک سو نشيني چو زن
ببين تا چه گفتند پيشينيانمرا خود مبين اي عجب در ميان
چه مردي بود کز زني کم بود؟چو از راستي بگذري خم بود
به ايام دشمن قوي کرده گيربه ناز و طرب نفس پروده گير
چو پروده شد خواجه برهم دريديکي بچه‌ي گرگ مي‌پروريد
زبان آوري در سرش رفت و گفتچو بر پهلوي جان سپردن بخفت
نداني که ناچار زخمش خوري؟تو دشمن چنين نازنين پروري
کز اينان نيايد بجز کار بد؟نه ابليس در حق ما طعنه زد
که ترسم شود ظن ابليس راستفغان از بديها که در نفس ماست
خدايش بينداخت از به خرماچو ملعون پسند آمدش قهر ما
که با او بصلحيم و با حق به جنگکجا سر برآريم از اين عار و ننگ
چو در روي دشمن بود روي تونظر دوست نادر کند سوي تو
نبايد که فرمان دشمن بريگرت دوست بايد کز او بر خوري
که دشمن گزيند به همخانگيروا دارد از دوست بيگانگي
چو بيند که دشمن بود در سراي؟نداني که کمتر نهد دوست پاي
که خواهي دل از مهر يوسف بريد؟به سيم سيه تا چه خواهي خريد
که دشمن نيارد نگه در تو کردتو از دوست گر عاقلي برمگرد


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط