آستين بر روي و نقشي در ميان افکندهاي
آستين بر روي و نقشي در ميان افکندهاي
شاعر : سعدي
خويشتن پنهان و شوري در جهان افکندهاي آستين بر روي و نقشي در ميان افکندهاي در نهاد بلبل فرياد خوان افکندهاي همچنان در غنچه و آشوب استيلاي عشق پرده بردار اي که خلقي در گمان افکندهاي هر يکي ناديده از رويت نشاني ميدهند در ميان آري حديثي در ميان افکندهاي آنچنان رويت نميبايد که با بيچارگان و آنکه ديد از حيرتش کلک از بنان افکندهاي هيچ نقاشت نميبيند که نقشي بر کند در زبان عام و خاصان را زبان افکندهاي اين دريغم ميکشد کافکندهاي اوصاف خويش پنجهي زورآزما با ناتوان افکندهاي حاکمي بر زيردستان هر چه فرمايي رواست قطرهاي کز ابر لطفم در دهان افکندهاي چون صدف اميد ميدارم که لليي شود چون سر سعدي بسي بر آستان افکندهاي سر به خدمت مينهادم چون بديدم نيک باز