در وي هزار سال چو نوح آرميده گير | | اي دل به کام خويش جهان را تو ديده گير |
ايوان و قصر سر به فلک بر کشيده گير | | بستان و باغ ساخته و اندران بسي |
آن گنج و آن خزانه به چنگ آوريده گير | | هر گنچ و هر خزانه که شاهان نهادهاند |
بنشسته و شراب مروق کشيده گير | | با دوستان مشفق و ياران مهربان |
آن بنده را به سيم و زر خود خريده گير | | هر بندهاي که هست به بلغار و هند و روم |
آن را به ناز در بر خود آرميده گير | | هر ماهرو که هست در ايام روزگار |
هر لذتي که هست سراسر چشيده گير | | هر نعمتي که هست به عالم تو خورده دان |
صد جامهي حرير به دولت دريده گير | | چون پادشاه عدل ابر تخت سلطنت |
وين طنطنه که ميشنوي هم شنيده گير | | آواز رود و بربط و ناي و سرود و چنگ |
پوشيده در تنعم و آنگه دريده گير | | چندين هزار اطلس و زربفت قيمتي |
مانند خضر گرد جهان در دويده گير | | در آرزوي آب حياتي تو هر زمان |
چون عنکبوت گرد مگس بر تنيده گير | | تو همچو عنکبوتي و حال جهان مگس |
عمرت به عمر نوح پيمبر رسيده گير | | گيرم تو را که مال ز قارون فزون شود |
صد بار پشت دست به دندان گزيده گير | | روز پسين چه سود بجز آه و حسرتت |
روزي قفس بريده و مرغش پريده گير | | سعدي تو نيز ازين قفس تنگناي دهر |