خليلي الهدي انجي و اصلح

خليلي الهدي انجي و اصلح شاعر : سعدي ولکن من هداه الله افلح خليلي الهدي انجي و اصلح حکيمان پند درويشان پذيرند نصيحت نيکبختان گوش گيرند که ثخني عاقلي ده بار اثنزت گش ايها داراغت خاطر نرنزت من استأسرت لاتکسر يديه من استضعفت لاتغلظ عليه که اي فربه مکن بر لاغران زور چه نيکو گفت در پاي شتر مور کوايش مي بني دنبل مزش نيش که منعم بي‌مبر کول ايچ درويش فقوس‌الدهر لم تبرح سهامه دع استنقاص من طال احترامه تو را نيز ار بيندازد چه داني جراحت...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خليلي الهدي انجي و اصلح
خليلي الهدي انجي و اصلح
خليلي الهدي انجي و اصلح

شاعر : سعدي

ولکن من هداه الله افلحخليلي الهدي انجي و اصلح
حکيمان پند درويشان پذيرندنصيحت نيکبختان گوش گيرند
که ثخني عاقلي ده بار اثنزتگش ايها داراغت خاطر نرنزت
من استأسرت لاتکسر يديهمن استضعفت لاتغلظ عليه
که اي فربه مکن بر لاغران زورچه نيکو گفت در پاي شتر مور
کوايش مي بني دنبل مزش نيشکه منعم بي‌مبر کول ايچ درويش
فقوس‌الدهر لم تبرح سهامهدع استنقاص من طال احترامه
تو را نيز ار بيندازد چه دانيجراحت بند باش ار مي‌تواني
نه هر کش تير نه کمان بو کسي اي کشتببات اين دهر دون را تير اري پشت
تواضع ترتفع لاتعل تندمتأدب تستقم لاطف تقدم
که بخشودست و ديگر در ربودستکه دوران فلک بسيار بودست
بسم دي که سوري ماند بيده ببدشتنه کت تفسير وفق خواند است ابهشت
ولا يستهزکم من قائم زلليعف المهتدي عن س من ضل
که ترسيدم که روزي خود بيفتممنم کافتادگان را بد نگفتم
مخن هر دم براي چنداکي بگريتکمسسکي اوت اس بخت آو بهريت
فلا تکثر حبيبک لا يملکمتي زرت الفتي غبا اجلک
چو کم بينند خاطر بيش خواهدز بسيار آمدن عزت بکاهد
که ديدر زر ملال آرد بش از بشعزيزي کت هن‌اش هر دم مدوپش
ولا تحسد غنيا قدره زادتبصر في فقير يشتهي الزاد
تو پاي روستايي در وحل بينوگر گويند آن جاه و محل بين
تزان مسکي خبر هن کش خه نان نيو چه ترش روي کت برغ خوان ني
سل الجوعان کيف الخبز وحدهتلقفت الشوا و البقل بعده
که قدر نعمت او داند که چونستبپرس آن را که جسم از ناقه خونست
نن تي گلشکر هن غت بگريتغرش نان هاجه از حلوا نپرست
عن الحطاب في واد عقنقلافق يا من تلهي حول منقل
تو مي‌تندي که مرغم نيست بر خوانفقير از بهر نان بر در دعاخوان
که مسکيني و سرما گسنه خفتستچه داند اي کش سه پخ خوردست و تقتست
و ان خلفت محبوسا تندمتتحب المال لو احببت قدمت
اگر مردي ده و بخش و خور و پوشمنه گر عقل داري در تن و هوش
پشيمان به که نم خو توشه بستهنوا که بيفته از هنجار و رسته
تفکر يا معني في مالکصرفت العمر في تحصيل مالک
که چندي خورد و چندي توشه برداشتکسي از زرع دنيا خوشه برداشت
که گردم کرد نخرم يا نبخشمکه مپسندت که مو خو از غصه بکشم
کمصباح علي قبرالمجوسيبهاء الوجه مع خبث النفوس
درون مردار و بيرون مشک و کافوربه گور گبر ماند زاهد زور
اگور جدمنت کش در به از توکعارف باد بکاند از جمه نو
اذا قالوا لک اکفر لاتعارضمتي عاشرت محلوقي العوارض
چو رفتي در بغل نه دست تدبيرمرو با ژنده‌پوشان شام و شبگير
که پاکش خورد ديک تي چه او کندچنان تزدم دوت کت خون خه اوکند
لعل القوم فيهم ذو کرامهوجد يا صاح و اکفف من ملامه
که گرد مرديست هم زيشان به در نيستمگو در نفس درويشان هنر نيست
شنه ميان زز بخت صاحب قبوليکاحسان بکنه واهروي اصولي
بمأجور له قدر ففصلنعما قال خياط بموصل
نگه کن کاين سخن هر جا توان گفت؟سخن سهل است بر طرف زبان گفت
کجمي مي‌بري خهتر وراندازغراز مو ميشنه واهر کس مگوي راز
حذارا منه ان ينسي جميلکخفي السر لاتودع خليلک
که گر دشمن شود بيم هلاکستمگو با دوست مي‌گويم چه باکست
که غت دشمن ببوت ات ببلسد پوستتو از دشمن بترسي غافل از دوست
اذا لم تحتمل بطش الملاعبيقول الراجز ابني لا تلاعب
تو در ني بسته‌اي آتش ميندازچه خوش گفت آن پسر با يار طناز
مزم تش کت قلاشي نتوتن اشنفتکري مم دي که ايرو واجوني گفت
قل اللهم نور قبر سعديان استحسنت هذا القول بعدي
کند در کار درويشي دعاييچه باشد گر ز رحمت پارسايي
بگي رحمت و سعدي باکش اي گفتکخيرت بوازي ثخني کت اشنفت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.