در دل آن را که روشنايي نيست

در دل آن را که روشنايي نيست شاعر : سنايي غزنوي در خراباتش آشنايي نيست در دل آن را که روشنايي نيست موضع مردم مرايي نيست در خرابات خود به هيچ سبيل که مرا برگ پارسايي نيست پسرا خيز و جام باده بيار پيش کس مي بدين روايي نيست جرعه‌اي مي به جان و دل بخرم واي تو کاين سخن ملايي نيست مي خور و علم قيل و قال مگوي زين معاني ترا رهايي نيست چند گويي تو چون و چند چرا چوني و چندي و چرايي نيست در مقام وجود و منزل کشف در دل تو غم دوتايي نيست ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در دل آن را که روشنايي نيست
در دل آن را که روشنايي نيست
در دل آن را که روشنايي نيست

شاعر : سنايي غزنوي

در خراباتش آشنايي نيستدر دل آن را که روشنايي نيست
موضع مردم مرايي نيستدر خرابات خود به هيچ سبيل
که مرا برگ پارسايي نيستپسرا خيز و جام باده بيار
پيش کس مي بدين روايي نيستجرعه‌اي مي به جان و دل بخرم
واي تو کاين سخن ملايي نيستمي خور و علم قيل و قال مگوي
زين معاني ترا رهايي نيستچند گويي تو چون و چند چرا
چوني و چندي و چرايي نيستدر مقام وجود و منزل کشف
در دل تو غم دوتايي نيستتو يکي گرد دل برآري و ببين
که ترا خود ز خود جدايي نيستتو خود از خويش کي رسي به خداي
بعد از آن حال جز خدايي نيستچون به جايي رسي که جز تو شوي
کاين سخنها به خودنمايي نيستتو مخوانم سنايي اي غافل


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما