در دل آن را که روشنايي نيست شاعر : سنايي غزنوي در خراباتش آشنايي نيست در دل آن را که روشنايي نيست موضع مردم مرايي نيست در خرابات خود به هيچ سبيل که مرا برگ پارسايي نيست پسرا خيز و جام باده بيار پيش کس مي بدين روايي نيست جرعهاي مي به جان و دل بخرم واي تو کاين سخن ملايي نيست مي خور و علم قيل و قال مگوي زين معاني ترا رهايي نيست چند گويي تو چون و چند چرا چوني و چندي و چرايي نيست در مقام وجود و منزل کشف در دل تو غم دوتايي نيست ...