شراب و شمع و شاهد عين معني است

شراب و شمع و شاهد عين معني است شاعر : شيخ محمود شبستري که در هر صورتي او را تجلي است شراب و شمع و شاهد عين معني است ببين شاهد که از کس نيست پنهان شراب و شمع سکر و نور عرفان بود شاهد فروغ نور ارواح شراب اينجا زجاجه شمع مصباح شرابش آتش و شمعش شجر شد ز شاهد بر دل موسي شرر شد ولي شاهد همان آيات کبري است شراب و شمع جام و نور اسري است مگر از دست خود يابي اماني شراب بيخودي در کش زماني وجود قطره با دريا رساند بخور مي تا ز خويشت وارهاند...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شراب و شمع و شاهد عين معني است
شراب و شمع و شاهد عين معني است
شراب و شمع و شاهد عين معني است

شاعر : شيخ محمود شبستري

که در هر صورتي او را تجلي استشراب و شمع و شاهد عين معني است
ببين شاهد که از کس نيست پنهانشراب و شمع سکر و نور عرفان
بود شاهد فروغ نور ارواحشراب اينجا زجاجه شمع مصباح
شرابش آتش و شمعش شجر شدز شاهد بر دل موسي شرر شد
ولي شاهد همان آيات کبري استشراب و شمع جام و نور اسري است
مگر از دست خود يابي امانيشراب بيخودي در کش زماني
وجود قطره با دريا رساندبخور مي تا ز خويشت وارهاند
پياله چشم مست باده‌خوار استشرابي خور که جامش روي يار است
شراب باده خوار و ساقي آشامشرابي را طلب بي‌ساغر و جام
«سقاهم ربهم» او راست ساقيشرابي خور ز جام وجه باقي
تو را پاکي دهد در وقت مستيطهور آن مي بود کز لوث هستي
که بد مستي به است از نيک مرديبخور مي وارهان خود را ز سردي
حجاب ظلمت او را بهتر از نورکسي کو افتد از درگاه حق دور
ز نور ابليس ملعون ابد شدکه آدم را ز ظلمت صد مدد شد
چو خود را بيند اندر وي چه سود استاگر آيينه‌ي دل را زدوده است
بسي شکل حبابي بر وي افتادز رويش پرتوي چون بر مي افتاد
حبابش اوليائي را قباب استجهان جان در او شکل حباب است
فتاده نفس کل را حلقه در گوششده زو عقل کل حيران و مدهوش
دل هر ذره‌اي پيمانه‌ي اوستهمه عالم چو يک خمخانه‌ي اوست
هوا مست و زمين مست آسمان مستخرد مست و ملايک مست و جان مست
هوا در دل به اميد يکي بويفلک سرگشته از وي در تکاپوي
به جرعه ريخته دردي بر اين خاکملايک خورده صاف از کوزه‌ي پاک
فتاده گه در آب و گه در آتشعناصر گشته زان يک جرعه سر خوش
برآمد آدمي تا شد بر افلاکز بوي جرعه‌اي که افتاد بر خاک
ز تابش جان افسرده روان يافتز عکس او تن پژمرده جان يافت
ز خان و مان خود برگشته دائمجهاني خلق از او سرگشته دائم
يکي از نيم جرعه عاقل آمديکي از بوي دردش ناقل آمد
يکي از يک صراحي گشته عاشقيکي از جرعه‌اي گرديده صادق
مي و ميخانه و ساقي و ميخواريکي ديگر فرو برده به يک بار
زهي دريا دل رند سرافرازکشيده جمله و مانده دهن باز
فراغت يافته ز اقرار و انکاردر آشاميده هستي را به يک بار
گرفته دامن پير خراباتشده فارغ ز زهد خشک و طامات


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما