نقد كتاب« ناگفتهها » (2)
«ناگفتهها» شرح تفصيلي از ملاقاتهاي سران مليون از يك سو و آيتالله كاشاني از سوي ديگر با فداييان اسلام در اين زمينه ارائه ميدهد كه بيانگر ميزان اتكاي اين احزاب و شخصيتها به نواب صفوي و يارانش به عنوان پيشقراولان شكستن جو ارعاب و سلطه مطلق عوامل بيگانه بر امور كشور است: «وقتي رزمآرا از اين حركت [يعني] از انحلال مجلسين نااميد ميشود به فكر توطئهاي ميافتد به نام كودتا. چون هم رئيس دولت بود هم زمينهاش در ارتش خيلي زياد بود... جبهه ملي متوجه اين نكته ميشود و كاري هم از دستش ديگر ساخته نبوده است چون 12-10 نفر كه بيشتر توي مجلس نبودند... احتمال ميدادند كه رزمآرا اگر بخواهد كودتا بكند حتي اگر يك كودتاي ضد مجلسي - نه ضد رژيمي بكند- جان همه اينها در معرض خطر ميباشد. پيغام ميدهند براي مرحوم نواب كه وضع بدين صورت است... مرحوم نواب دعوتي از اينها ميكند، در 15 يا 16 بهمن در منزل حاج احمد آقايي، آهنفروش معروف توي بازار. اينها همهشان ميآيند. جبهه ملي به غير از مصدق، مرحوم فاطمي وقتي كه ميآيد ميگويد من اصالتاً از طرف خودم هستم و وكالتاً از طرف مصدق، چون ايشان كسالت داشتند.» (صص2-71)
رعب و وحشتي كه انگليسيها و عواملشان ايجاد كرده بودند مهمترين عامل پيش برنده سياستهاي آنها بود. همانگونه كه اشاره شد، لندن از يك سو با تطميع و از سوي ديگر تنبيه و گوشمالي از طريق كانونهاي متعدد سركوب، دوران بعد از رضاخان را تا كودتاي 28 مرداد در ايران مديريت كرد. حتي به گواه تاريخ اگر ايستادگي فداييان در پاي صندوقهاي رأي در برابر دستههاي چاقوكشان عامل انگليس و دربار نبود هرگز اقليت مليون در مجلس شكل نميگرفت. شرح مقاومتها و پيگيريهاي ياران نواب در جريان رايگيريها و سپس نظارت آنها بر شمارش آرا در اين اثر آمده است و هر خواننده منصفي ميتواند به اين واقعيت پي ببرد كه اگر يك تشكل مردمي چون «فداييان اسلام» نبود هرگز جريانات روشنفكرياي چون جبهه ملي نميتوانستند با كمترين هزينه، سايه رعب و وحشت دستجات چاقوكشان را از فضاي انتخابات بردارند. جريان نواب داراي خصوصياتي مردمي بود كه به سهولت ميتوانست افراد اجير شده را از صحنه مخاصمه خارج سازد. از آنجا كه درگيري ميتوانست بهانههاي لازم را به نيروهاي دولتي براي مداخله و يكسره كردن موضوع به نفع دربار و بيگانه بدهد، حضور فعال يك نيروي مردمي آشنا به مكانيزم و ارتباطات رايج بين تودههاي ملت بسيار كارگشا بوده است.
نواب در آن ملاقات تعيين كننده، شروطي را براي از ميان برداشتن رزمآرا بيان ميكند كه هم ميتواند ملاكي براي شناخت انگيزههاي فداييان اسلام باشد و هم ميزان پايبندي مليون به عهدشان را روشن سازد: «بقايي، فاطمي، سيدمحمود نريمان عبدالقدير آزاد، حائريزاده [كريم سنجابي]، شايگان، مكي، اينها بودند تا آنجايي كه تقريباً خودم يادم هست... سيد، دو مرتبه براي اتمام حجت رو كرد به آنها و گفت، هان رزمآراء رفت- بينك و بينالله- وجداناً براي اينكه فردا دعوا نشود، من و رفقايم هيچ چيز نميخواهيم. ما افتخار ميكنيم كه سپور يك مملكت اسلامي باشيم... اما شما قول ميدهيد وجداناً، اگر جنوب شهر رفته باشيد اين پابرهنهها، گرسنههاي جنوب شهر، من هر وقت در اين بازار رد ميشوم، ميبينم يك ماشين كه ميايستد براي دو تا بار، سي تا حمال دنبالش ميدوند، واقعاً خجالت ميكشم... وجداناً آن مردم آبادان را شما برويد ببينيد اگر دلتان براي اينها سوخته و تصميم گرفتهايد براي آنها يك خدمتي بكنيد، حداقل اينكه يك حكومت كه در آن عدالت باشد، بوجود بياوريد. بگوئيد. اگر نه، همين الان بيائيم صفهايمان را از همديگر جدا بكنيم و يا بگوئيد بابا ما نميتوانيم، ما تا اين حدش را بيشتر نميتوانيم، ما هم تكليفمان روشن باشد.» (صص5-74)
فداييان اسلام خطر حذف فيزيكي يكي از مهمترين عوامل انگليس را براساس عهد به جان خريد، اما ملّيون علاوه بر تلاش براي ثبت چنين اقدامي به نام خود حتي حاضر نشدند در رسانههايشان اعلام دارند اين اقدام توسط كساني صورت گرفته است كه آرزوي پياده شدن قوانين اسلامي را در كشور در سر دارند: «روزنامههاي باختر امروز (مربوط به فاطمي) و شاهد (مربوط به بقايي) اگر چه راجع به كشته شدن رزمآرا قلم فرسايي كردند، ليكن هيچ يك اشارهاي به شعارهاي اسلامي ضارب او نكردند. باختر امروز كه كشور ايران را جايگزين اسلام كرده بود نوشت: «در آن موقع ضارب كه با خونسردي ايستاده بود و با صداي بلند ميگفت زنده باد ايران از طرف پاسبانها و يك سروان افسر شهرباني دستگير گرديد.» روشن است كه در ذهن خواننده باختر امروز ضارب رزمآرا مردمي ايران دوست و نه الزاماً اسلام دوست به حساب ميآمد.» (نيروهاي مذهبي بر بستر نهضت ملي، علي رهنما، انتشارات گام نو، سال 84، ص209)
در كنار اين بايكوت شديد خبري پيمان شكنان و تلاش آنان براي جعل واقعيتها، عزم انگليس براي حذف فداييان اسلام جزم ميشود: «با درگذشت رزمآرا، مهمترين مشغله ذهني سياستمداران و ديپلماتهاي انگليسي، قبولاندن سيدضيا به شاه به عنوان جانشين رزمآرا و سركوب كاشاني و فداييان اسلام بود... كاشاني توسط علاء از فشار دولت انگليس جهت بازداشت فداييان اسلام و محدود كردن فعاليتهاي خودش كاملاً آگاه بود.» (همان، صص5-204)
در شرايطي كه جبهه ملي بعد از كشته شدن رزمآرا يكباره ارتباطات خود را با فداييان اسلام قطع ميكند با روي كار آمدن حسين علا آنچنان فشار بر اين جريان شدت ميگيرد كه بسياري از مرتبطين با نواب از وي اعلام برائت ميكنند: «حاج مهدي عراقي:... بعد از اين جريان زدن علاء بود كه چون بگير بگير بود، ريختند [شمار زيادي] از بچهها را ميگرفتند، يك مشت از ترسشان تند تند برداشتند اعلام كردند كه ما نيستيم ما نبوديم، ما استعفا داده بوديم، كه يك وقت حكومت نظامي سراغشان نرفته باشد [نرود].» (ص122)
اينگونه به نظر ميرسد كه جريان مرتبط با آمريكا در كشور نيز به دنبال از ميان برداشته شدن رزمآرا مايل بود به حضور پرقدرت فداييان اسلام در صحنه سياسي كشور پايان داده شود: «از شامگاه اول فروردين، دستگيري اعضاء كليدي فداييان اسلام با استناد به ماده پنج حكومت نظامي آغاز شد. با زنداني شدن سيدعبدالحسين واحدي، حاج سيدهاشم حسيني، اميرعبدالله كرباسچيان و سيدمحمد واحدي، هسته اصلي عملياتي- تبليغاتي فداييان اسلام شديداً ضربه خورد... قبول نخستوزيري از طرف مصدق در 7 ارديبهشت 1330 بر اميد و انتظار «فداييان اسلام» كه به دنبال فرجي بودند افزود». (نيروهاي مذهبي بر بستر نهضت ملي، علي رهنما، انتشارات گام نو، سال 84، صص3-221) در اين ميان عاملي كه موجب ميشود مصدق نه تنها براي آزادي فداييان اسلام اقدامي نكند بلكه شرايط آنان را سختتر نمايد، نقش آفريني مرموزانه مظفر بقايي است كه بدين وسيله اختلاف ميان نيروهاي هوادار نهضت ملي شدن صنعت نفت نيز كليد ميخورد: «همزمان با چاپ اعلاميه بازرگانان بازار تهران، مصدق نيز در مجلس سخنان مهمي در مورد فداييان اسلام ايراد ميكند، كه حتي براي نزديكانش چون مكي نيز غير مترقبه است. اگرچه مكي ميگويد كه نمايندگان جبهه ملي كمترين اطلاعي از محتواي سخنان يكشنبه 22 ارديبهشت 1330 مصدق نداشتند، اما شواهد و قرائن اين گمان را تقويت ميكنند كه لااقل بقايي در آماده كردن ذهن مصدق براي ايراد اين سخنان نقش مهمي داشته است.» (همان، ص235) در حاليكه هيچيك از اعضاي جبهه ملي دربارة تهديد مصدق توسط فداييان اسلام سخني نگفتهاند، مظفر بقايي كه بعدها و پس از سركوب ياران نواب، نقش خود را به عنوان يكي از عوامل مؤثر در كودتاي 28 مرداد عليه دولت مصدق آشكار ميسازد در اين زمينه عملكرد مرموزي دارد: «به احتمال زياد بقايي، منبع خبري مصدق در مورد احتمال سوءقصد به جانش بود، همان گونه كه وي همين خبر را از طريق ديهيمي به شاه رسانده بود. در اين ميان، ديهيمي هم گرداننده شاخه نظامي «حزب آريا» به رهبري سرلشكر ارفع بود و هم عضو سازمان نظامي- اطلاعاتي بقايي كه گويا قبل از تشكيل حزب زحمتكشان فعال شده بود. در كودتاي 28 مرداد ديهيمي به همراه ارفع و سرلشكر اخوي علاوه بر مشاركت در طراحي كودتا، بسياري از نيروهاي اوباش جنوب تهران را متشكل كرده بودند.» (همان، ص238)
شهيد مهدي عراقي در «ناگفتهها» به شدت موضوع ترور مصدق توسط فداييان را تكذيب و آن را آغاز توطئهاي طراحي شده اعلام ميكند: «مصدق رفت مجلس، در يك نطق در سخنراني تشريح كرد كه فداييان اسلام يك روز كسروي را كشتند براي خاطر اينكه از جهت فكري و ديني با همديگر در تضاد بودند. فداييان اسلام هژير را كشتند براي خاطر اينكه در انتخابات شركت كرده بود و ميخواست مسير انتخابات را منحرف بكند. فداييان اسلام رزمآرا را كشتند براي اينكه عامل مستقيم استعمار بود و ميخواست جلوگيري كند از ملي شدن صنعت نفت. حالا اين سئوال مطرح است كه فداييان اسلام چرا ميخواهند مرا بكشند؟ - چيزي كه اصلاً مطرح نبود، ما متوجه شديم يك توطئهاي خلاصه توي كار است. اين شد كه مرحوم نواب يك اعلام ميتينگ ميدهند كه بيايد به نطق مصدق جواب بدهد. ولي، مسجد شاه را درش را ميبندند و جلوگيري ميكنند از ميتينگ... بعد از اين ميتينگ خبر ميدهند كه يك روزنامهاي به نام روزنامه مردرزم كه روز پنجشنبه منتشر ميشد، يك كليشهاي درست كرده كه البته يك زن و مرد آمريكايي در حال دانس دادن بودند و يك شنلي هم پوشانده بودند، لخت هم بودند. كله اين مرد را برداشتهاند كله مرحوم نواب را به حساب روي اين مونتاژ كردهاند و اين كليشه را درست كردهاند...» (ص96)
بعد از پيگيري موضوع توسط دوستان نواب مشخص ميشود كه چنين اقدامي نيز توسط مظفربقايي صورت گرفته است؛ لذا در زمان مراجعه به چاپخانه براي جلوگيري از چاپ آن با چاقوكشان حزب زحمتكشان مواجه ميشوند: «اين چيزهايي كه اينها تنظيم كردهاند، اگر بر فرض هم زير چاپ نباشد، اينها را برداريم ببريمشان، به هم بزنيم اصلاً. در ضمن هم ديديم حالا اگر ما بخواهيم اين كار را بكنيم، بايد يك دعوا هم بكنيم با اين بچههاي حزب زحمتكشان، دوستان آقاي بقايي... اين امير زرينكيا كه معروف شد به امير مو بور،... اين هم از چاقوكشان حزب زحمتكشان بود كه بعد هم توي دو سه روزه 25 تا 28مرداد، دو سه تا از اين تودهايها را به قول يارو گفتني شكمهايشان را سفره كرده بود، از اين لاتها شده بود.» (صص9-98)
به اين ترتيب حملات از هر سو به فداييان آغاز ميشود. شمس قناتآبادي كه جذب او به فداييان اسلام يكي از ايرادات اساسي نواب به حساب ميآيد در چنين موقعيتي آشكارا با بقايي پيوند ميخورد و به فداييان به طرق مختلف ميتازد. البته «ناگفتهها» انتقاد به نواب را در دعوت وي به اين جمع وارد ميداند: «در سال 25 وقتي مرحوم نواب ميرفت قم و ميآمد، با يك مشت طلبههاي جوان كه آنجا آشنا ميشده، از جمله اين آقاي شمس قناتآبادي است... در يكي از ميتينگها كه مسجد شاه اينها ميدادند اين هم ميآيد جلوي در مسجد شاه برخورد ميكند با مرحوم نواب، ميگويد پسر عمو اجازه بدهيد من هم يك چند كلمهاي صحبت كنم... خلاصهاش شمس شروع ميكند به صحبت كردن «به سيدها ميگفتند پسرعمو» خرده خرده از آنجا ميآيند خانه كاشاني و شمس را معرفياش ميكند به كاشاني. بعد از اينكه بچههاي قم، طلبهها ميآيند اعتراض ميكنند به مرحوم نواب كه اين آدم سالمي نيست و آدم كثيفي است، تو آوردهايش توي دست و بالت. بعد ايشان ميگويد كه حالا ممكن است تغيير كرده، ممكن است توبه كرده باشد، حالا اگر كه اينجاست كار خلافي كرد كه ما جلويش را ميگيريم. اگر، نه كه [هيچ] خرده خرده آنجا ميماند و چون فداييان اسلام يك تشكيلات زيرزميني و مخفي بودند، با پيشنهاد اين شمس ميگويد كه اگر صلاح بدانيد ما يه تشكيلات علني به نام مجمع مسلمانان مجاهد تأسيس بكنيم كه در كارهاي علني، همين بچهها در اين لباس ظاهر بشوند و اين كار هم ميشود ديگر، مجمع مسلمانان مجاهد در سال 27 تقريباً تأسيس ميشود با موافقت نواب.» (صص5-124) همچنين در مورد ساير عناصر نفوذي تشكيلات ميافزايد: «اين ذوالقدر نزديك به دو سه ماه بود كه آنجا سروكلهاش پيدا شده بود و از آنجا آمده بود در اطرافش خيلي صحبت ميكنند ميگويند اين كار توسط بختيار (تيمور بختيار اولين رئيس ساواك) انجام شده بود، يكي از افرادي بوده كه ماموريت به او داده بودند بيايد آنجا. اينكه صبح تا غروب غلام خانهزاد شده بود توي خانه سيد و همهاش نماز ميخوانده و گريه ميكرده كه خلاصهاش من ميخواهم بروم شهيد بشوم... تا اينكه مسئله زدن علاء پيش ميآيد اين خيلي اصرار ميكند كه من ميخواهم بروم اين كار را بكنم... اسلحهاي كه بچهها در اختيار ذوالقدر گذاشته بودند غير از آن اسلحهاي بوده كه ذوالقدر حسين علا را با او ميزند. اين به اصطلاح فشنگهايش بادي بوده كه اثر نميكند و بعد هم كه خود ذوالقدر را ميگيرند. ذوالقدر آنجا اعترافاتي ميكند و حتي در برخوردشان يكي دو دفعه توهين هم ميكند به مرحوم نواب.» (صص130-129)
اينكه كسي بدون هيچگونه شناختي از او، نه تنها دو ماهه به يك تشكيلات مخفي راه مييابد بلكه مسئوليت عملياتي سرّي و مهمي را نيز به عهده ميگيرد خود گوياي بسياري از واقعيتها در مورد چگونگي مخفي بودن آن تشكيلات است. خلوص خاص نواب (كه مسير را براي سوءاستفاده كنندگان باز ميگذارد) و بينظم و انضباطي سازماني، دو عامل مؤثر در ضربه پذيري جماعتي با غيرت ديني كمنظير بودند. نكته حائز اهميت اين كه مرحوم نواب صفوي براي تحقق آرمانهاي بلند خود نه تشكيلاتي داشت و نه نيروهاي لازم را براي مأموريتهاي مورد نياز و نه حتي برنامهاي براي گام برداشتن در اين مسير پرمخاطره؛ از اينرو عناصر مرموزي چون مظفر بقايي براي نيل به اهداف خويش از وجود جوانان پاكباختهاي كه در اين تشكيلات بودند بهره گرفتند. آيا حفاظت از خانه مسئول حزب زحمتكشان در شأن منزلت چنين استوار مرداني بوده است؟! : «بچههاي فداييان اسلام و مجاهدين اسلام در ماجراي چاپخانه شاهد مردانه مقاومت كردند و به عللي كه بقايي خود بهتر ميدانست، او از شور و شجاعت اين جوانان صاف و صادق در راه منافع سياسي خويش استفاده ميكرد ولي آنها را بازاريان، رؤساي اصناف، بازرگانان روشنفكر و يا تجار محترم معرفي ميكرد... ظاهراً بقايي كه خود را روشنفكر مدرن و تحصيلكرده و فرنگ رفته ميدانست و با زهري و سپهبدي و خانلري و صادق هدايت دوستي نزديك داشت، تمايلي به علني كردن روابط سياسي خود با افرادي كه هيچ سنخيتي با دوستان روشنفكرش نداشتند، نداشت. از سوي ديگر، قناتآبادي روايت ميكند كه در آن شبهاي پر تب و تاب كه همه در اضطراب حمله نيروهاي رزمآرا بودند، بقايي و زهري هم مراعات متعصبين را كنار گذاشته بودند و ضمن صرف شام مشروب هم ميخوردند.» (نيروهاي مذهبي بر بستر نهضت ملي، علي رهنما، گام نو، سال 84، ص164) شهيد مهدي عراقي نيز حفاظت از خانه مظفر بقايي را به گونه مشابهي شرح ميدهد: «بعد از ظهر كه شد پيشنهاد شد به دكتر بقايي كه ما مثل ديشب در برابر عمل انجام شده قرار نگيريم، بهتر اين است كه بيائيم و بنشينيم صحبت كنيم كه چكار بكنيم، اگر يك همچنين حادثهاي مثل ديشب اتفاق افتاد. دكتر بقايي هم خودش پسنديد و آمد توي جلسه. هنوز رسميت پيدا نكرده بود، يعني مسئلهاي مطرح نشده بود كه تلفن زنگ زد. بقايي تلفن را برداشت، بعد از سلام و عليك، يك وقت ما متوجه شديم كه به زبان انگليسي يا فرانسه، خلاصه به زبان خارجي صحبت ميكند. صحبت او كه تمام شد و گوشي را كه گذاشت زمين، بچههايي كه تقريباً وابسته به فداييان بودند بالاتفاق از جا بلند شدند و گفتند كه پس ما از اينجا ميرويم چون اينجا جاي ما نيست. دكتر بقايي گفت چه شده، چرا؟ اعتراض كردند به نحوه برخورد بقايي، گفتند يا اينهايي كه اينجا هستند مورد اعتماد هستند يا مورد اعتماد نيستند. اگر مورد اعتماد هستند، شما حق نداشتيد غير از زبان مادري صحبت ديگري بكنيد.» (ص66) نبود انسجام تشكيلاتي موجب ميشود كه به جاي اينكه اعتماد فداييان اسلام به فردي چون بقايي قابل تأمل شود، ماجرا به گونهاي ديگري جريان يابد.
البته نبايد از واقعيت گذشت كه صداقت شخص نواب و شخصيتهايي چون مهدي عراقي اين نقيصه را تا حدي جبران كرده است. عذرخواهي از عملكردهاي خودمحورانه اعضا مؤيد اين امر است. براي نمونه نواب صفوي پس از آزادي از زندان از اين كه برخي از اعضاي فداييان اسلام آقاي فلسفي را تهديد كردهاند بشدت متأثر شده و از ايشان عذرخواهي ميكند.(خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، ص168)
اينگونه شكنندگي برخي از اعضاي فداييان اسلام را عمدتاً بايد ناشي از عدم آمادگي آنها براي مواجهه با فشارهاي همه جانبه دانست. همانگونه كه اشاره شد، جريانهاي وابسته به دربار و هر يك از قدرتهاي خارجي (آمريكا، انگليس و روس) داراي شبكه سياسي و تبليغاتي و اقتصادي قوي بودند و همگي به طور متحد در برابر فداييان اسلام كه آرمان حكومت اسلامي را مطرح ميساخت مواضع تند و آشكاري داشتند (مگر در شرايطي كه بهرهمندي از توان آنها را براي تقويت مواضع خويش در برابر رقيب، در سر ميپروراندند). تجربه گرانسنگ اين دوران چنين است كه داشتن آرمانهاي متعالي و حتي جانفشاني بر سر اين اهداف مقدس نميتواند موجب تحول شود، مگر آنكه زمينهها و بسترهاي مناسب براي آن تحول فراهم آيد، در غير اين صورت پيامدي جز يأس سياسي در بر نخواهد داشت.
در آخرين فراز از اين نقد ضمن تأكيد مجدد بر ارزشمند بودن «ناگفتهها» براي شناخت نهضت ملي شدن صنعت نفت، لازم است از زاويهاي ديگر نيز مطالب آن را مورد توجه قرار دهيم كه كمتر به آن پرداخته شده و ميتواند روشنگر ابعاد شخصيتي حضرت امام در نوع هدايت و رهبري نهضت بزرگ اسلامي مردم ايران باشد. براي نمونه مقايسهاي گذرا بين عملكرد دكتر مصدق به عنوان نخستوزير و چهرة رسمي نهضت ملي در پناه بردن به مجلس پس از مواجهه با تهديدات نه چندان بااهميت، با صلابت و استواري امام در رويارويي با خطرات جدي در قيام 15 خرداد، واقعيات بسياري را آشكار ميسازد. بيترديد ميزان استواري روحي و شخصيتي رهبران حركتهاي مردمي، نقشي اساسي در استحكام و مقاومت تودهها خواهد داشت. طبعاً عملكردهايي چون بيتوته كردن در مجلس براي برخورداري از امنيت، روحيه ساير عناصر و آحاد مردم را كاملاً متزلزل ميسازد، در حالي كه هيچ زماني اين گونه رفتارهاي سياسي را در عملكردهاي امام شاهد نبوديم. در حوادث ابتداي نهضت در سال 42 كه خوف حمله چماق بدستان گارد شاهنشاهي در قم به بيت امام ميرفت، همه اطرافيان امام بشدت نگران بوده و درصدد تدبيري براي حفظ جان امام برميآيند اما امام هرگز اين توصيههاي دلسوزانه را براي ترك خانه خود و يا تجمع عدهاي از يارانشان را براي حفاظت از جان خويش نميپذيرد و با صلابت و ايماني استوار، ارادتمندان خويش را دعوت به رفتن به خانههايشان مينمايد: «در همين گيرودار كه ما دستانمان يك خرده خاكه ذغالي شده بود، آمديم يواشكي سر حوض كه دستانمان را بشوئيم، حاج آقا از اين اتاق آمد برود توي آن اتاق ديد ما دو نفر توي حياطيم گفت اينجا چكار ميكنيد شما؟ گفتيم بوديم ديگر حاج آقا. گفت مگر من نگفتم برويد؟ گفتيم كه شما گفتيد، اما وظيفه ما چيه؟ گفت وظيفه را من تعيين ميكنم. گفتم تشخيص آن هم با ماست حاج آقا. البته تا وقتي من گفتم كه تشخيص آن هم با ماست خودم گريهام افتاد و حاج آقا هم هيچي نگفت، سرش را انداخت پائين رفت. در همين موقع بود كه گفتند كه اينها (چماقداران گارد شاهنشاهي) دارند ميآيند.»(ص163) اين صلابت در اوج خطرات و در مقاطع مختلف به مردمي كه به دنبال رهبري انقلاب بودند اعتماد به نفس ميداد. امام در 21 بهمن 57 كه احتمال كودتا و حمله به مدرسه علوي به بالاترين حد خود رسيده بود هرگز به توصيه اطرافيان مبني بر ترك محل استقرار خود اعتنا نكرد، در حالي كه همه سران احزاب و گروههاي سياسي و حتي برخي روحانيون برجسته، آن شب را در محل ديگري جز منازل خود گذراندند. همچنين در اوج بمباران تهران در جريان جنگ تحميلي نيز امام هرگز حاضر به ترك منزل خود و اقامت در پناهگاه نشدند. اين صلابت به توده مردم قوتي ميبخشيد كه تبلور آن را در جاي جاي تاريخ انقلاب اسلامي شاهد بودهايم. مطالب ارزشمندي از اين دست را در خاطرات شهيد مهدي عراقي فراوان ميتوان يافت كه از آن جمله چگونگي متحول شدن شهيد طيب است. از طرفي بيان منصفانه ضعفهاي روحانيت و روشنفكران در نهضت ملي شدن صنعت نفت در «ناگفتهها» به محققان و تاريخ پژوهان كمك ميكند تا به مقابلهاي منطقي با خط انحرافي و شكننده قطبي شدن تاريخ پژوهي در كشورمان بپردازند.
منبع:www.dowran.ir
رعب و وحشتي كه انگليسيها و عواملشان ايجاد كرده بودند مهمترين عامل پيش برنده سياستهاي آنها بود. همانگونه كه اشاره شد، لندن از يك سو با تطميع و از سوي ديگر تنبيه و گوشمالي از طريق كانونهاي متعدد سركوب، دوران بعد از رضاخان را تا كودتاي 28 مرداد در ايران مديريت كرد. حتي به گواه تاريخ اگر ايستادگي فداييان در پاي صندوقهاي رأي در برابر دستههاي چاقوكشان عامل انگليس و دربار نبود هرگز اقليت مليون در مجلس شكل نميگرفت. شرح مقاومتها و پيگيريهاي ياران نواب در جريان رايگيريها و سپس نظارت آنها بر شمارش آرا در اين اثر آمده است و هر خواننده منصفي ميتواند به اين واقعيت پي ببرد كه اگر يك تشكل مردمي چون «فداييان اسلام» نبود هرگز جريانات روشنفكرياي چون جبهه ملي نميتوانستند با كمترين هزينه، سايه رعب و وحشت دستجات چاقوكشان را از فضاي انتخابات بردارند. جريان نواب داراي خصوصياتي مردمي بود كه به سهولت ميتوانست افراد اجير شده را از صحنه مخاصمه خارج سازد. از آنجا كه درگيري ميتوانست بهانههاي لازم را به نيروهاي دولتي براي مداخله و يكسره كردن موضوع به نفع دربار و بيگانه بدهد، حضور فعال يك نيروي مردمي آشنا به مكانيزم و ارتباطات رايج بين تودههاي ملت بسيار كارگشا بوده است.
نواب در آن ملاقات تعيين كننده، شروطي را براي از ميان برداشتن رزمآرا بيان ميكند كه هم ميتواند ملاكي براي شناخت انگيزههاي فداييان اسلام باشد و هم ميزان پايبندي مليون به عهدشان را روشن سازد: «بقايي، فاطمي، سيدمحمود نريمان عبدالقدير آزاد، حائريزاده [كريم سنجابي]، شايگان، مكي، اينها بودند تا آنجايي كه تقريباً خودم يادم هست... سيد، دو مرتبه براي اتمام حجت رو كرد به آنها و گفت، هان رزمآراء رفت- بينك و بينالله- وجداناً براي اينكه فردا دعوا نشود، من و رفقايم هيچ چيز نميخواهيم. ما افتخار ميكنيم كه سپور يك مملكت اسلامي باشيم... اما شما قول ميدهيد وجداناً، اگر جنوب شهر رفته باشيد اين پابرهنهها، گرسنههاي جنوب شهر، من هر وقت در اين بازار رد ميشوم، ميبينم يك ماشين كه ميايستد براي دو تا بار، سي تا حمال دنبالش ميدوند، واقعاً خجالت ميكشم... وجداناً آن مردم آبادان را شما برويد ببينيد اگر دلتان براي اينها سوخته و تصميم گرفتهايد براي آنها يك خدمتي بكنيد، حداقل اينكه يك حكومت كه در آن عدالت باشد، بوجود بياوريد. بگوئيد. اگر نه، همين الان بيائيم صفهايمان را از همديگر جدا بكنيم و يا بگوئيد بابا ما نميتوانيم، ما تا اين حدش را بيشتر نميتوانيم، ما هم تكليفمان روشن باشد.» (صص5-74)
فداييان اسلام خطر حذف فيزيكي يكي از مهمترين عوامل انگليس را براساس عهد به جان خريد، اما ملّيون علاوه بر تلاش براي ثبت چنين اقدامي به نام خود حتي حاضر نشدند در رسانههايشان اعلام دارند اين اقدام توسط كساني صورت گرفته است كه آرزوي پياده شدن قوانين اسلامي را در كشور در سر دارند: «روزنامههاي باختر امروز (مربوط به فاطمي) و شاهد (مربوط به بقايي) اگر چه راجع به كشته شدن رزمآرا قلم فرسايي كردند، ليكن هيچ يك اشارهاي به شعارهاي اسلامي ضارب او نكردند. باختر امروز كه كشور ايران را جايگزين اسلام كرده بود نوشت: «در آن موقع ضارب كه با خونسردي ايستاده بود و با صداي بلند ميگفت زنده باد ايران از طرف پاسبانها و يك سروان افسر شهرباني دستگير گرديد.» روشن است كه در ذهن خواننده باختر امروز ضارب رزمآرا مردمي ايران دوست و نه الزاماً اسلام دوست به حساب ميآمد.» (نيروهاي مذهبي بر بستر نهضت ملي، علي رهنما، انتشارات گام نو، سال 84، ص209)
در كنار اين بايكوت شديد خبري پيمان شكنان و تلاش آنان براي جعل واقعيتها، عزم انگليس براي حذف فداييان اسلام جزم ميشود: «با درگذشت رزمآرا، مهمترين مشغله ذهني سياستمداران و ديپلماتهاي انگليسي، قبولاندن سيدضيا به شاه به عنوان جانشين رزمآرا و سركوب كاشاني و فداييان اسلام بود... كاشاني توسط علاء از فشار دولت انگليس جهت بازداشت فداييان اسلام و محدود كردن فعاليتهاي خودش كاملاً آگاه بود.» (همان، صص5-204)
در شرايطي كه جبهه ملي بعد از كشته شدن رزمآرا يكباره ارتباطات خود را با فداييان اسلام قطع ميكند با روي كار آمدن حسين علا آنچنان فشار بر اين جريان شدت ميگيرد كه بسياري از مرتبطين با نواب از وي اعلام برائت ميكنند: «حاج مهدي عراقي:... بعد از اين جريان زدن علاء بود كه چون بگير بگير بود، ريختند [شمار زيادي] از بچهها را ميگرفتند، يك مشت از ترسشان تند تند برداشتند اعلام كردند كه ما نيستيم ما نبوديم، ما استعفا داده بوديم، كه يك وقت حكومت نظامي سراغشان نرفته باشد [نرود].» (ص122)
اينگونه به نظر ميرسد كه جريان مرتبط با آمريكا در كشور نيز به دنبال از ميان برداشته شدن رزمآرا مايل بود به حضور پرقدرت فداييان اسلام در صحنه سياسي كشور پايان داده شود: «از شامگاه اول فروردين، دستگيري اعضاء كليدي فداييان اسلام با استناد به ماده پنج حكومت نظامي آغاز شد. با زنداني شدن سيدعبدالحسين واحدي، حاج سيدهاشم حسيني، اميرعبدالله كرباسچيان و سيدمحمد واحدي، هسته اصلي عملياتي- تبليغاتي فداييان اسلام شديداً ضربه خورد... قبول نخستوزيري از طرف مصدق در 7 ارديبهشت 1330 بر اميد و انتظار «فداييان اسلام» كه به دنبال فرجي بودند افزود». (نيروهاي مذهبي بر بستر نهضت ملي، علي رهنما، انتشارات گام نو، سال 84، صص3-221) در اين ميان عاملي كه موجب ميشود مصدق نه تنها براي آزادي فداييان اسلام اقدامي نكند بلكه شرايط آنان را سختتر نمايد، نقش آفريني مرموزانه مظفر بقايي است كه بدين وسيله اختلاف ميان نيروهاي هوادار نهضت ملي شدن صنعت نفت نيز كليد ميخورد: «همزمان با چاپ اعلاميه بازرگانان بازار تهران، مصدق نيز در مجلس سخنان مهمي در مورد فداييان اسلام ايراد ميكند، كه حتي براي نزديكانش چون مكي نيز غير مترقبه است. اگرچه مكي ميگويد كه نمايندگان جبهه ملي كمترين اطلاعي از محتواي سخنان يكشنبه 22 ارديبهشت 1330 مصدق نداشتند، اما شواهد و قرائن اين گمان را تقويت ميكنند كه لااقل بقايي در آماده كردن ذهن مصدق براي ايراد اين سخنان نقش مهمي داشته است.» (همان، ص235) در حاليكه هيچيك از اعضاي جبهه ملي دربارة تهديد مصدق توسط فداييان اسلام سخني نگفتهاند، مظفر بقايي كه بعدها و پس از سركوب ياران نواب، نقش خود را به عنوان يكي از عوامل مؤثر در كودتاي 28 مرداد عليه دولت مصدق آشكار ميسازد در اين زمينه عملكرد مرموزي دارد: «به احتمال زياد بقايي، منبع خبري مصدق در مورد احتمال سوءقصد به جانش بود، همان گونه كه وي همين خبر را از طريق ديهيمي به شاه رسانده بود. در اين ميان، ديهيمي هم گرداننده شاخه نظامي «حزب آريا» به رهبري سرلشكر ارفع بود و هم عضو سازمان نظامي- اطلاعاتي بقايي كه گويا قبل از تشكيل حزب زحمتكشان فعال شده بود. در كودتاي 28 مرداد ديهيمي به همراه ارفع و سرلشكر اخوي علاوه بر مشاركت در طراحي كودتا، بسياري از نيروهاي اوباش جنوب تهران را متشكل كرده بودند.» (همان، ص238)
شهيد مهدي عراقي در «ناگفتهها» به شدت موضوع ترور مصدق توسط فداييان را تكذيب و آن را آغاز توطئهاي طراحي شده اعلام ميكند: «مصدق رفت مجلس، در يك نطق در سخنراني تشريح كرد كه فداييان اسلام يك روز كسروي را كشتند براي خاطر اينكه از جهت فكري و ديني با همديگر در تضاد بودند. فداييان اسلام هژير را كشتند براي خاطر اينكه در انتخابات شركت كرده بود و ميخواست مسير انتخابات را منحرف بكند. فداييان اسلام رزمآرا را كشتند براي اينكه عامل مستقيم استعمار بود و ميخواست جلوگيري كند از ملي شدن صنعت نفت. حالا اين سئوال مطرح است كه فداييان اسلام چرا ميخواهند مرا بكشند؟ - چيزي كه اصلاً مطرح نبود، ما متوجه شديم يك توطئهاي خلاصه توي كار است. اين شد كه مرحوم نواب يك اعلام ميتينگ ميدهند كه بيايد به نطق مصدق جواب بدهد. ولي، مسجد شاه را درش را ميبندند و جلوگيري ميكنند از ميتينگ... بعد از اين ميتينگ خبر ميدهند كه يك روزنامهاي به نام روزنامه مردرزم كه روز پنجشنبه منتشر ميشد، يك كليشهاي درست كرده كه البته يك زن و مرد آمريكايي در حال دانس دادن بودند و يك شنلي هم پوشانده بودند، لخت هم بودند. كله اين مرد را برداشتهاند كله مرحوم نواب را به حساب روي اين مونتاژ كردهاند و اين كليشه را درست كردهاند...» (ص96)
بعد از پيگيري موضوع توسط دوستان نواب مشخص ميشود كه چنين اقدامي نيز توسط مظفربقايي صورت گرفته است؛ لذا در زمان مراجعه به چاپخانه براي جلوگيري از چاپ آن با چاقوكشان حزب زحمتكشان مواجه ميشوند: «اين چيزهايي كه اينها تنظيم كردهاند، اگر بر فرض هم زير چاپ نباشد، اينها را برداريم ببريمشان، به هم بزنيم اصلاً. در ضمن هم ديديم حالا اگر ما بخواهيم اين كار را بكنيم، بايد يك دعوا هم بكنيم با اين بچههاي حزب زحمتكشان، دوستان آقاي بقايي... اين امير زرينكيا كه معروف شد به امير مو بور،... اين هم از چاقوكشان حزب زحمتكشان بود كه بعد هم توي دو سه روزه 25 تا 28مرداد، دو سه تا از اين تودهايها را به قول يارو گفتني شكمهايشان را سفره كرده بود، از اين لاتها شده بود.» (صص9-98)
به اين ترتيب حملات از هر سو به فداييان آغاز ميشود. شمس قناتآبادي كه جذب او به فداييان اسلام يكي از ايرادات اساسي نواب به حساب ميآيد در چنين موقعيتي آشكارا با بقايي پيوند ميخورد و به فداييان به طرق مختلف ميتازد. البته «ناگفتهها» انتقاد به نواب را در دعوت وي به اين جمع وارد ميداند: «در سال 25 وقتي مرحوم نواب ميرفت قم و ميآمد، با يك مشت طلبههاي جوان كه آنجا آشنا ميشده، از جمله اين آقاي شمس قناتآبادي است... در يكي از ميتينگها كه مسجد شاه اينها ميدادند اين هم ميآيد جلوي در مسجد شاه برخورد ميكند با مرحوم نواب، ميگويد پسر عمو اجازه بدهيد من هم يك چند كلمهاي صحبت كنم... خلاصهاش شمس شروع ميكند به صحبت كردن «به سيدها ميگفتند پسرعمو» خرده خرده از آنجا ميآيند خانه كاشاني و شمس را معرفياش ميكند به كاشاني. بعد از اينكه بچههاي قم، طلبهها ميآيند اعتراض ميكنند به مرحوم نواب كه اين آدم سالمي نيست و آدم كثيفي است، تو آوردهايش توي دست و بالت. بعد ايشان ميگويد كه حالا ممكن است تغيير كرده، ممكن است توبه كرده باشد، حالا اگر كه اينجاست كار خلافي كرد كه ما جلويش را ميگيريم. اگر، نه كه [هيچ] خرده خرده آنجا ميماند و چون فداييان اسلام يك تشكيلات زيرزميني و مخفي بودند، با پيشنهاد اين شمس ميگويد كه اگر صلاح بدانيد ما يه تشكيلات علني به نام مجمع مسلمانان مجاهد تأسيس بكنيم كه در كارهاي علني، همين بچهها در اين لباس ظاهر بشوند و اين كار هم ميشود ديگر، مجمع مسلمانان مجاهد در سال 27 تقريباً تأسيس ميشود با موافقت نواب.» (صص5-124) همچنين در مورد ساير عناصر نفوذي تشكيلات ميافزايد: «اين ذوالقدر نزديك به دو سه ماه بود كه آنجا سروكلهاش پيدا شده بود و از آنجا آمده بود در اطرافش خيلي صحبت ميكنند ميگويند اين كار توسط بختيار (تيمور بختيار اولين رئيس ساواك) انجام شده بود، يكي از افرادي بوده كه ماموريت به او داده بودند بيايد آنجا. اينكه صبح تا غروب غلام خانهزاد شده بود توي خانه سيد و همهاش نماز ميخوانده و گريه ميكرده كه خلاصهاش من ميخواهم بروم شهيد بشوم... تا اينكه مسئله زدن علاء پيش ميآيد اين خيلي اصرار ميكند كه من ميخواهم بروم اين كار را بكنم... اسلحهاي كه بچهها در اختيار ذوالقدر گذاشته بودند غير از آن اسلحهاي بوده كه ذوالقدر حسين علا را با او ميزند. اين به اصطلاح فشنگهايش بادي بوده كه اثر نميكند و بعد هم كه خود ذوالقدر را ميگيرند. ذوالقدر آنجا اعترافاتي ميكند و حتي در برخوردشان يكي دو دفعه توهين هم ميكند به مرحوم نواب.» (صص130-129)
اينكه كسي بدون هيچگونه شناختي از او، نه تنها دو ماهه به يك تشكيلات مخفي راه مييابد بلكه مسئوليت عملياتي سرّي و مهمي را نيز به عهده ميگيرد خود گوياي بسياري از واقعيتها در مورد چگونگي مخفي بودن آن تشكيلات است. خلوص خاص نواب (كه مسير را براي سوءاستفاده كنندگان باز ميگذارد) و بينظم و انضباطي سازماني، دو عامل مؤثر در ضربه پذيري جماعتي با غيرت ديني كمنظير بودند. نكته حائز اهميت اين كه مرحوم نواب صفوي براي تحقق آرمانهاي بلند خود نه تشكيلاتي داشت و نه نيروهاي لازم را براي مأموريتهاي مورد نياز و نه حتي برنامهاي براي گام برداشتن در اين مسير پرمخاطره؛ از اينرو عناصر مرموزي چون مظفر بقايي براي نيل به اهداف خويش از وجود جوانان پاكباختهاي كه در اين تشكيلات بودند بهره گرفتند. آيا حفاظت از خانه مسئول حزب زحمتكشان در شأن منزلت چنين استوار مرداني بوده است؟! : «بچههاي فداييان اسلام و مجاهدين اسلام در ماجراي چاپخانه شاهد مردانه مقاومت كردند و به عللي كه بقايي خود بهتر ميدانست، او از شور و شجاعت اين جوانان صاف و صادق در راه منافع سياسي خويش استفاده ميكرد ولي آنها را بازاريان، رؤساي اصناف، بازرگانان روشنفكر و يا تجار محترم معرفي ميكرد... ظاهراً بقايي كه خود را روشنفكر مدرن و تحصيلكرده و فرنگ رفته ميدانست و با زهري و سپهبدي و خانلري و صادق هدايت دوستي نزديك داشت، تمايلي به علني كردن روابط سياسي خود با افرادي كه هيچ سنخيتي با دوستان روشنفكرش نداشتند، نداشت. از سوي ديگر، قناتآبادي روايت ميكند كه در آن شبهاي پر تب و تاب كه همه در اضطراب حمله نيروهاي رزمآرا بودند، بقايي و زهري هم مراعات متعصبين را كنار گذاشته بودند و ضمن صرف شام مشروب هم ميخوردند.» (نيروهاي مذهبي بر بستر نهضت ملي، علي رهنما، گام نو، سال 84، ص164) شهيد مهدي عراقي نيز حفاظت از خانه مظفر بقايي را به گونه مشابهي شرح ميدهد: «بعد از ظهر كه شد پيشنهاد شد به دكتر بقايي كه ما مثل ديشب در برابر عمل انجام شده قرار نگيريم، بهتر اين است كه بيائيم و بنشينيم صحبت كنيم كه چكار بكنيم، اگر يك همچنين حادثهاي مثل ديشب اتفاق افتاد. دكتر بقايي هم خودش پسنديد و آمد توي جلسه. هنوز رسميت پيدا نكرده بود، يعني مسئلهاي مطرح نشده بود كه تلفن زنگ زد. بقايي تلفن را برداشت، بعد از سلام و عليك، يك وقت ما متوجه شديم كه به زبان انگليسي يا فرانسه، خلاصه به زبان خارجي صحبت ميكند. صحبت او كه تمام شد و گوشي را كه گذاشت زمين، بچههايي كه تقريباً وابسته به فداييان بودند بالاتفاق از جا بلند شدند و گفتند كه پس ما از اينجا ميرويم چون اينجا جاي ما نيست. دكتر بقايي گفت چه شده، چرا؟ اعتراض كردند به نحوه برخورد بقايي، گفتند يا اينهايي كه اينجا هستند مورد اعتماد هستند يا مورد اعتماد نيستند. اگر مورد اعتماد هستند، شما حق نداشتيد غير از زبان مادري صحبت ديگري بكنيد.» (ص66) نبود انسجام تشكيلاتي موجب ميشود كه به جاي اينكه اعتماد فداييان اسلام به فردي چون بقايي قابل تأمل شود، ماجرا به گونهاي ديگري جريان يابد.
البته نبايد از واقعيت گذشت كه صداقت شخص نواب و شخصيتهايي چون مهدي عراقي اين نقيصه را تا حدي جبران كرده است. عذرخواهي از عملكردهاي خودمحورانه اعضا مؤيد اين امر است. براي نمونه نواب صفوي پس از آزادي از زندان از اين كه برخي از اعضاي فداييان اسلام آقاي فلسفي را تهديد كردهاند بشدت متأثر شده و از ايشان عذرخواهي ميكند.(خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، ص168)
اينگونه شكنندگي برخي از اعضاي فداييان اسلام را عمدتاً بايد ناشي از عدم آمادگي آنها براي مواجهه با فشارهاي همه جانبه دانست. همانگونه كه اشاره شد، جريانهاي وابسته به دربار و هر يك از قدرتهاي خارجي (آمريكا، انگليس و روس) داراي شبكه سياسي و تبليغاتي و اقتصادي قوي بودند و همگي به طور متحد در برابر فداييان اسلام كه آرمان حكومت اسلامي را مطرح ميساخت مواضع تند و آشكاري داشتند (مگر در شرايطي كه بهرهمندي از توان آنها را براي تقويت مواضع خويش در برابر رقيب، در سر ميپروراندند). تجربه گرانسنگ اين دوران چنين است كه داشتن آرمانهاي متعالي و حتي جانفشاني بر سر اين اهداف مقدس نميتواند موجب تحول شود، مگر آنكه زمينهها و بسترهاي مناسب براي آن تحول فراهم آيد، در غير اين صورت پيامدي جز يأس سياسي در بر نخواهد داشت.
در آخرين فراز از اين نقد ضمن تأكيد مجدد بر ارزشمند بودن «ناگفتهها» براي شناخت نهضت ملي شدن صنعت نفت، لازم است از زاويهاي ديگر نيز مطالب آن را مورد توجه قرار دهيم كه كمتر به آن پرداخته شده و ميتواند روشنگر ابعاد شخصيتي حضرت امام در نوع هدايت و رهبري نهضت بزرگ اسلامي مردم ايران باشد. براي نمونه مقايسهاي گذرا بين عملكرد دكتر مصدق به عنوان نخستوزير و چهرة رسمي نهضت ملي در پناه بردن به مجلس پس از مواجهه با تهديدات نه چندان بااهميت، با صلابت و استواري امام در رويارويي با خطرات جدي در قيام 15 خرداد، واقعيات بسياري را آشكار ميسازد. بيترديد ميزان استواري روحي و شخصيتي رهبران حركتهاي مردمي، نقشي اساسي در استحكام و مقاومت تودهها خواهد داشت. طبعاً عملكردهايي چون بيتوته كردن در مجلس براي برخورداري از امنيت، روحيه ساير عناصر و آحاد مردم را كاملاً متزلزل ميسازد، در حالي كه هيچ زماني اين گونه رفتارهاي سياسي را در عملكردهاي امام شاهد نبوديم. در حوادث ابتداي نهضت در سال 42 كه خوف حمله چماق بدستان گارد شاهنشاهي در قم به بيت امام ميرفت، همه اطرافيان امام بشدت نگران بوده و درصدد تدبيري براي حفظ جان امام برميآيند اما امام هرگز اين توصيههاي دلسوزانه را براي ترك خانه خود و يا تجمع عدهاي از يارانشان را براي حفاظت از جان خويش نميپذيرد و با صلابت و ايماني استوار، ارادتمندان خويش را دعوت به رفتن به خانههايشان مينمايد: «در همين گيرودار كه ما دستانمان يك خرده خاكه ذغالي شده بود، آمديم يواشكي سر حوض كه دستانمان را بشوئيم، حاج آقا از اين اتاق آمد برود توي آن اتاق ديد ما دو نفر توي حياطيم گفت اينجا چكار ميكنيد شما؟ گفتيم بوديم ديگر حاج آقا. گفت مگر من نگفتم برويد؟ گفتيم كه شما گفتيد، اما وظيفه ما چيه؟ گفت وظيفه را من تعيين ميكنم. گفتم تشخيص آن هم با ماست حاج آقا. البته تا وقتي من گفتم كه تشخيص آن هم با ماست خودم گريهام افتاد و حاج آقا هم هيچي نگفت، سرش را انداخت پائين رفت. در همين موقع بود كه گفتند كه اينها (چماقداران گارد شاهنشاهي) دارند ميآيند.»(ص163) اين صلابت در اوج خطرات و در مقاطع مختلف به مردمي كه به دنبال رهبري انقلاب بودند اعتماد به نفس ميداد. امام در 21 بهمن 57 كه احتمال كودتا و حمله به مدرسه علوي به بالاترين حد خود رسيده بود هرگز به توصيه اطرافيان مبني بر ترك محل استقرار خود اعتنا نكرد، در حالي كه همه سران احزاب و گروههاي سياسي و حتي برخي روحانيون برجسته، آن شب را در محل ديگري جز منازل خود گذراندند. همچنين در اوج بمباران تهران در جريان جنگ تحميلي نيز امام هرگز حاضر به ترك منزل خود و اقامت در پناهگاه نشدند. اين صلابت به توده مردم قوتي ميبخشيد كه تبلور آن را در جاي جاي تاريخ انقلاب اسلامي شاهد بودهايم. مطالب ارزشمندي از اين دست را در خاطرات شهيد مهدي عراقي فراوان ميتوان يافت كه از آن جمله چگونگي متحول شدن شهيد طيب است. از طرفي بيان منصفانه ضعفهاي روحانيت و روشنفكران در نهضت ملي شدن صنعت نفت در «ناگفتهها» به محققان و تاريخ پژوهان كمك ميكند تا به مقابلهاي منطقي با خط انحرافي و شكننده قطبي شدن تاريخ پژوهي در كشورمان بپردازند.
منبع:www.dowran.ir