اجتهاد فقهي و تأثير آن در تقريب مذاهب اسلامي (2)
نويسنده:دكتر عبدالستار ابراهيم الهيتي
2ـ انديشه اجتهادي در زندگي پيامبر صلياللهعليهوآله
علاوه بر آن پيامبر صلياللهعليهوآله به برخي از صحابه اجازه داد از انديشه خود بهره بگيرند، همان گونه كه اين امر در گفتوگوي وي با معاذ بن جبل به هنگام اعزام وي به يمن به عنوان قاضي نمايان است (البيهقي، 1414).
با وجود اين پيامبر سعي ميكرد تا صحابه خود را به اجتهاد و به كارگيري انديشه خود تشويق نمايد، همانگونه كه در داستان به جا آوردن نماز در بني قريضه روي داد و بر آنها اختيار انتخاب وقت اقامه نماز عصر را داد و بر نتيجه كار دو گروه صحه گذاشت. چون هر كدامشان انديشه خود را در فهم و ادراك نص به كار گرفت.
3ـ انديشه اجتهادي پس از عصر پيامبر صلياللهعليهوآله
خلفاي راشدين در مسائل مستحدث، در صورت پيدا نكردن نص مربوط به آن در كتاب و سنت، اجتهاد ميورزيدند و ديدگاههاي خود را به بحث و مناقشه ميگذاشتند. اما سخن آنها در مورد نكوهش رأي، مربوط به رأي فاسد و اجتهاد درباره مسائلي بوده است كه نص پيرامون آن وجود داشته يا رأيي بوده است كه علماي ناآگاه به اصول شريعت و مقاصد عمومي آن را بيان ميكردند (ابن قيم، 1973: 1/54ـ66). اما آن نظر و رأيي كه از انديشه استنباط شده از كتاب و سنت باشد، از نظر آنها پذيرفته بود و آنها ميدانستند كه شريعت براي تحقق منافع بندگان خدا و زدودن مفاسد از آنها آمدهاست.
جنبش انديشه اسلاميدر اين عصر به دو سمت عمده حركت ميكرد:
نخست ـ اجتهاد در چگونگي فهم متون شرعي: براي مثال قرآن كريم به «موءلفة قلوبهم» يعني مستضعفان، سهمي از زكات را طبق آيه زكات، زماني كه مسلمانان در حالت ضعف بوده و نياز به تأليف و نزديكي دلها و دور كردن شر از آنها بودهاند قائل بود، ولي پس از آنكه مسلمانان نيرومند شدند و دولت آنها در زمان عمر بن خطاب عظمت پيدا كرد، ديگر نيازي به اجراي آن حكم نبود از اين رو عمر برداشت سهم «الموءلفة قلوبهم» را از زكات متوقف كرد. وي با اين كار خود اين حكم را از راه وحي قطع نكرد ولي او با انديشه خود متوجه شد كه شرطهاي اجراي اين حكم ديگر فراهم نيست و شرايط جديد به وجود مستضعفان كه همان «الموءلفة قلوبهم» باشند در جامعه اسلامي پايان داده است.
دوم ـ اجتهاد در مسائل مستحدث كه مصلحت مورد نياز را جلب يا فساد آشكاري را دفع مينمايد: نظير اجتهاد عمر بن خطاب و تني چند از صحابه در منع تقسيم سرزمين عراق بين شركت كنندگان در فتح آن. وي با انديشه خود متوجه ميشود كه تقسيم اين سرزمينها موجب حصر ثروتهاي فراوان نزد عدهاي اندك و محروم شدن توده عظيم مردم و دولت ميگردد، بر مبناي اين گفته خداوند متعال: «كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الأَْغْنِياءِ مِنْكُمْ (حشر: 7)؛ تا ثروت ميان توانگران دست به دست نگردد». تابعان و كساني كه پس از آنها آمدند نيز همين روش را دنبال كردند و از انديشه و نظر خود در مسائل تازهاي كه در اثر پيشرفت زندگي پيش ميآمد، بهره گرفتند تا اين كه مكاتب فقهي ظاهر گرديد و مذاهب نيز كه نشاندهنده ماهيت انعطاف احكام شرعي اسلامي بود ظهور كرد و از اين راه ثروت قانونگذاري عظيمي را از خود بر جاي گذاشتند؛ به گونهاي كه زندگي بسياري از ملتها در زمانها و مكانهاي گوناگون را پوشش ميداد. اين مسئله نشاندهنده دليل قاطعي بر نرمش و استمرار جنبش انديشه اسلامي نو آور بود كه توانسته بود با رويدادها و با استمداد از درك دقيق كتاب خدا و سنت پيامبر صلياللهعليهوآله او همراهي نمايد، بي آن كه در اين كار با پيچيدگي، جمود يا تنگنا روبهرو شود و اين انديشه همدوش فهم اسلاميمنضبط بدون افراط و تفريط بوده است.
با توجه به آن چه گفته شد ميتوانيم حقايق زير را اثبات نماييم:
1 ـ متون وحي الهي موجب تثبيت پايههاي عقيده اسلاميداير بر ايمان به خداوند متعال، فرشتگان، كتابهاي آسماني، پيامبران خداوند، روز رستاخيز و قضا و قدر خوب و بد آن گرديده و عقل بشريحق دخالت در ماهيت آن را ندارد مگر به مقداري كه آدميبتواند عناصر آن را از راه ارائه دليل و برهان علمي و منطقي به گونهاي اثبات كند كه توسط آن ايمان به اركان عقايدي امكانپذير گردد.
2 ـ هر انديشه بشري كه بر متون قرآن و سنت استوار نباشد، انديشه اسلامي نخواهد بود؛ خواه انديشه تصوف باشد و خواه قانونگذاري عملي. هنگامي كه ميگوييم انديشه اسلامي به معناي تكيه داشتن به اسلام است، در صورتي كه انديشه بشري برخاسته از عقل مستقل و خاستگاه آن مفاهيم اسلاميثابت نباشد، نميتوان آن را انديشه اسلامي توصيف كرد. بنابراين انديشهاي را كه خاستگاه آن اسلام نيست نميتوان از نظر منطق يا عقل آن را اسلامي دانست.
3 ـ ما نميتوانيم انديشه بشري اسلامي را انديشه خود اسلام بدانيم و نميتوانيم آن را نماينده اسلام و عقيده و شريعت اسلام به شمار آوريم بلكه چنين عقيدهاي صورتي از صورتهاي فهم وحي الهي خواهد بود.
بر اين اساس مكاتب انديشه اسلامي و اجتهادها و ديدگاهها در فقه و شريعت متنوع گرديد، تا جايي كه امام شافعي در اين باره ميگويد: «مذهب ما راجح و خطا در آن محتمل است ولي مذهب ديگران مرجوح است چون احتمال صواب در آن وجود دارد».
4 ـ جايز نيست كه اسلام را يك انديشه يا يك نظريه بدانيم، چون انديشه و نظريه زاييده عقل انسان است در حالي كه اسلام اين گونه نيست؛ اسلام وحي مقدس است كه از سوي خداوند متعال نازل گرديده و تفاوت ميان وحي الهي و انديشه بشري بسيار است.
روي همين اصل ميگوييم:
وحي الهي دين مقدسي است كه ما نميتوانيم متون ونصوص آن را دستكاري كنيم يا به آن اعتراض داشته باشيم. در حالي كه انديشه بشري وجهي از وجوه فهم اين وحي توسط انسان است. بنابراين، چيزهايي كه موافق كتاب و سنت باشد از نظر شرعي پذيرفته ميشود و مسائلي كه مخالف كتاب و سنت باشد از نظر شرعي مردود است. از آنجا كه اجتهاد هم گونهاي از گونههاي انديشه بشري منضبط به اصول شرع و دستورهاي آن است و از آنجا كه وجهي از وجههاي فهم وحي الهي است، صاحبان شأن و منزلت از علما و فقها و انديشمندان بايد انديشه را راهي براي همكاري و نزديكي قرار دهند، نه اين كه آن را به وسيله و ابزاري براي برخورد و دوري تبديل كنند. از اين رو آنها نبايد به نظر و انديشهاي اسلامي كه به زيان نظر و انديشه و اجتهاد اسلامي ديگري است، متعصب باشند؛ در صورتي دو نظر اجتهادي وجهي از وجههاي فهم اسلام يعني «وحي» باشد و طرفين در درون دايره اجتهاد شرعي منضبط قرار داشته باشند. تا جايي كه حضرت رسول اكرم صلياللهعليهوآله در اين باره ميگويند: «چنان چه مجتهد حكمي را صادر نمايد و حكم او صحيح باشد دو اجر خواهد داشت و چنان چه در حكمي اجتهاد نمايد كه اشتباه باشد او براي اين حكم خود يك اجر خواهد داشت» (بخاري، 1407: 6/2676).
ج ـ رابطه موجود ميان پيروان مذاهب فقهي
امت اسلاميقرآن كريم را نوشته شده و حفظ شده از رسول اكرم صلياللهعليهوآله دريافت كرد و روايات نيز از سوي صحابه و تابعان در كليه سرزمينها گسترش يافت و علما به همه جا مسافرت كرده و سنت پيامبر را تدوين نمودند. سر انجام اين تلاشها به صورت مكاتب فقهي تبلور يافت و اصول و برنامههاي آن مذاهب مشخص گرديد و علما پيرامون برخي از اصول شرعي و مقدم شمردن برخي بر برخي ديگر، با هم اختلاف نظر پيدا كردند.
اين اختلاف در برخي اصول منجر به اختلاف در فروع فقهي گرديد و بحث ميان علماي مذاهب فزوني يافت و مناظرات و مناقشاتي ميانشان برگزار شد. همه اينگونه مسائل موجب توجه خلفا به علوم و به ويژه به علم فقه و شركت آنها در اين علوم و نظارت بر اين مناظرات و بحثها گرديد.
اشتغال برخي از علما به فقه فرضي، باعث گسترش دايره اختلاف گرديد. ولي مخالفت با دليل و برهان محكوم بود. علما در آن زمان مخالف تقليد بودند، به دليل توجه داشتند، تعصب را مردود ميدانستند و طرفدار حق بودند از هر طرفي كه باشد.
اختلافنظر صحابه و تابعان و پس از آنها علما و مجتهدان در بسياري از مسائل فقهي، يك ضرورت علمي و يك مسئله طبيعي بود كه فهم و ادراك متون و ادله شرعيه آن را اقتضا ميكرد، نه اختلاف ناشي از تقليد و تعصب. پيروان مذاهب براي هر يك دليلي اظهار ميكردند و به صحيح بودن آن از نظر علمي متقاعد ميشدند و پس از آن مذهب خود را كنار نميگذاشتند.
اختلاف ميان صحابه و تابعان و پيشوايان مجتهد، موجب ستيز و دشمني و جدايي ميانشان نميگرديد. برخي از آنها يكديگر را دعوت ميكردند و برخي پشت سر برخي ديگر نماز ميخواندند، اما مقلدان دشمن يكديگر شدند و نسبت به يكديگر كينه به دل گرفتند و نماز خواندن را پشت سر كساني كه در مذهب با آنها اختلاف داشتند رها كردند و به سرزنش و طعن اتباع مذاهب ديگر پرداختند. شيخ محمد رشيد رضا در اين باره ميگويد: «متعصبان به مذاهب نپذيرفتند كه اختلاف رحمتي براي آنها است، و هر يك از آنها نسبت به لزوم تقليد از مذهب خود تعصب نشان داده و پيروان خود را از تقليد ديگران حتي به خاطر منافع شخصي خود تحريم كردند. برخي نيز يكديگر را طعن كردند كه در كتب تاريخ و غير آن معروف است تا جايي كه برخي از مسلمانان چنان چه به كشوري روند كه مردم آن به مذهب ديگري تعصب داشته باشند، نگاهشان به او همچون نگاه آنها به شتري است كه دچار بيماري جرب و پوستي است» (عيسي، 1389: 134). شوكاني ميگويد: برخي از زيديه كه مدعي علم بودند، مرد صالحي را به اين خاطر تكفير كردند كه دستهاي خود را بر خلاف روش آنها براي دعا برداشته بود و يادآور ميشود كه لقب سني در يمن در زمان خود لقب نكوهش بود، چون آنها معتقد بودند سني تنها به كساني گفته ميشود كه طرفدار معاويه و در ستيز با علي است (الاشقر، 1412: 175ـ176).
اختلاف و كشمكش ميان مقلدان پيروان مذاهب به درجه خطيري رسيد، به نحوي كه با يكديگر دشمن شدند و در توطئه و اذيت و آزار يكديگر تلاش كردند و اين مسئله موجب پيدايش فتنههاي بسياري گرديد.
تاريخ رويدادهاي متعددي را از اين موارد براي ما بازگو ميكند از جمله حافظ بن كثير يادآور ميشود در سال 595 ق كه پادشاه افضل بن صلاح الدين درگذشت، عزيز مصر تصميم گرفت حنبليها را از كشورش اخراج نمايد و به بقيه برادران خود نامه نوشت تا آنها را از كشور بيرون برانند (ابنكثير، 1966: 13/18).
نيز درباره وقوع فتنهاي بزرگ در بلاد خراسان مينويسد وقتي فخر الدين رازي به سمت پادشاه غزنه عزيمت كرد، پادشاه وي را اكرام نمود و مدرسهاي براي وي در هرات بنا كرد، ولي اهالي آن سامان كه پيرو مذهب ايشان نبودند به وي كينه ورزيدند و با او مناظره كردند و مناظره منتهي به ضرب و شتم او گرديد و مردم تحريك شدند و سرانجام پادشاه دستور اخراج وي را از كشورش صادر كرد (همان: 19ـ21).
نيز از اختلاف شديد ميان حنفيها و شافعيها حكايت ميكند تا جايي كه اين اختلاف گاهي به خرابيكشور منجر ميشد. ياقوت حموي شهر اصفهان و در پي يادآوري عظمت گذشته اين شهر مينويسد: «راجع به در اين شهر و در بخشهاي آن در اثر زيادي فتنهها و تعصب ميان شافعيها و حنفيها و جنگهاي ميان اين دو حزب، خرابي گسترش يافت به طوري كه هر فرقهاي محله فرقه ديگر را غارت ميكرد و آن را به آتش ميكشيد و خراب ميكرد و نسبت به يكديگر هيچ گونه احساس وجدان و تعهد نميكردند. اين مسئله در ساير قصبات و روستاهاي اين شهر نيز وجود داشت» (حموي، بيتا: 1/273).
كشمكش ميان شيعيان و اهل تسنن نيز شهرت زيادي دارد و كتابهاي تاريخ سرشار از اين رويدادهاست. از جمله ابن اثير در بيان رويدادهاي سال 443 ق ميگويد: «در اين سال يك بار ديگر فتنه ميان اهل تسنن و شيعيان شعلهور شد و شدت آن چندين برابر گذشته بود». وي سپس درباره چگونگي متحول شدن اين اختلاف به جنگ و غارت به خاطر كشته شدن يك مرد هاشمي از اهل تسنن ميگويد: خانواده اين شخص جنازه او را حمل و مردم را به انتقام خون او تحريك كردند. آنگاه متوجه مشهد (حرم) شدند و اشياي آن را غارت و بسياري از قبور امامان را به آتش كشيدند. پس از آن شيعيان به منازل فقهاي حنفيان يورش برده و آنها را غارت كردند و ابوسعد سرخسي را كه مدرس حنفيها بود به قتل رساندند و خانههاي فقيهان را به آتش كشيدند (ابيشامه، بيتا: 3/32).
تعصب مذهبي نفرتانگيز به ايجاد اختلاف و شكاف ميان فرزندان امت اسلامي و متلاشي شدن وحدت و تقسيم شدن آن به امتهاي متخاصم در حال جنگ و جدال منجر گرديد. دشمن در كمين نيز كه دنبال اين چند دستگي و هرج و مرج بود، اين امت را به كنترل خود درآورد و به خوار و مقهور كردن آنان پرداخت. علت مستقيم در همه اين مسائل نداشتن برنامه صحيح براي گفتوگو ميان فرزندان امت واحده بوده است. گفتوگو ميان فرقهها و مذاهب اسلامي با بحث و تفاهم شايسته آغاز ميشد ولي سر انجام در معرض روشهاي تند و تيز قرار ميگرفت و روح سختگيري نسبت به مخالفان بروز مينمود و در متهم كردن تفكر و نيتهايشان از خود شتاب نشان ميدادند و يكديگر را به شبهه و سوءظن متهم ميكردند. از اين رو بسياري در بخش بحثهاي فقهي امت اسلاميتصور كردهاند كه حقيقت با تكيه بر تفسير حرفي متون نميتواند چند وجه داشته باشد و نميتوان حقيقت را از سياق آن جدا كرد يا احكام را به علتها و هدفهاي آن ربط نداد.
تأمل آرام و دقت در تعامل با متون شرعي و جمع ميان آن و ديگر متون، بيترديد نياز به رسيدگي عقلي و اجتهاد در دسترسي به حق و صواب دارد و اين به وضعي منجر خواهد شد كه با كشمكش و جدايي كاملاً متفاوت خواهد بود، و سعه صدر اسلام توان تحمل اختلاف آرا و ديدگاهها را خواهد داشت و اين سينه با چنين اجتهادي حتي اگر صاحب آن به خطا و اشتباه برود و از صواب دور شود، تنگ نخواهد شد.
از اين رو طرفهاي گفتوگو از پيروان مذاهب اسلامي درباره مسائل اسلام و احكام آن بايد درك كنند كه وحدت «حقيقت»، تعدد ديدگاهها و اختلافنظرها در تفسير آن را لغو نمينمايد. از اين رو تاريخ، وجود اختلاف ميان صحابه را در بسياري از امور كه متون قرآني و احاديث نبوي درباره آن وارد گرديده بازگو كردهاست. همچنين تاريخ بروز اختلاف نظر ميان تابعين و پيروان آنها و پس از آنها ميان پيشوايان مجتهد از صاحبان مذاهب را در مورد بسياري از مسائل فقهي بيان كرده است؛ بي آن كه در اين اختلاف نظر ميان آنها درگيري شود يا به هم پرخاش و توهين كنند. قاعدهاي كه ميان آنها وجود داشت اين بود كه اختلاف در نظر نميتواند اصل قضيه را ملغا نمايد و اصلي كه روي آن حركت ميكردند نشان ميداد كه مذهب ما از آن رو ارجحيت دارد كه خطا در آن محتمل بوده و مذهب غير از ما مرجوح است از آن جهت كه صواب در آن محتمل است.
در گفتوگو ميان مذاهب و فرق اسلاميضرورت دارد كه ميان مسائل مربوط به وحي (كه نميتوان آن را ناديده گرفت و هيچ مسلماني نميتواند چيزي جز آن را انتخاب كند)، و مسائل انديشهاي و اجتهادي و تفسير متون و توضيح معاني و مقاصد آن و مسائل مربوط به امور دنيوي يا امور مربوط به عادتها تفاوت نهاد تا گفتوگو كنندگان بتوانند درباره مسائلي كه منافع و نيازهاي مردم را تأمين نمايد تبادل نظر كنند؛ بي آنكه با مشكلاتي نظير خروج از اسلام مواجه شوند يا احكام آن را سبك شمرده و يا اركان آن را ويران نمايند.
گفتوگوي ديني منضبط
اجراي احكام اسلام در عصر ما نياز به اجتهاد عقلي گسترده دارد، چون متون شرعي ـ قرآن و سنت پيامبرـ محدود و رويدادها و مسائل نو به تبع حركت زمان و تحول، نامتناهي ميباشند و قانونگذاري به ناچار بايد همراه حركت زمان و تحول آن به پيش برود تا از اين راه جاويداني اسلام و صلاحيت و سازگاري شريعت آن براي هر زمان و مكاني تحقق يابد. به هنگام نبود نص، اجتهاد راهي است لازم براي دسترسي به حكم شرعي و اين مسئله با نص ثابت شده است. اين موضوع در حديث معاذ بن جبل به هنگام واگذاري پست قضاوت يمن به ايشان از سوي پيامبر صلياللهعليهوآله مطرح شد. همانگونه كه قبلاً اشاره كرديم پيامبر از او سوءال كرد اگر قضاوتي براي او پيش بيايد و مسائلي را براي وي مطرح گردد كه احتمالاً راهي براي آن در قرآن يا سنت نباشد، چگونه با آن برخورد خواهد كرد. وي در پاسخ گفت اجتهاد ميورزم. پيامبر اجتهاد او را تحسين كرد و فرمود اين مسلك يعني اجتهاد در احكام، خدا و پيامبر او را راضي خواهد كرد و نيز اظهار داشتند خدا را شكر ميكنم كه فرستاده پيامبرش را موفق نموده است (ترمذي، بيتا: 3/66 و ابن ابي شيبه، 1409: 4/543). اخبار متواتر از پيامبر داير بر اجتهاد رسول اكرم صلياللهعليهوآله و اجتهادهاي اصحاب در تفسير متون به هنگام بحث و بررسي و نبودن متن مربوط، اين مطلب را تأييد ميكند. از ابن عمر نقل شده است وقتي پيامبر از جنگ احزاب باز ميگشت به ما گفت هيچ يك از شما نماز عصر را نخوانيد مگر در بني قريظه. وقت عصر در راه بودند كه برخي گفتند نماز نميخوانيم مگر اين كه به آنجا برسيم و برخي ديگر گفتند نماز ميخوانيم و چنين چيزي از ما خواسته نشده است. اين مطلب وقتي براي پيغمبر صلياللهعليهوآله گفته شد، حضرت با هيچ يك از آنها برخورد نكرد (صحيح بخاري، بيتا: 1/321؛ صحيح مسلم، بيتا: 3/139 و صحيح ابن حبان، بيتا: 4/321).
اين خود دليل روشني بر اين مطلب است كه پيامبر صلياللهعليهوآله اجتهاد صحابه خود را پذيرفته و با هيچ يك از آنها به خاطر فهم و برداشتشان اين مسئله برخورد ننموده است تا تصميم و قانونگذاري، پاسخگوي رويدادهاي غير محدود و بي پايان باشد.
اسلام يك نظام زندگي است كه احكام آن با علتها ميچرخد و قانونگذاريهاي آن با مقاصد منضبطي همراه است كه عقلهاي سالم آن را درك ميكنند و از آن جدا نيستند، و چنانچه جدا شوند، رحمت زايل، عدل ساقط و تكليف ناممكن ميگردد. پايه و اساس شريعت بر حكم و منافع مردم در زندگي و معاد استوار است كه همگي عدل و رحمت و حكمت است. بنابراين، هر مسئلهاي از عدل به ستم، از رحمت به ضد آن، از مصلحت به فساد و از حكمت به عبث و بيهودگي منجر شود از شريعت نخواهد بود، هر چند در آن تأويل و تفسير صورت گيرد. شريعت، عدل خداوند در ميان بندگان، رحمت او در ميان خلق، سايه او در زمين و حكمت دال بر او و بر صدق رسول او صلياللهعليهوآله با كاملترين و صادقترين دلالتها است (ابن قيم، 1973: 3/3). به جز اين، با هدايت شريعت در پيوند احكام به منافع مردم و بودن قرآن براي ذكر خدا و عمل كردن به آن، تعارض خواهد داشت. از اين رو اسلامي كه بايد به مردم ارائه دهيم، اسلام همراه با انديشه عميق و اجتهاد انعطافپذير جوياي علتها و مقاصد است كه در مرز واژهها قرار نميگيرد، مگر اين كه مسئله به عبادات كه عقل انساني توان فرو رفتن در علل و احكام آن ندارد ارتباط داشته باشد (ر.ك: قرضاوي، 1210: 114ـ172).
از اين رو عقل انساني ميتواند با احكام شرعي مربوط به علتها و مقاصد تعامل نمايد و آن را وسيلهاي براي فهم و تفسير متون شرعي براي دسترسي به مراد خداوند قرار گيرد.
اسلام پيروان خود را در كشمكش با زندگي قرار نميدهد، چون مسلمان واقعي كسي است كه از مردم و دنيا اكراه نداشته و عمر خود را در يك نبرد موهوم با طبيعت و ناموسهاي آن تلف نميكند و عقيده دارد كه زندگي صنعت خداوند متعال است: «أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي؛ همه چيز را به خوبي آفريد سپس آن را هدايت نمود» و خداوند همه چيز را براي انسان آفريد سپس از او خواست آن را آباد كند: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَْرْضِ خَلِيفَةً (بقره: 30)؛ خداوند به فرشتهها گفت من در زمين جانشين قرار دادهام». نيز خدا فرمودهاست: «هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الأَْرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها (هود: 61)؛ او شما را از زمين آفريد و از شما خواست تا آن را آباد كنيد». جايز نيست كه مسلمان ناكام، عقدهدار و غمگين همراه با شك و ترس و بد گماني به خود و به مردم و به زندگي اطراف خود باشد، بلكه بايد طبق اين گفته پيامبر صلياللهعليهوآله رفتار كند: «من كان هيناً ليناً سهلاً قريباً حرم الله عليه النار؛ (بيهقي، 1410: 6/271، المنذري، 1417: 2/354 نيز گفته است حاكم آن را روايت كرد و گفت با شرط مسلم صحيح است: هناد، 1406: 2/596) كسي كه آسان و نرم و هموار و نزديك باشد خداوند آتش را بر او حرام ميكند». برداشت يك مسلمان از زندگي امروز مسئله مهمي است. درست نيست كه مسلمان از مشكلات زندگي معاصر دوري كند و نبايد در موضع انزوا و عزلت و گريزان از واقعيت و مشكلاتي كه پيش ميآيد قرار گيرد، بلكه بايد با آن كنار بيايد و در برخورد با آن از روحيهاي انعطافپذير و عقلي رسا برخوردار باشد و نور معرفت و اشراقهاي گذشت تكيه كند. هم چنين بايد در برخورد با طرحهايي كه در كليه زمينههاي زندگي با آنها روبهرو ميشود، با گفتوگوي علمي وارد شود.
پيروان مذاهب و فرقههاي اسلامي امروزه با يكديگر برخورد منفي دارند. چنين چيزي بي ترديد يك موضع شكستپذيري و گريز است كه نه مشكلي را حل ميكند، نه ميتواند به نتيجه مطلوبي برسد و نه هدفي را تحقق ميبخشد. از اين رو ما از هر مسلمان با هر مذهبي و با هر مكتب فقهي كه باشد خالصانه دعوت ميكنيم كه با طرفهاي ديگر گفتوگو و بحث داشته باشد تا سفر «گفتوگوي خودي» را انجام دهيم. اختلاف در رأي اصل را از بين نميبرد، و كسي كه نميتواند با خود گفتوگو داشته باشد با ديگران نيز نميتواند گفتوگو كند. قاعده گفتوگو لازم است چنين باشد: «مذهب ما راجح است چون احتمال خطا دارد و مذهب ديگران مرجوح است از آن رو كه صواب در آن محتمل است».
زنده باد همه امت اسلاميدر پرتو قاعده طلايي اجتهاد اسلاميكه پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله مضمون آن را بيان داشتهاند: «اذا حكم الحاكم فاجتهد فاصاب كان له اجران و اذا اجتهد فاخطأ كان له اجر واحد؛ اگر قاضي حكمي را اجتهاد نمايد و آن حكم درست باشد براي قاضي دو اجر خواهد بود و اگر در اجتهاد حكم خود اشتباه نمايد براي او يك اجر خواهد بود». اين مطلب از نيشابوري است. ابن صاعد نيز ميگويد: «اگر قاضي قضاوت نمايد و در اجتهاد مصيب باشد دو پاداش خواهد داشت و اگر در قضاوت خود حكم اشتباهي را صادر كند يك پاداش دارد» (دار قطني، 1401: 324).
علاج دقيق اين مسائل فقهي در تلاش براي تصحيح انديشهها و تصحيح كجيهاي موجود در فهم اسلام نهفته است كه با كنار گذاشتن تعارفات و آماده كردن دلها براي پذيرش حق و زدودن تعصب مذهبي و كنار زدن غبار از روح قانونگذاري اسلامي و مقاصد عمومي آن تحقق مييابد، چون گفتوگوي ديني امروزه صرف نظر از مذاهب يا گروهي كه به آن پيوسته است، به رتبهبندي اولويتهاي شرعي در چارچوب تلاش اسلاميدر جهت تحقق مصلحت عمومي نياز دارد، تا هدف عمده از آن يعني شناختن مشكلات امت اسلامي و بررسي آن با روشي انعطاف پذير و ارائه راه حلهاي مناسب را دنبال كند.
با توجه بهاين دادهها بايد گفتوگو ميان اتباع مذاهب و فرقههاي اسلامي، پيرامون مشكلات بزرگي باشد كه امت اسلامي با آن روبهرو شده است. چنين گفتوگويي بايد عاري از كشمكشهاي فقهي مربوط به جزئيات و در چارچوب فن تخصصي و بر مبناي تدوين ديدگاههاي علمي متعدد باشد و بر اين قاعدهاستوار باشد كه اختلاف در نظر اصل قضيه را منتفي نميكند. از اين رو ما با اين شيوه وجود روابط شايسته ميان كليه مذاهب فقهي و گفت و شنود هدفداري را تضمين ميكنيم كه در جهت وحدت كلمه امت و حفظ ويژگيها و استقلال هر مذهب بوده و با فراگيري ساختار تمدن امت و منافع عمومي آن، تعارضي نداشته باشد. ادامه دارد ....
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت :sm1372