زمينهسازي براي ظهور؛ آرمان انقلاب اسلامی(2)
ضرورت زمينهسازي براي ظهور امام مهدي(ع) بر مباني متعددي استوار است که در اينجا به برخي از آنها اشاره ميکنيم:
1-2. نياز هميشگي به حجت
«به خدا سوگند، خداوند از روزي كه آدم(ع) قبض [روح] شد، هيچ سرزميني را از پيشوايي كه [مردم] به وسيله او به سوي خدا هدايت ميشوند، خالي نگذاشته است. اين پيشوا، حجت خدا بر بندگانش است و هرگز زمين بدون امامي كه حجت خدا بر بندگانش باشد، باقي نميماند».13
امام صادق(ع) نيز در همين زمينه ميفرمايد:
«تا زماني كه زمين پابرجاست، در آن براي خداي تعالي حجتي است كه حلال و حرام را [به مردم] ميشناساند و [آنها را] به راه خدا فراميخواند. حجت خدا از روي زمين برداشته نميشود مگر تا چهل روز پيش از برپايي رستاخيز. پس آنگاه كه حجت خدا برداشته شد، در توبه بسته ميشود و ايمان كسي كه پيش از برداشته شدن حجت ايمان نياورده است، براي او سودي نخواهد داشت».14
نياز هميشگي به حجتهاي الهي ريشه در اين واقعيت دارد كه آدمي براي پيمودن مسير هدايت و دست يافتن به حقيقت هستي همواره نيازمند راهنمايي انسانهاي شايستهاي است كه از سوي خداي متعال به اين منظور برگزيده شده و رسالت هدايت و راهبري آدميان را برعهده گرفتهاند.
پرسشي كه در اينجا ممكن است مطرح شود اين است كه با وجود كتابهاي آسماني چه نيازي به اين انسانهاي برگزيده وجود دارد؟ در پاسخ اين پرسش بايد گفت: اولاً كتابهاي آسماني خود نيازمند مفسر و مبيّن هستند و ثانيا اين كتابها بدون وجود حجتهاي الهي دچار تحريف و تبديل يا تأويل و تفسيرهاي بياساس ميشوند تا آنجا كه حق بر مردم مشتبه شده و انسانها بيش از پيش دچار سردرگمي ميگردند. ازاينرو، همواره بايد در كنار كتابهاي آسماني انسانهاي برگزيدهاي به عنوان مفسر و مبين كلام خدا وجود داشته باشد.
قرآن كريم نيز به اين واقعيت توجه كرده و رسول گرامي اسلام(ص) را عهدهدار تبيين و توضيح آنچه بر مردم نازل شده، قرار داده است:
«و أنزلنا إليك الذّكر لتبيّن للنّاس ما نزّل إليهم و لعلّهم يتفكّرون؛15 و اين قرآن را به سوي تو فرود آورديم تا براي مردم آنچه را به سوي ايشان نازل شده است توضيح دهي، و اميد كه آنان بينديشند».
بديهي است، پس از رسول خدا(ص) هم بايد همواره كساني وجود داشته باشند كه با تبيين و تفسير قرآن مردم را در پيمودن طريق هدايت ياري و آنها را از افتادن به راههاي انحرافي حفظ كنند.
از برخي مناظرههاي ياران امامان معصوم(ع) با مخالفان خود كه محتواي آنها به تأييد امامان رسيده است، نيز ميتوان به چرايي نياز هميشگي بشر به حجتهاي الهي پي برد. گزارش يكي از اين مناظرهها را مرور ميكنيم:
«منصور بن حازم گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: همانا خدا برتر و بزرگوارتر از اين است كه به آفريدگانش شناخته شود، بلكه آفريدگان به خدا شناخته ميشوند. [آن حضرت] فرمود: راست گفتي. عرض كردم: كسي كه بداند براي او پروردگاري است سزاوار است كه بداند براي آن پروردگار خشنودي و خشم است و خشنودي و خشم او جز به وسيله وحي يا فرستاده او شناخته نميشود. كسي كه بر او وحي نازل نميشود بايد كه در جستوجوي پيامبران باشد و چون ايشان را بيابد بداند كه ايشان حجت خدايند و اطاعتشان لازم است.
من به مردم (سنيان) گفتم: آيا شما ميدانيد كه رسول خدا(ص) حجت خدا بر آفريدگانش بود؟ گفتند: آري. گفتم: هنگامي كه رسول خدا(ص)درگذشت حجت خدا بر آفريدگانش كيست؟ گفتند: قرآن. [گفتم:] من در قرآن نظر كردم و ديدم مرجئه،16 قدريه17 و [حتي] زنديقي18 كه به آن ايمان ندارد، در مناظره براي غلبه بر ديگران به آن استدلال ميكنند، پس دانستم كه قرآن بدون قيّم (برپادارنده) حجت نيست و هر چه آن برپا دارنده درباره قرآن بگويد، حق است. آنگاه به ايشان گفتم: برپادارنده قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن را ميدانست، عمر هم ميدانست، حذيفه هم ميدانست. گفتم: تمام قرآن را؟ گفتند: نه، [گفتم:] من كسي را جز علي(ع) نديدم كه بگويد همه قرآن را ميداند. و هنگامي كه در ميان مردم چيزي رخ ميداد كه [همه در پاسخ آن در ميماندند و به هر كس مراجعه ميكردند] ميگفت: نميدانم [تنها او بود] كه ميگفت: ميدانم. پس گواهي ميدهم كه علي(ع)برپادارنده قرآن، [امام] مفترض الطاعـ[ و حجت بر مردم پس از رسول خدا(ص) بود. هر آنچه او درباره قرآن بگويد حق است. آنگاه حضرت فرمود: خدايت رحمت كند».19
از اين مناظره نيز ميتوان دريافت كه كتاب الهي به تنهايي براي هدايت بشر كافي نيست و همواره بايد در ميان مردم كسي كه آشنا به كتاب خداست حضور داشته باشد تا با تبيين و تفسير آن كتاب، راه هدايت را به انسانها نشان دهد.
نياز هميشگي انسان به حجت خدا يا به تعبير کتابهاي روايي «اضطرار به حجت»، چنانکه گفته شد، به دليل نقشهاي بيبديل حجتهاي الهي در هدايت و رشد کمال انسان است. حجتهاي الهي در اعتقاد شيعه واليان امر، راهنمايان به سوي خدا، جايگاههاي علم الهي، مفسران وحي، پايههاي توحيد، مايههاي ثبات و پايداري جهان، وسيلههاي نجات و رستگاري امت، معيارهاي تشخيص حق و باطل، بيان کننده حلال و حرام الهي و ... ميباشند.20
البته نبايد از نظر دور داشت كه در برخي روايات به امكان بهرهمندي مردم از حجتهاي الهي در زمان غيبت سخن به میان آمده است، همچنانكه مردم از خورشيد پشت ابر هم بهرهمند ميشوند. ولي روشن است كه هرگز بهرهمندي از حجتهاي الهي در زمان غيبت مانند بهرهمندي مستقيم از آنها نيست.
2-2. نقش مردم در غيبت و استمرار آن
الف)ستم پيشه بودن انسانها
از برخي روايات چنين برميآيد كه علت يا فلسفه غيبت، ستمپيشه بودن انسانها بوده است. در روايتي كه از امام علي(ع)نقل شده، در اين زمينه چنين آمده است:
«بدانيد كه زمين از حجت خداي عز و جل خالي نميماند، ولي گاهي خداوند به دليل ستم و اسرافي كه آفريدگان بر خودشان روا ميدارند، حجتش را از آنها مخفي ميدارد».21
اين موضوع براي هر پژوهشگر تاريخ زندگاني ائمه دوازدهگانه شيعه(ع) مسلّم است كه هر چه از عصر امام علي(ع)بيشتر فاصله ميگيريم، ميزان حضور امامان معصوم در متن وقايع جامعه كاهش مييابد. فشار و تهديدهاي خلفاي جور از يك سو و نااهلي مردم زمانه از سوي ديگر نيز سبب ميشود كه روز به روز از تعداد ياران باوفا گرداگرد ائمه عصر كم شود و در نتيجه، ايشان، خود را در غربت و تنهايي بيشتري احساس كنند. به بيان ديگر، جامعه اسلامي روز به روز شايستگي خود را براي پذيرش امام معصوم بيشتر از دست داد تا جايي كه هر چه به عصر غيبت صغرا نزديكتر ميشويم، از ارتباط مستقيم ائمه با مردم و حضور عملي ايشان در جامعه كاسته ميشود.
اين نكته در زندگاني امام هادي(ع) و امام عسكري(ع) به خوبي مشهود است. امام هادي(ع) حدود سي سال پيش از ميلاد امام عصر(ع)، رفته رفته ارتباط خود را با مردم زمان خويش كم كرد و جز با شمار اندكي از ياران خاص خود تماس نميگرفت. امام عسكري(ع)نيز در عصر خود بيشتر با نامهنگاري با ياران خود ارتباط برقرار ميكرد و بسياري از امور شيعيان خود را از طريق نمايندگان و وكيلان خويش حل و فصل ميكرد و كمتر با آنها به طور مستقيم روبهرو ميشد. البته شايد بتوان در پيش گرفتن اين سيره از سوي اين دو امام بزرگوار را اقدامي در جهت زمينهسازي براي غيبت امام مهدي(ع) تفسير كرد، ولي با در نظر گرفتن شرايط كلي جامعه اسلامي در آن روزگار، اين موضوع كه آن بزرگواران به دليل نااهلي مردم زمانه در غربت و تنهايي به سر ميبردند، چندان دور از ذهن نيست.
براي روشنتر شدن اين موضوع، عبارتي را كه مسعودي در «إثبات الوصيـ[» آورده است، نقل ميكنيم:
روايت شده كه ابوالحسن عسكري [امام هادي(ع)] خود را از بسياري از شيعيان پوشيده ميداشت و جز تعداد اندكي از ياران خاص آن حضرت، ايشان را نميديدند و هنگامي كه امر [امامت] به ابومحمد [امام حسن عسكري(ع)] منتقل شد، ايشان چه با ياران خاص خود و چه با مردم عادي از پشت پرده سخن ميگفت مگر هنگامي كه آن حضرت براي رفتن به دارالخلافه از خانه خارج ميشد. اين شيوه تنها از سوي آن امام و پيش از ايشان از سوي پدرشان در پيش گرفته شد تا مقدمهاي براي غيبت صاحب الزمان باشد و مردم با اين شيوه خو بگيرند و غيبت را انكار نكنند.22
بعضي تاريخنگاران، كلام مسعودي را مبالغهآميز توصيف كردهاند،23 ولي در مجموع، از اين كلام و به قرينه ديگر اسناد تاريخي ميتوان استناد كرد كه ارتباط امام هادي و امام عسكري(ع) با جامعه بسيار كاهش يافته بود و آن دو امام بر شيوه ائمه پيش از خود نبودند و ارتباط چنداني با مردم نداشتند.
بنابراين، ميتوان گفت چون ميان قابليتها و شايستگيهاي ذاتي مردم براي پذيرش امام معصوم(ع) و ميزان حضور امام در جامعه، ارتباط متقابلي وجود دارد، به هر اندازه كه جامعه شايستگي خود را از دست دهد و از ارزشهاي الهي فاصله بگيرد، امام معصوم نيز كه يكي از تجليات رحمت الهي به شمار ميآيد، از جامعه فاصله ميگيرد و از حضور خود در جامعه ميكاهد؛ زيرا رحمت الهي در جايي فرود ميآيد كه سزاوار رحمت باشد.
در قرآن كريم ميخوانيم:
«ذلك بأنّ الله لميك مغيّرا نعمةً أنعمها علي قومٍ حتّي يغيرّوا ما بأنفسهم...؛ اين [كيفر] بدان سبب است كه خداوند، نعمتي را كه بر قومي ارزاني داشته است، تغيير نميدهد مگر آنكه آنان آنچه را در دل دارند، تغيير دهند..».24
به بيان ديگر، به مصداق قاعده يادشده كه قرآن كريم بيان ميدارد. آنگاه كه جامعه اسلامي دگرگون شد و مسلمانان از نظر دروني تغيير يافتند و ارزشهاي الهي خود را از دست دادند، خداوند نيز نعمت وجود امام معصوم(ع) در ميان مردم را كه از بزرگترين نعمتهاي الهي به شمار ميآيد، از آنها گرفت و امام از ديدگان مردم پنهان شد. شاهد بر اين مدعا روايتي است كه از امام باقر(ع) نقل شده و در آن آمده است: «هنگامي كه خداوند از آفريدگانش خشمگين شود، ما [اهل بيت ]را از مجاورت با آنها دور ميسازد».25 آن حضرت در جايي ديگر ميفرمايد:
«هرگاه خداوند مجاورت قومي را براي ما نپسندد، ما را از ميان ايشان بيرون ميبرد».26
باشد تا با گذشت سالها، مردم به خسارت بزرگي كه از ناحيه نبود معصوم در ميان خود متحمل شدهاند، پي ببرند و بار ديگر آماده پذيرش نعمت بزرگ الهي؛ يعني حضور مستمر امام معصوم(ع) در جامعه شوند.
پي نوشت ها :
11.ر.ک: محمدبن يعقوب کليني، الكافي، ج 1، ص 179، به نقل از امام صادق (ع).
12.براي مطالعه بيشتر در اين زمينه ر.ك: الكافي، ج 1، كتاب الحجّه، باب الإضطرار إلي الحجه، صص 168 ـ 174؛ شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، باب العله التي من أجلها يحتاج إلي الإمام(ع)، صص201 ـ 210؛ محمدبن ابراهيم نعماني كتاب الغيبه ، باب 9، صص 139 و 140؛ محمد باقر مجلسي بحار الأنوار، ج 23، باب الاضطرار الي الحجه و أنّ الأرض لاتخلو من حجه، صص 1 ـ 56.
13.الكافي، ج 1، صص 178 و 179، ح 8 .
14.كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 229، ح 24؛ بحار الأنوار، ج 23، ص 41، ح 78.
15.سوره نحل (16)، آيه 44.
16.پس از شهادت حضرت علي (ع) و روي كار آمدن بنياميه، توده مردم كه معروف به سواد اعظم شدند، در برابر خوار ج كه نه امامت حضرت علي(ع) و نه خلافت معاويه را قبول داشتند و نيز در مقابل شيعيان علي(ع) كه معتقد به امامت وي بودند، فرقه جديدي را تشكيل دادند كه «مرجئه» خوانده ميشوند.
براي تسميه اين فرقه چند وجه ذكر كردهاند: نخست آنكه، اين فرقه نيت و عقيده را اصل شمردند و گفتار و كردار را بياهميت دانستند. دوم آنكه، معتقد بودند همانگونه كه عبادت كردن با كفر سودي ندارد، گناه كردن هم چيزي از ايمان نميكاهد. سوم آنكه، بعضي از دانشمندان مانند نوبختي «ارجاء» را به معني اميدوار كردن گرفتهاند؛ زيرا اين فرقه، اهل كباير را با اداي شهادتين از مزيت ايمان نوميد نميساختند و آنان را كافر نميشمردند و براي همه اميد آمرزش داشتند. «مرجئه» از مخالفان سرسخت خوار ج بودند؛ زيرا خوار ج ميگفتند: مسلمان با ارتكاب گناه كبيره كافر ميشود، اما «مرجئه» برخلاف آنان عقيده داشتند كه مسلمانان با ارتكاب كبيره از اسلام خار ج نميشود. فرهنگ فرق اسلامي، صص 401 و 402.
17.در زمان بنياميه «قدريه» يا «معتزله» ظهور كردند و با فرقه مخالف خود «جبريه» يا «مجبّره» اختلاف داشتند. جبريه معتقد بودند كه بندگان خدا صاحب افعال خود نيستند و خير و شر را به خداوند نسبت ميدادند و نسبت آن دو را به انسان امري مجازي ميدانستند. برخلاف ايشان معتزله يا قدريه طرفدار قدرت و حريت انسان بودند و آدمي را در كردار و رفتار خويش آزاد ميپنداشتند. همان، ص 356.
18. «زنادقه» جمع زنديق است و زنديق در اصطلاح به مسلمان ملحدي گويند كه تفسيرهاي او از نصوص شرعيه قرآن و سنت، موجب گمراهي مسلمانان گردد... . نخستين زنديقان از مواليان ايراني در كوفه و حيره بودند كه خود را به قبايل عرب نسبت داده و عقايد كفرآميز خويش را اشاعه ميدادند. همان، صص210و211.
19.الكافي، ج 1، صص 168 و 169، ح 2.
20.ر.ک: شيخ صدوق، الهدايه في الأصول و الفروع، ص 30-38.
21.كتاب الغيبه (نعماني)، ص 141، ح 2.
22.علي بن حسين مسعودي، إثبات الوصيه للإمام علي بن ابيطالب، ص 272؛ شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، قم، مؤسسه انتشارات هجرت، 1373، ج 2، ص 565 .
23.ر.ك: سيد محمد صدر، تاريخ الغيبه الصغري، ص 223.
24.سوره انفال (8)، آيه 53 .
25.الكافي، ج 1، كتاب الحجه، باب في الغيبه، ص 343، ح 31.
26.شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 1، ص 285، باب 179، ح 2.
ادامه دارد
/ع