روش شناسى حقوق بينالملل(2)
نویسنده : كريستين دومنيه
مترجم : مصطفى فضائلى
مترجم : مصطفى فضائلى
5 .رابطه ميان روش شناسى و منابع
ب) منابع حقوق بينالملل شناخته شده است; تعريف آنها مطابق استبا نتايج استدلال منطقى و مشاهداتى كه مىتوان انجام داد.
با اين وجود، تعيين منابع حقوق بينالملل به حوزه متدلوژى مورد استفاده براى مطالعه حقوق بينالملل به عنوان يك نظام حقوقى تعلق دارد. (يعنى روششناسى در معناى وسيعش).
وجود قواعد «وضع شده» به موجب يك هنجار پيشين و وجود قواعدى كه «خود به خود» پديد آمدهاند، پذيرفتنى است; همچنين است مقوله منابع و «اصول» كه مورد اختلافنظرهاى قابل ملاحظهاى است.
6 .قواعد «وضع شده»
يك معاهده بينالمللى، مصوبه يكجانبهاى كه توسط يكى از ارگانهاى يك سازمان بينالمللى - در حوزه صلاحيتش - ايجاد مىشود، تصميم يك ديوان كه موجد قواعد حقوقى معتبر ميان طرفين است، اينها همه اعتبار خود را مديون يك قاعده حقوقى پيشين و به لحاظ سلسلهمراتبى برتر هستند. مىتوان ادعا كرد كه قواعد پديدآمده به موجب اعمال حقوقى، به كمك روش استقرايى و با مشاهده آثار آنها، قابل تشخيص است. اما، محدوديتهاى دستاورد اين روش، بروشنى نمايانده مىشود. براى مثال، راه معمولى براى يك قاضى در رسيدگى اين است كه پيش از اعمال يك قاعده تعيين كند كه آن قاعده وجود دارد (چون معتبر است).
مساله اعتبار قواعد موضوعه هنگام ملاحظه قواعد حاكم بر صلاحيت، آيين دادرسى مورد عمل و... بررسى مىشود.
اين روش استنتاجى است كه بايد مورد استفاده قرار گيرد، همانگونه كه به موجب احكام ناشى از اعمال قضايى يك قاعده معاهداتى يا مقررهاى از قطعنامه يك سازمان بينالمللى نشان داده مىشود. اگر موضوع مورد بحث، مورد چالش باشد، قاضى اطمينان مىدهد كه قاعده يا در معاهدهاى مندرج است كه بهطور معتبر منعقد شده و در زمان موردنظر قدرت اجرايى داشته است و يا ناشى از اقدام يكجانبهاى است كه بهطور معتبر اتخاذ شده است و داراى ارزش حقوقى است. اين ادعا بهواسطه اين واقعيت ثابت مىشود كه: اگر معلوم شود معاهدهاى كه براى مدتى مجرى بوده است، متضمن يك عيب بىاعتبار كنندهاى است، مقررات آن معاهده وصف قاعده حقوقى را از دست مىدهد; حتى اگر مؤثر بوده باشد. طبق كنوانسيون وين راجع به حقوق معاهدات (ماده69) پيامدهاى اعمال قواعد معاهداتى كه بىاعتبارىشان ثابتشده است، حتىالامكان بايد محو شود.
در قضيه حاكميتبر برخى سرزمينهاى مرزى (ميان بلژيك و هلند) معلوم شد كه حاكميتى كه به موجب يك كنوانسيون به بلژيك واگذار شده تحت تاثير اين موضوع نبود كه هلند اقدامات متعدد حاكميتى را انجام داده بود (Icj Reports، 1959, at pp.
227- 230) ; اعتبار آن معاهده ثابتبوده و كنوانسيون مقدم تلقى شد.
ب) بنابراين، تا آنجا كه به مجموعه قواعد وضع شده به موجب يك عمل حقوقى مربوط مىشود، بايد روش استنتاجى را اعمال كنيم. ليكن گاهى پيگيرى اثبات ضرورى است، و اين تنها با كمك روش استقرايى ممكن است. در واقع، ممكن است اتفاق افتد كه يك قاعده معاهداتى، در نتيجه رويهاى مخالف كه قدرت اجرايى يافته و عرفى را پديد آورده كه جايگزين آن قاعده شده است، به حالت تعليق درآيد.
ج) تعيين قواعد وضع شده مانند هر قواعد ديگرى، نمىتواند از تعيين محتواى آن جدا باشد. تا آنجا كه به اين نوع قواعد - يعنى قواعد نوشته - مربوط مىشود، تعيين هر قاعدهاى نخست ما را به متنى مىرساند كه اعتبارش ثابتشده است، پس از آن مساله تفسير آن متن مطرح مىشود. به اين ترتيب، در تفسير يك قاعده و محتواى آن دو مرحله متوالى وجود دارد و در طى مرحله دوم است كه روشهاى مختلف تفسير مىتواند مورد استفاده قرار گيرد.
7 .هنجارهاى خود رسته
سؤالى كه بايد از خود پرسيد اين است كه: آيا قاعدهاى با محتوايى خاص وجود دارد؟ ملاحظاتى همچون احساس مشترك، انصاف و ضرورت، ممكن است دليل وجود آن قاعده و گاهى ضرورتش را تقويت كند. در قضيه ماهيگيرى انگلستان - نروژ (Icj Reports، p.
133, 1951) ديوان بينالمللى دادگسترى چيزى را به فرمول آورد كه بر آن عنوان «برخى ملاحظات اساسى» را نهاد، اين ملاحظات بويژه مربوط بود به ماهيت درياى سرزمينى و برخى منافع اقتصادى خاص يك منطقه. اين مثال نشان مىدهد، در حاليكه روش تعيين قواعد عرفى عمدتا استقرايى است، در اثبات محتواى يك هنجار ديوان فاكتورهاى مختلف ديگرى را نيز مورد ملاحظه قرار مىدهد - از جمله ملاحظات اخلاقى، بهطورى كه در قضاوتهاى مربوط به ملاحظات بشرى نشان داده شده است [براى مثال نك: .[Corfu Channel Case (Merits) بنابراين، روش استقرايى بهكار گرفته شده در تعيين قواعد حقوقى خودرسته بايد با بررسىهايى ديگر از راه استدلال تكميل شود.
8 .اصول [كلى] حقوق
ب) اصول كلى حقوق مورد اشاره در قست (C) از بند 1 ماده 38 اساسنامه ديوان بينالمللى دادگسترى آنهايى است كه بهطور عموم در قلمرو داخلى تضمين شده است. يك ملاحظه اوليه اين است كه، تا آنجا كه به قواعد فنى مربوط مىشود، روش مورد استفاده براى تعيين اين «اصول كلى» عبارت است از روش مشاهده كه خصيصهاى استقرايى دارد. قاضى نظامهاى حقوقى ملى را بررسى مىكند تا آنكه قاعدهاى را كه مىخواهد اعمال كند از آنها استخراج كند. اما بايد وجود يك قياس تمثيلى را ميان وضعيت مورد ملاحظه در حقوق بينالملل و وضعيت تصورشده كه در قوانين داخلى احراز كند، تمثيلى كه براى توجيه اقتباس قاعدهاى از آن قوانين كافى است. اين كار حاوى يك تحليل تطبيقى و مرتبهاى از استدلال است.
ثانيا، اصولى، با ويژگى خاص، هست كه ضرورتا در نظام حقوقى، از جمله نظام حقوق بينالملل وجود دارد. براى مثال، اصل وفاى به عهد (Pacta sunt servanda) با نفس ايده حقوق پيوندى ذاتى دارد; زيرا يكى از اولين و اساسىترين نمودهاى آن ايده، تعهد متقابلى است كه الزامآور تلقى شده است. به همينسان، اصلى كه طبق آن نقض تعهد نسبتبه يك شخص تابع حقوق مستلزم تكليف جبران است، ذاتى يك نظام حقوقى است، زيرا اگر در حوزه حقوقى ميان ايفاى تعهد و عدم ايفاى آن تفاوتى نباشد، ايده تعهد حقوقى بىمعنا خواهد بود. در اين زمينه مىتوان از اصل حسننيت نيز ياد كرد.
روش استقرايى براى تعيين وجود اين اصول ممكن استبهكار رود، ليكن بايد تاكيد كرد كه چون اين اصول ذاتى هر نظام حقوقى است، برخلاف اصول داراى منشا عرفى، غيرقابل تغيير است. بنابراين، در سطح روشها بايد تاكيد شود كه اين اصول با تاملى بر ماهيتحقوق شناخته مىشود. تاثير آنها گاهى ناپايدار است، همانطور كه در مورد تكليف جبران در قبال يك عمل غيرقانونى چنين است، اما با وجود اين، از نظر حقوقى كاملا به اعتبار خود باقى است.
ج) آيا همين روش استدلال منطقى و استنتاجى مىتواند به شناخت اصول مخصوص و ذاتى نظام حقوق بينالمللى منجر شود؟ استدلال منطقى ما را به اين نتيجه مىرساند، اصل حاكميت اين ويژگيها را دارد. نويسندگانى چند اين اصل را اقتباس از قواعد عرفى مىدانند. به هر تقدير در نظر نويسندگان، تحليل علمى نظام حقوق بينالملل نشان مىدهد كه اين نظام تماما بر مجموعهاى از دولتهاى حاكم بنا شده است كه تابعان اصلى آن است، و در درون اين محيط عمل مىكند.
اگر اين ويژگى اختصاصى نظام حقوق بينالملل از بين برود، ما خود را با يك نظام حقوقى متفاوت از آنچه امروز مىشناسيم روبرو خواهيم ديد. نظام موجود مستلزم اصل حاكميت است. ما از راه تحليل كلى پديده حقوق بينالملل، همراه با استدلال، يعنى باتركيب مشاهده و استنتاج منطقى، به اين نتيجه مىرسيم.
9 .قواعد حقوقى بينالمللى و اجراى آنها
اين مشكل فقدان قاعده است (Lacunae) و در همين زمينه مشكل تمثيل بروز مىكند. اين مسائل را نمىتوان در اينجا به تفصيل مورد بررسى قرار داد; تنها مىتوان چند ملاحظه روششناسانه ارايه كرد.
ب) بايد با استدلال به مساله فقدان قاعده (Lacunae) پرداخته شود. استدلال برخى نويسندگان را به اين باور مىرساند كه هر جا قاعدهاى نيست، حكم ضرورى بر حسب اصل آزادى، كه با حاكميت مرتبط است، اين است كه هيچ تعهدى از سوى دولت پذيرفته نيست. اين استنتاج منطقى مىنمايد، اما نمىتواند در همه وضعيتها، راه درستى تلقى شود. در واقع، تحليلهاى منطقى نشان مىدهد كه برخى وضعيتها لزوما راهحلى را ايجاب مىكند، زيرا آزادى عمل يا حاكميت چندين دولت در تعارض با يكديگر قرار مىگيرد، به عنوان مثال، مىتوانيم از برخى مسائل سرزمينى (مرزها، رودخانههاى بينالمللى) ياد كنيم كه زمانى مطرح مىشود كه قضايايى جديد يا حلنشده بروز مىكند.
قاعده يا راهحلى براى قضيهاى واحد ممكن استبه كمك تمثيل يا ملاحظات احساس مشترك يا انصاف تعيين شود، اما قاضى نبايد از اختياراتى كه به وى تفويض شده است فراتر رود. مقوله ويژهاى از فقدان قاعده (Lacunae) - كه گاهى فقدان قاعده معتبر (authentic lacunae non) ناميده مىشود - مقولهاى است كه ناشى از خلاهاى غير بينالمللى يا طرح ناقص يك متن، بويژه متن يك معاهده است. ممكن است از راه قياس با يك متن مشابه يا تعميم و تفصيل يك قاعده راهحلى يافتشود، اين در صورتى است كه ارگان مرجوعاليه اختيار چنين كارى را داشته باشد. روش منحصر به فردى وجود ندارد.
ج) تمثيل در مورد مساله فقدان قاعده مورد اشاره قرار گرفته است. كاربرد آن در حقوق بينالملل، بهطورى كه رويه نشان مىدهد، مطمئنا مجاز است. تعيين محدوديتهاى كاربرد آن بسيار مشكل است. از ديدگاه روششناسانه مساله اين است كه: پس از شناختيك قاعده، در اجرا آن را بايد تعميم داد تا شامل قضيه، وضعيتيا رابطهاى حقوقى بشود كه بهطور صريح شامل آن نيستيا دستكم به آن قاعده اجازه داده شود تا راهحلى را القا كند.
اين تحليل تطبيقى وضعيت تابع قاعده با وضعيت فاقد قاعده - كه شخص مىخواهد قاعده موجود را به آن تعميم دهد - است كه روشن مىكند آيا چنين رويهاى پذيرفتنى استيا نه. مشابهت دو وضعيتبايد مسلم باشد. اين مساله بهطور خاص ممكن است نسبتبه روابط خارجى سازمانهاى بينالمللى (اختيارات ضمنى، قدرت معاهدهسازى) مطرح شود.
درست است كه قواعد فراوان حاكم بر اين روابط در حال توسعهاند، اما ممكن است وضعيتهايى پديد آيد كه چنين قواعدى در مورد آنها هنوز موجود نباشد. اگر تمثيل و تشبيه كفايت كند، اعمال قواعد موجود در روابط ميان دولتها را در مورد روابط خارجى سازمانهاى بينالمللى مىتوان تعميم داد. از همين رو هنگامى كه جامعه ملل در ژنو تاسيس شد، دولتسوئيس چنين تلقى كرد كه جامعه داراى شخصيتبينالمللى است; «در نتيجه حق برخوردارى از وضعيتيك دولت را دارد».
به اين ترتيب جامعه ملل از مصونيتهاى صلاحيتى داده شده به دولتها برخوردار گرديد.(2) از آن پس وضعيتحقوقى سازمانهاى بينالمللى در كشورهاى ميزبان موضوع توافقنامههاى فراوانى واقع شده است، اين موافقتنامهها وضعيتى حقوقى را پيشبينى مىكند كه از برخى جهات با وضعيت معمول درباره دولتها متفاوت است.
در سال 1921م. سوئيس از راه تمثيل اقدام به تعميم قواعد حاكم بر روابط ميان دولتها به سازمانهاى بينالمللى - تابعان ديگر حقوق بينالملل - كرد كه وضعيتشان مشابه تصور شده بود.
د) بهطور خلاصه، شناسايى قواعد حقوق بينالملل به تعيين تابعان آنها و وقايع يا وضعيتهايى مىانجامد كه قواعد بر آنها اعمال مىگردد. در قضيهاى كه هيچ قاعده ذىربطى از حقوق بينالملل وجود نداشته باشد، استدلال منطقى اين امكان را فراهم مىسازد كه تعيين كنيم آيا چنين وضعيتى متضمن آزادى عمل استيا برعكس لزوما نوعى قاعده را ايجاب مىكند، قاعدهاى كه بويژه جايى قابل اجراست كه فقدان آن به تعارضى ميان دولتهايى چند مىانجامد كه مىخواهند آزادى عمل خود را اعمال كنند، يا هنگامى قابل اجراست كه نتايج چنان وضعيتى رضايتبخش نباشد.
پس اعمال قاعده به موجب تمثيل از طريق تعميم قاعده ممكن مىگردد تا آنكه ساير تابعان را دربر گيرد يا شامل وضعيتى گردد كه بسيار شبيه وضعيتى است كه قاعده موجود نسبتبه آن اعمال مىشود.
10 .نتيجه
پي نوشت ها :
1.ر.ك: فرع (c) از بند 1 ماده 38 اساسنامه ديوان بينالمللى دادگسترى.
2 .معاهده خاص منعقد در سال 1921م.
ميان جامعه ملل و شوراى فدرال سوئيس راجع به رژيم مصونيت ديپلماتيك كاركنان جامعه ملل و دفتر بينالمللى كار.