ابتكارات فلسفي صدرالمتألهين(2)
نويسنده: سيد محمد انتظام
منابع حكمت متعاليه
امّا مراجعه او به اين منابع يكسان نبوده به برخي از آنها مراجعه مكرر داشته و بر بعضي شرح و حاشيه نوشته و بعضي را به آن مقدار كه به كار او ميآمده مورد توجه قرار داده است. تاثير اين منابع نيز در افكار و انديشه هاي او در يك حدّ و به يك اندازه نبوده است; بعضي صرفاً بر آگاهي علمي و فلسفي او افزوده و برخي ديگر در دگرگوني فكري و تحول انديشه و نوآوريهاي او تاثير قابل ملاحظه اي داشته است.
از نوع تعبيراتي كه در مورد افراد و شخصيتهاي علمي دارد حدود شيفتگي او را نسبت به اين اشخاص و انديشه هاي آنان ميتوان بدست آورد. او با متكلمان همسويي ندارد و غالباً انديشه ها و افكار آنها را به نقد ميكشد و آنها را افرادي پر مدعا و كم اطلاع و بي بهره از معارف حقيقي ميداند[27].
در بين فلاسفه براي فيلسوفان متقدم يونان يعني تالس ملطي، انكيسمانس، اغاثاذيمون، انباذقلس، فيثاغورس، سقراط، افلاطون و ارسطو مقامي رفيع قائل است. آنها را باعث انتشار انوار حكمت در عالم و سبب اشراق علوم ربوبي بر قلوب شيفتگان و اهل زهد و عبادت و تأله و معرض از دنيا معرفي ميكند و معتقد است كه آنها حكيمان مطلقند و كسانيكه بعد از آنها آمده اند به صناعتي خاص منسوب بوده و بطور مطلق حكيم ناميده نشده اند; آنها را آباء و اساطين حكمت و اصول و مبادي آن ميداند و ديگران را عيال و جيره خوار خانِ گسترده آنها و اين همه توفيق و بركت را براي آنها از جهت اقتباس نور حكمت از مشكوة نبوت ميداند[28].
در بين اين حكيمان براي ارسطو ارج و مقام بيشتري قائل است; امّا اين موقعيت براي ارسطو از طريق انديشه ها و افكار خود او پيدا نشده است بلكه بخاطر اين است كه او را به اشتباه، مولف كتاب اثولوجيا ميداند و به خاطر شيفتگي بيش از حدّ به مطالب ارزشمند اين كتاب بارها مؤلف آن را كه به زعم او ارسطو بوده است مورد تجليل و ستايش قرار داده و با شگفتي از نور عقل و قوّت عرفان و عظمت مقام او در حكمت الهي ياد ميكند «فما اشد نور عقله و قوة عرفانه و ما اشمخ مقامه في الحكمة الاِلهية و اعلي مرتبته»[29].
همچنين ميگويد «اكثر كلمات هذا الفيلسوف الاَعظم ما يدل علي قوة كشفه و نور باطنه و قرب منزلته عند الله و انه من الاَولياء الكاملين»[30].
امّا اتباع فلاسفه مشاء را به خاطر انغمار در روش بحثي و عدم توجه به رياضت و كشف و شهود سرزنش ميكند[31]. ابن سينا نيز از اين سرزنش مصون نميماند هر چند ذكاوت و فهم و لطافت طبع او را ميستايد[32] و او را اعظم فلاسفه در دوره اسلامي معرفي ميكند[33]، با اين همه، صدرالمتألهين از تمام آثار مكتوب شيخ كه در آن زمان موجود بود، بهره گرفته و به آثار بسياري ديگر از فلاسفه مشاء مراجعه داشته و ديگران را نيز توصيه به تفحص در كتب آنها و بهره گيري از حاصل تلاش علمي آنها نموده و بخصوص مطالعه كتابهاي فارابي و ابن سينا و شيخ اشراق را براي رهروان طريق حكمت و سالكان سبيل معرفت لازم شمرده است.[34]
او شيخ اشراق را نيز مانند ابن سينا به ذكاوت بسيار و شدت براعت و كثرت غور در مطالب علمي ميستايد[35]و از او به عنوان كسي كه متوغل در رياضات حِكَمي و فهم اسرار الهي است ياد ميكند[36] و در غالب كتابها و تاليفاتش به آراء و انديشه هاي او استناد مينمايد. حاشيه او بر شرح حكمت الاِشراق نيز گواه صادقي است بر تسلط او به مباني و اصول افكار و انديشه هاي شيخ اشراق. از طرفي به خاطر نزديك بودن روش معرفتي او به روش اشراق، آشنايي با حكمت اشراق را يكي از عوامل تحول فكري او ميتوان بشمار آورد.
از منابع ديگري كه تاثير آن در نوآوريها و ابتكارات صدرالمتأليهن كاملاً محسوس است، كتب عرفاني و آراءوانديشه هاي بزرگان عرفان وبه خصوصمحي الدين ابن عربي است كه از او به عنوان قدوة المكاشفين[37] ياد ميكند چنانكه اهميت رياضت و تلطيف باطن و هماهنگ ساختن اسفار عقلي با سير و سلوك عرفاني و مباحث مربوط به معرفت نفس و عوالم و نشآت و مراتب آن و بسياري از مباحث مربوط به قبر و برزخ و قيامت و بهشت و دوزخ و حتي بسياري از اصول و مباني در حكمت متعاليه، متأثر از عرفان است; امّا منبعي كه بيش از ديگر منابع بر افكار و انديشه هاي صدرالمتألهين تاثير گذاشته به اعتراف خودش كتاب الهي و روايات نبوي و احاديث ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ است.
او علاوه بر اينكه بخشي از عمر خود را به تفسير آيات و روايات اختصاص ميدهد و قسمتي از قرآن كريم و بخشي از اصول كافي را تفسير و شرح ميكند در بسياري از مباحث عقلي و فلسفي نيز به آيات و روايات استشهاد ميكند و در مورد برخي از نوآوريهاي خود بر الهامبخش بودن آيات قرآني و روايات معصومين عليهم السلام تصريح دارد[38] به همين مناسبت او از مطلبي بحث ميكند كه به عنوان يكي از دغدغه هاي فكري حكيمان دين باور در طول تاريخ اديان بزرگي چون يهوديت و مسيحيت و اسلام مطرح بوده و هنوز به عنوان يكي از مباحث عصري مورد توجه بزرگان فكر و انديشه است; يعني رابطه عقل و وحي و فلسفه و شريعت.
او شريعت الهي را مبرا از اين ميداند كه احكام و معارفش با معارف يقيني و ضروري عقلي تضاد داشته باشد و فلسفه اي كه قوانين آن مطابق كتاب و سنت نباشد حكمت واقعي نميشمارد[39] و تبعاً حكيمي را كه اعتقاداتش مطابق با اعتقادات انبياء نباشد; حكيم نميداند، «و من لم يكن دينه دين الاَنبياء(عليهم السلام) فليس من الحكمة في شئ»[40] و به همان اندازه كه به قشريون بي بهره از انوار عقلي ميتازد به حكيماني كه از انوار علوم نبوي و قرآني بي بهره هستند حمله ميبرد و ميگويد در حاليكه عارف كامل با دو چشم ميبيند، قشريون و ظاهر بيناني چون حشويه و مجسمه كه از نور عقل بي بهره اند تنها به چشم چپ ميبينند و از چشم راست نابينا هستند و فيلسوفاني كه از مشرب عذب محمدي(ص) و فهم آيات قرآني محرومند با چشم راست ميبينند و از چشم چپ نابينا هستند[41].
اين سخن به اين معنا است كه وحي و عقل مكمل يكديگرند و انساني كه فاقد يكي از اين دو باشد كامل نيست و حكمت و فلسفه اي كه مبتني بر عقل سليم باشد با شريعت تضادي ندارد; زيرا مقصود هر دو معرفت خداوند و افعال و صفات اوست كه هرگاه اين مقصود از طريق وحي حاصل شود به آن نبوت گويند و هرگاه از طريق كسب و سلوك حاصل شود آن را حكمت و ولايت نامند[42] به همين دليل در مقدمه مفاتيح الغيب از پيروي متصوفان و متفلسفان بي بهره از نور وحي و معارف قرآني به شدت منع ميكند و معتقد است كه هرجا عقل راه خود را در پيش گيرد و به وحي بي توجه باشد و در پي نور آن حركت نكند به تهافت و تناقض دچار ميشود و گواه صادق آن را وجود اختلاف و تضاد در انديشه دانشوران و حكيماني ميداند كه به شريعت بي اعتنا بوده اند[43] از طرفي به همان اندازه كه عقل در راهپويي خود به چراغ وحي نيازمند است وحي نيز در اثبات خود نيازمند عقل است و بدون عقل دينداري به مجموعه اي از عقائد و اعمال تقليدي تبديل خواهد شد كه روح شريعت نيز از آن گريزان است.
ابتكارات و نوآوريهاي صدرالمتألهين در مسائل فلسفي
بعضي به گمان اينكه مآخذ افكار و انديشه هاي صدرالمتألهين را در تاليفات فلسفي يا عرفاني پيش از او يافته اند هر نوع ابتكار و نوآوري را از سوي اين شخصيت بزرگ انكار نموده اند. امّا حكيمان منصف و محققان صاحب نظر بر ابتكار و نوآوري او در فلسفه متفقند، هر چند در تعداد ابتكارات او اختلاف دارند اين اختلاف نيز ناشي از اختلاف در تفسير و تعريف نوآوري است; زيرا بعضي نوآوري او را به مواردي منحصر دانسته اند كه در شكل گيري حكمت متعاليه تاثير داشته واز اصول و مباني و پايه هاي اصلي آن به شمار آيد و بعضي ديگر به تمام نوآوريهاي او اعم از اصلي و فرعي نظر دارند.
صدرالمتألهين در آثار و تاليفاتش با تعبيرات خاصّ، ابتكارات خود را گوشزد نموده است; چه آنجا كه نظريه جديدي را طرح و اثبات كرده و يا جايي كه برهاني بر يك نظريه فلسفي اقامه نموده و يا آنجا كه اشكالات و شبهاتي را در مورد يك مسئله فلسفي دفع كرده است. علاوه بر اين در رساله شواهد الربوبيه كه در خصوص ابتكارات و نوآوريهايش تاليف نموده به 186 مورد از آنها كه شامل مجموعه اي از ابتكارات اصلي و فرعي است اشاره كرده است[44]. هر چند برخي از صاحب نظران در انتساب اين رساله به صدرالمتألهين ترديد نموده اند ليكن سبك نگارش و وجود قرائني در متن رساله و امكان اثبات ابتكاري بودن مواردي كه در اين رساله آمده است از طريق تأليفات قطعي او مؤيد اين است كه اين رساله يكي از آثار و تأليفات صدرالمتألهين ميباشد.
هدف اصلي در اين تحقيق بيان ابتكاراتي است كه در شكل گيري حكمت متعاليه نقش اساسي داشته وضمن بيان آثار و نتايج اين ابتكارات به بسياري از نوآوريهاي فرعيتر نيز اشاره خواهد شد و در مجموع نزديك به 50 مورد از ابتكارات صدرالمتألهين مورد بحث قرار خواهند گرفت.
توجه به اين نكته ضروري است كه صدرالمتألهين در ابتكارات خود مدعي نيست كه بدون الهام از افكار و انديشه هاي پشتيبان خود از اصل و بنياد به ابتكار و نوآوري پرداخته است بلكه در بسياري از موارد مآخذي را كه الهام بخش او در ابتكاراتش بوده اعم از كتب فلسفي يا عرفاني ذكر كرده و از افرادي كه به آن نظريه اشاره اي داشته اند نام برده است، ليكن غالباً نظرات ابتكاري او در كلام پشتيبان به نحوي بسيار مجمل و مبهم و غير مستدل آمده است به گونه اي كه فهم اين نظريات از اين عبارات مجمل كمتر از ابتكار نيست; زيرا همين عبارات و اشارات در نزد حكيمان پيش از او نيز وجود داشته و آنها يا با ديده طعن به آن نگريسته اند و يا با بي تفاوتي از كنار آن گذشته اند; علاوه بر اين بيان اين نظريات و استدلال و برهان بر آنها و اثبات آنها و آثاري كه بر آنها مترتب شده و تعاملي كه بين آنها و ساير نظريات فلسفي به وجود آمده بدون شك از اختصاصات حكمت متعاليه ميباشد. در مواردي نيز پس از اينكه به نظريه جديدي رسيده عباراتي از پيشينيان را با توجيهات زياد به آن نزديك كرده و آنها را مؤيد مدعاي خود قرار داده است كه همه اينها حاكي از بزرگي روح و عظمت شخصيت و انصاف و تواضع اين حكيم بزرگ ميباشد كه گواهي است صادق بر رد بيهوده گوياني كه او را متهم به استراق انديشه و افكار ديگران نموده اند.
پي نوشت ها :
[27]- مبداء و معاد، ص398 ، 397.
[28]- اسفار ج5، ص 206 ، 207.
[29]- همان ج9، ص71.
[30]- همان، ص109.
[31]- مبداء و معاد.
[32]- اسفار ج9، ص108.
[33]- همان ج7، ص153.
[34]- مبداء و معاد، ص382.
[35]- اسفار ج6، ص179.
[36]- همان ج9، ص40.
[37]- همان ، ص45.
[38]- اسرار الآيات، ص86.
[39]- اسفار ج8، ص303.
[40]- همان ج5، ص205.
[41]- مبداء و معاد، ص309.
[42]- اسفار ج7، ص326.
[43]- عرشيه، ص70.
[44] - مجموعه رسائل فلسفي صدرالمتألهين، ص283، انتشارات حكمت.
ادامه دارد
/ع