جنسیت و روشنگری

هسته اصلی اندیشه فمینیستی این است که تجربه زیستن جنس ها در نظام های فکری، صورت بندی های اجتماعی و گفتمان هایی به وجود می آید که هویت افراد را بر مبنای دوگانگی مرد و زن و قرار دادن زن در موقعیت فروتر نسبت به مرد تعریف می نماید.
دوشنبه، 19 ارديبهشت 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جنسیت و روشنگری

جنسیت و روشنگری
جنسیت و روشنگری


 






 
هسته اصلی اندیشه فمینیستی این است که تجربه زیستن جنس ها در نظام های فکری، صورت بندی های اجتماعی و گفتمان هایی به وجود می آید که هویت افراد را بر مبنای دوگانگی مرد و زن و قرار دادن زن در موقعیت فروتر نسبت به مرد تعریف می نماید.
این نظام جنسیتی( Benhabib.1991)عمیقاً ریشه در زمان و مکان دارد و در همه جوامع و فرهنگ ها نمایان است. در حالی که تأثیر روزمره آن بر تجربه زیسته زنان ممکن است به تناسب تنوع فرهنگ ها، طبقات یا دولت ها متفاوت باشد، بر اساس اندیشه فمینیستی، چنین تفاوت هایی پایه بهره کشی و سرکوب حاصل از کردارهای جنسیتی اجتماعی را نفی نمی کند.
یک نمونه از چنین کرداری دموکراسی است.مسیر تاریخی صورت بندی های دموکراتیک در جهان غرب برابری ها را در عرصه مشارکت و نمایندگی که هواداران کسب حق رأی برای زنان خواستار آن بودند، محقق نساخته است. در حالی اندیشه فمینیستی به دنبال برملاسازی استمرارهای گفتمانی و نهادی شده ای است که اساس کردارهای طرد کننده مبتنی بر جنسیت را تشکیل می دهد، چالش پیش روی خوداندیشه فمینیستی حول محور تفاوت و گوناگونی تجربه های زیسته زنان در چارچوب های اجتماعی از بنیاد متفاوت است. بنابراین، تجربه دموکراسی به تنهایی نمی تواند به باز تعریف های کلیشه ای نمایندگی در مجالس قانون گذاری تقلیل یابد، بلکه برای ادغام تجلیات کردارهای نهادی شده و گفتمان بر زندگی روزمره زنان و گوناگونی جایگاههایشان مورد قبول قرار می گیرد. معنای شهروندی و حقوق و مسئولیت های ناشی از آن، به همان اندازه که برای پروژه جنسیتی کردن دموکراسی جنبه اساسی دارد، برای مسائل مربوط به ابتنای موضوع سیاست در درون روابط پیچیده قدرت نیز مهم است. بنابراین جنسیتی کردن دموکراسی، نه تنها به دنبال تغییر شکل نهادهای حکومتی، که طالب زیر سوال بردن موقعیت خود سیاست، ارتباط میان حوزه خصوصی و حوزه عمومی و جایگاه فرد در درون آرایش پیچیده کردارهاست بلکه گستره آن در زندگی مدرن اخیر، در سطوح محلی و نیز جهانی جریان دارد.
انتقادات فمینیستی به دموکراسی، به ویژه دموکراسی لیبرال، به دیدگاه اشاره دارد که بنیان های نظری دموکراسی لیبرال نه تنها بر نفی جنسیت به عنوان یک سازه اجتماعی، پایه ریزی شده اند، بلکه در طی زمان صدای زنان را نیز از حوزه عمومی کنار گذاشته اند. گفتمان فمینیستی به قصد قرار دادن جنسیت در قلب اندیشه و کردار دموکراتیک، حول محور مسائل مربوط به ساختار شهروندی، معنای مشارکت در حوزه عمومی و چالش تفاوت متمرکز شده است( Philips,1997 ) ، در حالی که دو مضمون به هم مرتبطی که سازنده این پروژه است برابری و تفاوت هستند. تأملات پیرامون این سازه ها نمایانگر بحث پیرامون مسائل سیاسی مربوط به بنیان های معرفت شناختی و هستی شناختی اندیشه فمینیستی می باشد.

جنسیتی کردن برابری در اندیشه دموکراتیک
 

فمینیسم به عنوان یک پروژه سیاسی همواره ارتباط دو سویه ای با مفروضات جهانی سازی داشته است که بنیان دموکراسی لیبرال را به مثابه یک پروژه خاصه مدرن می سازد. فمینیسم با برخاستن از سنت مدرنیستی، در آن واحد، هم به دنبال استفاده از مفروضات جهان شمول مدرنیته بوده و هم تفاوت جنسیتی را به مثابه تکیه گاه اصلی انتقاداتش برجسته می سازد. اگر عناصر سازنده اندیشه دموکراتیک بر اساس نظم قراردادی مبتنی بر برابری در دموکراسی نمایندگی و مشارکتی استوار باشند، شهروندی آزاد و برابر، مطابق تعریف، به لحاظ هستی شناسی، مبتنی بر عقل و خودمختاری است. عامل تغییر اجتماعی، اقتصادی، سیاسی در درون این هستی جهان شمول گرا، خود فرد، شهروند است که گرفتار وابستگی گروهی نشده و قادر به استدلال مشورتی درباره هنجارها و نهادهای اجتماعی می باشد. فردیت خودمدرن به مثابه شهروند، آشکار بود و در حوزه عمومی از تعامل و بحثی پدید آمد که در آن همه افراد می توانستند بر مبنای آزادی و برابری مشارکت نمایند. خود قرارداد اجتماعی، نهادینه کردن حقوق و تکالیفی که شهروندی آزاد را در چارچوب صورت بندی های دموکراتیک تعریف می کند، چنانچه مبتنی بر یک هستی شناسی شیوه ای از وجود داشتن (هستی) بوده و بر اساس عقلانیت خودمختاری تعریف شده باشد، به خودی خود صرفاً یک احتمال است.
دقیقاً این دیدگاه درباره شهروندی برابر مبتنی بر خودمختاری است که اندیشه آغازین فمینیستی، از ماری و لستون کرافتWollstonecraft رفته تا جنبش حق رأی، به عنوان آرزو و آرمان خود پذیرفت. فمینیست های اولیه با برجسته سازی انقیاد زنان، حبس آنان در حوزه خصوصی و کردارهای استثمارگرانه و سرکوب گرانه ای که مانع از شکل گیری فردیت آنها به عنوان شهروندانی آزاد می شود، به دنبال رهایی زنان از طریق اعمال کردارهای مبتنی بر برابری میان جنسیت ها بودند. با این همه، چنین برابری نمی توانست صرفاً مبتنی بر کسب حق رأی باشد چرا که چنین برداشت محدودی از برابری فی نفسه نابرابری های عمیقاً حاکم و فراگیری را که زندگی های زنان را محدود می کند و مشارکت کامل آنان را در حوزه عمومی مانع می شود انکار می نماید. (1999 Squers )
انتقادات اخیر فمینیستی به اندیشه دموکراتیک درصدد (شکستن ساختار) برداشت های جنسیتی از اصل شهروندی و مشارکت سیاسی هستند. استدلال کارول پیتمن ) 1988Karol patman ( این است که قرارداد اجتماعی که اساس حقوق و تکالیف شهروندی دموکراتیک، را تشکیل می دهد، در واقع، بر «قرارداد جنسی» که از پیش وجود داشته است، مبتنی می باشد. پیتمن با قراردادن قرارداد اجتماعی زیر عدسی فمینیستی به خوبی و به درستی شیرازه دعاوی جهان شمول گرای نظریه قرارداد و آزادی فردی و مشروعیت نهادی یا حکومتی را که فرض گرفته می شد ناشی از قرارداد باشد، از هم می پاشد. حقوق مفروض در اندیشه دموکراتیک در واقع حقوقی مرد سالار هستند و تعهدات و تکالیف مفروض در آن تأثیر متفاوتی بر مردان و زنان دارد. در حالی که تصور می شد این قرارداد اجتماعی است که آزادی های مدنی گنجانده شده در حوزه عمومی را پدید آورده است، آنچه در حوزه خصوصی صورت گرفت، بی ارتباط با تفکرات سیاستمداران و کردار سیاسی تلقی می گشت، به عقیده پیتمن میراث این ارثیه قدرتمند، در واقع، محروم نمودن اجتماعی و قانونی زنان از عصر بنیادی آزادی، یعنی «فرد» بوده است.
بنابراین، قراردادن اندیشه دموکراتیک زیر عدسی فمینیستی، پیامدهای طردگذاری و محروم سازی را برجسته می سازد که ناشی از یک دیدگاه شهروندی مبتنی بر فردیت آزاد و برابری است که در درون یک قلمرو عمومی به نظر کاملاً مجزا از یک حوزه خصوصی آشکار می شود. خود کامل مردانه در این سنت (درست آیینی) فردیت خود را در قلمرو عمومی تعاملی به دست می آورد. علایق، حقوق و تعهدات در نظامی از امکان و محدودیت تعریف می شود که شهروندی در درون یک دولت دموکراتیک مطلق است. دوگانگی حوزه عمومی – خصوصی و مرزهای ساخته شده در آنها، چنان عمیق در ساخت صورت بندی های اجتماعی جنسیتی درگیر می شوند که آگاهی از جنسیت به عنوان سازه اجتماعی در عین آگاهی از چگونگی کیفیت حوزه عمومی از حوزه خصوصی نیز محسوب می گردد. همانگونه که جین الشتین Jean Elshtain نشان داده است، تأثیر اساسی این دوگانگی چنان نیرومند است که برداشت هایی از دولت، حاکمیت و شهروندی مبتنی بر طرد زنان را در تاریخ امکانپذیر ساخته است )1981Elshtain. (. فروپاشی یا در واقع انهدام دوگانگی حوزه عمومی – خصوصی، بنیانی پدید آورده که فمینیسم از روی آنها به بازاندیشی موقعیت سیاست و ارتباط فرد با رژیم وسیعتر کمک کرده است.
بنابراین، فمینیست های خواهان تغییر شکل اندیشه دموکراتیک، بر تفکیک بنیان های هستی شناختی و معرفت شناختی گفتمان ابتناء یافته بر ایده بنیادی خود استعلایی وجهان شمول، تمرکز نموده اند. اگر خوددرون این گفتمان اساساً خودی مردانه است که در درون حوزه عمومی قرار دارد، آنگاه که به عنوان جهان شمول و رهایی بخش تصور می شود در واقع موقعیتی وضعیت مند است که در این گفتمان در مقام خودجهان شمول و مطلق عصر روشنگری به آن پرداخته می شود. ناهم خوانی و دوسوگرایی، به این دلیل در فمینیسم پدید می آید که پروژه های رهایی بخش خود را از جهت تاریخی به عنوان آرزوی رسیدن به بلندی های جهان شمول گرایانه ای تعریف می کرد که زنان بواسطه گفتمان مردسالارانه از آن محروم شده بودند، در حالی که به دنبال برملا کردن تفاوت های مبتنی بر جنسیت می باشد که مانع از توسعه کامل زنان در مقام افراد آزاد شده است. بنابراین این شهروند آزاد از دوگانگی حوزه عمومی – خصوصی پدید آمده که بنیان جنسیتی و کردار سیاسی را تعیین نموده است. برنامه دگرگون ساز پیش بینی شده در اینجا مبتنی بر مشروعیت زدایی سازه های اجتماعی زنانگی و مردانگی و رواج کردارهای اجتماعی آنها، همراه با نیاز به برابری میان جنسیت ها در همه حوزه های زندگی اجتماعی است.
برابری جنسیتی، رکن اصلی استفاده مدرنیستی از مجموعه بسیار مدرن افکاری است که دموکراسی لیبرال را تعریف می کنند. دیدگاه حاکم در این جلوه آزادی، این است که زنان در میان مرزهای دلالت گر فرهنگ و طبقه، صرفنظر از تفاوت هایی که تجربه زیسته زنان را تعیین می کند، دارای یک برنامه مشترک هستند. تصورات مربوط به برابری، غالباً بر حسب برنامه های دولت در مورد مراقبت از کودکان و مادری، حساسیت قانونی در ازدواج، دسترسی و ارتقاء دولت رفاهی، دستمزد برابر و افزایش تعداد زنان در نقش های قانون گذاری و موقعیت های رهبری شکل می گیرند در حالی که نیاز به برابری جنسیتی در زمینه های غربی دموکراتیک به وجود می آیند، این اخلاقیات جهت گیری جهان وطنی دارند و مبتنی بر گفتمان حقوق همگانی و پایان سرکوب زنان در سراسر جهان است. معنای ضمنی این است که در حالی که جنسیتی کردن دموکراسی ممکن است به دموکراسی های لیبرال غربی مرتبط باشند، اما آنچه در نقاط دیگر جنبه اساسی دارد جنسیتی کردن برقراری دموکراسی است به طوری که علایق زنان هم اکنون در مباحث مربوط به نهادینه کردن کردار دموکراتیک تثبیت می شوند.

جنسیتی کردن تفاوت و کردار دموکراتیک
 

برابری و تفاوت، دو ایده تعیین کننده نقد فمینیستی از دموکراسی لیبرال و مبنای تغییر شکل آن می باشند. برابری ها به نظر ضروری برای شهروندی مشارکتی کامل، تفاوت میان دو جنس را از میان می برد. با این همه، همانگونه که در بالا نشان داده شد، ناهم خوانی و دوسویگی که بلافاصله پدید می آید این است که در حالی که برابری میان جنسیت ها مورد مطلب است اما این امر در چارچوبی بیان می شود که بر تفاوت تأکید دارد، چارچوبی که مدعی خاص بودن زنان است و تجربه زیسته آنها را متفاوت با تجربه زیسته مردان می داند. اگر حقوق زنان به حقوق تولید مثل آنان محدود می شود، پس این قلمرو خاص است که به تعبیری، به زنان تعلق دارد. اگر علایق زنان را مادری و مراقبت از کودکان تشکیل می دهد، پس چنین علایقی را تنها زنان می تواند بفهمند و ابراز بکنند. اگر تجربه سرکوبی و خشونت جنسیتی تجربه ای است که عمدتاً در زندگی زنان قرار می گیرد، پس زنان بهترین نماینده علایق زنان هستند. از این رو زن یک مقوله است و در گفتمان هایی که به دنبال جنسیتی کردن دموکراسی هستند، باید صدایی آمرانه و تحکم آمیز در تغییر شکل عمل دموکراتیک باشد.
این «تقسیم نظرگاهی») 1987 Hortsock ( رهایی را بر حسب تفاوت، تعریف می کند. به دنبال برابری است اما به تفاوت به عنوان مبنای پروژه سیاسی خود تأکید می ورزد. شکل تفاوتی که هسته اصلی تعریف کننده فمینیسم نظرگاهی است مبتنی بر جنسیت می باشد. نقد آنچه به عنوان گفتمان مردسالارانه عقلانیت عصر روشنگری در نظر گرفته می شود با ستایش از صفات مرتبط با زنان همراه است.

خود مستقل تفکر روشنگری
 

روشنگری جای خود را به زن به مثابه یک موجود رابطه ای می دهد که نقش پرورش دهنده، مواظبت کننده و صلح طلب را ایفا می کند) 1982 (Gilliganخود مستقل عقل کانتی در اینجا جای خود را به خودرابطه ی مواظبت کردن می دهد. این هستی شناسی خبر از معرفت شناسی فمینیستی نظرگاهی می دهد درست همانگونه که آن گفتمان های فمینیستی درباره اخلاق و سیاست را به وجود آورد. نویسندگانی همچون نانسی هیرشمن از فمینیسم نظرگاهی برای ارائه دیدگاه جنسی از اندیشه و عمل دموکراتیک استفاده کرده اند. هیرشمن با تکیه بر ساختارشکنی پیتمن در مورد قرارداد اجتماعی مبنای جنسیتی حقوق و الزامات گنجانده شده در آن، به دنبال تشریح معنای انتخاب و الزام در زندگی زنان است. با این همه، این امر به معنای «افزودن زنان به مقولات موجود تفکر» Hirschman, 1992:163) (نیست زیرا این مقولات نه تنها به دلیل سوگیری جنسیت یا انحراف از زندگی زنان، که به دلیل تحریم مداوم ارتباط تجربی زنان با حوزه سیاست و گفتمان نیز، به وجود می آیند. فمینیسم نظرگاهی در جستجوی بازاندیشی عمل دموکراتیک با اصطلاحات جنسیتی نشان می دهد که اندیشه لیبرال مدرنیستی مبتنی بر یک معرفت شناسی عقل گرایانه و تجربی یا نظریه معرفتی است که در دعاوی عینیت جهان شمولی اش ذاتاً مردانه است. با این همه آنچه که به نظر جهان شمول می رسد خاص یک جنسیت و یک فرهنگ می باشد. مطابق با این چشم انداز، معرفت شناسی فمینیستی نظرگاهی می تواند تجربه زیستی زنان را به یک نظریه سیاسی و برداشت هایی از حقوق، الزامات و مشارکتی منتقل نماید که شامل چنین تجربه ای هستند.
از این رو، اینکه ما عمل دموکراتیک را چگونه ببینیم با این امر مرتبط است که چگونه رفتار انسانی و نهادهای انسانی را تبیین کنیم و بفهمیم. قلمرو سیاست و توانایی های داوری ما با استراتژی های توجیه دعاوی دانش مان و طبیعت هستی شناختی که مدعی دانستن است مرتبط می باشند. بنابراین اندیشه دموکراتیک به شدت آغشته به قطعیت های معرفت شناختی و هستی شناختی است که به دنبال بنیان هایی هستند که امکان دارد بتوانیم بر اساس آنها مدعی مشروعیت باشیم. همانطور که در بالا دیدیم، دیدگاه مسلط فمینیستی این است که دگردیسی اندیشه و عمل دموکراتیک تنها در صورتی امکان پذیر است که مبتنی بر بازاندیشی شاخه ای و ریشه ای مفروضات بنیادی باشد که اندیشه غربی متکی به آن است. از یک طرف، جنسیتی کردن دموکراسی، مدعی برابری میان جنسیت ها است که از جهت هستی شناختی، آزاد و عقلانی بوده و قادر به مشارکت کامل در قلمرو عمومی خودهای آزاد، عقلانی و جهان شمول می باشد. وفاق موجود در اینجا، از ماری ولستنکرافت گرفته تا سیمون دوبوار، فمینیست های خواهان مشارکت کامل زنان در اتریش، این است که زنان در صورتی می توانند چنین برابری را به دست آورند که از محصورشدن در حوزه خصوصی دربیایند و اجازه مشارکت در حوزه عمومی تعامل، کار و گفتمان را پیدا کنند.
با این همه، تغییر شکل های فمینیستی امور سیاسی نیز به دنبال دوری گزیدن از نظام های فکری بوده است که تجربه زیسته زنان را بی مقدار می شمارند و بر این عقیده اند که انجام چنین کاری، همچنان که فمینیسم لیبرال انجام می دهد، دوگانگی حوزه عمومی – خصوصی را که دال بر کنارگذاری زنان است در پی دارد. از این رو دگردیسی تنها زمانی می تواند امکان پذیر و کامل باشد که زنان بر زندگی های خودشان تسلط داشته باشند، شکلی از خود تعینی معرفت شناختی که به زن و تجربه او به عنوان جایگاهی که سیاست و کردارهای سیاسی را از روی آنها می توان دگرگون کرد، اقتدار می بخشد.
این احساس وجود دارد که جنسیتی کردن دموکراسی می تواند به جایگزینی «مرد جهان شمول» یا «زن جهان شمول»، سوژه عقلانی اندیشه روشنگری با سوژه رابطه ای پرورش دهنده و ربط دهندگی اولیه تقلیل یابد. عمده بازنگری ها و تجدید نظرهای فمینیستی شهروندی و مشارکت به دنبال شکلی از هماهنگی میان این دو چشم انداز، میان برابری جنسیتی و تفاوت جنسیتی هستند. در اینجا مسائل اساسی فلسفی، مرتبط با معرفت شناسی و هستی شناسی، وجود دارند که بر نقد نظریه سیاسی و عمل سیاسی دلالت می کنند. با این همه، دقیقاً چنین مسائل معرفت شناسی و هستی شناسی است که مبنای برداشت های جایگزین درباره امر سیاسی را که به وسیله فمینیست های آگاه به نظریه انتقادی و پسامدرنیسم مطرح شده، تشکیل می دهد. نویسندگانی مثل شیلابن حبیب)1991 Seyl Benhabib ( و نانسی فریزر) Nancy Fraser 1997 ( به دنبال توسعه ایده حوزه عمومی جدا از بنیادهای فردگرایانه لیبرال آن و در جهت اشکال دموکراسی مشورتی مبتنی بر کردارهای بین ذهنی ارتباطی که تفاوت را مدنظر قرار می دهد، می باشند آنجا که برداشت بن حبیب از حوزه عمومی، بر تشریح قواعد ارتباط متمرکز می گردد، یعنی موضوعی که ممکن است گوناگونی را جزو آنچه که هنوز هم فرآیندی عقلانی تصور می شود بپذیرد، فریزر برداشتی رادیکال تر از حوزه عمومی فراهم می آورد که علاقه سوسیالیستی به تفاوت های قدرت را به دیدگاه توسعه یافته درباره خود فرآیند ارتباطی پیوند می زند. در این دیدگاه دوم، این عقیده وجود دارد که آنچه به لحاظ سنتی به عنوان یک حوزه عمومی واحد تصور می شود در واقع، به نحوی متفاوت در درون تعدادی ازحوزه های مختلف ارتباطی و تبادل نظر تشکیل می گردد. این تکثر میدان های ارتباطی ممکن است ضرورتاً از قواعد رفتاری متشابهی تبعیت نکند بلکه در یک کلیت گوناگونی از سبک های منعکس کننده کثرتی از افراد و شبکه ها را که در زندگی اخیر مدرن و کردارها و علایق مختلف گروه های متنوع مردم وجود دارد فراهم آورد. بنابراین جنسیتی کردن دموکراسی در این برداشت از قطعیت های معرفت شناختی و هستی شناختی که به نظر می رسد چشم اندازهای عقلانی و رابطه ای مطرح شده در بالا را به هم پیوند می زند، فاصله می گیرد.
خود گوناگونی، تجلیات مختلفی در بسترهای متفاوت اجتماعی دارد. یکی از چالشهای اصلی پیش روی پروژه ای که به دنبال قرار دادن جنسیت در مرکز اندیشه و عمل دموکراتیک است، تفاوت فرهنگی می باشد. تعدادی از نویسندگان با گسترش بحث اجتماع گرا – لیبرال در جهت فمینیستی، به دنبال روشن کردن رابطه میان جنسیت، عمل های فرهنگی و نهادهای حکمرانی در جوامع غربی چند فرهنگی برآمده اند) 1999 cohen et al (. یک مسئله مهم برای توسعه این حوزه پژوهشی این است که جنسیت در مقام یک شکل فرهنگی فی نفسه بر تفاوت فرهنگی دلالت دارد و در دعاوی مربوط به خودمختاری فرهنگی، در جاهایی که چنین خودمختاری با حقوق فردی در جوامع لیبرال دموکراتیک متضاد است، از آن استفاده می شود. بدین ترتیب کردارهایی که به نظر می رسید در درون جامعه گسترده تر، سرکوب گر زنان باشد، می تواند مبنای هویت را در حوزه فرهنگی به وجود آورد. بنابراین، چند فرهنگ گرایی مذاکره گر و گفتمان فمینیستی در نوشته هایی که به دنبال قراردادن جنسیت و گوناگونی فرهنگی در قلب نظریه سیاسی و کردارهای کلی می باشند، جایگاه مرکزی به دست آورده است.

نتیجه گیری
 

همانگونه که در بالا دیدیم، این دو ایده تعیین کننده که، محور انتقاد فمنیستی را برابری و تفاوت تشکیل می دهد و اینکه چگونگی شکل گیری، به نوبت خبر از مفروضات معرفت شناختی و هستی شناختی دارند که به دنبال بی اثر کردن محرومیت ها و طردگذاری های گفتمان های جهان شمول ساز اندیشه مدرن است. هر چند، جایگزین کردن یک گفتمان مردسالارانه توسط یک گفتمان فمینیستی نظرگاهی، اگر با چالش تفاوت و تنوع تجربه هایی مواجه شود که زندگی زنان را تعریف می کند، فی نفسه آکنده از مشکلات خواهد بود. برای شناخت پیچیدگی های ذهنیت و روایت چندگانه ای سازنده خود است، باید هر نوع تعریف منفرد از زن یا در واقع آنچه سازنده امر سیاسی است را رد نمایم. شناخت کثرت موقعیت های امر سیاسی، دقیقاً به معنای شناسایی پیچیده بودن موضوع سیاست و نفی هر نوع دسته بندی سازه و آسان در درون فرمول های ابزاری قابل دستیابی به تعیین و ارزیابی کردارها نهادهای ملی و بین المللی می باشد.
بنابراین، دیدگاه جایگزینی درباره موضوع جنسیت و دموکراسی وجود دارد. در این دیدگاه، تفاوت، مورد توجه جدی قرار می گیرد و تقلیل آن به یک تعریف منفرد از Personhoodمبتنی بر عقلانیت، رابطگی یا یک هویت فرهنگی غیر مسئله آمیز را رد می کند. افزون بر این، این دیدگاه که ما می توانیم تفاوت فرهنگی را با افزودن فرهنگ به جنسیت تبیین نماییم و در انجام چنین کاری بدانیم که کردارهای جنسیتی در صورت بندی های مختلف فرهنگی به نحو متفاوتی آشکار می گردد، رد می شود.
شناسایی پیچیدگی های موضوع سیاست در مدرنیته متأخر به نحوی واسطه ای متضمن آگاهی از نزدیکی های امر محلی و جهانی است تا آن حد که موقعیت های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی شهروندان در غرب استلزامات مختلف و بی واسطه ای در جاهای دیگر دارد و رویدادهای سیاسی محلی و نزدیک، رابطه ای با رویدادهای دور دارند. بنابراین، فمینیسم مدرن اخیر و نیاز به جنسیتی کردن عملی دموکراتیک، در روبه رویی با ساختارهای جهانی و سیاسی و اقتصادی که تأثیر متفاوتی بر زبان دارند، با چالشی عمیق مواجه می شوند. یعنی برخی از زنان غربی، را توانا می سازد در حالی که اکثریت زنانی را که در فضای موسوم به «غیر غربی» قرار دارند، محدود می نماید) 1999 Jabrand O Gorman (. بنابراین، این معنا وجود دارد که ما دیگر مباحث درباره جنسیت و دموکراسی را به حوزه درونی و داخلی جوامع غربی لیبرال محدود نمی کنیم بلکه باید مناسبات متقابل پیچیده میان امور محلی و جهانی را روشن نماییم.
منبع: Encyclopedia of Democratic thought , (ed) Paul Barr Clarke , London , Routhledge , 2001
ارسال توسط کاربر محترم:amindadaadad



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط