اشغال عراق و مسائل پس از آن
پاسخ به اين سؤال كه سناريوي اشغال عراق، چگونه نوشته شده و چه اهدافي را دنبال ميكرده است، ميتواند بيانگر حوادث مشابه بعدي باشد. براي دستيابي به اين هدف بايد موضع كشورهاي همسايه و منطقه، و رويكرد داخلي گروهها و مرجعيت، بررسي گردد. نويسنده در اين نوشتار سعي دارد تا با تكيه بر شواهد و اسناد موجود در جهت اين امر مهم گام بردارد.
واژه هاي كليدي: عراق، مرجعيت، گروهها و احزاب، اشغالگري، استعمار، اهداف.
مقدمه
1. اهداف آشكار و پنهان اشغال عراق
1. در اختيار گرفتن ثروتها، امكانات، بازارها و نقاط استراتژيك كشورهاي منطقه؛ به ويژه نفت و گاز و زمينهسازي براي تك قطبي كردن جهان؛
2. فرافكني مشكلات و نابسامانيهاي داخلي ايالات متحده؛
3. تحميل ايدئولوژي و ارزشهاي آمريكايي و تسريع در جهانيسازي با هويت ليبرال دموكراسي؛
4. مقابله با جريانهاي ديني و فرهنگي مخالف؛ به ويژه اسلام سياسي؛
5. حفظ موجوديت، امنيت و سلطه اسرائيل و نقش ژاندارمي آن رژيم در خاورميانه و آفريقا كه براي آنها اهميت فراواني دارد؛
6. گسترش و بسط بازار فروش تسليحات و تجهيزات نظامي، امنيتي و حذف رقبا از صحنه صنايع نظامي؛
7. اعتلاي رونق اقتصادي و برتري تكنولوژي و حفظ رجحان تسليحاتي از راه كاربرد و مصرف آنها و بررسي نتايج و تبعات استفاده از آنها در جنگهاي دور از مرزهاي آمريكا و خصوصاً در كشورهاي اسلامي؛
8. عقب نگه داشتن كشورهاي اسلامي و مواجه شدن آنها با فقر و ناامني و ضعف تدريجي كه طبعاً روي ديگر سكه، استثمار منابع نفتي آنان خواهد بود؛[1]
9. از همه مهمتر و اساسيتر، مقابله با ايران و نفوذ آن در كشورهاي اسلامي و منطقه است؛
براي حصول به اهداف فوق، سياستها و شيوههاي ذيل را انتخاب نموده است:
1. ناديده گرفتن دولتها و مجموعههاي رقيب و سازمانهاي بينالمللي؛
2. چشمپوشي از قوانين و مقررات و عرف معمول بينالمللي؛
3. ايجاد رعب و وحشت براي از دست دادن قدرت مقاومت دفاعي و مقابله با جنگ طلبي آمريكا؛
4. به راه انداختن جنگ رواني، تبليغاتي و متهم كردن دولتهاي مستقل؛[2]
اين بار، پس از سناريوي افغانستان، نوبت عراق بود. از آن جا كه دولت عراق، داراي سلاحهاي غير متعارف نظامي (كه البته توسط خود استعمارگران تجهيز شده بود) بوده كه در جنگ به كار رفته بود، دولت ايالات متحده در سازمان ملل، خواهان فشار بيشتري بر عراق به منظور خلع سلاح اين كشور شد و به بهانه عدم همكاري عراق، خواهان درگيري مسلحانه با كشور عراق، به منظور سرنگوني رژيم صدام گرديد و در اين راه، انگليس و اسپانيا را نيز با خود همراه ساخت و عليرغم مخالفت چين، روسيه و فرانسه، سه عضو دائم ديگر شوراي امنيت توانست نظر شوراي امنيت را به منظور حمله مسلحانه به عراق جلب نمايد، و بدون تصويب نامهاي از طرف سازمان ملل متحد، تصميم به جنگ با عراق گرفت.
بوش، رئيس جمهور آمريكا طي نطقي تلويزيوني به رئيس جمهوري يك كشور عضو سازمان ملل 48 ساعت فرصت د اد تا خاك كشور خودش را ترك كند و هم چنين با همين لحن و روش، سازمان ملل و اعضاي كنوني شوراي امنيت را مخاطب قرار داده و پاسخ تلاش برخي از كشورهاي مخالف را چنين ميگويد: اگر اعضاي شوراي امنيت سازمان ملل، مخالف جنگ هستند بهتر است در كناري بنشينند و تماشاگر باشند، چه قطعنامهاي تصويب شود يا نشود، ما جنگ خواهيم كرد. و در بخش ديگر ميگويد: چه سازمان ملل قانوني بداند يا نداند،؛ ژنرال گارنر به عنوان رئيس دولت كنوني عراق معرفي شده است. اين در حالي بود كه هنوز نماينده دولت عراق از طرف صدام در سازمان ملل رسميت و حضور داشته است.[3]
اكنون كه چند سال از آغاز تجاوز آشكار استعمار به يك كشور مستقل ميگذرد، به خوبي ميتوان مشاهده نمود كه طراحان سناريوي عراق، در پي تحقق چه اهدافي بودند، همه آن اهدافي كه بر شمرديم، با تحولات و فعاليتهايي كه در حال شكلگيري است، به خوبي نمايان شده است. به اعتقاد نگارنده، مهمترين و اساسيترين هدف رژيم ايالات متحده، مقابله با جريانهاي ديني به ويژه تشيع بوده است. دولتهاي استعماري با حذف نقش مذهب در غرب و به خصوص در دو سدة معاصر، تصور ميكردند كه در ساير نقاط جهان نيز چنين وضعيتي وجود دارد؛ در حالي كه واقعيتهاي تاريخي، به ويژه در سه دهه اخير، حاكي از نقش نيرومند مذهب و به ويژه اسلام و تشيع است. بيش از 65 درصد از مردم عراق را شيعيان تشكيل ميدهند كه علاوه بر پشتوانه اعتقادي، پايگاههاي نيرومند و بسيار بانفوذي، نظير مراقد مطهر ائمه اطهار(ع) و بزرگان اسلام، حوزههاي علميه، اتصال و ارتباط با عالم تشيع در سراسر جهان، بزرگترين سرمايه اصلي آنها ميباشد. اگر چه در چند دهه اخير به علت شدت سركوب و فشار برخي مسائل ايذايي ديگر، آن چنان كه بايد و شايد پتانسيل و ماهيت واقعي اين مجموعه و نقش مؤثر آن در صحنه سياسي، نمود چنداني نداشته است، ولي بدون شك، خواست و ارادة شيعيان براي استقلال عراق و حفظ هويت ديني كشور در هيچ زماني از بين نرفته است. حتي در دوران سياه صدام و پس از آن نيز اجتماع چند ميليون نفر از شيعيان عراق در روز اربعين در كربلا و نتيجه انتخاباتي كه آمريكا در اثر فشار افكار عمومي و مجامع سياسي مجبور به برگزاري آن گرديد، خود بيانگر اين حقيقت بوده و است.
آمريكا پيش از آن كه مردم شيعه و مسلمان عراق بتوانند در اثر انسجام گروهي و اجتماعيشان، كار صدام و حزب بعث را يكسره كنند، به بهانه پاكسازي عراق از سلاحهاي اهدايي خود و هم فكرانش و با شعار دروغين ايجاد دموكراسي، دست به حمله مسلحانه زده و بدون هيچ مقاومت قابل ملاحظهاي، اين كشور را اشغال نموده تا بتواند اهداف از پيش تعيين شدهاش را محقق سازد؛ نه اين كه براي ستمديدگان عراق دل سوزانده باشد و براي رهايي آنان از ظلم و استبداد، گام برداشته باشد. اسناد و شواهد موجود در دو جنگي كه پدر و پسر آمريكايي در عراق به راه انداختهاند، اين حقيقت را آشكار مينمايد. براي نمونه، ايالات متحده در جريان جنگ اول (معروف به جنگ نفت) كه توسط بوش پدر، عليه عراق صورت گرفت، تصميم به عدم پيشروي به سوي بغداد گرفت و در عوض بر آن شد كه در حوالي بصره و ناصريه توقف كند و آشكارا اميدوار بود كه شكست عراق سبب شود تا طي يك كودتا، مستبدي طرفدار ايالات متحده ـ از همان محافل حاكم بر عراق ـ جايگزين صدام شود. ثبات چنين حكومتي ايجاب ميكرد كه گارد رياست جمهوري، يعني نيروي نظام نخبه صدام كه در پايان جنگ در مواضع دفاعي خارج بغداد متمركز شده بود، حفظ شود. ايالات متحده در مورد نيروهاي سياسي كه در سناريوي ديگري رها ميشدند ترديد داشت. براي مثال، ايالات متحده در مورد جنوب عراق كه عمدتاً شيعه نشين است، نگران بود كه اگر خود از جنوب عراق خارج شود، اين منطقه، زير نفوذ ايران قرار ميگيرد.[4] به علاوه، استقلال رسمي مناطق كردنشين در شمال عراق، موجب بيثباتي تركيه ـ همسايه شمالي عراق و كشور تحت الحمايه ايالات متحده كه تقاضاي جمعيت عظيم ُكرد خود براي استقلال را شديداً سركوب ميكند ـ ميشد. براي حل اين مسئله، بوش پدر، با دعوت مردم به در دست گرفتن امور، شورشي را د رجنوب عراق برانگيخت. هنگامي كه اين شورش رخ داد، نيروهاي فراوان و اشغالگر ايالات متحده كه هنوز در منطقه، مستقر بودند، در جريان سركوب اين شورش، يك تماشاچي ساكت بودند. به همين نحو، هنگامي كه نيروهاي عراقي، شورشيان كرد را در شمال عراق تا مرز تركيه دنبال كردند، تركيه از ورود آنان به خاك خود جلوگيري كرد، حركتي نكرد و تماشاگر بود.[5] و نتيجه اين حركتها، حفظ حكومت طرفدار استعمار بود.
نمونه ديگر، در جنگ اخير كه به فرماندهي بوش پسر صورت گرفت، بغداد به راحتي در مقابل نيروهاي آمريكايي تسليم شد. تحليلها، حكايت از توافق نيروهاي مهاجم و صدام دارد. سازمان اطلاعات روسيه معتقد است: توافقي احتمالي در خصوص تأمين امنيت خروج صدام از بغداد در مقابل متوقف شدن مقاومت در اين شهر صورت گرفته است. مخالفت واشنگتن با محاكمه مقامهاي عراقي، در دادگاههاي بينالمللي، اين شك را دو چندان ميكند. بر اين اساس، شبكه خبري ان. بي. سي اعلام ميكند كه آمريكا با محاكمه صدام حسين و ساير جنايتكاران عراقي در دادگاههاي بينالمللي مخالف است.[6]
روشن است كه اگر آمريكا در پي تسكين دردهاي چندين ساله مردم ستم كشيده عراق ميبود و در پي آرامش مردم، گام بر ميداشت، چرا با اين محاكمهها مخالفت كرده و امروز نيز،زمزمه بازگشت بعثيان بر مصدر حكومت را بر زبان جاري ميكند و با فشارهاي همه جانبه دولت مؤتلفهاي كه فردي شيعه بر رأس آن قرار دارد، عرصه را بر حاكمان و منتخبان ملت، تنگ ميكند.
نكته مهم اساسي كه بر مسئله اشغال عراق و به تعبير ديگر، پشت پردة سناريوي اشغال عراق توسط آمريكاييها وجود دارد، اين است كه اين كشور، احساس خطر كرده؛ چون ديگر نميتوانست به مهرهها و نيروهاي سرسپرده داخل در عراق اكتفا كند. به علاوه، جمهوري اسلامي ايران و نفوذ آن در كشورهاي اسلامي و منطقه نيز او را آزار ميداد، لذا چارهاي جز وارد شدن به صورت مستقيم در عرصه نداشت.
به طور كلي ميتوانيم عواملي را كه باعث حضور مستقيم آمريكا در عراق شد، اين گونه برشماريم.
1. در داخل عراق، متفكراني را نداشت كه از طريق بيان و بنان خود، افكار غربيان و ايدههاي سكولاري را ترويج كنند و مردم را به تشكيل حكومت و نظام سكولاريِ طرفدار غرب ترغيب كنند؛
2. مردم عراق به لحاظ فرهنگي از يك فرهنگ غني و بادوامي به نام اسلام برخوردارند و حيات مادي و معنوي خود را در گروِ پيروي از احكام نوراني آن ميبينند و اين را در طول زندگي، حداقل در سده اخير نشان دادند؛
3. با پيروزي حركتهاي مردمي و شكست نظام ديكتاتوري عراق، محتملترين نظامي كه تشكيل خواهد شد، يك جمهوري اسلامي، شبيه به ايران خواهد بود و اين احتمال با جمعيت 65 درصد شيعيان بسيار قوي بود؛
4. هماوردي با نظام جمهوري اسلامي؛ اگر تاكنون از راه دور و با تكيه بر نيروهاي خود باخته داخلي و نوانديشان سكولار، اميد از بين رفتن جمهوري اسلامي ايران را داشت، با گذشت سه دهه با آن همه هجمه، اين نظام روز به روز قويتر شده و با هستهاي شدن، دست نايافتنيتر خواهد شد، لذا بايد خود، مستقيم وارد عرصه نبرد گردد وحلقه محاصره را تنگتر كند؛ چه اين كه از طرف افغانستان و آبهاي بينالمللي بر ايران اشراف داشت و با حضور در عراق، اين حلقه كامل ميشد؛
5. اساساً غرض اصلي حركتهاي استعمار، گسترش نظام سياسي و اقتصادي غرب است كه به قيمت درهم شكستن نظامهاي سنتي و هضم ساخت اجتماعي آنها در چهارچوب نظام سلطه تمام ميشود؛ زيرا نظامهاي اقتصادي و سياسي موجود كه هر يك به مقتضاي خصوصيات فرهنگي، تاريخي و شرايط جغرافيايي بر مدار خاص از توليد و مصرف سازمان يافتهاند، براي سازگاري با مقتضيات نظام غربي نميتوانند به شكل گذشتة خود باقي بمانند.
در هم شكستن ساخت اجتماعي كشورهاي غير غربي، با منافع تمام كساني كه در سازمانها و نهادهاي مختلف آن كشورها به فعاليت مشغولند و نيز با باور كساني كه با سنت دانستن اين نهادها و رفتارهاي اجتماعي به تقدس و يا ثبات آنها معتقد هستند، درگير خواهد شد.
انسان، موجود زندهاي است كه در همه حال، براساس آگاهي واراده، رفتارهاي فردي و اجتماعي خود را شكل ميدهد، بنابراين، معرفت اجتماعي او نقش محوري و اساسي نسبت به رفتار اجتماعي و در نتيجه، نظام اجتماعي دارد و اختلال در سازمان اجتماعي ونقشي كه در اجتماع به عهده ميگيرد،به منزلة اختلال در معرفت و شناخت انسان، نسبت به رفتار فردي او است. همان گونه كه اختلال در معرفت فردي، رفتار شخصي را مختل ميسازد، اختلال در معرفت اجتماعي نيز موجب در هم ريختن رفتار اجتماعي و در نتيجه از هم پاشيدن نظام اجتماعي ميگردد، بر اين اساس هر اندازه بار معرفتي يك نظام قوي و مستحكم باشد، بُعد رفتاري و عملي آن از قدرت و استحكام بيشتري برخوردار خواهد بود.
بُعد معرفتي كشورهاي غير غرب از دو حال خارج نيست، اين كشورها يا كشورهاي هستند كه حقيقتاً سنت در آنها زنده است. در اين صورت، نظام اجتماعي براساس معرفتي شهودي و شناختي عقلي شكل ميگيرد وافراد اين جوامع، مادام كه بر باور اعتقادي خود باقي باشند، به دليل تقدس و معنويتي كه براي سنتهاي اجتماعي خود ميشناسند، به هر قيمتي حتي به قيمت تقديم جان خود از رفتار و سنن اجتماعي دفاع خواهند كرد. يا اين كه سنت در اين كشورها زنده نيست و آن چه هست قالبي از سنت يا تقلبي از آن است؛ در نتيجه از شهود الهي و حمايت عقلي بيبهره هستند.
هدف اصلي كشورهاي غربي به ويژه آمريكا كه «نظم نوين جهاني» را بر اساس فرهنگ و ارزشهاي غرب دنبال ميكند، در هجوم به كشورهاي غير غربي به خصوص كشورهاي اسلامي، تحول در زيست و دگرگوني در اقتصاد و سياست آن كشورهاست و به دليل پيوندي كه اقتصاد و سياست، با ذهنيت و انديشه و بالاخره فرهنگ اصلي اين كشورها دارد، تغيير در آن، ناگزير يا تغيير در فرهنگ و معرفت اجتماعي اين كشورها همراه است. در غير اين صورت، تغيير در ابعاد سياسي و اقتصادي، تنشهاي عظيم اجتماعي را به دنبال ميآورد.[7]
حقيقت اين است كه آمريكا و همپيمانان غربياش، شاهد گسترش كمنظير بيداري اسلامي در كشورهاي اسلامي هستند و خوب ميدانند كه با تحقق كامل اين امر، هدف اصلي آنها كه همان گسترش سياستهاي سياسي، فرهنگي و اقتصادي است، محقق نخواهد شد. كشورهايي مثل عراق و افغانستان از يك سو داراي سنت و فرهنگ و ارزشهاي وحياني با ثبات هستند كه به آساني تغييرپذير نيستند و نميتوان آن را از راه دور و با كنترلهاي رسانهاي دگرگون ساخت. از ديگر سو، اين كشورها در همسايگي ايران اسلامي هستند، بيش از هر كشور اسلامي ديگر ميتوانند از ايران، الگو گرفته و هم خود بيدار شده و در هويت اسلامي خود تأكيد ورزد. و هم راه ديگر كشورها را در رسيدن به اهداف ديني و اسلامي خود هموار سازند. در حقيقت، نگراني جدي قدرتهاي استكباري، گسترش اسلام جهاد، اسلام استقلال، اسلام عزت و هويت و اسلام مخالف سلطه بيگانگان، از ايران به نقاط مختلف دنياي اسلام است.[8]
در حقيقت، استعمارگران غربي براي رفع خطر ايران از يك سو و توفيق در تغيير فرهنگي و ارزشي در اين كشورها از ديگر سو، چاره را در حضور جدي در منطقه و كشورهايي چون عراق و افغانستان ديدهاند.
2. موضع و عملكرد كشورهاي عربي در برابر تجاوز به عراق
در بيانيه پاياني پانزدهمين اجلاس سران اتحاديه عرب در قاهره در مارس 2002، بار ديگر بر مخالفت مطلق تهاجم به عراق و تهديد امنيت و ثبات هر كشور عربي، تأكيد شد. در اين بيانيه، كشورهاي عربي، خواستار حل بحران عراق به شيوههاي مسالمتآميز شدند و تأكيد نمودند كه از مشاركت در هر گونه اقدام نظامي كه امنيت، يكپارچگي ارضي عراق و يا هر دولت عربي ديگري را هدف قرار دهد، خودداري خواهند كرد.
اما در عمل، عليرغم اعلام موضع مذكور، برخي از كشورهاي عربي در حمله آمريكا به عراق مشاركت كردند. در اين زمينه ميتوان از عربستان سعودي، قطر، و كويت نام برد. (شايد ساير كشورها، هم مرز عراق نبودند!!) عربستان سعودي اجازه داد تا هواپيماهاي نظامي آمريكا در حمله به عراق از فضاي اين كشور استفاده كنند. آمريكا هم چنين از 3 پايگاه خود در عربستان سعودي از جمله پايگاه شاهزاده سلطان، واقع در 55 كيلومتري جنوب رياض، براي حمله به عراق استفاده نمود. هزاران نفر از نيروي ويژه ارتش آمريكا اجازه يافتند تا از خاك عربستان سعودي براي انجام عمليات و ورود به عراق، استفاده كنند. همچنين، عربستان سعودي سوخت ارزان قيمت در اختيار ارتش آمريكا قرار داد.[10]
كويت نيز اجازه داد تا نيروهاي آمريكايي در خاك كشورش به دو برابر افزايش يابند و براي حمله به عراق به تمرين نظامي بپردازند. نيروهاي زميني ارتش آمريكا از خاك كويت به عراق حمله كردند. قطر نيز در حمله آمريكا به عراق مشاركت نمود. ارتش آمريكا يك مركز فرماندهي براي حمله به عراق در قطر تأسيس كرد. اين مركز به عنوان ستاد نظامي آمريكا در جنگ عراق، عمل ميكرد. در جريان حمله به عراق، فرماندهي نيروهاي مركزي آمريكا از فلوريدا به قطر انتقال يافت. قطر در مجموع، دو پايگاه در اختيار آمريكا قرار داد كه يكي از آنها پايگاه «العديد» بود.[11]
ناگفته نماند كه پس از اشغال عراق، توسط آمريكا، اين كشورها در جهت استمرار اشغال توسط استعمار گامهاي فراواني برداشته و بر ناامني عراق دامن ميزنند. اگر بهانه آمريكا براي ماندن در عراق، وجود ناامني و اغتشاش در عراق است، بسياري از تروريستها از عربستان وارد خاك عراق ميشوند و با عمليات انتحاري مردم را به خاك و خون ميكشند و رسانههاي قطري نيز با برنامههاي تصويري خبري بر اين ناامني دامن ميزنند.
هر چند در ظاهر، موضع خيرخواهانه گرفته و وزراي خارجه كشورهاي همسايه عراق را جهت بررسي تحولات عراق، پس از جنگ در آوريل 2003 در رياض گرد هم ميآورند و عمليات تروريستي در عراق را محكوم ميكنند و اعلام ميدارند كه به هيچ وجه، تمايلي به دخالت در امور داخلي عراق نداشته و بر تشكيل حكومت جديد براساس اراده ملت عراق اصرار ميورزند. اما خود، از عوامل ناآرامي در اين كشور ستمديده بودند و با حمايت از گروههاي طرفدار خود و باز گذاشتن مرزها و اعطاي كمكهاي تسليحاتي و مالي به گروههاي مخالف دولت عراق كمك ميكنند. عربستان سعودي ماهانه بيش از 60 ميليون دلار به گروههاي مخالف دولت عراق كمك ميكند.[12]
طبيعي است كه با اين عملكردها، نه تنها در جهت صلح و آرامش در عراق گام برنداشته، بلكه راه استمرار اشغال عراق، توسط آمريكا و پيروانش را هموار ميسازند. مردمِ مظلومِ از استبداد جدا شده را در دامن استعمار گرفتار ميسازند.
3. موضع ايران در قبال بحران عراق
1. مخالفت با حمله آمريكا به عراق و تلاشهاي آمريكا براي تغيير رژيم در عراق [چه اين كه تغيير توسط مردم مطلوب است نه استعمار]؛
2. موافقت با انهدام سلاحهاي كشتار جمعي عراق و از بين بردن توانايي عراق در توليد مجدد اين سلاحها؛
3. محوريت سازمان ملل در بحران عراق به جاي يك جانبه گرايي آمريكا؛
4. استقرار حكومتي داراي تمايلات دوستانه نسبت به ايران در بغداد يا جلوگيري از استقرار حكومتي داراي تمايلات ضد ايراني؛
5. به رسميت شناختن حقوق مردم عراق در تعيين سرنوشت خود؛
6. تأكيد بر ضرورت حفظ تماميت ارضي عراق و جلوگيري از تجزيه آن؛
7. مخالفت با تشكيل دولت مستقل كرد در شمال عراق؛
8. جلوگيري از تحت الشعاع قرار گرفتن مسئله فلسطين در اثر افزايش توجه بينالمللي به بحران عراق؛
9. تشويق راهحلها و الگوهاي منطقهاي و مسالمتآميز حل بحران؛[13]
عملكرد جمهوري اسلامي نيز همآهنگ با مواضع اصولي آن بوده است و پس از سقوط رژيم بعثي عراق، ايران همواره در تلاش بوده است كه مردم ستمديده عراق، از آرامش برخوردار باشند، بيشترين كمكهاي مالي و امنيتي را در اختيار محرومان عراق قرار داده و نه تنها بازسازي برخي از شهرها و مناطق عراق را برعهده گرفته است، بلكه در سطح بينالملل نيز همواره در تلاش بوده است كه عراق را از بحران به وجود آمده نجات دهد؛ از اين رو، در نشستهاي وزراي خارجه در عربستان و سوريه، فعالانه شركت كرده و خود نيز به عنوان ميزبان، همه همسايههاي عراق را گرد هم آورده و در جهت استقرار امنيت در آن كشور تلاش كرده است، و نيز تقاضاي عبدالعزيز حكيم، رئيس مجلس اعلاي عراق را مبني بر گفتوگو و نشست با طرف آمريكايي، جهت حل بحران عراق، پذيرفته و عليرغم برخي مخالفت هاي غرض ورزانه در داخل كشور، دولت مردان جمهوري اسلامي ايران با حمايت رهبري، از اين امر هم كوتاهي نكرده و تا به حال سه بار با آمريكاييها بر سر ميز مذاكره نشسته و در جهت برآوردن حقوق مردم عراق، موفقيتهايي هم داشته و در يكي از نشست هاي خود طرف آمريكايي را مجاب نموده است كه يكي از عوامل ناامني در عراق، حضور نيروهاي اشغالگر است و رسانهها نيز به اين حقيقت اشاره نمودهاند.[14]
جريانات اخير و اشغال عراق، توسط استعمار نوين، يادآور اشغال اين كشور در سال 1920 توسط استعمار انگليس بوده و در آن جريان نيز علماي حوزه علميه نجف كه عمدتاً علماي برجسته ايراني بودهاند، در كنار مردم و در جهت استيفاي حقوق مردم تلاش كرده و با بيان و عمل و حتي قرار گرفتن در سنگرهاي جبهه، مردم عراق را تنها نگذاشتهاند و اين حقيقت را مردم عراق و رهبران آنها فراموش نكرده و به همين جهت نيز امروز ، دست به سوي رهبران ايران دراز نموده تا آنها يك بار ديگر اين كشور ستم ديده را از بحران اشغال و حضور استعمار نجات دهند.
4. موضع احزاب و گروههاي عراقي
1ـ4. مجلس اعلاي انقلاب اسلامي
اين گروه پس از سقوط صدام و ورود به خاك عراق، تا حدودي از ايده تشكيل حكومت اسلامي دست كشيده و خواستار تشكيل حكومت دموكراتيك بر پايه انتخابات است؛ زيرا با توجه به اكثريت شيعيان در عراق، محتمل ميداند كه اكثر پستهاي عمده در دولت و پارلمان نصيب شيعيان شده و در نتيجه در دولت، نقش كليديتري خواهد داشت. البته در عمل نيز، پس از انتخابات در عراق، اين نتيجه تا حدود زيادي به نفع اين گروه رقم خورده است، اما تغيير آهنگ و كمرنگ شدن ايدة حكومت اسلامي در اين گروه، شايد، به وضعيت به وجود آمده در عراق باز گردد؛ هر چند اين گروه بر پايه تفكر شهيد صدر شكل گرفته، و با بهرهگيري از الگوي عملي، چون جمهوري اسلامي تكميل گرديده است، اما حضور استعمار و تسلط آن بر اوضاع سياسي و گروهها از يك سو و تجربه تاريخي طولاني شيعيان در زمينه سياست و امور سياسي كه همواره خارج از دايره گذاشته شدند، از سوي ديگر آنان را بر آن داشت كه سياست «ما لايدرك كله لايترك كله» را پيشه كنند و حتي بر سر ميزي بنشينند كه يك سوي آن استعمار باشد، و اگر امروز شاهد رياست شيعي دولت در عراق هستيم، ميتواند بر درستي اين سياست گواهي دهد، اگر چه برخي از گروههاي شيعه مثل «صدريون» به رهبري مقتدي صدر، اين سياست را نپذيرفته و در برابر استعمار، مقاومت كرده و به جاي نشستن بر سر ميز مذاكره، نشستن در سنگر مقابل را برگزيده است و جوانان زيادي نيز رأي او را پذيرفته و گرد او جمع شدند.
به اعتقاد نگارنده اين هر دو سياست، در بر دارنده بخشي از استراتژي فقه سياسي شيعه است. از يك طرف، سعي دارد كه با نرمش و بهرهگيري از فرصتهاي ديپلماتيك، راه را هموار كند و از طرف ديگر، بدان جهت كه ائمه كفر، تعهدي را پايدار نيستند و قرآن نيز ميفرمايد: «فَقاتِلواْ اَئمَّةَ اْلكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أيْمانَ لَهُمْ».[16] بايد گروهي از شيعيان همواره در برابر عدم تعهد ائمه كفر آماده باشد. براساس اين واقعيت است كه رهبر جوان گروه مذكور، در مصاحبهاش ميگويد: من سرباز مرجعيت شيعه هستم.
به علاوه به لحاظ جامعه شناختي نيز مردم عراق به ويژه شيعيان، پس از سقوط صدام دو دسته شدهاند: گروهي نسبت به اشغالگران بدبين نبوده و در برابر سخنان زائران عتبات كه آمريكا را متجاوز و اشغالگر ميخواندند، ميگفتند: آنها ما را آزاد كردهاند واز آزادي به دست آمده خشنود بوده و آمريكا را در آن سهيم ميدانستند و گروهي نيز در مقابل اين ديدگاه گرفتاري آمريكا را بيشتر از استبداد صدام ميدانستند و دو سياست اتخاذ شده، شايد بهترين روشي بود كه به نوعي، شيعيان را در عرصه سياسي حفظ مي كند و از انزواي آنها جلوگيري ميكند و استعمار نميتواند با بهرهگيري از سياست انگليس و انزواي علما و مردم، حاكماني را بر مردم بگمارد كه براي شيعه جز بدبختي و رنج، نتيجه ديگري به همراه نداشته باشد.
2 ـ 4. اتحاديه ميهني كردستان عراق
بديهي است كه اين گروه در همه دوران فعاليت خود در پي تحقق خواستههاي مادي و قومي خود بوده و هستند، و هر زماني كه وضعيت را مساعد ديدند خواستههاي قومي خود را مطرح ميكنند و بيش از هر چيز تلاش دارند تا امتيازهاي نژادي خود را برآورده سازند. اين حقيقت را ميتوان با نگاه به گذشته فعاليت سياسيشان ديد.
3ـ 4. حزب دموكرات كردستان عراق
4ـ4. كنگره ملي عراق
اين سياست، همان رويهاي است كه برخي از رجال سياسي در هنگام اشغال عراق در سال 1920 و حاكميت عثمانيها در عراق داشتهاند؛ چرا كه نتيجه چنين رويهاي بر سر مسند نشستن افرادي است كه پايگاه مردمي نداشته و در حكومت مبتني بر انتخابات رأي نخواهند داشت و چشم به عنايت استعمار دارند. به همين جهت در مواضع سياسي خود روشي را اتخاذ ميكنند كه از يك طرف، خود را دلسوز كشور و ملت و مردم معرفي نموده و از سوي ديگر به اشغالگران و استعمار اطمينان دهند كه منافع آنان در خطر قرار خواهند گرفت و مهره مناسبي براي نشاندن بر حاكميت هستند.
بديهي است گروههاي ديگري نيز در عراق هستند كه به لحاظ فكر و موضعهاي سياسي ـ اجتماعي گروهها و جريانهاي ياد شده نزديك هستند و براي پيشگيري از اطاله سخن، به بررسي برخي از آنها اكتفا نموديم.
5. نقش مرجعيت شيعه در حل بحران عراق امروز
عراق امروز، اگر چه در بدو ورود و حضور اشغالگران، گمان ميكرد ميتواند در فضايي آرام، راه و رسم زندگي سياسي اجتماعي خود را ترسيم كند، اما اندكي نگذشت كه دريافت، استعمارگران اشغالگر نه تنها مرحمي بر زخمهاي ملت رنجديده نخواهند گذاشت كه خود، عامل هزاران زخم ديگر شده و خواهند شد. در اين زمان بود كه چون گذشته، چشم اميد ملت به سوي حوزه و مرجعيت شيعه، معطوف گشت و يك بار ديگر، مرجعي آگاه، وارد عرصه سياست و اجتماع شده و از يك طرف اشغالگران را تحت فشار قرار داده تا انتخابات آزاد در كشور برگزار كرده و كشور، داراي قانون اساسي گردد. از سوي ديگر، بر روند تدوين قانون اساسي نظارت كرده و نقش سياست مداران سكولار را در اين صحنه حساس كمرنگ نموده و با قاطعيت اعلام داشتهاند كه عراق كشوري اسلامي است و قانون اساسياش بايد بر محور اسلام نگاشته شده و روح اسلام بر آن حاكم باشد. پس از موضعگيري ايشان در ماده 2 پيشنويس اضافه شد كه: هيچ قانوني كه مغاير با احكام بيچون و چراي اسلام باشد، نميتواند تصويب شود.[19]
اگر چه مقامات آمريكايي در جريان تدوين پيش نويس قانون اساسي، نقش مهمي را بازي كردند و تلاش نمودند تا ارزشهاي اسلامي را ناديده گيرند، ولي با دخالت مرجعيت شيعه، در اين امر توفيقي نداشتهاند، هر چند كوشيدهاند تا دست كم، توازني بين ارزشهاي دموكراتيك با ارزشهاي اسلامي ايجاد كنند، مثلاً در ادامه ماده 2 پيشنويس اضافه كردند كه هيچ قانوني كه مغاير با اصول دموكراتيك باشد، نميتواند تصويب شود، اما اين كه چه كساني بايد در مغايرت قوانين با اسلام و ... تصميم گيرنده باشد، در ماده 90 يك دادگاه عالي فدرال پيشبيني كرده كه وظايف آن از جمله شامل: نظارت بر تطابق قوانين و مقررات ثابت با قانون اساسي و تفسير متن قانون اساسي است. اين دادگاه از شماري قضات و كارشناسان فقه و قانون تشكيل خواهد شد وشمار و نحوه گزينش آنها توسط قانوني كه با دو سوم آراي اعضاي مجمع ملي مشخص خواهد شد، با توجه به تركيب پارلمان، ميتوان احتمال داد كه دادگاه، رنگ اسلامي بيشتري خواهد داشت، لذا اين تلاش استعمارگران اشغالگر نيز، با دخالت مرجعيت شيعه، ناكام ماند.
ناظران سياسي در داخل آمريكا نيز در ارزيابي ميزان موفقيت دولت، اختلاف نظر دارند. گرايشهاي ليبرال در آمريكا با اشاره به پررنگ بودن نقش اسلام و قانون شريعت در سند و آن چه را كه دستآورد ضعيف آن در مواردي چون حقوق زنان و اقليتها ميخوانند، دولت را در اين زمينه ناموفق ميدانند. در اين رابطه، نيويورك تايمز طي سرمقالهاي اين سؤال را مطرح كرده است كه آيا آمريكا اكنون تا اين حد به بهانهاي براي اعلام پيروزي و خروج از عراق نياز مبرم يافته كه حاضر شده به يك حكومت ديني شيعه مشابه ايران رضايت دهد.[20]
بديهي است كه اشغالگران، چارهاي جز پذيرش رأي و نظر مرجعيت شيعه نداشتهاند؛ چه اين كه اغلب مردم عراق، شيعه بوده و تحت فرمان مرجعيت خود، حاضر به هر نوع فداكاري ميباشند. يكي از مواضعي كه باعث وحشت و نگراني اشغالگران گرديد، درخواست خود مختاري در چهارچوب مرزهاي فرقهاي از سوي شيعيان بود. عبدالعزيز حكيم در يازده اوت بعد از ملاقاتي كه با آية الله سيستاني داشت، طي سخناني در جريان اجتماعي كه به مناسبت سالگرد شهادت آيةالله محمد باقر حكيم برگزار شده بود، خواستار شكلگيري يك منطقه خود مختار در سراسر مناطق شيعه نشين جنوب عراق، شد، اين موضع كه براي نخستين بار و تنها 4 روز قبل از تاريخ مقرر براي تكميل پيش نويس قانون اساسي و از سوي رهبر مجلس اعلاي انقلاب اسلامي عراق، يعني مهمترين تشكل سياسي شيعه عراقي كه از تفكرات علامه شهيد صدر برخوردار و مطيع مرجعيت شيعه است، ابراز ميشد، تحولي عظيم در روند بحثهاي مربوط به تدوين قانون اساسي و مباحث سياسي اجتماعي ديگر ايجاد كرد.[21]
روشن است كه 9 يا 10 استاني كه شيعيان، خواستار تبديل آنها به يك منطقه خودمختار هستند، خود، نيمي از كشور را شامل شده و بيش از 80 درصد ذخاير نفتي را در خود دارد. به علاوه تنها راه دسترسي عراق به آبهاي آزاد در محدوده اين منطقه شيعهنشين قرار دارد. و اين امر براي اشغالگران بسيار گران آمده و در حقيقت، چارهاي جز پذيرش رأي و نظر مرجعيت را نداشتهاند. خوب ميدانند كه اگر شيعه، گوش به فرمان مرجعيت خود دهد همان خواهد شد كه استعمار پير انگليس در انقلاب عشرون ديده است، ماندن در باتلاق و بيبهرهشدن از ذخاير و منابعي كه آنها را از آن سوي مرزها به عراق كشانده است.
به هر تقدير، نيروي مؤثر و قوي تشيع و رهبران آن را نبايد ناديده گرفت؛ چه اين كه هر گاه شيعيان به يك خودآگاهي و خودباوري رسيدند و توجه خود را به رأي و نظر مرجعيت و رهبري ديني معطوف داشتهاند، به راحتي توانستهاند از گردنههاي سخت سياسي و اجتماعي گذر كرده و بر امور سياسي، اجتماعي خود حاكم گردند و هرگاه تشتت و تنش در رأي و عمل آنها پديد آمده و موقعيت اجتماعي مرجعيت متزلزل گرديد، استعمار بر اوضاع مسلط شده است.
و استعمار نيز خوب ميداند كه مرجعيت شيعه چه جايگاهي در جامعه سياسي اجتماعي ملل مسلمان و به ويژه شيعه دارد. آنان تجربههايي چون تحريم تنباكو، 15خرداد 1342 و پيروزي انقلاب اسلامي را پيشرو دارند، و در يك مقطعي نيز از آن بهره گرفته و با ايجاد اختلاف ميان روحانيت آگاه و در صحنه و مسلط كردن سياست مداران سكولار بر اوضاع كشور، مدتها مردم را از راهبري علماي دين محروم كرده و در عرصه سياست و اجتماع بزرگي، چون ايران تاخت و تاز كرده و اين كشور را به عنوان پايگاهي مستحكم در منطقه براي حفظ منافع خود قرار دادند. اگر انديشوران متدين و رهبران مذهبي و گروههاي دينمدار در عراق از تجربه تلخ همسايه خود در عصر مشروطه و همچنين از تاريخ افتخار آميز انقلاب عشرون استفاده نكنند و دل خوش دارند كه فضاي فعاليت آنان كه مدتها توان برخورداري از آن را نداشتند، مهيا شده است و ميتوانند در اوضاع سياسي اجتماعي خودتأثير گذار باشند، چندي طول نخواهد كشيد (به مراتب كمتر از آن چه كه در ايران عصر مشروطه اتفاق افتاد) اتفاقي ناگوار خواهد افتاد و از دام استبداد داخلي رها شده و در دامن استعمارِ استبداد آفرين گرفتار خواهند آمد.
آن چه كه نگارنده و هر مسلمان دلسوز ديگري را نگران كرده است، عدم توجه بزرگان و دستاندركاران عراقي به اين معضل بوده و ملاحظه ميشود كه دغدغهها به سمت به دست گرفتن مناصب و وزارتها و آن هم نه وزارت فرهنگ و آموزش، بلكه ساير مناصبي كه ميتواند تحت الشعاع آموزشهاي سكولارياي قرار گيرد كه استعمارگران اشغالگر در پي تنظيم آن هستند و توده مردم نيز متأسفانه هر روز شاهد خونريزيهاي خياباني بوده و طبعاً هر آرامشي، ولو آرامش برآمده از ايده سكولاري و ابزار استبدادي دل خوش خواهند كرد، كه البته اين دغدغه زماني از بين خواهد رفت كه علت العلل، يعني استعمارگران منطقه را ترك كنند.
تذكر بايسته
به اعتقاد نگارنده، مباني فكري تشيع و علماي شيعه در همه اعصار يكسان بوده و در ماهيت آن تفاوتي نيست؛ چه اين كه برگرفته از آموزههاي وحياني است. اگر تفاوتي باشد در استراتژي و تاكتيكي است كه در هر عصري با توجه به اوضاع و احوال سياسي ـ اجتماعي جامعه، از طرف رهبران شيعه اتخاذ ميشود، و اين امر نيز به پتانسيل بالاي فقه سياسي شيعه برميگردد.
فقه سياسي شيعه با توجه به اصل قدر مقدور كه تشخيص آن را به فقيه جامعه الشرايط واگذار نموده و از اختيارات ولي فقيه بر شمرده است، به مرجع و فقيه هر عصري اجازه ميدهد كه با توجه به اوضاع سياسي اجتماعي و با در نظر گرفتن مصلحت عامه مردم و حفظ كيان دين، استراتژي و تاكتيكي را برگزيند كه بيشترين بهره از آنِ دين و مسلمانان گردد.
آشكار است كه وضعيت سياسي عصر انقلاب عشرون و اوضاع سياسي كنوني جهان يكسان نيست، نه استعمار آن روز قدرت و توان بسيج استعمار امروز را داشت و نه تشت و چند دستگياي كه در ملل اسلامي امروز وجود دارد در آن روز وجود داشت، جامعه اسلامي بسيار منسجمتر از امروز بود. اگر در ليبي تجاوزي صورت ميگرفت نجف به دفاع از آن جا فتوا ميداد و مسلمانان به پيروي از فتوا راه را بر استعمار ميبستند و او را در تنگنا قرار ميدادند، اما امروز با تأسف فراوان، ملل اسلامي در برخي از موارد نه تنها در مقابل استعمار نميايستند كه پايگاههاي نظامي خود را دراختيار آن قرار ميدهند؛ چنان چه اشاره شد كه كشورهايي چون عربستان و قطر به كمك اشغالگران آمده و پس از اشغال نيز به حمايت از آن ميپردازند. مرجعيت امروز عراق بر اين باور است كه استعمار با بهرهگيري از تجربه گذشته عراق به تدريج در ميان گروهها نفوذ كرده به همه مقاصد خود خواهد رسيد و حتي قوانيني را به تصويب خواهد رساند كه كشور اسلامي عراق را با قوانين سكولاري اداره كند. همان گونه كه استعمار انگليس چنين كرد و پس از شكست مقطعي، خود را بازسازي كرده و اداره امور كشور را به دست افرادي سپرده كه چندين دهه بر امور مسلمانان حاكميت نموده و قوانين سوسياليستي و ليبراليستي را بر مردم تحميل نمودند، حوزه هزار ساله نجف را عملاً از كارايي در امور سياسي اجتماعي انداختند و جز پوستهاي از آن باقي نگذاشتند.
مرجع بزرگوار عراق باور دارد كه اگر مثل گذشته از حضور در صحنه سياسي باز مانند و عنان حكومت را به دست اشغالگران و طرفداران آن ـ كه فقهي جز اطاعت از اولوالامر ولو سكولار ندارند ـ بسپارد؛ يك بار ديگر، جامعه شيعي عراق بايد تحت فرمان فرمانداران و حاكماني قرار گيرد كه حتي اجازه عمل به وظايف فردي مبتني بر فقه شيعه ندهند.
تجربه ساليان دور گذشته نشان داد كه رهبران شيعي خود را از سياست دور داشته و در امور سياسي اجتماعي مردم دخالت ننموده و تجربه تلخ شكست از استعمار آنان را به انزوا نشانده و تنها به دروس حوزوي پرداختند كه صد البته استعمار با حاكميت مطلق خويش اين چنين اجازه را نيز به آنها نداده و بزرگان و نامآوران شيعه ناچار به كوچيدن به حوزه قم نموده و حوزه نجف كه زماني طلايهدار فرهنگ علوي بود، به خاموشي گراييد.
به هر تقدير، عوامل برشمرده شده و مصلحت شيعيان و مسلمانان عراق امروز، اقتضا ميكند كه فقيه آگاه و مرجع بيدار آن استراتژي خاصي را در برابر استعمارگران اشغالگر، اتخاذ كند كه به ظاهر با استراتژي به كار گرفته شده علماي نجف عصر انقلاب عشرون متفاوت است، لكن آن چه را كه نبايد از آن غافل شد اين است كه در هر دو دوره هدف رسيدن مصلحت جامعه اسلامي و حفظ كيان اسلام و تشيع بوده است و شكي نيست كه در اين امر مبناي فكري واحدي داشتهاند؛ مبنايي كه بر پايه ارزشهاي وحياني و آموزههاي علوي استوار بوده است.
صد البته بينش سياسي اجتماعي فقيه جامع الشرايط خود عاملي تعيين كننده در اتخاذ استراتژي صحيح و مؤثر در هر عصر و زمان ميباشد.
6. ديدگاههاي مردم عراق درباره اشغال اين كشور
هر چند احتمال تقلب در اين گونه نظر سنجيها كه توسط مراكز ياد شده انجام گرديد، زياد است و يا حتي الامكان سوگيري خاص براي نيل به اهداف از پيش تعيين شده دنبال ميشود، اما برخي از شاخصهايي كه در اين نظر سنجي وجود دارد، قابل تأمل است. براي نمونه: با گذشت يك سال از آغاز حمله به عراق، مردم اين كشور هم چنان نسبت به حمله آمريكا به كشورشان به ديده ترديد مينگرند، اما نسبت به نتايج اين جنگ ترديد ندارند، بيشتر آنها معتقدند وضعيت زندگي آنها نسبت به دوره قبل از جنگ بهتر شده است واميدشان نسبت به آينده بسيار بالاست. البته هنوز نگرانيهايي درباره مسائل مختلف از جمله امنيت و بيكاري وجود دارد واين نگرانيها سبب ميشود تا مردم حداقل در كوتاه مدت خواستار رهبري قدرتمند باشند.
78 درصد مردم عراق مخالف خشونت عليه نيروهاي ائتلاف هستند و 17 درصد مردم ـ معادل يك ششم جمعيت ـ اين حملات را قابل قبول ميدانند و در مقابل، فقط يك درصد، حمله به اعضاي پليس جديد عراق را قابل قبول ميدانند.
به طور كلي، پاسخ عربهاي عراق كه 79 درصد جمعيت كشور را تشكيل ميدهند، با پاسخهاي اقليت كرد كه 17 درصد جمعيت اين كشور را دارا هستند، تفاوت بسيار زيادي دارد. مثلاً در مورد حمله آمريكا به عراق 40 درصد عربهاي عراق آن را درست ميدانستهاند؛ در حالي كه كردها 87 درصد موافق بودند، فقط يك سوم عربها معتقدند كه جنگ، باعث آزادي عراق شد؛ در حالي كه 82 درصد كردها با اين نظريه موافقآند. 30 درصد عربها موافق حضور نيروهاي ائتلاف در كشور هستند و اين نسبت بين كردها به 82 درصد افزايش پيدا ميكند.[22]
هر چند تحليلگران اين سنجش درباره اين تفاوت معنادار، سخني نگفتهاند، لكن به نظر ميرسد كه اين تفاوت ميتواند دلايلي داشته باشد كه از جمله آنها، اقليت جمعيتي و عدم پشتوانه كمي خود عاملي است كه غالباً چشم به كمكهاي بيروني داشته و به علاوه كردهاي عراقي بيش از هر چيزي نظاميگري را ميپسندند و خود نيز در قالب نيروهاي نظامي قرار گرفته و قبلاً نيز اشاره شد كه در پستهاي رسمي نيز دنبال وزارت دفاع و امثال آن هستند، طبعاً روحيه جنگ و عمليات نظامي در آنها پررنگتر است. نكته مهمتر، اين كه تفكر مذهبي و پيروي از رهبران ديني در آنها كم رنگتر است. افكار سكولاريستي كه رهبران احزاب كرد، از آن برخوردار بوده و در ميان نيروها تزريق نمودهاند، خود، ميتوانسته عاملي مؤثر در اين زمينه باشد.
برگزاركنندگان سنجش مذكور، از جمله موضوعاتي را كه پررنگ نموده و بر آن مانور دادهاند، مسئله تشتت و از هم گسيختگي سياسي در عراق بود، گفتهاند: نتيجه اين نظر سنجي نشان ميدهد نوعي تشتت سياسي در عراق وجود دارد كه ممكن است توسعه سياسي اين كشور را با دشواري مواجه كند و انديشه برگزاري انتخابات زودرس را مورد ترديد قرار دهد. اگر چه مردم عراق، خواستار رهبري قدرتمند هستند، ولي از هر 10 عراقي 6 نفر آنها نميتوانند از رهبري ملي كه مورد اعتماد آنها باشد نام ببرند. 61 درصد مردم به احزاب سياسي اعتماد اندكي دارند يا اين كه به آنها اعتماد ندارند و از هر 10 نفر، 7 نفر خودرا عضو هيچ حزبي نميدانند. احزابي كه تعداد هواداران آنها كمي بيش از حداقل است، احزاب اسلامگرا يا كرد هستند. سه چهارم پاسخ دهندگان گفتهاند، پيوستن به احزاب سياسي، اقدامي است كه هيچ گاه در هيچ شرايطي آن را انجام نخواهند داد.
زماني كه اين سئوال از عراقيها پرسيده شد كه به كدام يك از رهبران عراقي بيشتر اعتماد دارند، پاسخها متفاوت و ناهمگون بود؛ به گونهاي كه بيش از 40 درصد پاسخها درباره افراد مختلفي بود كه فقط تعداد اندكي به آنها اشاره كرده بودند، فقط پنج شخصيت وجود داشت كه بيش از 3 درصد پاسخها را به خود اختصاص ميدادند و اين افراد عبارتند از: ابراهيم الجعفري 8 درصد، مسعود بارزاني 6 درصد، جلال طالباني 6 درصد، آيةالله سيستاني 5 درصد و عدنان پاچهچي 4 درصد (وي وزير خارجه حكومتي بود كه صدام آن را در سال 1967 ساقط كرد و بنيانگذار جنبش مستقل دموكراتيك است كه در سال 2003 بنيان نهاده شد.[23]
نكته قابل توجه در اين سنجش و تحليل آن، اين است كه كارگزاران پشت صحنه اين نظر سنجي در پي القاي عدم ثبات سياسي در عراق بوده و احزاب و گروهها را قادر به برقراري آرامش در اين كشور نميدانند؛ چه اين كه احزاب مورد نظر، به جهت عدم پشتوانه مردمي، قدرت ايجاد ثبات در جامعه را ندارند و لازمهاش اولاً، حضور قدرتي برتر كه طبعاً خود استعمارگران هستند، ضروري است، ثانياً انتخابات زودهنگام در اين كشور فايدهاي نخواهد داشت؛ چون مردم، شناختي نسبت به احزاب و گروههايي كه ادعاي توانمندي در امور سياسي را دارند، ندارند و از همه مهمتر، رهبران ديني، چندان جايگاهي در ميان مردم ندارند، چون درصد ناچيزي از مردم به آيةالله سيستاني رأي دادند و اين درصد در مقابل سرجمع ساير رهبران، قابل ملاحظه نيست.
آنچه كه بيش از هر چيزي اين تحليل را نادرست و سست ميكند، توجه به واقعيتهاي غير قابل انكار در عراق است، اولاً همه ديدند كه جامعه، نه تنها آمادگي برگزاري انتخابات زودهنگام را داراست، بلكه اصرار مردم به برگزاري آن، آن گاه بيشتر شد كه ديدند مرجعيت آگاه يعني آيه الله سيستاني بر انجام رفراندوم عمومي تأكيد داشته و اشغالگران را تحت فشار قرار داده و خواهان برگزاري هر چه سريعتر انتخابات است، ثانياً: اقبال مردمي از رهبريت ديني، امري بود كه اشغالگران نتوانستهاند آن را كتمان كنند. به طوري كه خود، ناچار شدند در بحران عراق دست به سوي كمك اين رهبري برده و نه تنها مرجعيت داخلي كه حتي به صورت غير مستقيم و مستقيم از همسايه اسلامي عراق، يعني جمهوري اسلامي كه خود الگوي جوامع ديني است، درخواست كمك كردند.
ثالثاً: آماري كه نشان دهنده عدم شناخت مردم از احزاب و گروههاي ديني و عدم پذيرش رهبريت ديني است، نيز قابل تأمل است؛ چه اين كه در بخش ديگر از اين سنجش آن جا كه درباره اعتماد مردم به نهادها و مؤسسات، پرسش به عمل آمده است، بالاترين درصد اعتماد مردم به رهبران ديني بوده است، و جالب اين كه پايينترين اعتماد، از آن نيروهاي آمريكايي و انگليسي بوده است، بنابر آن چه كه در نتيجه سنجش آمده است، اعتماد مردم به رهبران مذهبي 70 درصد بود. آمار نسبت به نيروهاي آمريكايي و انگليسي به 25 درصد كاهش يافت.[24]
اين در حالي است كه حتي احزاب سياسي، بيشتر از آنها مورد اعتماد مردم بودند؛ چرا كه 28 درصد از اعتماد مردمي برخوردار بودند.
نكتهاي را كه اين سنجش، آشكار ساخت، آن است كه مردم مسلمان عراق، نسبت به بيگانگان و اعمال آنها بدبين بوده و حتي در پاسخ به پرسشهاي آنها، آن چه را كه در سر دارند، آشكار نميسازند؛ ولي در عمل نشان ميدهند كه پيرو و مطيع رهبران ديني بوده ودر ميان احزاب نيز، آنهايي كه با مرجعيت ديني بيشتر ارتباط دارد، مورد اعتماد و اقبال آنها هستند و اين را در نتيجه اولين انتخابات در عراق به خوبي نشان دادند.
كلام آخر:
نخست اين كه اشغال گران پس پرده شعارهاي نوع دوستانه، دغدغه اي جز، پي گيري اهداف كلان جهاني و منطقه اي خود نداشته و در راستاي فرافكني مشكلات و نابساماني هاي داخلي و تحميل ايدئولوژي و ارزش هاي ليبرالي و تسريع در جهاني سازي با هويت ليبرال دمكراسي و همچنين مقابله با جريان هاي ديني و فرهنگي مخالف به ويژه اسلام سياسي، دست به اشغال عراق زده است و اين حقيقت پس از حضور چند ساله به ويژه در جريان تدوين قانون اساسي عراق، به خوبي آشكار گرديد.
دوم اين كه: كشورهاي منطقه به ويژه كشورهاي عربي، نه تنها به مقابله با اشغال گران برنخواسته اند بلكه تلاش نمودند تا با تشكيل كنفرانس و نشست هاي منطقه اي به لحاظ ديپلماسي و سياسي توجيه گر اشغال بوده و در جبهه نظامي و اقتصادي نيز با در اختيار قراردادن پايگاه هاي نظامي و امكانات مالي و اقتصادي، خود نيز در صف اشغال گران قرار گرفته اند. از ميان كشورهاي همسايه تنها ايران توانست با موضع قدرت و استقلال سياسي اش، به حمايت از مردم ستمديده عراق و دولت نوپاي آن پرداخته و در اين راستا، حاضر به نشستن بر كرسي مذاكره، رودرروي اشغال گران شده است تا به نوعي بحران به وجود آمده را حل نموده و امنيت به مردم ستمديده و داغديده عراق برگردد.
نكته سوم اين كه: اشغال گران علي رغم تلاش همه جانبه، و هزينه سنگين اقتصادي، سياسي، در رسيدن به همه اهداف از پيش تعيين شده، توفيق چنداني نداشته اند، حتي ناظران سياسي در داخل آمريكا نيز در ارزيابي ميزان موفقيت دولت اختلاف نظر دارند، گرايش هاي ليبرال در آمريكا با اشاره به پررنگ بودن نقش اسلام و قانون شريعت در سند و آن چه را كه دستاورد ضعيف آن در مواردي چون حقوق زنان و اقليت ها مي -خوانند، دولت آمريكا را در اين زمينه ناموفق مي دانند. شكي نيست كه اين عدم توفيق اشغال گران، به جهت نقش بي بديل مرجعيت به ويژه آيت الله العظمي سيستاني بود كه ايشان با مقاومت و پايداري در برابر اشغال گران توانست نقش اسلام و دين را در قانون اساسي عراق پررنگ كند. حضور پرثمر مرجع تقليد شيعيان در بحران عراق نه تنها، مانع جدي در برابر اهداف اشغال گران بوده و هست بلكه پشت گرمي و ملجآ و مأمن قابل اتكايي براي مردم ستمديده عراق بوده است و شيعيان و اساساً مسلمانان عراق با برخورداري از رهبري عالمان ديني شان، توانسته اند در برابر حوادث ناگوار عراق مقاومت كرده و در ادامه حيات سياسي اجتماعي شان، نقطه اميدي داشته باشند.
وبالاخره اين كه اشغال گران استعمارگر، هميشه در پي رسيدن به اهداف كلان خود كه در رأس آن جهاني سازي با هويت ليبرال دمكراسي است، از هيچ تلاشي دريغ نكرده و تنها و تنها مانع جدي و اساسي در برابر آن دين آن هم اسلام به ويژه اسلام سياسي و حضور پررنگ مرجعيت و رهبري سياسي شيعي است و اين حقيقت در عراق امروز قابل رؤيت است. و آنچه كه عراق را از فلسطين و لبنان و ... متمايز مي سازد حضور پررنگ مرجعيت شيعه در موقعيت اجتماعي سياسي است.
پي نوشت ها :
* حجة الاسلام مريجي عضو هيأت علمي گروه علوم اجتماعي دانشگاه باقرالعلوم عليه السلام.
1. ر. ك: «آمريكا در سراشيبي»، گومورا، اچ بورك، ترجمه: هما هاشمي، (تهران: انتشارات حكمت، 1379). و ر. ك: «آمريكا و اسلام سياسي» فؤاز، اي، رجيس، ترجمه: سيد محمد كمال سروريان، (تهران: انتشارات پژوهشكده مطالعات راهبردي، 1383).
2. جواد منصوري، «آمريكا و خاورميانه»، (تهران: وزارت امور خارجه، 1385) ص 165.
3. «نگاهي به عراق و جنگ سلطه»، معاونت سنجش از دور و جغرافيا، مديريت اطلاعات جغرافيايي، وزارت دفاع، 1382، ص (ج).
4. بديهي است نفوذ ايران بر جامعه شيعه عراق، نفوذ معنوي است نه سرزميني؛ چه اين كه هر دو ملت از پيروان تشيع و فرهنگ ناب علوي هستند و طبعاً سرنوشت آنها به يكديگر گره خورده است.
5. «ناگفتههاي جنگ عراق»، تدوين واحد تحقيقات اقتصاد سياسي، ترجمه: محمدرضا امين، (قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(قدس سره) 1385) ص 75.
6. «نگاهي به عراق و جنگ سلطه» پيشين، ص 125.
7. حميد پارسانيا، «حديث پيمانه»، (قم، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، 1376) صص 167 ـ 166.
8. روزنامه كيهان، دوشنبه 29 مرداد 1386، سخنراني مقام معظم رهبري در ديدار مهمانان چهارمين مجمع جهاني اهل بيت(ع)، ص 2.
9. فصلنامه مطالعات خاورميانه (ضميمه) شماره 30، تابستان 1381، ص 9.
10. همان، سال نهم، شماره 32، ص 153.
11. «عراق پس از سقوط بغداد»، دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي، (تهران: انتشارات وزارت امورخارجه، 1384)، ص 42.
12. كريستين ساينس مونيتور، به نقل از عراق پس از سقوط بغداد، ص 43.
13. حسين دهشيار و ديگران، «مسائل ايران و عراق»، (تهران: مؤسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بينالمللي ابرار معاصر، 1382)، ص 30.
14. روزنامه كيهان، يك شنبه 14/5/86 و ساير رسانههاي صوتي و تصويري ايران و جهان.
15. «مسائل ايران و عراق»، پيشين، ص 63.
16. توبه (9)، آيه 12.
17. واحد مركزي خبر 25/12/81، مصاحبه برهم صالح، نخستوزير دولت اتحاديه ميهني كردستان عراق با شبكه ان. بي. وي. تركيه.
18. مصاحبه نبيل موسوي، سخنگوي كنگره ملي عراب درباره اقدام احمد چلبي براي تشكيل دولت محلي در جنوب عراق، واحد مركزي خبر 17/1/82.
19. «عراق پس از سقوط بغداد»، پيشين، ص 241.
20. نيويورك تايمز، 23 اگوست 2005، به نقل از عراق پس از سقوط بغداد، ص 240.
21. همان، دوازده آگوست 2005، نقل از عراق پس از سقوط بغداد، ص 244 ـ 245.
22. «ديدگاههاي مردم عراق درباره اشغال اين كشور و آينده آن»، (تهران: موسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بينالمللي ابرار معاصر، 1383)، ص 11 ـ 20.
23. همان، ص 21 ـ 23.
24. همان، ص 22 ـ 23.
منبع:فصلنامه علوم سياسى - شماره 39 و 40
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت : gh_reza9542