آيا انقلاب ها را مي توان پيش بيني و علل شان را درک کرد

اسلامي ايران يكي از انقلاب هاي اجتماعي است كه در سال 1357/1979 رخ داده است و تاكنون توسط محققان داخلي و خارجي از زواياي مختلف مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است. نوشتار حاضر كه توسط خانم نيكي كدي در اين زمينه نوشته شده، درصدد است تا به اين پرسش ها پاسخ دهد كه آيا انقلاب اسلامي ايران، پيش بيني آن
دوشنبه، 19 ارديبهشت 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آيا انقلاب ها را مي توان پيش بيني و علل شان را درک کرد

آيا انقلاب ها را مي  توان پيش  بيني و علل  شان را درک کرد
آيا انقلاب ها را مي توان پيش بيني و علل شان را درک کرد


 

نويسنده:نيکي کدي




 
انقلاب اسلامي ايران يكي از انقلاب هاي اجتماعي است كه در سال 1357/1979 رخ داده است و تاكنون توسط محققان داخلي و خارجي از زواياي مختلف مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است. نوشتار حاضر كه توسط خانم نيكي كدي در اين زمينه نوشته شده، درصدد است تا به اين پرسش ها پاسخ دهد كه آيا انقلاب اسلامي ايران، پيش بيني آن امكان پذير بود؟ و به بيان ديگر اگر اعضاي سفارت، عناصر اطلاعاتي بومي را كنار نگذاشته و با تعداد بيشتري از مردم تماس برقرار مي كردند آيا بازهم رفتار آنها و به تبع آن، انقلاب ايران پيش بيني پذير بود؟ ايران چه تفاوتي با ديگر كشورهاي اسلامي داشت؟
واژه هاي كليدي: انقلاب، انقلاب ايران، امام خميني، روحانيت.

آيا پيش بيني انقلاب ايران امكان پذير بود؟
 

ترجيع بند هميشگي ادبيات و آثار مربوط به انقلاب ايران يا انقلاب «اسلامي» 79 – 1978/م اين است كه اگر افراد بيشتري دربارة طرز تفكر ايرانيان تحقيق ميكردند، پيشبيني انقلاب ايران هم امري ضروري و هم امكان پذير بود. بيشتر انتقادات، متوجه نمايندة آمريكا در ايران اواخر دهة 1970/ م است، چرا كه او همة فعاليتهاي مربوط به بررسي طرز تفكر ايرانيان را كنار گذاشته بود و با خيالي آسوده، اطمينان داشت كه رژيم شاه از هر نقصي مبراست.
اين طرز تلقي عوام پسندانه كه البته در جاي خود در مورد ناآگاهي مقامات رسمي آمريكايي درست به نظر ميرسد، اخيراً در كتاب شير و عقاب اثر «جيمزبيل» به چشم ميخورد.[1] اما سؤال اين است كه اگر اعضاي سفارت، عناصر اطلاعاتي بومي را كنار نگذاشته، با تعداد بيشتري از مردم تماس برقرار ميكردند و از طرز فكر و نحوة رفتار آنها گزارش تهيه ميكردند، آيا باز هم رفتار آنها و به تبع آن، انقلاب ايران پيشبيني پذير بود؟ تمامي شواهد، عكس مسئله را نشان ميدهد، به منزلة بهترين گروه شاهد، پژوهشگران آمريكايي ايران معاصر را در نظر ميگيريم. اين افراد كه مطالعات گستردهاي را در ايران دهة 1970 م انجام داده بودند، چيزي شبيه به انقلابي را كه رخ داد، پيشبيني نكردند. اين موضوع در مورد همه صدق ميكند، چه پژوهشگران سياسي كه با اطلاعات مربوط به حكومت و مخالفان سر و كار داشتند و چه اقتصاد داناني كه در مورد مشكلات جدي اقتصادي اظهار نظر ميكردند؛ و هم چنين انسان شناسان و جامعه شناسان و تاريخنگاران كه دربارة همة طبقات شهري و روستايي و حتي روحانيان تحقيق ميكردند و به حرفهايشان گوش فرا ميدادند، آنها ميديدند كه اصلاحات، بسيار كمتر از آن چه ادعا ميشد براي دهقانان مفيد واقع شده بود. مهاجرين روستايي در شهرها از لحاظ اجتماعي و اقتصادي زندگي سختي را ميگذراندند و اقتصاد متكي به نفت با انبوهي از مشكلات روبهرو بود، اما بيشتر اين مشكلات در ديگر كشورهاي صادر كنندة نفت نيز وجود داشت. از گروهها و طبقات مختلف ايرانياني كه توسط پژوهشگران مورد مطالعه قرار گرفته بودند، انقلاب قريب الوقوعي را پيشبيني نميكردند. از اين رو به نظر ميرسد، سازمان اطلاعات آمريكا حتي اگر با مردم عادي نيز ارتباط برقرار ميكرد، باز هم بسيار بعيد بود كه آنها را براي مقابله با بحراني قريب الوقوع، آن هم در حد يك انقلاب، مهيا كند، ضمن اين كه امكان داشت مردم نسبت به رژيم، موضع انتقاديتر بگيرند. (در اين مقاله منظور از انقلاب دورة زماني بين ژانوية 1978 م و فورية 1979 م ميباشد، نه صرفاً مرحلة اخير آن كه در اواخر 1978 م پيشبيني ميشد).
واقعيت اين است كه امروزه عدهاي از افراد آگاه دربارة ايران، با بازانديشي و بازنگري ادعا ميكنند كه آنها (امريكاييها) در صورتي كه از دانستهها و اطلاعاتشان بهره ميگرفتند، قادر به پيشبيني جنبش انقلابي بودند. از اشخاص قابل ذكر در اين مورد، سر آنتوني پارسونز،[Sir Anthony parsons] سفير انگليس در ايران قبل از انقلاب و در حين انقلاب ميباشد. پارسونز در زندگي نامه خود آورده است كه اطلاعاتش دربارة قدرت روحانيون ايراني در شورشها و جنبشهاي انقلابي پيشين ميبايست او را مجاب ميكرد كه براي قدرت آنها در اواخر دهة 1970 م اهميت (بيشتري) قائل شود.[2] (گرچه) اين نوع انتقاد از خود قابل تحسين است، اما به نظر ميرسد مسئله فراتر از اينهاست. با اين كه اشخاص ايراني و غير ايراني بسياري بودند كه از سابقة روحانيون ايران در حركتهاي انقلابي اواخر سده 19 و اوايل سدة 20 اطلاع داشتند اما آنها نيز هم چون پارسونز در بهره گرفتن از اطلاعاتشان براي پيشبيني يك خيزش مذهبي روحاني جديد ناکام ماندند. (البته) ناكامي اين افراد چندان عجيب هم نيست، چون (جامعة) ايران از 1921 / م به بعد تحولات همه جانبه و فراگيري را از لحاظ ساختار اقتصادي، درآمدهاي نفتي، تعليم و تربيت، حقوق و بسياري از عرصةهاي ديگر، پشتسر ميگذاشته و روحانيت نه در ظاهر بلكه در عمل، به اجبار نقش بسيار پايينتري را در اجتماع پذيرا شده بود. علاوه بر اين شواهدي در دست نيست كه روحانيان مخالف حتي خود (امام) خميني نيز اميدوار بوده باشند كه بتوانند شاه را حداقل بدون يك دوره تدارك دراز مدت كه لازمة چنين كاري است، سرنگون كنند. تنها عدة قليلي از افراد غير ايراني نظير حامد الگار كه مورد حمايت اپوزسيون روحاني بودند به پيشبيني انقلاب بسيار نزديك شدند، اما حقيقتاً نتوانستند اين كار را انجام دهند.
كوتاه سخن اين كه همگان از انقلابي كه در راه بود بياطلاع بودند، اگر چه ميزان بياطلاعي و ناآگاهي آنها تفاوت داشت و اين مسئله هم در مورد ايرانيان از هر طبقه و صنفي و هم خارجيان بسيار آگاه صدق ميكرد. كساني كه از عدم اطلاع سفير ايالات متحده انتقاد ميكنند، زماني كه از معايب و ناكاميهاي سياست خارجي بحث ميكنند، مطالب (در خور توجهي) دارند. موضوع بسيار قابل توجه آن است كه اگر ما (آمريكاييها) در 1953 / م به سرنگوني مصدق كمك نكرده بوديم مسلماً از انقلاب اسلامي نيز خبري نبود. اما نه سقوط مصدق و حمايت مشتاقانه ما از شاه نتيجة شكست اطلاعاتي ما بود و نه چنين شكستي، عدم توانايي ما در پيشبيني و برخورد مؤثر با انقلاب اسلامي را توجيه ميكند.
در وضعيتي كه آشكارا هيچ كس، حتي افراد بسيار مطلع، نتوانستند انقلاب موفقي را پيشبيني كنند، شايد بهتر باشد از طرح سؤال «چرا كسي به فكر آن (انقلاب) نبود؟» به اين سؤال روي آورد كه آيا تحت شرايط مناسب اطلاعاتي، افراد بسيار مطلع ميتوانند انقلاب را پيشبيني كنند؟ پژوهش حاضر، ما را به سؤالات اساسي درباب انقلاب، پيشبيني تاريخي و اصل عليت رهنمون خواهد نمود.
اشتباه بيشتر كساني كه معتقدند انقلابها قاعدتاً بايستي پيشبيني پذير باشند، آن است كه چون انقلاب، حادثه بزرگي است و جمعيت زيادي از مردم به طور چشمگير در آن شركت ميجويند، ريشههاي آن نيز ميبايست آشكارا و گسترده و تشخيصپذير باشد.
در ارتباط با ايران مجموعهاي كامل از علتها مورد توجه قرار گرفتهاند كه افزايش و سپس افت انتظارات بعد از بالا رفتن قيمت نفت در 1973/ م و تورم متعاقب آن، مهاجرت گسترده از روستاها به شهرها، از خود بيگانگي فرهنگي، استبداد، خصومت نسبت به ايالات متحده و موارد ديگر از آن. جمله به شمار ميروند. با كمال تأسف، همان گونه كه در اثر جالب هنري مانسون[Henry Munson] نشان داده شده، بيشتر اين علتها در كشورهاي ديگر نيز وجود داشته، اما منجر به انقلاب نشده است. احتمالاً اين موارد از علل ضروري انقلاب ايران بودهاند نه علل كافي آن براي مثال، بعد از 1979/ م اثرات افزايش و كاهش ناگهاني قيمت نفت در ديگر كشورها ديرتر، ولي شديدتر از ايران قبل از انقلاب، احساس شد، اما در هيچ يك از آنها موجب بروز شورش و يا انقلاب نگرديد.[3] اساساً در ايران عوامل و عللي كه نظير آنها در كشورهاي ديگر وجود داشت با ويژگيهاي محلي دست به دست هم داده و منجر به فوران انقلاب شدند. به هر حال با شيوههاي اندازهگيري كنوني، كشوري كه در آستانه انقلاب قرار دارد نسبت به كشورهايي كه در آنها از انقلاب خبري نيست، انقلابيتر به نظر نميرسد.
به نظر ميرسد مهمترين مورد مشابه در اين زمينه «نظرية آشوب» باشد. تعدادي از آزمونها كه مؤيد نظرية فوق هستند به وضوح نشان ميدهند كه يك تغيير بسيار جزئي ممكن است به تغييرات بعدي بسيار عظيم منجر شود:
تغييرات جزئي در دروندادها به سرعت ميتواند به تغييرات همه جانبه در برون دادها منتهي شود ـ پديدهاي كه از آن تحت عنوان «وابستگي بسيار حساس به شرايط جزئي» ياد ميشود. براي مثال، در هواشناسي در چنين موردي از تعبير نيمه شوخي تأثير پروانه استفاده ميكنند ـ ديدگاهي كه براساس آن، حركت پروانه در هواي پكينگ[Peking] ميتواند ماه آينده سيستم طوفانها را در نيويورك تغيير دهد.[4]
ادوارد لورنز[Edvard Lorenz] از دانشگاه ام. آي. تي. M. I. T و از پيشگامان نظرية آشوب در 1961/م هنگام كار بر روي سيستم رايانهاي وضعيت آب و هوا تصادفاً متوجه شد كه اگر به جاي ايجاد شش نقطه بر روي صفحه، راه ميانبر را در پيش گيرد و سه نقطه ايجاد كند، سيستم وضعيت آب و هوايي به سرعت از حالت اوليه دور خواهد شد. چنين مسئلهاي در جهان واقع به اين معنا خواهد بود كه هر تغيير بسيار كوچك در ابتدا ميتواند نشانه تغييرات كلان بعدي باشد كه در اغلب موارد نيز چنين است. بلافاصله او اظهار داشت كه پيشبيني وضع هوا در طولاني مدت غير ممكن است. بعدها اعلام كرد كه هر نوع سيستم فيزيكي نامتناوب (غيرادواري) غير قابل پيشبيني است. [5] مطمئناً همة افراد نتايج و پيآمدهاي اين نظريه را نميپذيرند و بسياري از فرآيندهاي فيزيكي متناوب (ادواري) با ابزارهاي آزمايشي مناسب قابل سنجشند. اما اين فرض به نظر منطقي ميرسد كه حوادث پيچيده مربوط به انسان نظير انقلابها بيشتر به فرآيندهاي فيزيكي نامتناوب غير قابل پيشبيني شباهت داشته باشند تا فرآيندهاي متناوب پيشبيني پذير. علاوه بر اين، همان گونه كه اشاره شد برخي از انقلابها پيشبيني پذيرند و عللي دارند كه هم طولاني مدت بوده و هم به موقع قابل مشاهده هستند.
امروزه تئوري تكامل، ديدگاه نسبتاً مشابهي ارائه ميدهد، {طرف داران اين نظريه} به طور گسترده بر اين باورند كه تغييرات احتمالي و خود به خودي جزئي در گذشتههاي دور ميتوانست به مسير كاملاً متفاوتي در روند تكامل منتهي شود، تغييري كه به (پيدايش) موجودي به هوشمندي و خود آگاهي موجودات انساني منجر نميشد. استفان جي گلد[Stephen Jay Gould] اين بحث را در آغاز «حيات شگفت انگيز»[Wondesfu] چنين خلاصه ميكند: «با جابجايي جزئي در آغاز (بخش اساسي رويداد) امكان داشت آبشار تكامل در (مسيري) كاملاً متفاوت، اما به همان اندازه قابل فهم فرو ريزد. به گونهاي كه هيچ نوعي از موجودات به وجود نيايد كه قادر باشد گاهشماري براي خود تهيه كند يا از گذشته خود تصويري داشته باشد.[6] منطقاً، به همان اندازه تغييرات كوچك {اما با كيفيت} متفاوت در ابتدا ميتوانست به پيدايش موجوداتي با هوشتر از ما منجر شود).
ما نميتوانيم نه در مورد وضعيت آب و هوا، نه در مورد تكامل و نه در انقلابها، لحظهاي از زمان را جدا كرده و ادعا كنيم كه اين نقطة آغازيني است كه موجب انقلاب، تكامل بشريت و يا آتش فشان (يكي از حوادث طبيعي كه انقلاب با آن مقايسه ميشود) شده است. با اين حال در بيشتر موارد ميتوانيم يك تاريخ و زمان، يا چند روز و اوقاتي از زمان را كه با ويژگي متفاوتي از يك پديده در ارتباط بوده و يا به آن منجر شدهاند، برگزينيم و براي مقاصد علمي ـ تحليلي، آنها را به منزلة نكتههاي آغاز اعلام كنيم. در ارتباط با انقلاب ايران يك شخص ممكن است به طور منطقي سرنگوني مصدق در 1953 / م توسط سازمان سيا وكمك بريتانيا را به منزلة نقطة آغاز انتخاب كند. با اين حال برخي از عوامل و عناصر تحليلي به ويژه نقش خاص روحانيت شيعه، به زمانهاي بسيار دور بر ميگردند. اين روند علتيابي هم دوش با تحولات و تغييرات جاري نظير اقدامات و واكنشهاي شاه در قبال افزايش قيمت نفت در 1973 / م به طور مرتب تغيير مييابد. اين نوع تعاملات هميارانه مداوم و پيچيده، پيشبيني انقلابها را مشكلتر ميكند.
اگر چه ايران از بسياري جهات با ديگر كشورهاي جهان سوم تفاوت داشت و با اين كه همة كشورها با يكديگر فرق دارند، دلايل بسيار اندكي وجود دارد كه فكر كنيم چنين تفاوتهايي در ايران منجر به انقلاب شدهاند. به هيچ وجه، نه استبداد و نفرت گسترده از شاه مختص به ايران بود و نه اتكاي بيش از حد به درآمدهاي نفتي، مهاجرت گسترده روستاييان به شهرها، شكاف روز افزون توزيع درآمدها، شكنجه زندانيان سياسي و يا خصومت مردمي نسبت به وابستگي به ايالات متحده.
احتمالاً مهمترين عوامل متفاوت در ايران عبارت بودند از: ناسازگاري بيش از حد ميان استبداد و طبقات اجتماعي و توسعه اقتصادي ـ اجتماعي، نقش منحصر به فرد نهادهاي روحاني و رهبري مذهبي با ايدئولوژي اسلامي، شخصيت و اقدامات شاه كه باعث گسست فوقالعاده زياد بين شاه و جامعه مدني شد. نارضايتي از وابستگي به قدرتهاي خارجي نيز مهم بود. صرفنظر از مشابهتها يا تفاوتها با وضعيت كشورهاي ديگر، اين كه به فكر هيچ كس خطور نكرد كه تركيب اين عوامل، در حد خود كافي است تا به انقلابي قريب الوقوع منتهي شود، دليلي بر كوري يا حماقت مردم نيست. همان گونه كه در مثال مربوط به وضعيت آب و هوا ملاحظه شد تفاوتهاي نسبتاً جزئي در ابتداي امر نسبت به كشورهاي ديگر ممكن است به تفاوتهاي فزاينده از آنها منجر شود. برخلاف مورد آب و هوا، افزايش تفاوتها و جداييها بيشتر تحت تأثير كنش و رفتار اشخاص و در اين مورد خاص، عمدتاً (تحت تأثير رفتارهاي) شاه و {امام} خميني قرار داشت. بدون شك مشكل است، بپذيريم كه ناظران ميتوانستند عملكردهاي ضعيف و ناسنجيده شاه را كه سهمي در پيروزي انقلاب داشتند، پيشبيني كنند. هم چون بيشتر انقلابها و مشابه وضعيت آب و هوا (روند) تكامل، جدايي و انحراف از مسير كشورهاي غير انقلابي به صورت انباشتي و فزاينده صورت گرفته و مانند بهمن كه لحظه به لحظه ساخته شده و به اين طرف و آن طرف رفتن بزرگتر ميشود، انقلابها نيز تا حدودي خود به خود شكل ميگيرند.
ذكر اين مطلب به معناي ناديده گرفتن گوناگوني و تنوع گستردة علل مهم ساختاري، اقتصادي و طبقاتي براي انقلاب نيست، بلكه صرفاً براي نمايش آن است كه اين، حوزههايي است كه در آنها ايران كمترين خصوصيات تعيين كننده را داراست كه باعث تمايز آن از ديگر كشورها باشد. اين حوزهها و زمينهها، علل لازمة انقلاب را مهيا ميكنند، نه علل كافي آن را، و تنها در تركيب و ادغام با ويژگيهاي خاص و منحصر به فردي كه در بالا به آنها اشاره شد، شرايط انقلابي به وجود ميآيد. من با ذكر اين مطلب كه زمينه انقلاب ايران به حد كافي شاخص و چشمگير نبود كه انقلاب پيشبيني پذير باشد. منظورم آن نيست كه همه انقلابها به همين اندازه غير قابل پيشبيني بوده و فاقد علل زمينهاي شاخص و تعيين كننده هستند. برعكس، زماني كه پيآمدها و نتايج عظيم ميتوانند برآمده از عللي به ظاهر كوچك باشند. چنين نتايجي ميتوانند برآمده از علل بزرگ و كاملاً آشكار نيز باشند. انقلاب بلشويكي نمونة بارزي از انقلاباتي است كه با انقلاب ايران (در اين زمينه) تفاوت دارد. در انقلاب بلشويكي شماري از علل وجود داشت كه در همان زمان مردم به آنها توجه داشتند از آن جمله: تضاد و تقابل چشمگير ميان توسعه اقتصادي و تداوم استبداد و فقدان توسعة سياسي، طبقة دهقانان و كارگران ناراضي، تجمع كارگران ناراضي در صنايع بزرگ شهري، استبداد غير مردمي و متلون و فراتر از همه اينها تداوم جنگ مرگبار و غير مردمي. اين واقعيت كه روسيه از 1905 / م به بعد دو انقلاب را تجربه كرده بود كه پاسخگوي مشكلاتش نبود، حاكي از وضعيت انقلابي بود. با فاصله اندك در 1914 / م اعتصابات گسترده نظامي شكل گرفت كه عدهاي آن را پيامآور انقلاب تلقي كردند و به زودي انسجام و وحدت ملي كه در آغاز جنگ شكل گرفته بود، از هم گسست. در مورد انقلاب، پيشبينيهايم هم از سوي جناح چپ و هم از جناح راست و هم از ميانهروها صورت گرفت. خصوصيات دو انقلاب 1917م پيشبيني نشد، اما خطرات آن براي نظام سلطنتي و نظام اجتماعي بيان شد. [7]
در انقلاب روسيه و برخي از انقلابهاي ديگر، علل مؤثر و مهم به اندازهاي گسترده بودند كه اگر پارهاي از عناصر و عوامل ملي انقلاب از ميان برداشته ميشدند، احتمال وقوع انقلاب باز هم زياد بود. در انقلاب ايران شايد اين تصور وجود داشته باشد كه {تغيير در} برخي از رفتارهاي شاه امكان داشت موجب انحراف انقلاب شود. به هر حال مسئله آن نيست كه هميشه حوادث مهم، علل ساختاري يا سياسي عمدهاي داشته باشند، در برخي موارد چنين است و در برخي موارد اين چنين نيست (موارد اول را ميتوان چند علّتي[Overdeter Mined] و موارد دوم را كم داده ناميد. [Overdeter Mined]البته صرفنظر از معاني كه فرويد و آلتوسر از اين اصطلاح مراد ميكردند). در مواردي پيشبيني انقلابها محتمل است يا به اين سبب كه هم زمان با جنبش انقلابي بحران اجتماعي همهگيري وجود دارد، مثل روسيه و يا اين كه تعداد نيروهاي انقلابي بسيار زياد، قابل توجه و نيرومند باشند مانند چين در دهههاي 1930 و 1940 / م يعني درست هنگامي كه كمونيستها بيشتر اراضي را تحت تصرف خود داشتند.
در كنار اين درك عمومي كه حوادث عظيم و مهمي نظير انقلابها بايستي پيشبيني پذير باشند كه اغلب هم نادرست است، نسبت به بازنگريهاي صددرصد نيز ديدگاه هاي بدبينانه وجود دارد. سخن منتقدان اين است كه چگونه ميشود اشخاصي كه كاملاً دربارة وقوع رخدادها و اتفاقات اشتباه ميكردند حال اطمينان داشته باشند كه ميتوانند چگونگي وقوع آنها را تبيين نمايند؟ گرچه شك و ترديد در مورد تبيين انديشوران و سياستمداران از حوادث امري رايج است، اما اين نيز درست نيست كه افرادي كه نتوانستند حادثهاي را پيشبيني كنند صلاحيت تبيين آن را هم نداشته باشند. پيشبيني و تبيين اين دو فرآيند كاملاً با يكديگر تفاوت دارند. براي مثال، وضعيت آب و هوا در نظر بگيريد، با وجود اين كه امروزه دانشمندان عموماً پيشبينيهاي بلند مدت را ناممكن ميدانند، اما همين افراد حداقل در مواردي كه اطلاعات كافي داشته باشند، قادرند تغييرات يك طوفان را از مراحل اولية آن تا مرحلة آرامش طوفان پيگيري كنند. به همين سان انقلاب گذشته ممكن است قابل فهم باشد، اما انقلاب آينده را نميتوان پيشبيني كرد. سهولت نسبي پيگيري و رديابي در مقايسه با پيشبيني در آن است كه همة حوادث و اتفاقاتي كه ممكن بود با تغيير جزئي شرايط، در موارد مختلف رخ بدهند، اتفاق نيفتادهاند. لذا ديگر لزومي ندارد كه هم چون موارد مربوط به پيشبيني شرايط آب و هوايي در دراز مدت و يا (پيشبيني) انقلاب، شرايط بيشمار را به حساب آورد. هر شخص صرفاً ميتواند به يك دسته از تحولاتي كه واقعاً رخ دادهاند بپردازد و بدين ترتيب حتيالمقدور تحليل ساده شدة دستهاي از تحولات پيچيده يا ساده كه منجر به وقوع انقلاب شدهاند، ارائه نمايند. اگر چه اختلاف نظر فراوان و قابل توجهي در تحليل انقلابها به چشم ميخورد، (البته اختلاف نظر در ديدگاههاي تحليل گران اجتماعي و سياسي چيز عجيبي نيست) با اين حال در اين زمينه نقطه نظرات مشترك و توافقات زيادي هم وجود دارد.
هيچ يك از اين (توجيهات) نميتواند ماية دلگرمي و رضايت افرادي شود كه از متخصصان خود ميخواهند حوادث را دقيقتر پيشبيني كنند، به گونهاي كه آنها در مورد رخدادهايي كه در جهان ناپايدار و متغير اتفاق خواهد افتاد، اطلاعات بيشتري داشته باشند. مطبوعات ما عليرغم گزارشهاي بسيار نامطلوب هنوز هم جاي متخصصان و كارشناسان را گرفتهاند.
تنها انقلابهاي كلاسيك نيستند كه پيشبيني نشدهاند بلكه تحولات بزرگ و شبه انقلابي نظير آن چه كه از اواخر دهة 1980 / م در اتحاد جماهير شوروي و اروپاي شرقي رخ داد شامل كودتاي نافرجام اگوست 1991 / م و پيآمدهاي آن و يا تحولات معكوس آن در چين، معدودي از موارد پيشبيني نشدهاي است كه ميتوان از آنها نام برد. مطمئناً برخي از تحولات سياسي وجود دارند كه با اطمينان بالايي قابل پيشبيني هستند از جمله اين كه در دهه آتي در ايالات متحده كودتاي موفق رخ نخواهد داد و در 1996 / م رئيس جمهور يا از دموكراتها خواهد بود يا از جمهوري خواهان (نه از احزاب ديگر) مشكل اين است كه چنين پيشبينيهاي دقيقي صرفاً در چنان شرايط پايدار و با ثباتي امكانپذير است كه اگر هر اتفاق هم رخ دهد هيچ كس نسبت به نتايج و پيآمدهاي آن شك نداشته باشد و لذا چنين اظهاراتي در مورد ايالات متحده را حتي نميتوان به منزلة پيشبيني در نظر گرفت، اگر چه نظير چنين اظهاراتي در مورد بسياري از كشورها خدشه پذير بوده و به همين دليل در مورد آنها پيشبيني به شمار ميآيد. به همان اندازه كه با شرايط ناپايدارتر مواجه ميشويم ارائه پيشبينيهاي كامل براي متخصصان مشكلتر خواهد بود. به طور كلي تحولات هر اندازه ناگهاني و چشمگير باشند، پيشبيني بيشتر مطلوب است، اما به همان نسبت ناممكن. (با اين حال) اين عقيده در ذهن اغلب مردم و احتمالاً اكثريت آنها باقي است كه اگر كارشناسان اطلاعات بهتر و واقعنگري بيشتري داشته باشند از عهدة پيشبيني دگرگونيهاي عمده بر خواهند آمد. سوابق گذشته حاكي از آن است كه هر چه حادثه غير متعارف و دگرگون ساز باشد احتمال پيشبيني آن كمتر خواهد بود. به عبارت ديگر، دقت پيشبيني حوادث با اهميت آنها رابطة معكوس دارد.
گرچه فعلاً خيلي زود است، اميدوار باشيم كه ديگر از انديشمندان خواسته نخواهد شد حوادث را پيشبيني كنند، لكن ميتوان اظهار نمود كه اندك درك ما از وضعيت موجود به احتمال زياد بيش از آن كه نتيجة مساعي ماوراي پيشبيني تغييرات و تحولات ناگهاني باشد، نتيجة مهم ما از منشأ و عناصر اصلي (آن حادثه)به شمار ميرود. كليد فهم حوادث عمدهاي نظير انقلاب، آن است كه مشخص كنيم تفاوت اصلي كشورهايي كه درگير وقوع انقلاب شدند با كشورهايي كه انقلابي را پشتسر نگذاشتهاند در چيست. همان گونه كه در بالا ذكر شد اين گونه به نظر نميآيد كه تفاوتها هميشه در ابعاد انقلابي باشند، بلكه مزاياي بعدي پيگيري رويدادها يا بازگشت به گذشته در طول زمان هم در كشورهاي انقلابي و هم غير انقلابي اين امكان را فراهم ميآورد تا ببينيم كه چه عوامل و عناصري كليدي باعث انقلابي شدن و يا انقلابي نشدن كشور ميشوند.

ايران چه تفاوتي با ديگر كشورهاي اسلامي داشت؟
 

همة كشورها با يكديگر متفاوتاند، همان گونه كه انسانها با يكديگر تفاوت دارند. همان طور كه يك شخصي در مورد يك ليوان ميتواند هم نيمة پر را ببيند و هم نيمة خالي را، با واقعبيني نسبتاً يكسان هم ميتوان بر تشابهات و نيز بر تمايزات كشورهاي انقلابي با كشورهاي غير انقلابي تأكيد كند. تاريخ به آساني كميتپذير نيست، حتي در مواردي نظير شرايط جوي، صرفاً با جدا كردن بخشهايي از يك كل و با دست برداشتن از تلاش براي درك پيچيدگي كليت وضع آب و هواست كه امكان ترسيم الگوي معناداري كه نشانگر روندهاي قابل سنجش تمايزات فزاينده باشد، فراهم ميآيد.
براي بررسي انقلاب، پرسش مربوط به تفاوتهاي تطبيقي كه ارتباط گستردهاي با علل (انقلاب) داشته باشد اين است: «چه تفاوتهايي ميان كشوري كه انقلاب در آن رخ داده و كشوري كه در آن انقلاب رخ نداده، وجود دارد كه به شرح و تبيين انقلاب در اولي كمك ميكند؟» در خصوص ايران 79 ـ 1978 / م با وجود اختلاف نظر ميان تحليل گران، من بر اين عقيدهام كه سه حوزة عمده تمايزات اساسي و كليدي وجود دارند. اين سه حوزه عبارتند از: 1) تكامل روحانيت شيعه در ايران كه ظهور {امام} خميني قدرتمند و شبكه طرفدارانش را امكانپذير ساخت؛ 2)ويژگيهاي شخصيتي شاه و شيوه حكومت او و 3) تضاد عمده ميان ساخت سياسي استبدادي در حال تشديد و تغيير و تحول اقتصادي ـ اجتماعي سريع، نابرابر و اجباري كه همة طبقات را تا حدودي بيگانه كرد و احتمالاً اين سومين حوزه، مهمترين تفاوت به شمار ميرود. هر سه اين عناصر و عوامل در طول زمان با يكديگر تعامل داشته و دچار تغيير شدهاند. به طور قطع، عامل سوم كه بر كل جامعه تأثير داشت از لحاظ اجتماعي بيشتر مخرب بود و اين چيزي است كه فريده فرهي در كتاب بررسي تطبيقي ايران و نيكاراگوئه و محسن ميلاني در كتابش با شرح و ارائه تحقيقي متقاعده كننده و چند عاملي از انقلاب شديداً از آن دفاع كردهاند. [8] از سوي ديگر، بخش بزرگي از عوامل ساختاري در كشورهاي ديگر وجود داشت كه نميتواند به منزلة تنها عامل اساسي براي تبيين چرايي تفاوت ايران با ديگر كشورها باشد. به همين نحو، خصومت و مخالفت ايرانيان با اطاعت و حرف شنوي شاه از قدرتهاي خارجي يك عامل طولاني مدت بود كه فقط با جمع شدن عوامل ديگر، به عنصر انقلابي تبديل شد.

شرح و بسط سه عامل ياد شده
 

1) برخلاف نظري كه به طور گسترده در ميان انديشوران و عموم مردم از مقبوليت برخوردار است، اساساً تشيع في نفسه انقلابيتر از تسنن غالب نيست، بلكه تكامل نهادهاي شيعي در ايران كه خود را در اختيار يك روحاني قدرتمند انقلابي قرار دارد، (مهمتر ميباشد). مسلماً در تشيع كه حول محور شخصيت علي(ع) و فرزندش حسين(ع) كه هر دو براي به دست گرفتن جامعة اسلامي به كوشش نظامي ناموفق دست زدند، پتانسيلها و قابليتهاي انقلابي خاصي وجود دارد. به هر حال شاخة اصلي شيعه (شيعة دوازده امامي) كه اكثريت شيعيان ايران و خاورميانه را تشكيل ميدهد، در ابتدا از طريق روشهاي مسالمتآميز رشد كردند. اين ديدگاه قرنها به منزلة دكترين مسلط شيعه دوام آورد و غيبت آخرين و دوازدهمين امام به گونهاي توجيهپذير، به وسيلهاي تبديل گرديد براي اجتناب از داشتن يك رهبري كه ميتوانست كانوني براي وفاداريها و جنبشهاي سياسي باشد.
تنها از زمان سلسلة صفويه در 1501 ميلادي طي يك جنبش سياسي و غير سنتي شيعيان دوازده امامي ايران را تسخير كردند، مجدداً شيعيان دوازده امامي به طور جدي در عالم سياست وارد شدند. در دوران اولية سلطنت صفويه، علما و روحانيون وابسته به حكام بودند، اما به محض آن كه آنها به قدرت اقتصادي و ايدئولوژيك خود شكل دادند شروع به ادعاي استقلال براي صنف و شأن روحانيت نمودند. اين روند در سدة 18، به ويژه پس از سقوط صفويه در 1722 / م تقويت شد و بسياري از روحانيون به شهرهاي مقدس عراق كه تحت سلطة عثماني بود كوچ كردند و خود را از كنترل و اختيار حكومت ايران منفك ساختند. در همين زمان بود كه يك مكتب فكري در ميان روحانيون سلطه يافت كه مدعي بود، واجب است هر شخص معتقد و مسلمان يك فقيه جامع الشرايط را براي تقليد برگزيند (ممكن بود، در هر دورهاي چند نفر داراي چنين شرايطي باشند) و ولايت او را پذيرا شود. اين موضوع {اجتهاد} بود كه پايههاي ايدئولوژيك براي نفوذ و سلطه بر معتقدان و مسلمانان را ايجاد كرد، نه باورهاي اوليه شيعي كه نظير آن در ميان اهل سنت وجود ندارد. مسلماً تنها در ميان شيعيان است كه ميتوان از روحاني، سخن به ميان آورد كه (نظر او) براي صحت اعمال مؤمنان ضرروي است.
استقلال اقتصادي روحانيت شيعه نيز به همين اندازه اهميت داشت. در دورة سلطنت قاجاريه در اوايل سدة نوزدهم ميلادي روحانيت شيعه موفق شد به حق خود در مورد اداره و جمع آوري وجوه مذهبي رسميت بخشد. در كشورهاي سني نشين از يك سو مالياتهاي مذهبي به وسيلة حكومت به طور روز افزون تغيير پيدا كرد. و هم چنين حكومتها بر كنترل فزاينده موقوفههاي مذهبي پافشاري نمودند، چيزي كه در ايران كمتر واقعيت داشت. در سدة 18 و 19 / م، استقرار رهبران اصلي روحانيت شيعه در عراق تحت حاكميت عثماني و خارج از محدودة حكومت ايران شرايطي را ايجاد كرد كه به استقلال دراز مدت دستگاه پاپي شباهت داشت تا به نظام قيصر ـ پاپي در قسطنطنيه، (استانبول) و مسكو رهبران مذهبي مهم در مركز امپراتوري مستقر شده و تحت نظارت مستقيم حكومت قرار داشتند.
در سدة نوزدهم ميلادي حضور رهبر مذهبي واحدي كه سخنان او به منزلة قانون يا حكم ديني از طرف مؤمنان لازم الاتباع تلقي شود، مرسوم گرديد. در اين سده، شماري از تحولات نيز رخ داد كه رهبران و بزرگان سلسله مراتب غير رسمي مذهبي را به همكاري در عرصة سياست ترغيب نمود. اين تحولات، فشارهاي قرين توفيق علما در راه اندازي جنگ عليه روسيه در 1829 / م ، فعاليتهاي علما بر ضد مكتب نو ظهور بابيت كه در دهة 1840/ م پيدا شده بود و (اقدامات آنها) در پيوستن به جنبش و حركت لغو امتياز نه چندان مشهور رويتر در 1873 / م را شامل ميشود. مشاركت گستردة علما در حركت و جنبشي موفقيت آميز عليه انحصار توتون و تنباكوي فردي از اتباع بريتانيا در 92 ـ 1891 / م و شركت آنها در انقلاب مشروطه 1911 ـ 1905 / م ابعاد وسيعتري يافت.
برنامهها و طرحهاي تمركز گرايي و نوسازي رضا شاه و پسرش محمدرضا، اگر چه قدرت روحانيت را كاهش داد، اما در واقع آنها را تضعيف نكرد. ساختار سلسلة مراتبي و قدرت و استقلال مالي آنها دست نخورده باقي ماند و به همين دليل روحانيون تحت رهبري [امام] خميني اين توانايي را داشتند كه شورشي بزرگ عليه انقلاب سفيد شاه در 1963 / م ترتيب دهند.
اصلاحات ارضي كه {امام} خميني با دقت تمام از محكوم كردن آن اجتناب كرد، اما تعدادي از روحانيت كه از برخي بندهاي آن متأثر ميشدند اين كار را انجام دادند)، حق رأي زنان، استبداد سلطنتي و سر سپردگي به ايالات متحده آمريكا از مسائلي بود كه بعدها مورد مخالفت روحانيون قرار گرفت. امام خميني كه از حملات خود به حكومت دست بر نميداشت در 1964 / م به تركيه و از آن جا در 1965 / م به عراق تبعيد شد، تحت فشار حكومت شاه در 1978 / م از آن كشور نيز اخراج شد. سپس به فرانسه عزيمت نمود كه در آن جا تأثير و نفوذ او بر ايران زيادتر شد، ايشان در عراق و فرانسه تحت تأثير جوانان مسلمان نوگرايي هم چون بني صدر و ابراهيم يزدي قرار گرفت.
عناصر اصلي رهبري انقلاب و صاحبان مقامات حكومتي پس از انقلاب را شاگردان [امام] خميني تشكيل ميدادند. ايشان ايدههاي متكامل خود را كه در اين ديدگاه خلاصه ميشد كه روحانيت ميبايست مستقيماً حكومت كنند كه ايدهاي نو براي شيعه و اسلام به شمار ميرفت، به شاگردانش آموخته بود. بسياري از اين شاگردان در ايران شبكهاي را تشكيل دادند كه هم قبل از انقلاب و هم در جريان انقلاب اسلامي اهميت داشت كه تعدادي از آنها در تشكيلات مخفي بازاريان تهران جايگاه مهمي داشتند.
اتحاد فوقالعاده قدرتمند روحانيون مخالف حكومت با اصناف و تجار سنتي بازار كه مخالف رقابتهاي خارجي و دولتي بودند به جنبش انقلابي و اعتراضي جديد مردم ايران انگيزهاي (قوي) بخشيد. اين اتحاد موجب مشاركت علما در بيشتر حركتهاي تودهاي در سدة گذشته شده بود كه در ابتداي كار مصدق نيز پشتيبان او بود. وابستگي و ارتباط بازار با نهادهاي مذهبي بر شكلگيري ايدئولوژي و اقدامات علما كمك كرد، محرك فعاليتها و اقدامات اصلي علما، تجار و بازاريان پشت صحنه بودند. برخلاف ديگر كشورهاي مسلمان، بازار ايران هميشه به صورت گسترده در دست مسلمانان بود و يهوديان، مسيحيان و ديگر فرقهها در اقليت قرار داشتند.
به طور خلاصه ميتوان گفت كه روحانيان ايران از 1501 / م يك سازمان سلسله مراتبي را كه خواستار اطاعت مؤمنان بود توسعه دادند و موقعيت ايدئولوژيكي خود را كه در وهلة اول بر استقلال علما و در نهايت بر حق حكومت رهبري روحانيون و پيروانشان اصرار ميورزيد، تكامل بخشيدند. آنها بيش از علماي ديگر كشورها با بازار ارتباط سازمان يافته داشتند. [9]
ميتوان گفت كه چنين صحنهآرايي اي در ميان شيعه، سادهتر از اهل سنت صورت ميگيرد، اما در اصول شيعه و يا شكلبندي نخستين آن چيزي نيست كه ضرورت آن را موجب شود. اين واقعيت كه شيعيان در بيشتر كشورهاي ديگر تا به امروز، چنين ساختار سلسله مراتبي و دكترين منسجمي نداشتهاند، مؤيد نظرية ماست و آن چه كه امروزه آن كشورها دارند مربوط به تحولات اخير ميباشد كه اساساً متأثر از ايران است. ضمن آن كه اين مسائل در تعدادي از شورشهاي اهل سنت مطرح شد، اما واقعيت آن است كه پيشگامان انديشه دولت اسلامي در سدة حاضر از پيروان اهل سنت بودند و به نظر ميرسد در آخرين تحولات فكري (امام خميني) در اواخر دهة 1960 / م تأثيرات مثبتي داشته اند.
اين بدان معنا نيست كه شيعهگري در ايران تا حدي به دليل ضرورت منطقي تحول نهادها به صورت انقلابي در آمد، بلكه اين تحولات پيشين بودند كه در هر مرحله متأثر از زمينههاي فراگير اقتصادي ـ اجتماعي و سياسي، كمك كردند تا تحولات و رويدادهاي انقلابي مؤثر واقع شوند. از ديدگاه ذهن گرايانه، [امام] خميني اصول نظري خود را نه به علت تحول و تكامل نهادهاي شيعي و نهادهاي قدرت، بلكه به دليل اعتقاد بر شيطان صفتي و نا مشروعيت شاه و اين كه وي مترسك امريكا و اسرائيل بود و لذا ميبايست جاي خود را به دولت اسلامي واگذار نمايد، ارائه نمود. در ابتدا در كشورهاي مسلمان سني نشين دكترينهاي مشابهي، ارائه شدند، اما شرايط لازم براي انقلاب اسلامي فراهم نبود ـ (از آن جمله) ميتوان به سيد قطب در مصر و مودودي در پاكستان اشاره كرد كه هر دو بسيار زودتر از امام خميني مردم را به تشكيل حكومت اسلامي فرا ميخواندند، اين دكترينها به آن اندازه كه در شرايط عيني متفاوتاند در اصول اعتقادي متفاوت نيستند. بخشي از اين تفاوتهاي عيني به ساختار سلسله مراتبي روحانيت بر ميگردد كه به علت سازمان و دكترين در حال تحول آن و ارتباطش با بازار، به ابزاري بسيار كارآمد و مؤثر براي تحقق بخشيدن به دولتي اسلامي در آمد كه هيچ نيرويي مشابه آن در خارج از ايران قادر به اين اقدام نبود. سر خوردگي از غرب و نظريات غربي اگر چه منحصر به ايران نبود، ولي اهميت داشت.
چنين تغييري از تحول ايدئولوژيك و سازمان روحانيت در ايران با اصرار سامي زبيده[Sami Zubidu] بر ضرورت مطالعة زمينهها و پيآمدهاي در حال تغيير ايدئولوژي اسلامي كه به وضوح در كتاب اسلام ، مردم و دولت بيان شده مطابقت دارد. [10] من نيز هم چون زبيده، اهميت اسلام در پهنة سياست فعلي مسلمانان را نشانهاي از آن نميدانم كه اسلام آن چنان با غرب تفاوت دارد كه سياست اسلامي را بايستي به منزلة وجه ثابت و تقريباً غير قابل تغيير سياست در كشورهاي اسلامي در نظر گرفت. سياست اسلامي مدرن در ايران و نقاط ديگر مشحون از ارجاعات مدرني نظير دولت، ملت، پارلمان، قانون اساسي، جنگ براي حفظ مرزهاي ملي و در ايران بعد از انقلاب، مصلحت نظام است كه به مثابة حكم مبرم اسلامي توجيه شده و بر دموكراسي دولتي مداخلهگر كه روز به روز در حال رشد است. نفوذ مليگرايان غير اسلامي و حتي جنبشهاي سوسياليستي تا اين اواخر در ايران ( و ديگر كشورهاي مسلمان) حاكي از آن است كه جريان اسلام گرايي فعلي، لزوماً يك روند دائمي و هميشگي نخواهد بود. در درون حكومت روحانيون تفاسير و برداشتها از اسلام در حال تغيير است ـ (كه اخيراً بيشتر تعديل شده و حتي سمت و سوي سكولاري پيدا كردهاند).
2) دومين تفاوت عمده ايران با ديگر كشورهاي مسلمان به (شخصيت) شاه و اقدامات او مربوط ميشود. اگر چه شاه در مقياس جهاني جزء مستبدترين حكام به شمار نميرود، اما اگر به كشورهاي مسلمان توجه شود، مشخص ميگردد كه ديگر سلاطين مسلمان در قياس با شاه استبدادي كمتري به خرج دادهاند. پادشاهان مراكش، عربستان سعودي و اردن بسيار بهتر از شاه ميدانستند كه چگونه رفتار كنند و به چه نحو همكاري و حتي سازش نمايند. مجموعهاي از عوامل، دست به دست هم داده و شاه را به سوي استبداد سوق دادند كه در جاهاي ديگر نظير آنها وجود نداشت. اين عوامل عبارت بودند از: رهايي از دست مصدق و تهديدات نيروهاي چپ گرا به وسيلة ايالات متحده كه به صورت عيني از استبداد او حمايت ميكردند، درآمدهاي فزاينده و كلان نفت كه هر نوع نگراني در مورد ماليات دهندگان را از بين برده و طرحهاي بلند پروازانه را ترغيب مينمود. برخورداري از حمايت تقريباً بيقيد و شرط نظامي و سياسي ايالات متحده، ميراث به جامانده از پدري ديكتاتور كه هم ماية ترس او و هم در صدد تقليد از او بود، درست مثل فردريك كبير و پدرش، و پندارهاي خود بزرگ بينانهاش پس از افزايش قيمتهاي نفت دربارة تبديل سريع ايران به يكي از قدرتهاي پيشتاز دنيا از طريق اصلاحات مخرب و غير واقع بينانة اجتماعي.
عواملي كه شاه را به سوي ديكتاتوري سوق ميداد از طريق گرايشهاي متضاد به گونهاي نامناسب در وجود شاه جمع شده بودند كه خود باعث تضعيف اين ديكتاتوري ميشدند. از جمله اعتقادات و باورهاي وي آن بود كه بريتانيا و ايالات متحده در ايران هر حادثهاي را كه اتفاق ميافتد اگر تمايل داشته باشند ميتوانند آن را سرنگون كنند و يا اين كه حفظ نمايند. اين موضوع هم در آخرين زندگي نامة شخصي وي و هم در گزارشهاي سفراي بريتانيا و ايالات متحده به وضوح مشخص است. اعتقاد شاه به اين كه همة مسائل را ايالات متحده بايد به او ديكته كند و يا اين كه احتمالاً عليه او در حال توطئه است، تا حدودي به برداشت اغراق آميز شاه از پارهاي از تجارب عملي وي بر ميگشت و همين مسئله ترديدهاي مداوم وي براي تصميم گيري در مورد يك سلسله از اقدامات از 1977 / م تا 1979/ م ، بيم و هراس وي در مواجهه با سياستهاي عملاً ضعيف حقوق بشر كارتر و تقاضاي هميشگياش از سفراي بريتانيا و ايالات متحده براي ارائه توصيه به او را توجيه ميكند.
كاملاً محتمل به نظر ميرسد اگر شاه در ابتداي وقوع انقلاب مثلاً در بهار 1978 / م با خشونت عمل ميكرد، ممكن بود حداقل به مدت چند سال وقوع انقلاب را به تعويق بياندازد. تلفيقي از شخصيت شاه با ملاحظات مربوط به بيمارياش و حق آتي جانشيني پسرش احتمالاً بيش از سياستهاي كارتر در تصميم او به برخورد ترديد آميز و متزلزل با انقلاب مؤثر بودند.
سعيد ارجمند در كتاب اخير خود در تحليلي از انقلاب بر اين واقعيت تأكيد ميكند كه فرماندهان ارتش و بيشتر طرفداران شاه تا پايان انقلاب كه يك امر غير منتظره در انقلابهاست، به او وفادار ماندند، اما وي از به كار گرفتن مؤثر آنها خودداري كرد. [11] ماروين زونيس[Marvin Zonis] نيز به اهميت كليدي و اساسي شخصيت شاه در عدم قاطعيت وي تأكيد ميكند. [12] شاه نه از لحاظ روحي و نه از لحاظ تشكيلاتي براي شورش آماده نبود و نيز طرحي مناسب براي مواجهه با آن نداشت.
3) تضاد فزاينده ميان استبداد سياسي و نيروهاي سياسي ـ اقتصادي برآمده از تغيير و تحول، آن چنان حوزة گستردهاي است كه مشكل بتوان در اين محدودة كوچك از عهدة آن بر آمد. در اين جا من بحث خود را صرفاً به فهرست كردن اين عوامل نظير: تمركز نوسازي تقريباً در كل ايران با تحول عمدة اقتصاد ـ اجتماعي در يك دورة زماني پنج ساله كه در طي آن مردم، اغلب بيش از يك بار، از خانهها قديمي و راه و رسم (زندگي سنتي) كنده شدند، محدود خواهم كرد.
تقريباً صنعتي سازي همة ايران، تمام فرا ساختهاي مدرن و آموزش و پرورش، خلع سلاح و اسكان ناتمام قبايل قدرتمند و كوچنشين قبلي، ورود زنان به عرصة حيات عمومي و كشف حجاب بسياري از آنان، نوسازي بسياري از قوانين كه شامل قوانين حساس مربوط به خانواده و احوالات شخصي نيز ميشد، اصلاحات ارضي، كاهش قدرت روحانيون و بازاريان، رشد سريع جمعيت، شهرنشيني متراكم در شهرهاي بازسازي شده و گسترش يافته و ايجاد و بازسازي نوين و تقريبي نيروهاي ارتش و ساختارهاي حكومتي و دولتي، در دورة زماني 1977 ـ 1972 / م متمركز شده بود. همه چيز بر مبناي خواست ملوكانه پيش ميرفت و تنها مدت كوتاهي پس از جنگ جهاني دوم، جلسات واقعي مجلس برقرار بود و نمايندگان بيان كنندة تصميمات عامه پسند نبودند. گروهها و طبقات ناراضي سركوب شدند و كسي به (خواستههاي آنها) وقعي نمينهاد. سركوب گروههاي سياسي سكولار مخالف پس از 1953 / م، فرصت مناسبي براي روحانيان مخالف (مبارز) و متحدان آنها فراهم آورد كه ميتوانستند در منازل و مكانهاي مذهبي قرار گذاشته و با استفاده از زبان رمز گونهاي كه در آن شاه به منزلة سمبل يزيد، خليفة اموي كه دستور قتل امام حسين را صادر كرده بود، بهره ميگرفتند. در حقيقت اگر مشاركت سياسي امكانپذير ميگرديد و يا اگر به مشكلاتي هم چون شكاف فزايندة درآمدها و يا معضلات مربوط به مهاجران شهرها و بازارها توجه ميشد، امكان داشت اين ظرف جوشان، به سردي بگرايد، اما رژيم به جاي توجه به عوامل انساني جامعهاي كه در حال ايجاد آن بود و يا ترغيب و مشاركت در (فرايند) تحول با وجود آن كه روند تحول را كندتر مينمود، اما آن را مطمئنتر ميساخت، به ايدههاي تكنوكراتها توجه كرد.
يكي از ابعاد اين موضوع اين است كه چرا شاه به طور استثنايي در ميان پادشاهان و حكام سرزمينهاي اسلام سرانجام حمايت همة طبقات اجتماعي را از دست داد؟ اين عامل كليدي و عنصر اساسي كه هر انقلابي عنصر واكنش پذير و ارتجاعي عمدهاي دارد مورد توجه «ارجمند» قرار گرفته بود. اين عامل در كتاب امير فرمان فرما در مورد (مطالعة) تطبيقي ضد انقلابها به خوبي شرح داده شده است، در جايي كه وي بيان ميكند.
در ايران هيچ نيروي ضد انقلابي مؤثر وجود نداشت و اين امر را ناشي از آن ميداند كه در ايران نيروهاي دائمي ضد انقلاب بخشي از نيروهاي انقلاب را تشكيل ميدادند. در واقع انقلاب ايران، در آن واحد هم انقلابي بود و هم ضد انقلابي. [13]
اين خصلت توأمان انقلابي و ضد انقلابي به انقلاب به اصطلاح سفيد اوايل دهة 1960 / م و اصلاحات شاه در اواسط دهة 1970 / م مربوط ميشود در اوايل دهة 1960 / م شاه يك سري اصلاحات ارضي انجام داد كه با وجود آن كه به شيوههاي ناهمگون و بسيار كمتر از آن چه تبليغ ميشد به نفع دهقانان بود، اما زمين داران بزرگ را كه به صورت طبقهاي بين شاه و دهقانان قرار ميگرفتند از ميان برداشت و هم چنين كنترل مستقيم زارعين و كشاورزان در دست دولت قرار گرفت. اين مسئله در كنار رشد زاد و ولد و نرخ پايين مرگ و مير، موجب مهاجرت گسترده روستاييان كم زمين گرديد. (مقايسه ميان اين اصلاحات با اصلاحات استوليپ[Stolypin Reforms] در روسيه ميتواند آموزنده باشد). ميان بازاريان و تجار نسبتاً دولتي و يا وابسته به حكومت به نفع گروه دوم، تبعيض قائل ميشدند. اصلاحات ارضي، و نيز اقدامات ديگر پايههاي قدرت روحانيان و هيئتهاي مذهبي را تضعيف نمود و آنها را باز هم به مخالفت بيشتر واداشت كه در شورش (اعتراض) عليه انقلاب سفيد در سال 1963 / م به خوبي نمايان شد. قانون حمايت از خانواده كه متضمن برابري بيشتر زن و مرد بود، بار ديگر آتش خشم روحانيت را شعلهور ساخت. بدين ترتيب ايران شاهد وضعيتي بود كه گروههاي مخالف پيشين كه از ميان گروههاي روشنفكر، طبقة متوسط جديد و كارگران برخاسته بودند كمتر با رشد و توسعه بدون اصلاحات سياسي ارضي ميشدند و گروههاي مهمي كه قبلاً به صورت جزئي با شاه مخالفت ميكردند، بعدها مخالفت خود را تشديد كردند كه روحانيان و بازاريان (در اين بين) بيشتر قابل توجهاند. لذا طبقاتي كه اغلب در نقاط ديگر جزء گروههاي ضد انقلابياند در ايران با طبقات هميشه انقلابي در مخالفت با رژيم پيشين هم صدا شدند.
جدايي و انفكاك شاه از تمام طبقات شهري در اواسط دهة 1970 / م با اصلاحات جديد افزايش يافت. در حالي كه ايجاد نظام تك حزبي مورد پسند عامه مردم قرار نگرفت، فروش سهام شركتها به كارگران نيز موجبات نارضايتي گسترده كارگران و سرمايهداران را فراهم آورد. مبارزه ناگهاني و تبعيض آميز با گران فروشي كه به جريمه و زنداني شدن حتي تجار خرده پا نيز منجر شد، هم چون برنامههاي رياضت اقتصادي در 1977 / م مورد پذيرش عمومي قرار نگرفت. در نتيجه همة طبقات در تنفر نسبت به سر سپردگي به ايالات متحده و ارتباط با اسرائيل متحد شدند.
اين موضوع را به گونهاي ديگر نيز ميتوان تبيين كرد. به زبان انديشه اجتماعي معاصر، دولت ايران شديداً خود مختار و مستقل بود. البته ضرورتاً بدان معنا نيست كه از بعد سياسي بر اين دولت نسبت به بقية كشورها ديكتاتوري شديدتري حاكم بود، بلكه بيشتر بدان مفهوم است كه اين دولت به گونهاي فزاينده بدون هم آهنگي و بدون توجه به گروهها و طبقات عمدة اجتماعي فعاليت ميكرد. مارك گازيورسكي[Mark Gosiorowski] در كتاب اخير خود اذعان ميكند كه پيدايش اين استقلال (دولت) با انقلاب سفيد از لحاظ زماني تقارن دارد:
سال 1963 / م را ميتوان سالي در نظر گرفت كه سرانجام در آن دولت شديداً خود مختار و مستقل ايجاد شد. طبقة متوسط جديد شديداً تضعيف شد. ... طبقههاي بالاي سنتي بيشتر نفوذ خود را از دست دادند.... اصلاحات ارضي اساساً و بلافاصله اين طبقه را از ميان برداشت. بورژوازي ايران هم چنان ضعيف و وابسته به دولت باقي ماند. ... طبقة كارگر صنعتي از زمان فروپاشي حزب توده نتوانست بر دولت فشار آورد. بدين ترتيب در پايان سال 1963 / م اعضاي طبقات سنتي متوسط و پايين ... منابع اصلي تأثير گذار خود را از دست دادند.[14]
حكومت از 1963 تا 1977 / م وارد مبارزهاي سخت جهت سركوب همة گروههاي مخالف و رهبران آنها شد. اين مسئله باعث شد كه عدهاي از مخالفان به جنگهاي چريكي و گروهي ديگر به فعاليتهاي راديكال و اغلب شبكههاي زيرزميني شيعي روي آورند. اگر چه دولت مستقل براي مدت كوتاهي بسيار قدرتمند بود، اما همين مسئله گروههاي مخالفي را به وجود آورد كه ديگر نه به اصلاحات بلكه به سرنگوني و دگرگوني كامل در ماهيت دولت معتقد بودند. در اين بعد نيز هم چون ديگر ابعاد انقلاب ايران، طنزي متناقض و ديالكتيكي نهفته است. ايالات متحده با ايجاد دولت وابستة سراپا گوش (مطيع) با سرنگوني بسيار شگفتانگيز مصدق در 1953 / م ، و هم چنين با ترغيب اصلاحات از بالا در دورة رياست كندي و كارتر و نيز با فروشهاي سنگين نظامي و آموزش نيروهاي امنيتي به ايجاد دولت كمك كرد كه اين دولت كمتر رغبتي به دموكراتيزه كردن و يا توجه به منافع ملت خود داشت. آن چه به نظر ميرسد (ماية) قدرت و توانمندي باشد به طرز مهلكي (ماية) ضعف و زبوني گرديد و شاه با سركوب گروههاي اصلاح طلب مشهور، به ترغيب و افزايش مخالفان انقلابي به ويژه دستههايي كه ريشه كن كردن آنها بسيار مشكل بود و نيز تند روهاي اسلام گرا و روحاني پرداخت. در صورتي كه سياست ايالات متحده كمتر به تهديدات شديداً بزرگنما شدة شوروي عليه ايران ميپرداخت (كه همين مسئله دولت ايالات متحده را وا داشته بود كه هر چه شاه ميخواست در اختيار او قرار دهد) و نيز در صورتي كه دولت ايران به برخي سازشهاي سياسي تمايل نشان ميداد و حداقل (به خواستههاي) برخي از طبقات و مخالفان سياسي توجه ميكرد، امكان داشت دولت ايران به يك دولت با ثباتتر، اگر چه به ظاهر كم اقتدارتر تبديل شود.
بعد از 1953 / م جدايي و واگرايي ميان سياستهاي حكومتي و نيازهاي اجتماعي به سرعت افزايش يافت كه موجب بروز نارضايتي فزاينده شد و در نهايت به پيدايش انقلاب منجر گرديد. تلفيقي از وابستگي دراز مدت به ايالات متحده ـ كه از زمان پشتيباني آمريكا از سرنگوني مصدق نيز تقويت شده بود ـ و درآمدهاي فزايندة نفت، شاه را قادر ساخت كه هر چه بيشتر، منافع و نيازهاي مردم را ناديده بگيرد. اين مسئله باعث شد كه او به توهمات خود بزرگ بينانهاش كه وي را به سوي برنامههاي عظيمي كه كمتر ريشه در واقعيات ايران داشت، سوق دهد.

تفاوتهاي كوچك و بزرگ: پيشبيني پذيري و پيشبيني ناپذيري
 

از بحث بالا در مورد وجوه (ويژگيهاي) خاص ايران كه بر خصلتهاي مهم و منحصر به فرد ايران تأكيد ميكند، ممكن است به نظر رسد كه با نظريه قبلي من درمورد اين که انقلاب ايران پيش -بيني ناپذير بود مخالف باشد اما به چند دليل چنين نيست. اول آن كه مشابه برخي از اين ويژگيها در ديگر كشورهاي مسلمان نيز وجود داشت مانند: شيوههاي گوناگون و بسيار ناگهاني و همه جانبه نوسازي در تركية عصر آتاتورك (اگر چه موقعيت و محبوبيت آتاتورك بسيار مستحكمتر از پهلويها بود)؛ اصلاح قانون خانواده بسيار رايج بود، به همين نحو تغييرات اساسي در تعليم و تربيت، نوسازي اقتصادي در كنار آشفتگي اقتصادي ـ اجتماعي و حتي اصلاحات ارضي، از سوي ديگر، عناصر اصلي استبداد و فقدان مشاركت سياسي در بسياري از كشورها وجود داشت. چنين عوامل و عناصري صرفاً هنگامي كه تلفيق مناسبي داشته باشند به عوامل انقلابي تبديل ميشوند و از اين روست كه من عناصر بسيار مشخص و كاملاً دقيق مربوط به ماهيت روحانيون و شاه را در ابتدا ذكر كردم. اگر چه اين عوامل مهم بر پاية تجارب گذشتة تاريخ بشري است، اما اهميت آنها را پيشاپيش نميتوان چنان دقيق ارزيابي كرد كه به پيشبيني انقلاب منتهي شود. نه در تجارب ايرانيان و نه در كشورهاي ديگر، عاملي وجود ندارد كه آدمي را متقاعد كند كه روحانيون ميتوانند به گونهاي مؤثر از عهدة رهبري انقلاب و حكومت متعاقب آن برآيند. به همين نحو، اگر چه بسياري از اشتباهات و نقطه ضعفهاي شاه براي همه شناخته شده بود، اما با اين حال براساس دانستههاي ما از گذشته انسان و يا رويدادهاي ايران، دليلي وجود ندارد كه گمان كنيم شاه ضرورتاً با يك انقلاب مواجه خواهد شد كه در آن صورت، همه چيز را از دست خواهد داد. شخصي مانند «اسدالله اعلم» كه دوست نزديك و مشاور شاه بود و در 1963 / م شاه را به استفاده از زور توصيه كرد، احتمالاً نظر متفاوتي خواهد داشت. حتي عدم حمايت اساسي شاه از سوي همة طبقات اجتماعي بدان گونه كه در جريان انقلاب يك باره به جريان افتاد، و قابل ارزيابي گرديد در مواقع ديگر قابل سنجش نبود.
مشكل ديگر در رابطه با انقلابات دراز مدت نظير انقلاب ايران آن است كه نتايج آن تا حد زيادي در اثر تعامل پيچيدة رخدادها و حوادث در طول دورة طولاني انقلاب تعيين ميگردد. اگر ما تنها يكي از متغيرهاي اين حادثه را در فاصلهاي بين اولين اعتراض روشنفكران در اواخر سال 1977 / م تا به قدرت رسيدن امام خميني در اوايل 1979 / م در نظر آوريم، احتمالاً قادر خواهيم بود پيچيدگي چنين انقلابي را درك كنيم. در جريان وقوع انقلابي در عرض يك ماه ممكن است به آن اندازه تصميمات سياسي سرنوشت ساز اتخاذ شود كه در وضعيت عادي چنين كاري، دههها وقت نياز دارد و هر يك از اين تصميمات ممكن است نماي كلي حوادث را در هم بريزد. (در كشوري مثل ايران، انبوهي از اقدامات سياسي در عرض چند هفته اتفاق افتاد كه قبلاً در عرض 25 سال اتفاق افتاده بود). براي ارائه نماي كلي اين واقعيت ميتوان يك متغير را جداگانه در نظر گرفت مثلاً تصميمات شاه يا رژيم او را ـ از اين جهت بايستي يك موقعيت ساده دو وضعيتي را مفروض دانست: يا شاه و رژيم او (چندان اهميتي ندارد) تصميم را گرفتهاند (كه از ابتدا) ميخواستند چنين تصميمي را بگيرند و يا ميخواستند نگيرند. وضعيت خنثي به وضوح، طيفي از احتمالات جايگزين را پيش ميكشد، اما براي ساده كردن موضوع به همين دو حالت (مثبت و منفي) اكتفا خواهيم كرد.
براي مشخص كردن عناصر اين مدل انتزاعي، ميتوان به تصميمات كليدي و اساسي شاه در ايجاد فضاي باز (سياسي) در 1977 / م اشاره كرد كه به مخالفان رژيم اجازة بيان خواستههايشان داده شد و (تصميم گرفته شد كه) اعتراضات ميانه رو قلع و قمع نشوند و غيره... در ژوئن 1978 / م از سوي شاه تصميم اساسي براي چاپ مطالب موهن دربارة {امام} خميني گرفته شد كه منجر به اولين تظاهرات از تظاهرات و راهپيماييهاي ادواري سالانه گرديد كه به دنبال آن تصميم گرفته شد براي مقابله با تظاهرات بعدي، به صورت محدود از زور استفاده شود. در تابستان و بهار اقدامات بيشتري براي آزادسازي فضاي سياسي انجام گرفت، اما اقدامات ضد آن نيز به صورت جزئي در آخر سال 1978 / م با اعلام حكومت نظامي صورت گرفت. سركوب خونين تظاهرات در پاييز از ديگر تصميمات كليدي به شمار ميرفت، همان گونه كه تصميم به عدم استفاده از آن به صورت گسترده در مواقعي ديگر. (نيز جزء تصميمات مهم بود).
اقدامات ديگر در هر موقعيتي كه ممكن است در برخي موارد بسيار مهم باشد، وضعيت كلي را تحت تأثير قرار ميداد. صرفاً با دو برابر شدن جايگزينهايي كه اغلب سه احتمال يا بيشتر داشتند.
تنها شمار اندكي از تصميمات لازم بود كه به دلايل مختلف براي تصميمات رژيم در فورية 1979 / م به ميليونها مورد برسد. (اگر به مثال هوشمندانة كارخانجات توليد دوربين در استفاده از عبارت 125=64×2 توجه شود، فقط بيست عدد از چنين تصميمات دو گزينهاي لازم است تا به يك ميليون برسد؛ با حساب و كتاب دقيقتر با تعداد نسبتاً كمتري ميتوان به اين عدد رسيد.)
حال اگر كسي متغيرهايي هم چون جنبشهاي عمومي، اعتصابات فلج كنندة اواخر 1978 / م و اقدامات بازيگران اصلي خارجي را در نظر آورد و به موارد قبل اضافه كند، ميزان احتمالات بلافاصله به بيليونها ميرسد. تعدادي از اين احتمالات، نتايج و پيآمدهاي اساساً متفاوتي را به دنبال ميآورند و صرفاً بخش قليلي از آنها واقعاً به همان نتايج و پيآمدها منتهي ميشود.
با اين حال، من اعتقاد ندارم كه در جهان واقعيت (حقيقت) راههايي كه عملاً ميتوان دنبال كرد به ميليونها و بيليونها مسير برسد. من باور نميكنم كه صدها، دهها و يا حتي دو عدد از چنين مسيرها (واقعاً) وجود داشته باشد. در عين آن كه معتقدم هر پديدهاي برآمده از پديدة قبلي است (همان چيزي كه تحت عنوان اصل علّيت از آن نام ميبرند)، اما اعتقاد شخصي من اين است كه حوادث صرفاً در مسيري كه پيش گرفتهاند، جلو خواهند رفت. {پذيرش} اين فكر، كه برخي آن را جبرگرايي مينامند و بحث آن در اين جا وقت زيادي را ميطلبد، براي پيگيري بقية بحث مورد نظر من ضروري نيست حتي در صورتي كه شماري از جريانات تاريخ روندي متفاوت از آن چه كه امروز شاهد آن هستيم طي ميكردند، باز هم اساس بحث من چندان فرقي نميكرد. (در واقع اعتقاد به {وجود} شماري از روندهاي واقعاً محتمل، مشكلات مربوط به پيشبيني حوادث را افزايش ميدهد.)
هر تحول و تصميمي براي اين كه تحقق پيدا كند به يك يا چند دليل نياز دارد كه احتمالات ديگر فاقد آن هستند. اما موضوع آن است كه اين دلايل اغلب براي معاصران نامشهود است و حتي در مقايسه با نيروهاي دير پا (و يا روندهاي بلند مدت) جرئي و يا تصادفي باشند. (مانند بيماري شاه كه در مقايسه با نيروهاي عمومي تاريخي، عاملي تصادفي به شمار ميآيد). بنابراين تلفيقي از تعاملات پيچيده با پيشبيني ناپذيري بسياري از رخدادهاي موردي، مشكلات پيشبيني انقلابهاي طولاني مدت و پيآمدهاي آنها را چندين برابر ميكند. هنگامي كه حادثهاي يك بار اتفاق افتاد به راحتي ميتوان مسيرهايي كه حادثه آنها را طي نكرده حذف كرد و به مطالعة نيروهايي پرداخت كه اين حادثه را به وجود آوردهاند. بدين ترتيب ميتوان به صورت منطقي تصويري فراگير از علل و (روند) رشد انقلاب را كه فوق العاده پيچيده بود و احتمالات موجه بسيار زيادي داشت كه از قبل پيشبيني ميشد، ارائه نمود.
نتيجة ديگري كه ممكن است چندان خوشايند ليبرالها نباشد همان نظرية قديمي دوتكويل است كه: {مشكلات موقعي بروز ميكنند كه اوضاع راحتتر ميشود نه بدتر}. به اين نتيجهگيري ميتوان برداشت اصلاح شدهاي از نظرية «منحني جي» را اضافه كرد كه: انقلابها زماني سر بر ميآورند كه مردم ركود و تنزلي در اوضاع رو به بهبود قبلي تجربه كنند. [15] من بدون اين كه ميان عناصر سياسي و اقتصادي اين اظهار نظر تمايزي قائل شوم خاطرنشان ميكنم كه اندكي آزادسازي سياسي پس از يك دورة طولاني مدت سركوب سياسي، همان گونه كه در اروپاي شرقي شاهد آن بوديم، اغلب به تقاضاي بيشتر براي تغيير و تحول منجر ميگردد. از اين رو، دستورالعملهاي خوش بينانة حقوق بشر از ديدگاه بسياري از ديكتاتوريها ناخوشايند ميآيد، البته نه به اين دليل كه باعث محدوديت قدرت مستقيم آنها ميگردد، بلكه به آن سبب كه رژيم آنها را به مخاطره مياندازد. در هر حال، در جهان معاصر به نظر نميرسد كه نه اصلاحات از بالا و نه سرنگوني (حكومتهاي ) استبدادي چارهاي براي درمان مشكلات اقتصادي و ساختاري بنيادي كه بر اكثر گروههاي اجتماعي اثر ميگذارند، باشند. امروزه در ايران و اروپاي شرقي، به گونهاي جديتر بايد به اين مسئله انديشيد كه چگونه با (فراهم آوردن زمينههاي) مشاركت مردم و ظهور جدي، تحولاتي را كه مفيدند ايجاد كرد. به ويژه آن كه، آزاد سازي كه از بالا اعمال ميشود در صورتي كه ترجيحات واقعي گروههاي اصلي جامعه را مدنظر قرار ندهد، مشكل ميتواند از تأمين خواستههاي آنها بر آيد. اين تصور كلي در غرب كه يك برنامة دموكراتيزه كردن و حقوق بشر فراگير و خاص از عهده برآوردن همة نيازها و كمبودهاي بومي برآمده و نارضايتيها را از ميان بر ميدارد، بسيار بعيد است كه در هر مورد خاصي مصداق داشته باشد. شايسته است به دولتها توصيه شود كه چه قبل از انقلاب و چه پس از آن با اتباع و نمايندگان آنها رايزني كنند و دادههاي مربوط به هر نوع برنامة اصلاحي را جدي تلقي نمايند و اين تحقق نمييابد مگر آن كه هم نيت خير در كسب اهداف عمومي وجود داشته باشد و هم آزادي لازم براي اقدامات براساس منافع (امكانپذير باشد) و اين دو عواملي هستند كه به ندرت ظاهر ميشوند. در حال حاضر دكترينهاي ملي گرايانه انحصار طلب، مذهبي و قومي، راه حل و مشكلات اجتماعي را بسيار پيچيدهتر كردهاند.
تا امروز، انقلاب ايران از اين وجه كه يك گروه مذهبي سنتي با ايدئولوژي بازسازي شدة سنتي ـ مدرن به قدرت رسيدهاند، منحصر به فرد است. ما با استفاده از مزاياي واپس نگري (و مطالعة پس از حادثه) ميتوانيم علل اين انقلاب منحصر به فرد را ردّيابي كنيم. ويژگي كاملاً منحصر به فرد انقلاب و نقش كليدي كه شخصيت {امام} خميني و شاه در آن ايفا كردند، به علاوة علل ساختاري كه تا حدودي مشابه بسياري از كشورهاي ديگر بود، در مقابل هر كس كه در صدد پيشبيني آن برآمد، ايستادگي كردند.

پي نوشت ها :
 

* دانشجوي دکتري علوم سياسي دانشگاه تهران و پژوهشگر دانشگاه مفيد.
ويراست اوليه اين مقاله به عنوان سخنراني جورج آنتونيوس براي مرکز مطالعات نظريه تطبيقي اجتماعي تاريخي در دانشگاه M.I.T. ارائه شد.از نکته نظرات حاضران درآن جلسه به ويژه آقايان علي بنو عزيزي و فيليپ خوري(Philip khoury)و ديدگاه هاي پري اندرسون تشکر مي کنم.
1 . James A. Bill, The eagle and the Lion: The Tragedy of American- Iranian Relations (New Haven and London: Yale University Press, 1988)
2. Anthony Parsons, The Pride and the Fall: Iran, 1974-79 (London:
Jonathan Cape t9S4). pp. 134-37.
3 . اين مطلب دربخشي ازبررسي تطبيقي هنري مانسون پسر بيان شده است.
Henry Munson, Jr. , Islam and Revolution in the Middle East
(.New Haven and London: Yale University press 1988), pp.111-12
4. James Glieck,chaos:Making a new Science(New York:Penguin
Books. 1987), p.8
5. Gliek , Chaos, Ch. 9 “The Butterfly Effect” pp. 9-32
6. Stephen jay Gould, Wonderful life: The Burgess Sale and the Nature of History (New York and London: W. W. Norton & Company, 1989),p.l5
7 . نگاه كنيد به:
Leopold H. Halmson, "The Problem of Social Stability in Urban Russia", 1905-1917," in -Michael Chermavsky, ed., The Structure of Russian History:Interpretive Essays (New York: Random House, 1970). pp. 341-80.
و همچنين
Hans Rogger," The question Remains Open, In Robert H. McNea,ed.,Russia in Transition, 1905-1914:.Evolution or Revolution? (New york: Rheh and Winston, 1970).PP.102-09
8. Farideh Farhi, States and Urban-Based Revolutions (Urbana University of hilpois Press, 1990)
Mohsen M. Milani, The Making of Iran's IslamIc Revolution: From Monarchy to Islamic Republic (Boulder, Colo rado: Westview Press., 1988).
اين کتاب با مشخصات زير به فارسي ترجمه شده است:
ميلاني،محسن،شکل گيري انقلاب اسلامي ازسلطنت پهلوي تا جمهوري اسلامي ايران،مترجم مجتبي عطارزاده.-تهران،گام نو،1381
برخي از نوشته هاي نخستين در مورد انقلاب اسلامي به شرح زير مي باشد:
Shaul Bakhash, The Reign of the Ayatollhs: Iran and the lslamic Revolution (New York: Basic Books, 1984)
Hossein Bashiriyeh, The State and Revolution in Iran (New York: St. Martin's Press, 1984)
Nikki R Keddie, Roots of Revolution(New Haven: Yale University Press, 1981)
اين کتاب با عنوان ريشه هاي انقلاب ايران به فارسي ترجمه شده وبه عنوان يکي از کتاب هاي معتبر در دانشگاه هاي مختلف کشورموردمراجعه اساتيد و دانشجويان مي باشد. مشخصات کتاب شناختي اين اثر به شرح زير مي باشد:
کدي،نيکي،آر.،ريشه هاي انقلاب ايران، ترجمه عبدالرحيم گواهي .- تهران:قلم،1369
Gary Sick, All Fall Down; America's Tragic Encounter with Iran (New York:Random House, 1985).
Ervand Abrahamian,Iran: Between Two Revolutions (Princton: Princton University Press, 1982.
از اين کتاب دو ترجمه به با مشخصات زير در دسترس است:
_آبراهاميان،يرواند، ايران بين دو انقلاب از مشروطه تا انقلاب اسلامي،ترجمه کاظم پيروزمند،حسن شمس آوري و محسن مدير شانه چي.-تهران:نشر مرکز،1378
_ آبراهاميان،يرواند، ايران بين دو انقلاب:درآمدي بر جامعه شناسي ايران معاصر،ترجمه احمد گل محمدي و محمد ابراهيم فتاحي ولي لايي.- تهران:نشرني،1377
Fred Halliday, Iran: Dictatorship and Development (New York: Penguin, 1979).
اين کتاب با مشخصات زير به فارسي ترجمه شده است:
هاليدي،فرد،ديکتاتوري وسرمايه داري در ايران،با مقدمه و موخره نويسنده ،ترجمه فضل الله نيک آيين.- تهران: بي نا،1358
اهتمام فراوان وآثار وادبيات علمي گسترده اي در موضوع انقلاب اسلامي در دسترس مي باشد که ذيلا برخي از آنها ذکر مي شود.
9. در خصوص تحول سياسي روحانيت در ايران نگاه کنيد به:
Nikki R. Keddie,ed., Religion and Politics in Iran (New Haven and London: Yale University Press, 1933)
Juan R. Cole and Nikki R. Keddie, eds., Shi’ism and Social Protest (New Haven and London: Yale University Press, 1986)
Said Amir Arjomand, The Shadow of God and the Hidden Imam: Religion, Political Order, and Social Change in Shi’is Iran from the Beginning to 1890 (Chicago: University of Chicago Press, 1984)
Shahrough Akhavi, Religion and Politics in Contemporary Iran: Clergy-State Relations in Pahlavi Period (Albany: State University of New York Press, 1930)
Michael Fischer, Iran: From Religious Dispute to in Revolution (Cambridge: Harvard University Press, 1980)
مشخصات برگردان فارسي اين اثر به شرح زير است:
فيشر،مايکل،ايران از مباحثات مذهبي تاانقلاب،ترجمه حسين مطيعي امين.- تهران:باز،1383
Hamid Algar, "The Oppositional Role of the Ulama in Twentieth-Century Iran," in Nikki R. Keddie, ed. Scholars, Saints, and Sufis; Muslim Religious Institution in the Middle East since 1500 (Berkeley: University of California Press, 1972), pp.231-256.
10. Sami Zubaida , Islam, the People and the Sate: Essays on Political Ideas and Movements in the Middle East (London and New York : Routledge , 1989).
11. Said Amir Arjomand, The Turban for he Crown: The Islamic Revolution in Iran (New York and Oxford: Oxford. University Press 1988),p.120.
12. Marvin Zonis . Majestic Failure: The Fall of the Shah (Chicago : University of Chicago Press, 1991).
زونيس،ماروين،شکست شاهانه:ملاحظاتي درباره سقوط شاه،ترجمه اسماعيل زندي و بتول سعيدي.- تهران:نور،1371
13.Amir Farman Farma, "A Comparative Study of Counter-Revolutinary Mass Movements during the French, Mexican, and Russian Rev olutions with Contemporary Application (Dhal : Politics, Oxford University , Oxford, 1990), chap. Vi.
من خودم اين کتاب را نديده ام اما تحليل هاي نويسنده در باره ايران را درکنفرانسي که در مرکز مطالعات خاورميانه لندن ،سال 1989برگزار شد،شنيده ام.
14. Mark J, Gasiorowski , U,S, Foreign Policy wd the Shah(O,Hara: Cornell University Press, 1991), p. 187.
دو برگردان فارسي از اين کتاب دردست است:
_گازيوروسکي،مارک،سياست خارجي آمريکا و شاه: ايجاد يک حکومت سلطه درايران،ترجمه جمشيد زنگنه،با مقدمه غلامرضا نجاتي.-تهران:رسا،1371
__گازيوروسکي،مارک،سياست خارجي آمريکا و شاه: بناي دولتي دست نشانده در ايران،ترجمه فريدون فاطمي.- تهران:نشر مرکز،1371
15. دراينجا در صدد ارزيابي نظريه هاي متعدد انقلاب نيستم ،اگر چه تحت تاثير تعدادي از آن ها قرار داشته ام،براي نقدوارزيابي تئوري "منحني جي"ديويس و ديگر نظريه -هاي"آتشفشاني"مراجعه شود به:
Rod Aya , Rethinking Revolution and Collective Violence: Studies on Concept Theory and Method (Amsterdam Het Spinhuis, 1990)
ديگر کتاب هاي جديد مرتبط با اين موضوع عبارتنداز:
Mehran Kamrava, Revolu tion in Iran: The Roots of Turmoil (London:Routledge, 1990)
Misagh Parsa, Social Origin of the Iranian Revolution (New Brunswick: Rulger University Press, 1989)
Jack A. Goldstone, Revolutions and Superpowers, in Jonathan
R.Adelman, ed., Superpowers and Revolution (New York: Praeger, I986)
_ , "Theories of Revolution: The Third Generation " World Politics” 32 (April. 1980) 425-44
Theda Skocpol, State and Social Revolutions: A Comparative Analysis of France, Russian, and China (Cambridge: Cambridge University Press. 1979)
_, "Renter State and Shi'a Islam in the Iranian Revolution" Theory and Society 11 (May 1982) pp. 265-304.
براي پاسخ ها و واکنش هايي در همين زمينه مراجعه شود به :
Nikki R. Keddie , Walker Goldfrank, and Eqbal Ahmad; and J. Gugler, "the Urban Character of Contemporary Revolutions," Comparative International Development xvii, 2(Summer1982), 60-73.
اصلي ترين اثر و مطالعه تطبيقي جديد در باره انقلاب هاي معاصر ،کتاب زير است:
Jack Goldstone, Revolution and Rebellion in the Early
Modern World (Berkeley: University of California Press. 1991)
کتاب ها و نوشته هايي از ايرانيان که دربالا ذکر شد،از من کمتر براي ايدئولوژي وروحانيت نقش واهميت قائل شده اند.تاکيدات اوليه بسياري از مطالعات بر نقش دولت وشرايط اجتماعي_اقتصادي را مي پذيرم ومعتقدم که ادعاها واستدلال هاي اساسا جمعيت شناختي گلدستون جاي چون و چرا دارد. در هر حال اين نگاه او ،نگرش درستي نيست که نخسين حرکت ها وجنبش هاي عصر جديد در امپراتوري عثماني وچين از حرکت ها وجنبش هاي اجتماعي در غرب ، کمتر ماهيت انقلابي دارند،چون درغرب نگرش خطي و هزاره اي به تاريخ وجود دارد.در ميان مسلمانان اهل سنت انديشه مهدي موعود از قبل وجود داشت،و تا پيش از ورود به دوران مدرن شورش هاي هزاره اي متعددي در بين آنها با آرزوي تحقق حکومت الهي اتفاق افتاد.در اين نظريه ادواري ابن خلدون يک مورد استثنائي وخلاف آمد عادت بود.
16اکتبر 1991 با شنيدن اظهارات رابرت گيتس ،نامزدجورج بوش براي رياست آژانس اطلاعات مرکزي آمريکا (سيا)يادم آمد که دو باره بر اين نکته تاکيد کنم که به اعتقاد من همه گونه پيشگويي هم نا درست نيست. تحليل هاي ايدئولوژيک نادرست ،حتي در مورد روند ها و حوادث غير انقلابي که قابل پيش بيني اند ،منجر به پيشگويي هاي نادرست مي شود.اکثر انديشمندان ايراني از وجود نا رضايتي عمومي وگسترده نسبت به رژيم شاه آگاه بوده و مي دانستندکه اين شيوه حکمراني چندان دوامي نخواهد داشت .با اين حال سازمان "سيا" تنها به خطرات و تهديد شوروي که بي نهايت هم بزرگ نمايي شده بود توجه داشت و با درخواست شاه از برقراري ارتباط با مخالفان رژيم که به زعم آنها چندان اهميتي هم نداشتند،چشم پوشي کرد.
 

منبع:فصلنامه علوم سياسى - شماره 38
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت :gh_reza9542



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.