تحریفات قیام امام حسین (علیه السلام) از مدینه تا کربلا
منبع : اختصاصی راسخون
برخي از افراد آگاه و یا بعضاً ناآگاه تحریفاتی را نسبت به واقعه عاشورا مطرح ساختهاند .در اين مقاله ابتدا به پیشینه و تعریف تحریف و ذکر انواع و عوامل آن پرداخته شده و سپس به هفت تحریف که از سوی این افراد که پیرامون قیام امام حسین(علیه السلام) از مدینه تا کربلا صورت گرفته، پاسخ گفته شده است.
این تحریفات عبارتند از:
زمان خروج امام(علیه السلام) از مدينه ، حج ناتمام امام(علیه السلام) ، امام حسین(علیه السلام) و مصادره اموال ، مسلم بن عقیل سفیر امام حسین(عليه السلام)، صدور فتوي توسط شريح قاضي ، اظهار عدم اطلاع حر از نامههاي شيعيان کوفه به امام حسين(علیه السلام) ، شروط پيشنهادي امام حسين(علیه السلام) به عمرسعد.
واژگان کلیدی:
تحریف ، امام حسین(علیه السلام) ، عاشورا ، کربلا ، کوفه ، مدینه.
مقدمه
شناخت حادثه عظيم عاشورا چراغى است پر فروغ فرا روى نسلهاى بشرى، براى تشخيص رهيافتهاى عزت و سر فرازى در ميان طوفانهاى وحشتناك حوادث و تحولات سياسى، اجتماعى و تاريخى، اين شناخت با توجه به ابعاد گوناگون و دامنه وسيع اين حماسه خونين، نيازمند بررسى عميق، همه جانبه و دقيق است.يکي از اعجازهاي حادثه کربلا، زنده ماندن آن است و هرچند از زمان آن ميگذرد، تازهتر و شفافتر ميگردد و قلوب انسانها را به خود معطوف ميسازد. با اینکه جنايات بني اميه نتوانسته است شکوه و عظمت آن واقعه را از ميان بردارد و نيز تخريب بارگاه آنحضرت مؤثر واقع نشده اما آنها سعي دارند با طرح تحريف وقايع کربلا، اهداف مقدس حضرت سيدالشهدا(علیه السلام) را از دهان مردم منحرف سازند تا به دنيا بفهمانند که حادثه کربلا حرکت انقلابي، اسلامي و الهي و تاريخ ساز نبوده، بلکه يک درگيري حکومتي سياسي وجاهطلبي بوده است که مع الأسف برخي از گويندگان نيز براي گرم کردن مجلس خود و گرياندن مردم از آن بهره ميجويند، که بر همگان تکليف است که از اشاعه چنين سمهاي مهلکي جلوگيري کنند.كشف حقايق مربوط به زمينههاى پيدايش قيام خونين عاشورا و تشريح نقاط تاريك و مبهم آن و حذف پيرايههاى ناروا و تحريفهايى كه از جانب دشمنان و معاندان آگاه و پارهاى از موارد دوستان جاهل و ناآگاه به اين نهضت مقدس و الهى نسبت داده شده، از جمله بديهىترين و ضرورىترين اقدام هايى است كه ما را به شناخت صحيح علمى و واقع بينانه واقعه عاشورا رهنمون مىشود.
فصل اول
(کلیات تحریف) پیشینه تحریف،تعریف تحریف، عوامل تحریف، انواع تحریف
پیشینه تحریف
الف. تحریف در عبادات
ب. تحریف در احکام:
ج. تحریف در سنّت پيامبر(صلى الله عليه و آله):
د. تحریف در سیره ائمه اطهار(علیهم السلام)
ناله کردن حضرت فاطمه(سلام الله علیها) از درون کفن و در آغوش کشيدن حسن و حسين(علیهما السلام).(10)اقدام به خودکشي پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله و سلم).در تفسير ابن کثير، داستاني عجيب الخلقه و محير العقول درباره اقدام مکرر پيامبر به خودکشي و ممانعت جبرئيل آمده است: چيزي نگذشت که ورقه بن نوفل درگذشت و نزول وحي براي مدتي منقطع شد. در پي اين امر، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را چنان حزن و اندوهي فرا گرفت که بارها تصميم گرفت خود را از بالاي کوه پرت کند اما هرگاه که بالاي کوه ميرفت و قصد ميکرد تا خواسته خود را عملي کند، جبرئيل بر وي نمايان ميشد و ميگفت: اي محمّد! به راستي تو رسول خدايي. او با اين سخن به پيامبر آرامش ميبخشيد.اما همين که زمان انقطاع وحي به طول انجاميد، ديگر بار پيامبر تصميم گرفت دست به خودکشي بزند(11) در تفسير في ظلال القرآن نيز، به رمزگشايي و تبيين علل اقدام پيامبر به خودکشي، پرداخته است! از عبداللَّه بن زبير نقل شده که رسول خدا(صلي الله عليه وآله و سلم) فرمود:بدترين و مبغوضترين مردم در نظر من شاعران و ديوانگان بودند، به طوري که از نگاه کردن به قيافه آنها نفرت داشتم. پس از نزول فرشته وحي و امر به خواندن ،خيال کردم که لابد من هم شاعر يا ديوانه شدهام! و براي اينکه خاندانم قريش، در آينده از مجنون و شاعر بودن من حرفي بر زبان نياورند، گفتم چه بهتر که خودم را از بلندي کوه پرت کنم و خود را بکشم تا راحت گردم(12)در نگاهي کلي به اين گونه رواياتِ ساختگي ، چنين نتيجهاي به ذهن مخاطبان القاء ميشود که گويي پيامبر(صلى الله عليه و آله) نسبت به رسالت و نبوت خود ترديد داشته و دچار تزلزل رأي و تشويش بوده است!شکافتن و جراحي سينه پيامبر(صلى الله عليه و آله) توسط فرشتگان.اين داستان عجيب و بيپايه که به داستان «شق صدر پيامبر» شهرت دارد، در روايات و کتب اهل سنّت، به طور مستفيض و فراوان آمده است.در تفسير الدر المنثور از قول مالک بن انس چنين ميخوانيم که در دوران طفوليت، رسول خدا، هنگامي که با اطفال سرگرم بازي بود، جبرئيل آمد و او را گرفت و بر روي زمين خواباند. سپس پهلويش را شکافت و قلبش را درآورد و از ميان آن لخته خوني بيرون کشيده، گفت: اين اثر تسلط شيطان بر وجود تو بود. سپس قلب پيامبر را در ميان يک تشت طلا با آب زمزم شست و جراحتش را التيام داد. آنگاه قلب پيامبر را بجاي خودش برگرداند. همبازيهاي پيامبر نزد دايهاش، حليمه سعديه، دويده، خبر کشته شدن محمّد را به وي دادند، آنگاه به سوي پيامبر برگشتند و او را در حالي ديدند که رنگش پريده بود.(13) علاوه بر مقوله عصمت انبيا، مهمترين نقدي که بر اين افسانه وارد است اينکه آيا منبع بدي و شرارت در وجود انسان، غدهاي جسماني يا لخته خوني است که با بيرون کشيدن آن مشکل حل ميشودتعریف تحریف
تعریف تحریف: . تحريف که ازماده «حرف»در زبان عربي است،يعني متمايل کردن يک چيز از آن مسير اصلي و وضع اصلي که داشته است يا بايد داشته باشد.
و بعبارت دیگر:(تحريف) شىءیعنی به يك طرف بردن آنست. مثل«مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ.(14) » و «وَقَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُم َّيُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ (15) »تحريف كلام آنست كه آنرا درگوشهاى ازاحتمال قرار بدهی كه بتوان به دو وجه حمل كرد.(16)
عوامل تحریف
الف) عوامل عمومی
ب) عوامل خصوصي
انواع تحریف
الف) لفظي و معنوي
ب) ازنظرموضوع
فصل دوم
خروج امام(عليه السلام) از مدينه،حج ناتمام امام(عليه السلام) ،امام حسین(عليه السلام) و مصادره اموال، مسلم بن عقیل سفیر امام حسین(عليه السلام)
فتوي شريح قاضي به کشتن امام حسين(عليه السلام)اظهار عدم اطلاع حر از نامههاي شيعيان کوفه به امام حسين(علیه السلام)،شروط پيشنهادي امام حسين(علیه السلام) به عمرسعد،خروج امام(عليهالسلام) از مدينه، شيخ مهدي حائري مازندراني داستان دراز دامني را در قالب روايت آورده است که در ذيل ميآيد:«عبدالله بن سنان کوفي توسط پدرش از جدش روايت ميکند که گفت: من نامهاي را از طرف اهل کوفه براي حسين (عليهالسلام) بردم و در مدينه به حضرت دادم. پس از آن که نامه را خواند، فرمود: سه روز به من مهلت بده تا جواب نامه را بدهم. در مدينه ماندم که جواب نامه را بگيرم. بعد باخبر شدم که حضرت تصميم گرفته است که به سوي عراق، مدينه را ترک کند. با خودم گفتم: بروم پادشاه حجاز را ببينم که چگونه سوار اسب ميشود و جلالت و شأنش تا کجاست. آمدم کنار در خانهاش، ديدم اسب را زين بستهاند و مردان به پا ايستادهاند و حسين (عليهالسلام) بر تختي جلوس کرده و بنيهاشم دور او را گرفتهاند و او در ميان آنها چنان نشسته که گويي ماه شب چهارده و بدر تمام است. و در حدود چهل کجاوه ديدم که همهي محملها با پارچهها و پردههاي ابريشمي و ديبا زينت داده شده بودند. در اين هنگام حسين (عليهالسلام) دستور داد که بنيهاشم محارم خود را به محملها سوار کنند. داشتم نگاه ميکردم که ديدم جواني بلند قامت از خانهي حسين (عليهالسلام) خارج شد که در صورتش نشانهاي از محاسن، و جمالش مانند ماه فروزان بود. خطاب به بنيهاشم ميگفت: زود باشيد! در اين هنگام دو زن از خانه خارج شدند، که از خجالت و شرمي که از مردان داشتند، دامنهاي چادر خود را به زمين ميکشيدند. آن جوان در پيش آن دو به سوي کجاوهاي از کجاوهها به راه افتاد و در کنار کجاوهاي زانو زد و بازوي آن دو را گرفت تا سوار محمل شوند. از مردم پرسيدم: آن دو زن که بودند؟ گفتند: يکي زينب و آن ديگري امکلثوم، دختران اميرالمؤمنين(عليهالسلام) ، هستند. پرسيدم: اين جوان کيست؟ گفتند: قمر بنيهاشم، پسر اميرالمؤمنين(عليهالسلام) است. سپس دو دختر کوچک ديدم چنان که گويي خدا همانند آنها را نيافريده. يکي را پيش زينب گذاشت و ديگري را به نزد امکلثوم نهاد. از آن دو پرسيدم؛ گفته شد که آنها سکينه و فاطمه، دختران حسين (عليهالسلام) ، هستند. پس از آن نوجواني مانند ماه تابان خارج شد و با او زني بود که پشت سر او ديده شد و زن را همان نوجوان به کجاوه نشاند. از آن زن و نوجوان پرسيدم؛ گفته شد: آن نوجوان علي اکبر، پسر حسين (عليهالسلام) و آن زن مادرش ليلا، همسر امام حسين (عليهالسلام) است. سپس نوجواني خارج شد که صورتش مثل قرص قمر و ماه پاره بود و همراهش زني بود. از آنها پرسيدم؛ گفتند: آن نوجوان قاسم، پسر حسن مجتبي و آن زن مادرش است. سپس جواني ديگر خارج شد که ميگفت: اي بنيهاشم شتاب کنيد، کنار رويد! راه را براي حرم ابيعبدالله باز کنيد. آنگاه زني ديدم که از خانه خارج شد و آثار پادشاهان در رفتارش پيدا بود؛ با آرامش و وقار راه ميرفت. راه را پيش پاي او باز کردند. پرسيدم: اينها کيستند؟ گفتند: آن جوان، زين العابدين(عليهالسلام) ، پسر امام است و اما آن زن، مادر وي، شاه زنان، دختر پادشاه کسرا، زن امام است که آن جوان او را در کجاوه نشاند. سپس بقيهي زنان و کودکان را در کجاوهها نشاندند. زماني که همه سوار شدند، امام ندا کرد: أينَ أخِي، أينَ کبش کتيبتي، أينَ قمر بنيهاشم؟ عباس جواب داد: لبيک لبيک يا سيدي. امام فرمود: برادر، اسبم کجاست؟! عباس اسب امام را آورد؛ که بنيهاشم دور و برش را گرفته بودند و عباس لجام اسب را گرفت تا امام سوار شد. بعد بنيهاشم سوار شدند و پس از همه ،عباس سوار شد در حالي که پرچم امام را پيشاپيش کاروان در اهتزاز داشت.مردم مدينه حرکت کاروان را که ديدند يکباره صدايشان به گريه بلند شد. همچنين صداي گريهي بنيهاشم برخاست و گفتند: «اَلوِدَاع اَلوِدَاع ، اَلفِرَاق اَلفِرَاق » عباس گفت: اين روز به خدا که روز جدايي است و ديدار به قيامت ماند. سپس رو به سوي کربلا به راه افتادند. حسين (عليهالسلام) در اين سفر همهي اهل و عيال و فرزندانش را، چه دختر و چه پسر، با خود برد و تنها دخترش فاطمهي صغري در مدينه ماند که بيمار بود.»(18)اين داستان را، که تنها قسمتي از آن در اينجا ترجمه شد، براي نخستين بار، فاضل دربندي در کتابش اسرار الشهاده و به نقل از يکي از شاگردان عرب زبانش، آورده است و وي نيز گفته است: اين داستان را در مجموعهاي ديدم که به شخصي فاضل و اديب «مقري» نسبت داده ميشود. حال آن شاگرد عرب زبان که بود و چه نامي داشت و آن مجموعه که به شخصي منسوب بود،چه کتاب يا کشکولي بود و آن شخص فاضل و اديب «مقري» کيست، معلوم نيست. آيا مقري نام بود، يا صفت و اگر صفت وي بود، که بايد چنين باشد، آيا منظور قاري قرآن بودن است يا روضه خوان بودن؟ هيچ يک از اين پرسشها پاسخي ندارد. از اين همه معما هم که بگذريم در اين داستان چندين تحريف آشکار ديده ميشود که به تعدادی از آنها اشاره ميکنيم:
1. در اين داستان نخست سخن از نامهاي است که سخنگوي داستان، آن را از طرف اهل کوفه، دقت کنيد که ميگويد: «اهل کوفه» نه دو، سه نفر از اهل کوفه، براي امام (عليهالسلام) در مدينه رسانده بود. در حالي که ميدانيم نامههاي کوفيان بويژه نامههايي که اشراف و بزرگان کوفه آنها را به صورت دسته جمعي امضا کرده بودند، پس از خروج امام (عليهالسلام) از مدينه بود و بيشتر در راه مکه به دست امام (عليهالسلام) ميرسيد. و اصولاً خروج و قيام امام (عليهالسلام) سبب و موجب نامه نوشتن اهل کوفه بود نه اينکه نامه نوشتن اهل کوفه، موجب و باعث قيام امام باشد.
2. کسي که اين داستان از زبان او ساخته شده است، ميگويد: امام (عليهالسلام) براي جواب نامه سه روز مهلت خواست و هيچ گاه جواب نامه را نداد. تا اين که شنيدم تصميم گرفته است که مدينه را به سوي عراق، ترک کند. و در آخر داستان هم ميگويد: امام (عليهالسلام) مدينه را به قصد کربلا ترک کرد. و اين برخلاف همهي اسناد تاريخي و احاديث و اخباري است که اتفاق دارند: امام (عليهالسلام) از مدينه به قصد مکه خارج شد، و بيش از سه ماه در مکه بود و آنگاه هم که از مکه خارج شد، به قصد کوفه خارج شد نه به قصد کربلا. و حر بن يزيد رياحي امام (عليهالسلام) را وادار ساخت تا در کربلا فرود آيد.
3. در اين داستان از همراهي زني به نام ليلا در کاروان امام (عليهالسلام) سخن رفته است که مادر علي اکبر بود. در صورتي که در منابع قديمي و معتبر و مستند هيچ گاه ديده نشده که مادر علي اکبر همراه امام حسين (عليهالسلام) از مدينه خارج شده و در کربلا بوده است(19)
4. بدتر از همه تحريف بزرگي است که در هر سطر اين روايت خيالي ديده ميشود و اين يکي را جز «تحريف سيره و رفتار امام حسين (عليهالسلام) » نميتوان ناميد. اين تحريف چنان تکان دهنده و زننده است که گويي داستان بافان، امام حسين (عليهالسلام) و اهل بيت حضرتش را با پادشاهان اشتباه گرفتهاند. شايد هم براي خوشايند پادشاه عصر يا حاکم متجمل و مرفه شهرشان اين چنين داستاني را ساختهاند و شايد هم تنها از سر ساده لوحي، سرور شهيدان را با پادشاهان قياس کردهاند و حال آنکه در کتاب ارشاد مفيد ديده است که روايت شده چون حضرت خواست از مدينهي طيبه بيرون آيد، اين آيه را خواند: فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمين.(20)و چون وارد مکهي معظمه شدند، اين آيه را تلاوت فرمود: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَني سَواءَ السَّبيل.(21) از دنبالهي اين داستان فهميده ميشود که اين خبر هم مثل بسياري از اخبار، براي تدارک و تأمين فن گريز زني ساخته شده است. فن گريز زدن يکي از فنون مهم روضه خواني است که معمولا مهارت هر روضه خواني را با گريز زدنهايش ميسنجند و ميفهمند و به قول شهيد مطهري: غالب جعلياتي که شده است مقدمهي گريز زدن بوده است.(22)
حج ناتمام امام
امام حسین(عليهالسلام) و مصادره اموال
2. از همهي اينها که بگذريم و فرض کنيم که اين دو روايت از نظر سند اشکالي نداشته باشد باز هم نميتواند قبول شود؛ چرا که شخصيت الهي، و شأن امامت و شخص امام حسين (عليهالسلام) اجل و بالاتر از اين حرفهاست و به هيچ وجه درست نيست که گفته شود امام (عليهالسلام) با اين اقدام که بيشتر شبيه به راهزني و گردنه گيري است، ميخواست بخشي از بيت المال را که به اعتقاد ما شيعيان بيگمان در تصرف آن، اولويت داشت به دست آورد و در ميان فقرا و درماندگان تقسيم کند و در هر جايي که صلاح ديد به مصرف رساند.
3.اگر اين کار در هنگام جنگ و جهاد، مثل روزگار پدرش اميرمؤمنان (عليهالسلام) که آتش جنگ صفين زبانه ميکشيد و يا مثل روز عاشورا و پس از شروع جنگ بود، ميشد حمل بر صحت و قبول کرد؛ اگر چه باز هم شأن و شخصيت اجل امام حسين (عليهالسلام) لااقل انسان را در قبول اين دو روايت به شک و ترديد مياندازد. اما هر دو روايت بصراحت ميگويد که قضيه از اين قرار نبود، بلکه يکي در زمان معاويه و پس از ترک مخاصمه و بعد از معاهدهي صلح بود و ديگري هنگام خروج امام (عليهالسلام) از مکهي معظمه و در دو يا چهار فرسخي مکه بود که هنوز حتي خبر شهادت مسلم بن عقيل به امام حسين (عليهالسلام) نرسيده و در اطراف و اکناف کوفه پخش نشده بود.
4. روايات بسياري بر اين معنا داريم که انسان نبايد خود را در معرض تهمت قرار دهد و نبايد کاري بکند که مردم به او سوء ظن پيدا کنند. امام علي (عليهالسلام) ميفرمايد: مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَهِ فَلاَ يَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ.(27) بعضي، در توجيه اين دو داستان ساختگي به امامت و ولايت امام (عليهالسلام) تمسک ميجويند و ميگويند: حق حکومت و اخبار بيت المال مسلمانان با امام حسين (عليهالسلام) بود و يزيد آن را بروز و باطل، غصب کرده بود، پس امام حسين (عليهالسلام) حق داشت اموال کاروان را تصاحب کند. آنها تصور ميکنند که مردمان آن عصر و همهي مردم عصر حاضر، مثل آنها فکر ميکنند؟ مگر نه چنين است که بيشتر مسلمانان را، اهل سنت و پيروان اسلام خلافتي تشکيل ميدهند؟ اگر آنها مثل ما فکر ميکردند که امام حسين (عليهالسلام) را تنها نميگذاشتند، و هزاران نفر از مردم کوفه، شهري که مرکز آن روز شيعيان خوانده شده است، براي کشتن امام حسين (عليهالسلام) راهي کربلا نميشدند و تکبير گويان و قربه الي الله امام حسين (عليهالسلام) رانميکشتند.جعل کنندگان اين دو روايت و مزدوران بنياميه، با اين تحريف، دو غرض شوم را تعقيب ميکردند؛ از طرفي ميخواستند با اين کار معاويه و يزيد را ستايش کنند و آن دو بزرگوار را اهل عفو و گذشت نشان دهند؛ چرا که هيچ گاه ديده نشده و در جايي نوشته نشده است که معاويه يا يزيد نسبت به اين دست درازيها عکس العمل نشان دادند؛ در صورتي که اگر واقعيت داشت، حتما در بوق و کرنا ميکردند و در کوفه و شام، آن را ابنزياد و يزيد به رخ اهل بيت(علیهم السلام) ميکشيدند. آنها دنبال چنين بهانههايي بودند تا امام حسين (عليهالسلام) را شورشگر و راهزن بخوانند. معلوم ميشود که اين دو حکايت، حتي سالها پس از معاويه و يزيد ساخته شدهاند تا خاندان اموي بويژه معاويه و يزيد را در چشم عوام، بزرگوار و ستوده قلمداد کنند.سازندگان اين دو حکايت از طرفي هم خواستهاند، با اين کار در ذهن مردم چنين القا کنند که حسين بن علي (عليهما السلام) برخلاف برادرش حسن (عليهالسلام) روحي ناآرام داشت؛ ماجراجو و شورشگر بود! پس خيالتان آسوده باشد که خليفهي ما يزيد در کشته شدن او تقصيري نداشت! سبحان الله؛ يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ.(28)
مسلم بن عقیل سفیر امام حسین(عليه السلام)
1. از همان گام نخست که مُسلِم بن عقيل ميخواست به دستور مقتدايش حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) اين سفر پرخطر و حساس را پيش گيرد، در تصميم خود مصمم و راسخ بود و با آگاهي تمام و با اميد و آرزوي شهادت، گام در اين راه نهاد تا بالاخره به آرزويش رسيد. امام (عليه السلام)هنگامي که در مکه با مسلم وداع ميکرد به او فرمود: انا ارجو ان اکون انا و انت في درجه الشهداء؛ فامض ببرکه الله، و عونه(30)من اميد دارم که هم من، هم تو در درجهي شهدا باشيم؛ پس به برکت و ياري خدا به راهت برو. با اين حال چگونه ميتوان به او نسبت ترس و هراس داد؟
2. کلمههايي چون جبن (ترس) و تطير (فال بد زدن) که در متن خبر ديده ميشود و اين دو صفت و کار مذموم را به مُسلِم بن عقيل، با صراحت نسبت ميدهد و يا «تفأل» (فال زدن) را هنگام ديدن شکار آهو به مسلم نسبت ميدهد، همگي حاکي از ساختگي بودن خبر، و جدا از اشکالات ديگر براي انسان خبير کافي است تا حکم به جعلي بودن آن دهد.
3. موضوع تطير و فال زدن، از کارهاي خرافي است و صدها فرسنگ از مکتب اهل بيت (عليهم السلام) دور است؛ حتي بنا به برخي از روايتها در متن همين خبر مورد بحث از امام حسين (عليه السلام) نقل شده که به مسلم نوشت: ما منا أهل البيت من يطير و لا يتطير به.(31)
4.«مضيق » که در اين داستان نام برده شده، به گفتهي ياقوت حموي(32) ، جايي ميان مکه و مدينه است؛ در صورتي که در اين روايت است که پس از اينکه مُسلِم از مدينه به سوي عراق حرکت کرد و دو راهنماي او از تشنگي هلاک شدند، وي از «مضيق » اين نامه را به امام (عليه السلام) نوشت و اين برخلاف گفتهي ياقوت حموي است.
5.اگر فرض کنيم که مضيق در ميان مدينه و کوفه باشد، جمع کردن اين روايت با روايتهاي ديگر که حرکت مُسلِم را از مکه در نيمهي رمضان و ورود او را به کوفه در پنجم شوال يادآور شدهاند، مشکل و بسيار بعيد به نظر ميرسد؛ زيرا با در نظر گرفتن فاصلهي ميان مکه و کوفه که بيش از يک هزار و ششصد کيلومتر است، چگونه ممکن است مُسلِم در نيمهي رمضان از مکه حرکت کرده باشد و حداقل يک روز يا بيشتر هم در مدينه براي زيارت حرم و مسجد النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) و ديدار نزديکان و يافتن دو نفر راهنما توقف کرده و سپس به سمت کوفه حرکت کرده و چند روزي هم در «مضيق » صبر کرده باشد تا فرستادهاش نامهي او را در مکه به امام (عليهالسلام) بدهد و بازگردد، سپس از آنجا به کوفه برود و مجموع اين همه کار و رفت و آمدها بيشتر از بيست روز طول نکشيده باشد؟!(33)
6. در متن اين داستان آمده است که مُسلِم بن عقيل دو راهنما و همسفر خود را، در حالي که بسختي خسته و تشنه بودند، در وسط بيابان رها کرد و آنها با لب تشنه جان به جان آفرين تسليم کردند! آيا اگر اين کار را يک انسان عادي با همسفران خود انجام دهد، او را متهم به بيوفايي و ناجوانمردي نميکنند؟ اين رفتار حتي از يک عرب بيابانگرد و صحرانشين هم بعيد است، چه رسد به حضرت مُسلِم بن عقيل، جوانمرد هاشمي و شهيد پيشتاز حسيني، که حتي کشتن ابنزياد را در خانهي هاني به صورت ناگهاني ناجوانمردانه ديد و اقدام به اين کار نکرد.
7. چگونه است که آن دو راهنماي بيچاره از تشنگي هلاک شدند، اما مسلم بن عقيل نشد؟ آيا وي آب را تنهايي ميخورد و از همسفران و راهنمايان خود پنهان ميکرد؟!
8. چگونه شد که آن دو راهنما هر دو در يک زمان از راه رفتن بازماندند و با هم نيز هلاک شدند، ولي علاوه بر مُسلِم هيچ کدام از همراهان نزديک او چنين نشدند؟
9. متن نامهاي که در اين روايت به امام (عليه السلام) نسبت داده شده است، با شأن امام حسين (عليه السلام) نميسازد و باور اينکه امام (عليه السلام) مُسلِم را متهم به جبن و ترس کرده باشد، همان قدر دشوار و دور از عقل و اعتقاد است که مجبور کردن مُسلِم به سفر. اين نامهي تحکم آميز بيشتر به نامههاي زمامداران زورمدار اين جهاني ميماند و با سيره و رفتار پيامبرانه و الهي امام حسين (عليه السلام) در تعارض و تضاد آشکار است.
10. مردد بودن در اجراي فرمان امام (عليه السلام) ، تطير و تفأل زدن، دو راهنما را در حال سختي و تشنگي رها کردن و همه اتهاماتي بياساس و واهي است که در اين روايت به حضرت مُسلِم بن عقيل بسته شده است. و ترديدي نيست که هيچ تناسبي با شخصيت بزرگ او ندارد. امام حسين (عليه السلام)در نامهاي که همراه مُسلِم به شيعيان کوفه فرستاد، در حق مسلم چنين نوشت: و اني باعث اليکم أخي و ابن عمي و ثقتي من اهل بيتي.(34)
فتوي شريح قاضي به کشتن امام حسين(عليه السلام)
از ديگر قضاياي مشهور کربلا،قصه فتوي دادن شريح قاضي به کشتن امام حسين(عليه السلام) است،اما در هيچ يک ازمنابع معتبر تاريخي،اثر و خبري از اين فتوي در دست نيست. علاوه بر اين اساساً در دوران امام حسين(عليه السلام)، (پنجاه سال پس از ارتحال پيامبراسلام)،هنوز رسمي به نام صدور فتوي رواج نيافته و بجاي فتوي،نقل حديث و قرائت ياکتابت اقوال پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، متداول بود.دليل ديگري که از حيث زبان شناختي و مدلولهاي نگارشي ومکتوب قابل اشاره است اينکه بين متن فتواي نسبت داده شده به شريح، با ساير مکاتيب ونامههاي معاصران وي، هيچ شباهتي ديده نميشود واسلوب نگارش و واژگان آن، راجع به سدههاي متأخر ميباشد.(35)
شرح فتوای شریح قاضی
1. با توجه به سخنان قاضي ابوبکر بن عربي از کتاب العواصم من القواصم(38) ، معلوم ميشود که اشرف الواعظين، شنيده بود که ابنعربي در جايي گفته است که «قتل الحسين بسيف جده». آنگاه آن سخن را به اين صورت در مجالس روضه خواني تفصيل داده و سپس همان سخنان خود را در کتاب خود، جواهر الکلام، به اين صورت مفصل نوشته است. و عجيب اينکه اين سخنان خود را از کتاب مقتل ابنعربي نقل کرده است. غافل از اينکه نه ابنعربي معروف در عرفان و تصوف و نه ابنعربي قاضي، نويسندهي العواصم، هيچ يک کتابي در مقتل ندارند. و کتاب العواصم هم که به احتمال قوي سخنان مورد بحث به آن نسبت داده شده است در موضوع مقتل نيست؛ بلکه کتابي است که آن را قاضي ابنعربي ناصبي در تحريک جنگ صفين نوشته است و آکنده از تحريف حقايق و توجيههاي غرض آلود است.
2. آن سخني هم که در العواصم نوشته شده است، فتوا نيست؛ بلکه تنها توجيهي ناصواب و ناموجه است که حتي ابنخلدون هم با آن همه هواداري از معاويه و يزيد، اين را برنميتابد و ميگويد: «قاضي ابوبکر بن عرب مالکي در اين مورد به خطا رفته است که در کتابش، العواصم و القواصم،گفته است: قتل الحسين بشرع جده.
3. اگر اين سخن فتوا هم باشد، فتواي ابنعربي ناصبي است نه فتواي فقهاي کوفه و نه فتواي شريح قاضي که روحشان هم از اين فتوا خبر ندارد.
4.اصولا در آن روزگار که پنجاه سال از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گذشته بود، فتوا دادن مرسوم و متداول نبود؛ بلکه به جاي فتوا دادن، حديث نقل ميکردند و سخن يا سخناني از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را ميگفتند و مينوشتند.
5. متن فتواي منسوب به شريح، هيچ شباهتي به متون و نامههاي آن روزگار ندارد. بلکه از کلمات و ترکيب و اسلوب آن پيداست که در اين سدهي اخير ساخته شده است.
6. مينويسد: پس از عاشورا عمر بن سعد و شمر بن ذي الجوشن و حتي يزيد از کشتن امام حسين (عليه السلام) نادم و پشيمان شدند؛ هيچ گاه چنين نبود و اگر هم اظهار پشيماني ميکردند، از ترس انتقام مردم بود و به دروغ ميگفتند که پشيمان شدهاند.
7. ميگويد که مختار، شريح را به سبب همان فتوا با ساطور قصابي قطعه قطعه کرد و کشت! در جواب بايد گفت: چنين کاري را هيچ گاه مختار نکرده است و اين سخن هم مثل قسمتهاي ديگر سخنان مورد بحث، دروغي بيش نيست. اين سخن را شايد بتوان در مختار نامهها و مسيب نامههايي که براي خواباندن بيماران و کودکان نوشتهاند، يافت، نه در کتابهاي جدي و معتبر.يکي از پژوهشگران مينويسد:يکي از مسائل مشهور که در اکثر منابر و مجالس به گوش ميخورد، اين است که شريح قاضي فتواي قتل امام حسين (عليه السلام) را صادر کرد؛ اگر چنين بود، اين سؤال مطرح است که مختار، چگونه ميخواست چنين فردي را قاضي خود قرار دهد، آيا معقول است؟ با آن حساسيتي که مختار نسبت به قاتلان امام حسين (عليه السلام) داشت و کلاً هر کس را که در فاجعهي کربلا به نحوي دست داشت، به اشد مجازات رساند. تا جايي که چون يکي از دانشمندان اهل بيت (عليهم السلام) در کوفه به عنوان شادي در قتل امام (عليه السلام) بين مردم کوفه گوشت تقسيم کرده بود، مختار دستور داد که به هر خانهاي که اين گوشت رفته، آن خانه را ويران کنند. با اين وضع چگونه ممکن است شريح، با آن موقعيت مهم که ساليان دراز، قاضي عراق بوده، فتواي خون امام حسين (عليه السلام) را داده باشد و مختار از آن بيخبر باشد و يا آن را ناديده بگيرد و نه تنها او را مجازات نکند، بلکه ابتدا به او پيشنهاد قضاوت کوفه را بنمايد.اما باید گفت: در اين که شريح قاضي، مردي بدسيرت و دنيا پرست و طرفدار حکومتهاي غاصب بوده، شکي نيست و در اين که نسبت به شيعيان اميرمؤمنان (عليه السلام) عناد داشت، ترديدي نيست (به دليل شهادت ناحقي که نسبت به حجر بن عدي، امضا کرد و نسبت به هاني به عروه، خيانت کرد) و از اين که او از فقهاي درباري بود، کمترين شکي وجود ندارد. اما اينکه او در جريان قتل امام حسين(عليه السلام) دخالت يا فتوايي داشته باشد، کمترين سندي در دست نيست.بنا به تصريح تاريخ، شريح قاضي تا زمان عبدالملک بن مروان زنده بود و در سال 78 ق ، يعني پس از گذشت يازده سال از وفات مختار ثقفي، درگذشت؛ زيرا مختار در سال 67 ق کشته شده بود. بسيار جاي شگفتي است که با اين حال چگونه اشراف الواعظين نوشته است که مختار، شريح قاضي را کشت؟ آيا دهها خبر و حادثهاي که در تاريخ پس از مختار رخ داده و همگي زنده بودن شريح قاضي پس از مختار و حضور وي را در مقام قضاوت نشان ميدهد، از چشم اشرف الواعظين دور بوده است؟! البته سخنان دور از عقل و منطق در کتاب اشرف الواعظين، منحصر به موضوع مورد بحث نيست؛ بلکه وضع آشفتهي کتاب چنان است که بايد گفت: کشته از بس که زياد است، کفن نتوان کرد. با اين حال بسيار جاي تأسف و تعجب است که ميبينيم در دايره المعارف تشيع، براي کتاب جواهر الکلام في سوانح الايام مدخلي مستقل باز ميکنند و درتوصيف آن مينويسند: کتابي است بزرگ و مستند نويسنده رنج فراوان برده تا توانسته است رويدادهاي روز به روز را از مراجع گوناگوني گرد آورد و تب و تاب آن روزهاي شکوهمند و پرخروش را نشان دهد. با مراجعه به دو منبعي که در زير اين مدخل در دايره المعارف تشيع به آنها ارجاع داده شده بود، معلوم شد که نويسندگان دايره المعارف اين سخنان را در معرفي کتاب از جاي ديگر گرفتهاند و بدون اينکه خود کتاب را ببينند آن را چنين معرفي کردهاند!(39)
اظهار عدم اطلاع حر از نامههاي شيعيان کوفه به امام حسين (علیه السلام)
هنگامي که سپاه حر و امام حسين(علیه السلام) در مقابل يکديگر قرار گرفتند و نماز ظهر فرارسيد، پس از اذان، سپاه حر به همراه او به امام حسين(علیه السلام) اقتدا نمودند، نماز عصر که تمام شد، امام حسين(علیه السلام) در ضمن خطبهاي فرمود: « ما اهل بيت(علیهم السلام) به کار خلافت شما، از اين مدعيان ناحق که با شما رفتار ظالمانه دارند، شايستهتريم.. اگر ما را خوش نداريد و حق ما را نميشناسيد و رأي شما جز آن است که در نامههايتان به من رسيده و فرستادگانتان به نزد من آوردهاند، از پيش شما بازميگردم». حر گفت: «ما نميدانيم که اين نامهها که ميگويي چيست؟». آنگاه حسين(علیه السلام) خورجيني که پر از نامهها بود پيش روي او ريخت.حر گفت: «در همين جا ميمانيم تا دستور از ابنزياد برسد شايد خدا کاري پيش آرد که سلامت دين من در آن باشد و آلوده به چيزي در کار تو نشوم.»(40) به نظر ميرسد که اين اتفاق منابع ،نسبت به بياطلاعي حر و سپاهش صحيح نباشد، زيرا:
1. آيا مگر حر از فرماندهان عاليرتبه ابنزياد نبوده که او را به چنين مأموريت مهمي فرستاده است؟!
2. چگونه ممکن است آن همه مسأله و سر و صدا در کوفه باشد - مثل شورش کوفيان، آمدن ابنزياد از بصره به کوفه، محاصره قصر ابنزياد توسط شورشيان و شهادت مسلم و هاني و حر هيچگونه اطلاعي از آنها نداشته باشد؟!
3. در حالي که منابع تاريخي دربارهي عدم حضور حر در کوفه، در دوران امارت ابنزياد چيزي نگفتهاند و ساکت ماندهاند، آيا ميتوان گفت که حر از جزئيات کوفه کاملا بياطلاع بوده است؟
4. آيا اين اظهار بياطلاعي خود نميتوانست توجيهي براي حر و حاکي از عدم تمايل او براي دخالت قاطع نظامي در مقابلهي با امام حسين (علیه السلام) باشد، زيرا همانطور که بیان شد، حر گفت: «شايد خدا کاري پيش آورد که سلامت دين من در آن باشد».
5. آيا با وجود آن همه تحريف در سنت نبوي(صلی الله علیه و آله و سلم) و بازگشت به سنتهاي جاهلي و در وضعيتي که حر و سپاهش به امام حسين (علیه السلام) اقتدا ميکنند و براي آنها مسلم بود که امام حسين (علیه السلام) «نه تنها از دين محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بيرون نرفته بلکه حتي براي اقامهي نماز جماعت از فرستاده حاکم قانوني سزاوارتر است»، باز هم مقبول ميافتد که حر همچنان بياطلاع باشد؟(41)
6. آيا همين حر نبود که در برخورد با مولايش حسين(علیه السلام) متحول شد و در مقابل لشکر کوفيان آمد و ابراز داشت که «اي مردم کوفه، مادرتان عزادارتان شود و بگريد که او(حسين (علیه السلام) ) را دعوت کرديد و چون بيامد تسليمش کرديد، ميگفتيد: خويشتن را براي دفاع از او به کشتن ميدهيد، اما بر او تاختهايد که خونش بريزيد». و آيا ذکر چنين روايتي نميتواند محتمل باشد که اينگونه قضاوتها درباره حر ناشي از عملکرد بعدي حر به نفع امام حسين(علیه السلام) بوده و لذا طبيعي بود که براي آن دسته از راويان که عمدتا جانب سلطه اموي را داشتند، ناخوشايند باشد.(42)
شروط پيشنهادي امام حسين(علیه السلام) به عمرسعد
طبري از ابيمخنف و او از مجالد بن سعيد و مصعب بن زهير و ديگر راويان نقل کرده که پس از اولين ملاقات نسبتا طولاني امام حسين (علیه السلام) با عمرسعد در کربلا - که کاملا خصوصي بود - امام حسين(علیه السلام) پيشنهادهايي بدين شرح مطرح نمود:الف: يا مرا بگذار تا از همانجا (مکه و مدينه) که آمدهام بازگردم.ب:يا بگذار سوي يکي از مرزها رَوم وحقوق و تکاليفي همانند آنها داشته باشم. ج: يا بگذار که پيش يزيد رَوم و دست در دست او نهم که در کار فيما بين، رأي خويش را بگويد.طبري در ادامه اين روايت نوشته است که: عبيدالله بن زياد چون نامه عمر بن سعد را خواند که پيشنهادهاي امام حسين(علیه السلام) در آن بود، گفت: «اين نامهي مردي است که اندرزگوي امير خويش است و مشفق قوم خويش، بله ميپذيرم». ولي شمر بن ذي الجوشن برخاست و گفت: «حالا که به سرزمين تو آمده و کنار توست او را ميپذيري اگر از اين ديار برود قوت و عزت از آن او باشد و تو ضعيف و ناتوان خواهي شد، لذا ابنزياد پذيرفت و نامهاي به شمر بن ذي الجوشن داد که تکليف عمرسعد را در برخورد با امام حسين(علیه السلام) مشخص کرده بود؛ بدين صورت که اگر بيعت کرد با او به سلامت رفتار کن و اگر امتناع کرد با آنها بجنگ، تو فرمانده آنها باش، گردن او را بزن و سرش را نزد من آر (وثب عليه فاضرب عنقه و ابعث الي برأسه).(43) شيخ مفيد (ره) نيز روايتي را نقل کرده است که عمرسعد اين شروط را قبول کرد اما عبيدالله به او نوشت: نه و حرمت نيست تا دست در دست من نهد. امام حسين (علیه السلام) گفت: به خدا هرگز چنين نخواهد شد.آنچه در مورد شروط پيشنهادي مذکور به نظر ميرسد اين است که:
1.اين روايت گرچه از ابيمخنف نقل شده ولي نميتواند تمام موارد آن درست باشد با اين حال بر فرض اينکه عمرسعد و ابنزياد شروط مزبور را کاملا ميپذيرفتند، ديگر انگيزه و فلسفهاي براي قيام امام حسين(علیه السلام) متصور نبود، در حالي که کاملا بالعکس بود. لذا بر فرض قبول دو شرط اول، شرط سوم که مسأله بيعت با يزيد باشد اصلا درست به نظر نميرسد زيرا امام حسين(علیه السلام) هيچگاه حاضر نميشد با يزيد بيعت کند و سيرهي آن حضرت، خطبهها و نامههايش به معاويه، مؤيد اين مطلب است.
2. شايد عمرسعد براي توقف کار در همين مرحله به منظور درگير نشدن با حسين(علیه السلام) چنين سخني را افزوده باشد همچنانکه شيخ مفيد(ره) نيز نوشته است که عمرسعد اين شرايط را قبول کرد. همچنين قابل توجه است که عمرسعد از ابتداي مأموريتش چندان رغبتي بدين کار نداشت و تنها هوس دست يافتن به حکومت ري او را منفعل نموده بود.(44) به گونه اي که در روز عاشورا در جواب برير که او را نصيحت ميکرد گفت: راست ميگويي اي برير، هر کس با حسين بن علي(علیه السلام) و فرزندان او جنگ کند و حق ايشان از ايشان بگرداند، جاي او در آتش خواهد بود. لکن اي برير ملک ري بزرگ است و دل از امارت آن بر نتوان گرفت و شقاوت بر من مستولي شده است. و همينطور از جواب نامه ابنزياد به عمرسعد نيز ميتوان اين مطلب را دريافت. چنانکه ابنزياد نوشته بود: «اي پسر سعد تو به راحتي و آسايش طمع کرده و ميخواهي شانه از زير بار خالي کني، کار را با اين مرد يکسره کن و دست از جنگ با او برمدار و به هيچ پيشنهادي از او راضي نشو، جز آنکه حکم مرا گردن نهد.»(45)
3.ديگر اينکه احتمال دارد که اينگونه اضافات بر روايات اسلامي، ساخته و پرداخته طرفداران دستگاه اموي براي تحريف حرکت امام حسين(علیه السلام) و عدم بيعت حضرتش با يزيد باشد.علامه زين عاملي نيز در اين زمينه نوشته است:«و لذا اين حرف که امام حسين (علیه السلام) در کربلا خواست که بگذارند يا به شام برود و يا با يزيد بيعت کند و يا اجازه دهند به سمت يکي از مرزها بروند، بسيار دور از حقيقت است.»(46) در خلال رواياتي که طبري در مورد پيشنهادهاي امام حسين(علیه السلام) به عمرسعد آورده، روايت ديگري از ابيمخنف و او از عبدالرحمن بن جندب و او نيز از عقبه بن سمعان (از ياران نزديک امام حسين (علیه السلام)) ذکر شده که از همهي رواياتي که در اين باب آمده، صحيحتر به نظر ميآيد. متن روايت اين چنين است که عقبه بن سمعان گويد: «من همراه امام حسين (علیه السلام) از مدينه به مکه و از مکه به عراق رفتم و هرگز جدا نشدم تا وقتي که شهيد شد و هيچ سخني با مردم، در مدينه، مکه، بين راه، در عراق و در ميان سپاه نفرمود، مگر اينکه همه را شنيدم. به خدا سوگند که در سخنانش با مردم هيچگاه چنان حرفي را نزد و کسي هم گمان نميکرد که او دست در دست يزيد بگذارد و نفرمود که به مرزي از مرزهاي اسلام برود. اما فرمود که بگذاريد تا در اين زمين پهناور به نقطهاي بروم تا وقتي که ببينم جريان کار مردم به کجا ميانجامد».(47)
4. با توجه به روايت عقبه بن سمعان، چنين مينمايد که از همان ابتداي ملاقات امام حسين(علیه السلام) با عمرسعد شايعاتي مبني بر قبول اين شروط وجود داشته است.
نتیجه گیری
از آنچه گذشت درمييابيم همان طور که حضرت اباعبدالله وظیفه ی خود را در دفاع از دین مبین اسلام دید، ما هم به نوبه ی خود وظیفه داریم این راه مقدس را ادامه داده و جلوی تحریفاتی که از سوی دشمنان و یا برخی از ناآگاهان صورت گرفته را بگیریم بدلیل اینکه اسلام بوسیله محرم و صفر است که زنده نگه داشته شده است.پس بر هر شخصی لازم و واجب است بصیرت خود را با استفاده از منابع معتبر در مورد حادثه عاشورا بالا ببرد تا این حادثه ی تاریخی دست خوش تحریف نگردد.اللّهم ارزقنا شفاعه الحسين(علیه السلام) يوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسين(علیه السلام) و اصحاب الحسين(علیه السلام) الذين بذلوا مهجهم دون الحسين(علیه السلام).
پي نوشت ها :
. بقره/75
2.عبرتهاى عاشورا، ص 49
3. الغدیر، ج 10، ص 192. .(اول من احدث الاذان فی الفطر و الاضحی بنو مروان اخرجه ابن ابی شیبه عن ابی سیرین اخرج ایضا عن ابن المسیب قال اول من احدث الاذان فی العیدین معاویه.)
4. همان،ص195
5. عبرتهای عاشورا،ص51
6. موسوعه الکتب الاربعه، ج4 ،من لا يحضره الفقيه، ص462
7. الغدیر، ج 10، ص 280
8. همان، ج6، ص 240. .(ثلاث کن علی عهد رسول الله صلی الله وعلیه و آله انا محرمهن متعه الحج و متعه النساء و حی علی خیر العمل.)
9. همان،ج10،ص184
10.بحارالأنوار ،ج 43، ص 179
11. تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، ج8، ص: 422
12. تفسير في ظلال القرآن، ج 6، ص 3936
13. تفسير الدر المنثور في تفسير المأثور، ج 6، ص 363
14. نساء/46 (برخى از آنان كه يهودىاند كلمات را از جاهاى خود برمىگردانند و)
15. بقره/75 (آنكه گروهى از آنان سخنان خدا را مىشنيدند سپس آن را بعد از فهميدنش تحريف مىكردند و خودشان هم مىدانستند.)
16. مفردات الفاظ القرآن،ص228 . (أن تجعله علی حرف من الاحتمال یمکن حمله علی الوجهین.)
17. اقتباس از حماسه حسینی ،ج1، ص 56
18. تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين(عليهالسلام)،ص134
19. حماسهي حسيني، ج 1، ص 25
20.سورهي قصص، آيهي 21
21. سورهي قصص، آيهي 22، هر دو آيه حکايت از حال موساي پيامبر ميکند که به صورت مخفيانه و با ترس و بيم از مصر خارج شد تا به دست فرعونيان گرفتار نشود و فرمود: اي پروردگار من! مرا از دست گروه ستمگران رهايي بخش. و آنگاه که به شهر مدين رسيد، گفت: اميدوارم که پروردگارم مرا به راه راست راهنمايي کند.
22.حماسهي حسيني، ج 1، ص 22
23. وسائل الشيعه ، ج 14،باب 7، ص 312-313
24. وسائل الشيعه ، ج 14،باب 7، ص 312-313
25. همان
26. تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين(عليهالسلام) ص140
27. نهجالبلاغه، حکمت159 (هر کس خود را در معرض تهمتها قرار داد، نبايد کسي را که به وي بدگمان شود، سرزنش کند.)
28.سوره صف،آيهي8(مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند و حال آنكه خدا گر چه كافران را ناخوش افتد نور خود را كامل خواهد گردانيد .)
29. تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين (علیه السلام)، ص144
30. تفسير تاريخ سرخ (بررسي انتقادي تاريخ نهضت حسيني) ،ص101
31. زندگاني امام حسين ،ج1،ص350 (یعنی از ما اهل بيت نيست کسي که فال بد بزند و فال بد درباره او زده شود.)
32. زندگاني امام حسين(عليه السلام) ، ص249
33.زندگاني امام حسين(عليه السلام) ، ص249
34. درسي که حسين به انسانها آموخت، ص 238 (برادر و پسر عمويم را که از اهل بيتم و مورد وثوق من است، به سوي شما فرستادم.)
35.تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين (علیه السلام) )، ص149
36.گويا منظور همان کرکوک عراق بوده است.(همان)
37.حريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين (علیه السلام) )، ص152
38. (ابنعربي گويد:ان الحسين قتل بسيف جده لانه خرج علي امام زمانه (يزيد) بعد أن تمت البيعه له و کملت شروط الخلافه باجماع اهل الحل و العقد و لم يظهر منه ما يشينه و يزري به. قال رسول الله (صلي الله عليه و آله) ستکون هنات فمن اراد أن يفرق امر هذه الامه و هي جميع فاضربوه بالسيف کائنا من کان فما خرج عليه احدا الا بتأويل و لاقاتلوه الا بما سمعوا من جده (صلي الله عليه و آله).مفهوم اين سخنان ابنعربي چنين است که ميگويد:امام حسين در حقيقت به شمشير جدش کشته شد؛ زيرا که بر امام زمانش (يزيد) خروج کرد، در حالي که کار بيعت تمام شده بود و شروط خلافت به اجماع اهل حل و عقد در وي جمع گشته بود. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) گفته بود که هر گاه ديديد کسي اتحاد اين امت را ميخواهد به تفرقه مبدل سازد او را، هر کس باشد، بکشيد و همهي آنان که در قتل امام حسين شرکت جسته بودند اين سخن را از پيامبر (صلي الله عليه و آله) شنيده بودند و خود اهل تأويل و رأي و اجتهاد بودند و کسي او را نکشت مگر با تأويل همين حديث که از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نقل ميشود.( همان،ص54)
39. تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين (علیه السلام) )، ص153
40. تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين (علیه السلام) ، ص153
41.تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين (علیه السلام) )، ص153
42.تحريف قيام حسيني در مکتب تاريخنگاري اسلامي ايران،ص25
43. ترجمه تاريخ طبري، ج 7، ص 3010 - 3008
44. ترجمه تاريخ طبري، ، ج 7، ص 3001
45.تحريف قيام حسيني در مکتب تاريخنگاري اسلامي ايران، ص30
46. همان
47. ترجمه تاريخ طبري، ، ج 7، ص 3008
1.قرآن کریم.
2. الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب ، للعلامه الشیخ عبدالحسین الامینی ، تحقیق مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه ، مطبعه القلم ، قم ، الطبعه الاولی ، 1416ق.
3. المفردات الفاظ القرآن ، راغب الاصفهانی ، تحقیق صفوان عدنان داوودی ، ناشر طلیعه النور ، چاپ دوم ،1427 ق.
4. بحارالأنوار الجامعه لدرر الاخبار الائمه الاطهار ، مجلسی محمد باقر بن محمد تقی (العلامه المجلسی)، موسسه الوفاء ، بیروت ، لبنان ، دوم ، چاپ110جلدی ، 1403ق.
5.تاريخ طبرى ، محمد بن جرير طبرى(م 310) ، ترجمه ابو القاسم پاينده ، تهران ، اساطير ، چاپ پنجم ، 1375ش.
6. تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين(عليهالسلام) ، صحتي سهروردي محمد ، خادم الرضا(علیه السلام) ،1384.
7.تحريف شناسي و فرهنگ عاشورا ، ضيايي سيد عبدالحميد . (منقول از نرم افزار سفینه النجاه)
8. تحريف قيام حسيني در مکتب تاريخنگاري اسلامي ايران ، اکبري زادگان نوروز. (منقول از نرم افزار سفینه النجاه)
9. تفسير تاريخ سرخ(بررسي انتقادي تاريخ نهضت حسيني) ، صاحبي محمد جواد ، پازینه ، 1428 ق ، چاپ سوم.
10.تفسير في ظلال القرآن ، شاذلی سيد بن قطب بن ابراهيم ، دارالشروق ، 1412ق.
11.تفسير القرآن العظيم (ابن كثير) ، ابن كثير دمشقى اسماعيل بن عمر ، دار الكتب العلميه ، 1419 ق.
12. حماسه حسینی ، مطهری مرتضی ، صدرا ، تهران ،1420ق ، چاپ شصت و چهارم.
13. خدمات متقابل اسلام و ایران ، مطهری مرتضی ، صدرا ، تهران ،1420ق ، چاپ شصت و چهارم.
14. درسي که حسين(عليهالسلام) به انسانها آموخت ، هاشمي نژاد عبدالکريم ، موسسه انتشارات فراهاني ، تهران ، چاپ هفتم.
15. رجال النجاشي ، النجاشی احمد بن علی ، ناشر موسسه نشر اسلامی ، قم ، 1407ق.
16. زندگاني امام حسين(عليهالسلام) ، حسين اصفهاني عمادالدين (عمادزاده) ، محمد ، 1368 .
17.زندگاني امام حسين(عليهالسلام) ، رسولي محلاتي سيد هاشم ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، 1375، چاپ سوم.
18. عبرتهای عشورا ، جمعى از نويسندگان. (منقول از نرم افزار سفینه النجاه)
19.موسوعه الکتب الاربعه ، من لا یحضره الفقیه ، القمی ابن بابویه(شيخ صدوق) ، عربى ، انتشارات نور وحی ، چاپ اول ، 1428 ق.
20. نهجالبلاغه ، سیدرضی ، ترجمه محمد دشتی ، ناشر دفترمطالعات تاریخ و معارف اسلامی ، تهران ، چاپ هفتم ، 1384.
21.وسائل الشيعه ، حر عاملی محمد بن حسن ، دار التراث العربی ، بیروت ، لبنان، الطبعه الرابعه ، 1391ق.
/ع