چرا گم مي شويم؟!
مترجم: مجتبي صادقيان
خانم " انيسون فاين" يک روز در حالي که نقشه را کاملاً بررسي و جاده ها و راه هاي اطراف ساختمان منزل مسکوني اش را به دقت وارسي کرده بود، تصميم گرفت از خانه خارج شود. علاوه بر اين، يک دستگاه ناوبري GPS نيز روي خودروي او وصل بود تا هيچ احتمالي براي گم شدنش باقي نماند. اما به محض اين که چند کيلومتر از خانه اش دور شد، انگار در فضاي ديگري بود و ديگر راه برگشت به منزلش را نمي دانست! او که کاملاً گم شده بود به گريه افتاد و بعد از ساعت ها توانست با همسرش تماس بگيرد و از او بخواهد از طريق " گوگل مپ" [ خدمات نقشه گوگل] او را پيدا کرده و به دادش برسد. با بيش از يک ساعت تماس تلفني و پيگيري هاي مداوم، سرانجام انيسون فاين پيدا شد و مشکل ختم به خير شد.
شايد تمام انسان ها مثل خانم فاين اين قدر به راحتي گم نشوند، اما مسئله اين است که هرکدام از ما به نحوي ممکن است به چنين مشکلي گرفتار شويم. با همه توانايي هايي که انسان در حافظه و در زبانش دارد، ظرف مدت چند ثانيه مي تواند ارتباط با محيط پيرامونش را از دست بدهد و گم شود؛ در حالي که بسياري از حيوانات با دور شدن از جاي اصلي خود مي توانند به راحتي آن را پيدا کرده و بدون استفاده از هيچ نقشه و يا علامت طبيعي خاصي آن را پيدا کنند. اين مشکلي است که به هر حال انسان ها را تهديد مي کند و باعث شده بسياري چند صد متر بيشتر از خانه دور نشوند و هميشه در هراس و اضطراب فراوان باشند. بسياري مانند خانم فاين عادت دارند ساعت ها نقشه را مطالعه کرده و مسير دقيق خود را روي آن مشخص کنند، اما با همه اينها باز هم پس از بيرون آمدن از منزل، در خيابان ها گم مي شوند و يکي بايد به داد آنها برسد.
تا همين چند وقت پبيش مطالعات کمي در مورد قطب نماي دروني انسان انجام شده بود. بنابر يافته هاي دانشمندان به نظر مي رسد انسان داراي يک قطب نماي دروني است که مي تواند او را به جهات مختلف جغرافيايي راهنمايي کند و توانايي يافتن مسير را به او نشان دهد. شايد عدم مطالعه در مورد اين ويژگي دروني به اين دليل باشد که انسان ها حس جهت يابي را به خوبي نشناخته اند. اين حس عجيب خود متشکل از چند مهارت متنوع است. مهارت هايي نظير آگاهي از محيط پيراموني که انسان در آن قرار گرفته، و احساس کردن سرعت و جهتي که در زمان با آن حرکت مي کند و رديابي مکان و اشيايي که با آنها در محيط ارتباط دارد. اين مهارت ها در نقاط مختلفي از مغز انباشته شده اند و براي شکوفا کردن آنها، اين نقاط مي بايست فعال شوند، خصوصاً نقاطي که با حس بصري و ديداري انسان و همچنين حافظه و تصور وي ارتباط دارند، که در مجموع به آن " نقشه شناختي انسان" گفته مي شود و در ناحيه هيپوکامپوس مغز نهفته است. به تازگي پژوهش هاي تازه اي براي يافتن ويژگي هاي اين نقشه دروني و شناختي آغاز شده که تلاش مي کند نشان دهد آيا انسان در مقطعي از مسير تکامل خود اين ويژگي را از دست داده يا خير، يا اين که شايد کبوتر نامه بر انسان حالتي خفته پيدا کرده و يکي مي بايست آن را بيدار کند تا انسان از اين گمراهي و سردرگمي نجات پيدا کند.اولين شخصي که به مفهوم و موضوع نقشه شناختي پرداخت و ارتباط رواني آن با محيط فيزيکي پيرامون انسان را مطالعه کرد، " ادوارد تلمن" روان شناس دانشگاه کاليفرنيا بود که در 1948 بر اين مسئله متمرکز شد. تلمن معتقد بود که موش ها مي توانند راه هاي جديد را براي يافتن غذا در مسير پر پيچ و خم اطراف خود پيدا کرده و به راحتي نيز به همان محل اوليه باز گردند. پس از آن پژوهش، مشخص شد بسياري ديگر از حيوانات و جانوران نيز همين توانايي خارق العاده را در رديابي داشته و مي توانند به کمک آن مسير خود را تشخيص دهند.
براي مثال سنجاب هاي طلايي نيز چنين ويژگي خاصي را دارند. آنها پس از ساعت ها دور شدن از منزل، حتي اگر چشم هايشان بسته باشد، مي توانند به راحتي نقطه آغاز را پيدا کرده و به لانه خود باز گردند. در اردک ها و عنکبوت ها نيز چنين توانايي هايي تشخيص داده شده و به اثبات رسيده است. اما انجام آزمايش هاي مشابه در انسان، نشان مي دهد که نوع بشر اساساً فاقد چنين توانايي است و اگر بخواهد مثل سنجاب ها و موش ها از مسير اوليه دور شود، حال چه چشم هايش باز باشد يا اين که با چشم هاي بسته اين کار را انجام دهد. در يکي از اين پژوهش ها، " جک لويس" که يک روان شناس شناختي در دانشگاه کاليفرنيا است، به اين نتيجه رسيد که انسان ها به صورت ميانگين 24 درجه از مسير اوليه که در آن قرار داشته اند منحرف شده و به راه ديگري مي روند. به عبارت ديگر، هيچ انسان ديگري نتوانسته در اين آزمايش ها سربلند بيرون آمده و راه خود را پيدا کند.اين ضعف انساني در تشخيص نقشه هاي رواني، يکي از مشکلات شناختي است که بسياري از پژوهشگران را به خود مشغول کرده است. در يکي از پژوهش هايي که اخيراً در دانشگاه براون انجام شده، کلاهک هاي تصويرهاي مجازي روي سر داوطلبان قرار داده شده و تلاش شده به کمک آنها مسير در راه هاي پر پيچ و خم به آنها نشان داده شود. در نيمي از آزمايش هاي انجام شده بر روي اين افراد، مسيرهاي تو در تو و پيچاپيچ مورد مطالعه نشانه ها و علامت هاي مجازي داشته اند؛ با اين حال برخي نيز توانسته اند از اين آزمون هاي مجازي سربلند بيرون آمده و سر نخ هايي براي احياي نقشه دروني انسان به دانشمندان نشان دهند.
نتايج اين پژوهش ها که در چندين همايش عرضه شده، نشان مي دهد که نقشه دروني انسان اساساً نقش کمي در يافتن مسير براي او ايفا مي کند؛ و افراد با استفاده از علائم و نشانه هاي محيطي سعي مي کنند مسير اوليه خود را پيدا کرده و از حواس دروني خود براي اين کار کمتر کمک مي گيرند. اين در حالي است که بسياري از حيوانات و جانوران با استفاده از حواس و احساسات دروني خود اين کار را انجام مي دهند. پرندگان مهاجر نمونه اي عالي در اين مورد هستند که مي توانند با حواس خود به خوبي مسيرهاي بلند را تشخيص داده و به نقاط مورد نظر خود برسند. حشرات نيز مي توانند قطبيت نور خورشيد را تشخيص داده و به کمک آن، مسير خود را مشخص کنند. حتي حيواناتي که از حواس حسي پاييني برخوردارند، نظير سنجاب ها، بهتر از انسان در اين زمينه عمل کرده و مسير خود را بهتر تشخيص مي دهند. در يکي از پژوهش هاي اخير، گروهي از دانشمندان دانشگاه پنسيلوانيا با تعبيه الکترودهايي در مغز افراد فراموشکار تلاش کردند نقاط حساس به مسيريابي و ناوبري را در ذهن انسان تشخيص دهند. در اين آزمايش، الکترودها به دقت مشخص مي کنند که چه نقاطي در مغز در اين مسير فعال شده و انسان را در ناوبري کمک مي کنند. مقايسه اين نتايج با وضعيت مغز موش ها، ميمون ها، و حتي ماهي ها نتايج جالبي را به همراه داشته است. خصوصاً اين که مشخص مي شود اين حيوانات از وضعيت مغزي و دروني خود بسيار بهتر از انسان ها استفاده مي کنند.
اما به راستي چرا انسان نمي تواند فضاي جغرافيايي پيرامون خود را مانند همين حيوانات به دقت محاسبه و از آن استفاده کند؟ برخي معتقدند انسان در مقطعي از روند رشد و تکامل خود، اين توانايي را از دست داده است. به عبارت ديگر، به ازاي بخشيدن اين توانايي و از دست دادن آن، برخي ديگر از انعطاف هاي شناختي نصيب انسان شده که مي تواند با استفاده از توانايي منطق و تجربه، فضاي جغرافيايي پيرامون خود را تشخيص داده و مسير را بيابد.
البته همين توانايي استفاده از منطق در مسيريابي نيز در انسان هاي شهري امروز کمتر مورد استفاده قرار مي گيرد، و غالباً انسان هاي روستايي و آنهايي که با طبيعت بيشتر در تماس هستند، مي توانند از اين توانايي تجربه و منطق بيشتر استفاده کنند و مسيرها را بهتر تشخيص دهند. شايد اگر انسان اين توانايي را از دست نمي داد، امروزه قابليت هاي فراواني براي مسيريابي در درون خود احساس مي کرد. شواهدي نيز وجود دارد که نشان مي دهد استفاده از ابزارهاي جديد براي ناوبري و پيدا کردن مسير، در افرادي که از توانايي هاي بالقوه دروني خود استفاده مي کنند، مي تواند نتايج مخربي را به بار بياورد. براي مثال، در گروهي از بوميان آفريقا استفاده از GPS و سامانه هاي ناوبري، نتايج بسيار منفي به همراه داشته و غالباً مسير آنها به مکان هاي بي ربط منتهي شده و حتي دچار حوادث بزرگي نيز شده اند. حتي اين مسئله در انسان هاي شهري کمتر متمايل به فناوري هاي جديد نيز احساس مي شود. به عبارت ديگر، انسان امروزي در دنيايي زندگي مي کند که لبريز از نقشه ها و علامت هاي خياباني و شبکه هاي حمل و نقل و GPS است و عملاً نيازي به درک کامل محيط پيرامون و فضاي جغرافيايي اطراف ندارد. آزمايش هايي نيز انجام شده که نشان مي دهد نقشه دروني و شناختي انسان ريشه هاي ژنتيک دارد. در برخي از پژوهش ها، اين مسئله حتي تثبيت شده و اخيراً نيز پژوهشي در حال انجام است که در آن 50 هزار نمونه از ژن هاي انساني از اين زاويه خاص بررسي شده اند.شايد در ظرف چند سال بتوان به نتايج اوليه اين پژوهش دسترسي پيدا کرد. گروهي نيز نظير استادان دانشگاه واترلو، معتقدند از دست دادن اين توانايي خارق العاده مسيريابي و ناوبري، ويژگي و خواصي را براي انسان به بار آورده است. به اعتقاد اين افراد از دست دادن رابطه مستقيم با فضاي جغرافيايي محاط بر مغز انسان، توأم با توانايي خيال و تصور در وي اين توانايي را در او به وجود آورده تا واقعيت خاص خود را از فضاي پيرامون در ذهن بپروراند و دنيايي جديد را براي خود شکل دهد. به عبارت ديگر، حيوانات با همه توانايي هاي خود در يافتن مسيرها و گذر از پيچ و خم هاي آن، از داشتن چنين قابليتي محروم هستند و نمي توانند تصويري جالب و بديع و منحصر به فرد از محيط پيرامون را براي خود تصوير کنند. اين ويژگي، عملاً يکي از توانايي هاي خاص انساني است و در هيچ حيواني مشاهده نشده است.
اما بازيابي توانايي هاي مسيريابي و ناوبري در انسان، مي تواند به بسياري از دشواري هاي وي پايان دهد. اگر علم ژنتيک و اين گونه پژوهش ها بتواند منشأ اين توانايي خارق العاده را در نقشه خواني و مسيريابي در انسان تشخيص دهد، يکي از فصل هاي جديد در بررسي توانايي هاي تکميلي انسان باز خواهد شد.
منبع:دانشمند، شماره 562.
شايد تمام انسان ها مثل خانم فاين اين قدر به راحتي گم نشوند، اما مسئله اين است که هرکدام از ما به نحوي ممکن است به چنين مشکلي گرفتار شويم. با همه توانايي هايي که انسان در حافظه و در زبانش دارد، ظرف مدت چند ثانيه مي تواند ارتباط با محيط پيرامونش را از دست بدهد و گم شود؛ در حالي که بسياري از حيوانات با دور شدن از جاي اصلي خود مي توانند به راحتي آن را پيدا کرده و بدون استفاده از هيچ نقشه و يا علامت طبيعي خاصي آن را پيدا کنند. اين مشکلي است که به هر حال انسان ها را تهديد مي کند و باعث شده بسياري چند صد متر بيشتر از خانه دور نشوند و هميشه در هراس و اضطراب فراوان باشند. بسياري مانند خانم فاين عادت دارند ساعت ها نقشه را مطالعه کرده و مسير دقيق خود را روي آن مشخص کنند، اما با همه اينها باز هم پس از بيرون آمدن از منزل، در خيابان ها گم مي شوند و يکي بايد به داد آنها برسد.
تا همين چند وقت پبيش مطالعات کمي در مورد قطب نماي دروني انسان انجام شده بود. بنابر يافته هاي دانشمندان به نظر مي رسد انسان داراي يک قطب نماي دروني است که مي تواند او را به جهات مختلف جغرافيايي راهنمايي کند و توانايي يافتن مسير را به او نشان دهد. شايد عدم مطالعه در مورد اين ويژگي دروني به اين دليل باشد که انسان ها حس جهت يابي را به خوبي نشناخته اند. اين حس عجيب خود متشکل از چند مهارت متنوع است. مهارت هايي نظير آگاهي از محيط پيراموني که انسان در آن قرار گرفته، و احساس کردن سرعت و جهتي که در زمان با آن حرکت مي کند و رديابي مکان و اشيايي که با آنها در محيط ارتباط دارد. اين مهارت ها در نقاط مختلفي از مغز انباشته شده اند و براي شکوفا کردن آنها، اين نقاط مي بايست فعال شوند، خصوصاً نقاطي که با حس بصري و ديداري انسان و همچنين حافظه و تصور وي ارتباط دارند، که در مجموع به آن " نقشه شناختي انسان" گفته مي شود و در ناحيه هيپوکامپوس مغز نهفته است. به تازگي پژوهش هاي تازه اي براي يافتن ويژگي هاي اين نقشه دروني و شناختي آغاز شده که تلاش مي کند نشان دهد آيا انسان در مقطعي از مسير تکامل خود اين ويژگي را از دست داده يا خير، يا اين که شايد کبوتر نامه بر انسان حالتي خفته پيدا کرده و يکي مي بايست آن را بيدار کند تا انسان از اين گمراهي و سردرگمي نجات پيدا کند.اولين شخصي که به مفهوم و موضوع نقشه شناختي پرداخت و ارتباط رواني آن با محيط فيزيکي پيرامون انسان را مطالعه کرد، " ادوارد تلمن" روان شناس دانشگاه کاليفرنيا بود که در 1948 بر اين مسئله متمرکز شد. تلمن معتقد بود که موش ها مي توانند راه هاي جديد را براي يافتن غذا در مسير پر پيچ و خم اطراف خود پيدا کرده و به راحتي نيز به همان محل اوليه باز گردند. پس از آن پژوهش، مشخص شد بسياري ديگر از حيوانات و جانوران نيز همين توانايي خارق العاده را در رديابي داشته و مي توانند به کمک آن مسير خود را تشخيص دهند.
براي مثال سنجاب هاي طلايي نيز چنين ويژگي خاصي را دارند. آنها پس از ساعت ها دور شدن از منزل، حتي اگر چشم هايشان بسته باشد، مي توانند به راحتي نقطه آغاز را پيدا کرده و به لانه خود باز گردند. در اردک ها و عنکبوت ها نيز چنين توانايي هايي تشخيص داده شده و به اثبات رسيده است. اما انجام آزمايش هاي مشابه در انسان، نشان مي دهد که نوع بشر اساساً فاقد چنين توانايي است و اگر بخواهد مثل سنجاب ها و موش ها از مسير اوليه دور شود، حال چه چشم هايش باز باشد يا اين که با چشم هاي بسته اين کار را انجام دهد. در يکي از اين پژوهش ها، " جک لويس" که يک روان شناس شناختي در دانشگاه کاليفرنيا است، به اين نتيجه رسيد که انسان ها به صورت ميانگين 24 درجه از مسير اوليه که در آن قرار داشته اند منحرف شده و به راه ديگري مي روند. به عبارت ديگر، هيچ انسان ديگري نتوانسته در اين آزمايش ها سربلند بيرون آمده و راه خود را پيدا کند.اين ضعف انساني در تشخيص نقشه هاي رواني، يکي از مشکلات شناختي است که بسياري از پژوهشگران را به خود مشغول کرده است. در يکي از پژوهش هايي که اخيراً در دانشگاه براون انجام شده، کلاهک هاي تصويرهاي مجازي روي سر داوطلبان قرار داده شده و تلاش شده به کمک آنها مسير در راه هاي پر پيچ و خم به آنها نشان داده شود. در نيمي از آزمايش هاي انجام شده بر روي اين افراد، مسيرهاي تو در تو و پيچاپيچ مورد مطالعه نشانه ها و علامت هاي مجازي داشته اند؛ با اين حال برخي نيز توانسته اند از اين آزمون هاي مجازي سربلند بيرون آمده و سر نخ هايي براي احياي نقشه دروني انسان به دانشمندان نشان دهند.
نتايج اين پژوهش ها که در چندين همايش عرضه شده، نشان مي دهد که نقشه دروني انسان اساساً نقش کمي در يافتن مسير براي او ايفا مي کند؛ و افراد با استفاده از علائم و نشانه هاي محيطي سعي مي کنند مسير اوليه خود را پيدا کرده و از حواس دروني خود براي اين کار کمتر کمک مي گيرند. اين در حالي است که بسياري از حيوانات و جانوران با استفاده از حواس و احساسات دروني خود اين کار را انجام مي دهند. پرندگان مهاجر نمونه اي عالي در اين مورد هستند که مي توانند با حواس خود به خوبي مسيرهاي بلند را تشخيص داده و به نقاط مورد نظر خود برسند. حشرات نيز مي توانند قطبيت نور خورشيد را تشخيص داده و به کمک آن، مسير خود را مشخص کنند. حتي حيواناتي که از حواس حسي پاييني برخوردارند، نظير سنجاب ها، بهتر از انسان در اين زمينه عمل کرده و مسير خود را بهتر تشخيص مي دهند. در يکي از پژوهش هاي اخير، گروهي از دانشمندان دانشگاه پنسيلوانيا با تعبيه الکترودهايي در مغز افراد فراموشکار تلاش کردند نقاط حساس به مسيريابي و ناوبري را در ذهن انسان تشخيص دهند. در اين آزمايش، الکترودها به دقت مشخص مي کنند که چه نقاطي در مغز در اين مسير فعال شده و انسان را در ناوبري کمک مي کنند. مقايسه اين نتايج با وضعيت مغز موش ها، ميمون ها، و حتي ماهي ها نتايج جالبي را به همراه داشته است. خصوصاً اين که مشخص مي شود اين حيوانات از وضعيت مغزي و دروني خود بسيار بهتر از انسان ها استفاده مي کنند.
اما به راستي چرا انسان نمي تواند فضاي جغرافيايي پيرامون خود را مانند همين حيوانات به دقت محاسبه و از آن استفاده کند؟ برخي معتقدند انسان در مقطعي از روند رشد و تکامل خود، اين توانايي را از دست داده است. به عبارت ديگر، به ازاي بخشيدن اين توانايي و از دست دادن آن، برخي ديگر از انعطاف هاي شناختي نصيب انسان شده که مي تواند با استفاده از توانايي منطق و تجربه، فضاي جغرافيايي پيرامون خود را تشخيص داده و مسير را بيابد.
البته همين توانايي استفاده از منطق در مسيريابي نيز در انسان هاي شهري امروز کمتر مورد استفاده قرار مي گيرد، و غالباً انسان هاي روستايي و آنهايي که با طبيعت بيشتر در تماس هستند، مي توانند از اين توانايي تجربه و منطق بيشتر استفاده کنند و مسيرها را بهتر تشخيص دهند. شايد اگر انسان اين توانايي را از دست نمي داد، امروزه قابليت هاي فراواني براي مسيريابي در درون خود احساس مي کرد. شواهدي نيز وجود دارد که نشان مي دهد استفاده از ابزارهاي جديد براي ناوبري و پيدا کردن مسير، در افرادي که از توانايي هاي بالقوه دروني خود استفاده مي کنند، مي تواند نتايج مخربي را به بار بياورد. براي مثال، در گروهي از بوميان آفريقا استفاده از GPS و سامانه هاي ناوبري، نتايج بسيار منفي به همراه داشته و غالباً مسير آنها به مکان هاي بي ربط منتهي شده و حتي دچار حوادث بزرگي نيز شده اند. حتي اين مسئله در انسان هاي شهري کمتر متمايل به فناوري هاي جديد نيز احساس مي شود. به عبارت ديگر، انسان امروزي در دنيايي زندگي مي کند که لبريز از نقشه ها و علامت هاي خياباني و شبکه هاي حمل و نقل و GPS است و عملاً نيازي به درک کامل محيط پيرامون و فضاي جغرافيايي اطراف ندارد. آزمايش هايي نيز انجام شده که نشان مي دهد نقشه دروني و شناختي انسان ريشه هاي ژنتيک دارد. در برخي از پژوهش ها، اين مسئله حتي تثبيت شده و اخيراً نيز پژوهشي در حال انجام است که در آن 50 هزار نمونه از ژن هاي انساني از اين زاويه خاص بررسي شده اند.شايد در ظرف چند سال بتوان به نتايج اوليه اين پژوهش دسترسي پيدا کرد. گروهي نيز نظير استادان دانشگاه واترلو، معتقدند از دست دادن اين توانايي خارق العاده مسيريابي و ناوبري، ويژگي و خواصي را براي انسان به بار آورده است. به اعتقاد اين افراد از دست دادن رابطه مستقيم با فضاي جغرافيايي محاط بر مغز انسان، توأم با توانايي خيال و تصور در وي اين توانايي را در او به وجود آورده تا واقعيت خاص خود را از فضاي پيرامون در ذهن بپروراند و دنيايي جديد را براي خود شکل دهد. به عبارت ديگر، حيوانات با همه توانايي هاي خود در يافتن مسيرها و گذر از پيچ و خم هاي آن، از داشتن چنين قابليتي محروم هستند و نمي توانند تصويري جالب و بديع و منحصر به فرد از محيط پيرامون را براي خود تصوير کنند. اين ويژگي، عملاً يکي از توانايي هاي خاص انساني است و در هيچ حيواني مشاهده نشده است.
اما بازيابي توانايي هاي مسيريابي و ناوبري در انسان، مي تواند به بسياري از دشواري هاي وي پايان دهد. اگر علم ژنتيک و اين گونه پژوهش ها بتواند منشأ اين توانايي خارق العاده را در نقشه خواني و مسيريابي در انسان تشخيص دهد، يکي از فصل هاي جديد در بررسي توانايي هاي تکميلي انسان باز خواهد شد.
منبع:دانشمند، شماره 562.
/ج