● جهاني شدن فرهنگي
جهاني شدن فرهنگي بعدي از پديده جهاني شدن ومنظور از آن رويدادهايي است که سبب مي شود فرهنگي واحد در جهان پديد آيد. آنچه زمينه پيدايش اين فرهنگ واحد جهاني را فراهم مي کند گسترش وسايل ارتباط جمعي ودر نتيجه افزايش مبادلات فرهنگي مردم جهان است که سبب مي شود مرزهاي جغرافيايي ملي ومحلي کم رنگ ، و مسئله دهکده جهاني مطرح گردد. اما آيا پيامد جهاني شدن در زمينه فرهنگ، يکسان سازي فرهنگي است يا به عکس در آينده بايد ناهمگوني فرهنگي وشايد هم زيستي و اختلاط فرهنگ را شاهد باشيم. اين پرسش ها ذهن بسياري از نظريه پردازان جهاني شدن را به خود مشغول ساخته و سبب طرح ديدگاه هاي گوناگوني در اين زمينه شده است. جهاني شدن فرهنگي ، چگونگي پيدايش آن، ونظريات گوناگون دراين باره را به بررسي پرداخته ايم.
● جهاني شدن فرهنگي
جهاني شدن پديده اي تک بعدي و متعلق به يکي از وجوه اقتصادي، سياسي و فرهنگي نيست، بلکه فرايندي است يکپارچه و منسجم که در همه عرصه هاي اجتماعي رسوخ کرده است. گر چه جهاني شدن در حوزه اقتصاد نمودي عيني تر دارد، مسائل مطرح درباره آن و پرسش از پيامدهايش به مراتب کمتر از نمود آن در قلمرو فرهنگ است. امروزه مسئله مهم، افزايش بيش از اندازه موضوع ها و پويش هاي فرهنگي در سطح جهان است؛ به گونه اي که تحليلگران سياست خارجي و مسائل بين المللي برافزايش اهميت جهان مبتني بر «جغرافياي فرهنگي» هم عرض با ـ جغرافياي سياسي»سخن مي گويند. جهاني شدن فرهنگي، جنبه هايي از جهاني شدن است که ارتباط مستقيمي با انديشه و حس ملي گرايي، همفکري فرهنگي، همبستگي و وفاق سياسي، وحدت ملي و هويت ملي دارند. ازآنجا که امور فرهنگي معمولاً کمتر از امور اقتصادي و سياسي، ملموس و آشکارند، پديده جهاني شدن فرهنگي دو ويژگي شاخص پيدا کرده است:1.پژوهشگران و دولتمردان کمتر به اهميت آن توجه کرده اند؛2.دولتمردان و تصميم گيرندگان امور فرهنگي، حساسيت کمتري در برابر عواقب و خطرهاي احتمالي آن نشان داده اند. از منظر جهاني شدن فرهنگي، براثر گسترش تکنولوژي ارتباطات و افزايش مهاجرت انسان ها و نيز توريسم، به هم پيوستگي فرهنگي فزاينده اي در سراسرجهان به وجود آمده است. جريان هاي فرهنگي جهاني مي توانند به فهم ما از جهان در حکم يک واحد کمک کنند، اما حتي بدون وجود چنين آگاهي جهاني نيز اين جريان ها بر چگونگي زندگي ما در محل خودمان در پيوند با ديگران و نيز برنگرشمان نسبت به انسان هاي ديگري که از طريق رسانه هاي جمعي نزد ما مي آيند تأثير مي گذارند. در کل جهاني شدن فرهنگي، بعدي از فرايند کلي جهاني شدن و در برگيرنده هر گونه تحول و رويدادي است که حد و مرزهاي گوناگون موجود در جهان را نفوذ پذير تر و مردم دنيا را در فضاي اجتماعي واحد جهاني ادغام مي کند.
درباره جهاني شدن فرهنگي و شيوه شکل گيري و گسترش فرهنگ جهاني مي توان سه جنبه کلي را شناسايي و بيان کرد. اين جنبه ها عبارت اند از: گسترش تجدد غربي، گسترش و جهانگير شدن فرهنگ مصرفي سرمايه داري و جهاني شدن فرهنگ امريکايي. مهم ترين بُعد جهاني شدن فرهنگي را مي توان جهانگير شدن ويژگي هاي محوري تجدد دانست. با آغاز سده بيستم ، فرايند گسترش فرهنگ و تمدن غربي با شتاب و شدت بيشتري تداوم يافت و در نيمه دوم اين سده نيز در پي پيشرفت هاي چشمگير در عرصه ارتباطات باز هم پرشتاب تر و شديدتر شد. ظهور صنعت گرايي، نفوذ و گسترش نظام اجتماعي -اقتصادي سرمايه داري، شکل گيري نهادهاي نظارت و کنترل ظهور دولت - ملت ها و بالاخره پايبندي دولت هاي مدرن به گسترش ارزش هاي دموکراسي، شهروندي و ملي گرايي از جمله ارکان اصلي تجدد است. براساس الگوي برگر، جهاني شدن فرهنگي در چهار مسير مرتبط به هم و هم زمان پيش مي رود. اولين مسير با مفهومي مصطلح به نام «فرهنگ داوس» ارتباط دارد و فرهنگ نخبگان بازرگاني جهان است . مسير دوم، «نمايشگاه بين المللي علمي» است که به منظور تعامل ورز افزون و هميشگي روشنفکران غربي با روشنفکران دورترين نقاط جهان و نيز شکل گيري اجتماع آکادميک جهاني برپا مي شود و در آن زبان مفهومي يکساني به کار مي رود. مسير سوم فرهنگ عامه اي است که برگر آن را دنياي «مک»ناميده و منظور ذائقه هاي استاندارد است(اينکه چه بخوريد، چه بپوشيد، چه بگوييد، چه ببينيد و به چه گوش کنيد ). در اين مسير مي توان از غلبه فرهنگ رسانه اي به سبک امريکايي ياد کرد که به اسکان دوباره بخش بسياري از جوانان درفضاي مجازي «دات کام» منجر شده است. مسير چهارم جهاني شدن فرهنگي، گسترش روزافزون «پروتستانيسم کليسايي» به مناطقي است که طي تاريخ با آن بيگانه بوده اند.
به هر روي، فرايند پرشتاب و فزاينده جهاني شدن در دهه هاي اخير، زمينه و انگيزه لازم را براي نظريه پردازي درباره جنبه هاي مختلف اين فرايند، به ويژه بعد فرهنگي آن، بيش از پيش فراهم کرده که نتيجه آن شکل گيري ديدگاه هايي است که هر يک از منظري متفاوت به پديده جهاني شدن و علل و پيامدهاي آن نگريسته اند. در ادامه اصلي ترين ديدگاه هاي نظري درباره رابطه ميان پديده جهاني شدن و فرهنگ به اجمال مرور شده است.
● نظريات مطرح درباره جهاني شدن فرهنگ
جهاني شدن به مثابه يکسان سازي فرهنگي
براساس اين ديدگاه، جهاني شدن اقتصادي ناشي از نظام جهاني سرمايه داري و شرکت هاي قدرتمند چند مليتي، ناگزير نوعي جهاني شدن فرهنگي را به دنبال دارد. به عبارت ديگر جهاني شدن اقتصادي بستر و زمينه شکل گيري و تحرک فرهنگي را فراهم مي کند ، مرزهاي ملي و قومي و فرهنگي موجود را به سرعت در مي نوردد و به لايه هاي دروني آنها راه مي يابد و روز به روز نيز بر گستره و دامنه نفوذ آن افزوده مي شود. فرهنگ ها و خرده فرهنگ هاي سنتي در جوامع مختلف، در گيرودار اين تقابل، چاره اي جز عقب نشيني و تسليم، در هم تنيدگي و ادغام و در مواردي حتي فرسايش و زوال نخواهند داشت. به بيان ديگر، همان گونه که شکل گيري و غلبه فرهنگ ملي در نظام هاي دولت - ملت، رفته رفته به تضعيف و در مواردي به زوال خرده فرهنگ هاي محلي درون جامعه و جغرافياي فرهنگي منجر شد، پيش بيني مي شود که نتيجه ارتباط ميان جهاني شدن و فرهنگ ناشي از آن با فرهنگ هاي ملي و خرده فرهنگ هاي فعال درون آن نيز همين باشد. وضع فعلي جهان، گوياي ناتواني بيشتر فرهنگ ها در پايداري و مقاومت در محدوده مرزهاي مرسوم در برابر سير رو به رشد جهاني شدن فرهنگ است. اين برداشت از جهاني شدن، همان نظريه موسوم به «امپرياليسم فرهنگي» است که هدف فرايند جهاني شدن را گسترش نوعي فرهنگ مصرفي ارزيابي مي کند. نظريه پردازان معتقد به يکسان سازي يا همگون سازي فرهنگي، جهاني شدن را گسترش نوعي فرهنگ مصرفي ارزيابي مي کند. نظريه پردازان معتقد به يکسان سازي يا همگون سازي فرهنگي، جهاني شدن را نوعي امريکايي شدن، غربي شدن يا مک دونالدي شدن تصور کرده و اين فرآيند را صرفاً به حوزه هاي اقتصادي يا سياست محدود ندانسته، بلکه حوزه فرهنگ را نيز وارد صحنه کرده اند. چنين برداشتي، جهاني شدن را همان عام گرايي فرض مي کند که از وحدت و يکساني حيات اجتماعي در روي زمين سخن مي گويد . به اين معنا، جهاني شدن در نتيجه شباهت و همگوني اجتماعات و گروه هاي مختلف انساني است که به دليل انتشار الگوهاي رفتاري واحد در سطح جهان به وجود آمده است. با ادامه يافتن چنين سيري، گوناگوني هاي اجتماعي از بين مي رود و صورت يا الگوي واحدي در جهان استوار مي گردد. طرح همگون سازي، عمدتاً از طريق رسانه هاي جهان گستر مروّج فرهنگ امريکايي اجرا خواهد شد. طرف داران اين نظريه، برآن اند که امريکا و بعد از آن اروپاي غربي، به دليل سلطه بلامنازع بر منابع و مجاري اصلي توليد و توزيع فرهنگ، همچون دستگاه هاي ماهواره اي، فناوري هاي اطلاعاتي، بنگاه هاي خبري، امکانات بسيار در عرصه توليد و توزيع برنامه هاي متنوع تلويزيوني، صنعت فيلم سازي، قدرت تبليغاتي، توليد و انتشار کتاب ها و نشريات علمي، نفوذ و اقتدار جهاني و انگيزه و اهتمام جدي براي جهاني ساختن فرهنگ خويش، امکان دستيابي به اين مهم را بيش از پيش براي خويش فراهم کرده اند. بنابراين فرهنگ جهاني بيشتر در مسير امريکايي-اروپايي شدن پيش مي رود. از منظر امپرياليسم فرهنگي، جهاني شدن اراده متمرکز بريکسان سازي، همگون سازي و يکپارچه سازي فرهنگي جهان است . طبيعي است که اين جريان، به حاشيه راندن، فرسايش و نابودي تنوعات ناهمسو را در دستور کار قرار مي دهد و از همه زمينه هاي موجود براي رسيدن به اين مهم بهره مي گيرد. پيشروي اين جريان قطعاً مشکلات و پيامدهاي وخيمي براي جامعه بشري به دنبال خواهد داشت. سير يکسان سازي، به دليل ايجاد تحولات ناخواسته در ساختار فرهنگي ملت ها و برهم زدن نسبت آنها با ساير ويژگي هاي محيطي، رشد و شکوفايي آنها را به مخاطره مي اندازد و نوعي گسستگي اجتماعي، فرهنگي را سبب مي شود.
از ميان مجموعه ويژگي هاي تجدد، آنچه بيشتر و شديدتر از ويژگي هاي ديگر جهانگير مي شود و از ديد قائلان به امپرياليسم فرهنگي دور نيست، همانا نوعي فرهنگ مصرفي متناسب با نظام سرمايه داري است. سهم تعيين کننده صنايع فرهنگي غرب در فرايند جهاني شدن فرهنگ، برجايگاه مهم اقتصاد در عرصه فرهنگ دلالت مي کند. به بيان ديگر، گسترش فرهنگ غربي در جهان سبب فراگير شدن ارکان مختلف تجدد غربي مي شود و فرايند جهاني شدن فرهنگي تابعي از فرايند جهاني شدن اقتصادي يا نظام جهاني سرمايه داري است. اگر فرايند جهاني شدن فرهنگي را همگون تر شدن جهان از طريق گسترش يک فرهنگ در عرصه جهاني بدانيم، نظام سرمايه داري چنين تحولي را سبب مي شود . نظام سرمايه داري، که ماهيتي گسترش طلب و گرايش جهاني دارد، همواره مي کوشد جهان را به بازاري براي توليد و مصرف تبديل کند. بنابراين در صدد است به کمک ايدئولوژي يا فرهنگ مصرفي و تصورات مردم از هويت و نيازهاي خود، آنها را به مصرف کنندگاني در خدمت فرايند انباشت سرمايه تبديل کند.
مخالفان جهاني شدن، درست از همين بعد است که جهاني شدن را نقد مي کنند. از ديد مخالفان پديده جهاني شدن، اين پديده همان غربي سازي جهان يا جهاني سازي غرب و طرحي سياسي - اقتصادي است که کشورهاي صنعتي و امپرياليستي براي بسط فرهنگ مادي و ليبرال سرمايه داري غرب طراحي کرده اند. اعتراض اصلي به انگاره فرهنگ جهانگير يا به تعبيري عام گرايي فرهنگي، اين است که اجتماعات متکي برفضاي معين، حاملان فرهنگ واقعي معنا و هويت هستند و نه اجتماعات مجازي مخلوق ارتباطات الکترونيک و شبکه هايي که پيرامون جريان ها ي کالاها و خدمات بنا مي شوند. ديدگاه همگون سازي يا عام گرايي فرهنگي از زواياي متعددي نقد شده است: اول اينکه، چنين تعبيري از جهاني شدن فرهنگي، فرايند تأثيرگذاري وتأثير پذيري را يک طرفه وفقط از ناحيه غرب قلمداد مي کند؛ در حالي که جريان افکار و عقايد فرهنگ شرق به جوامع ظاهراً مسلط بر جهان، دست کم گرفته شده است؛ دوم اينکه در اين نظريه، فرايند دستيابي پيا هاي فرهنگي را بدون تعبير و تفسير تلقي کرده اند؛ در حالي که گروه هاي محلي، اطلاعات اخذ شده از مرکز را به شيوه هايي گوناگون جذب مي کنند. سومين ايراد اين است که نظريه موفق امريکا را تنها ابرقدرت جهان تصور کرده است؛ حال آنکه دنياي کنوني از چندين مرکز قدرت برخوردار است که دائماً نيز در حال تغييرند. در واقع بهتر است که جهاني شدن را فرايند پيوندي فرهنگي تلقي کنيم که سبب پيدايش آميزه اي جهاني مي شود. بعضي از نظريه پردازان بر اين امر تأکيد مي ورزند که اگر چه جهاني شدن نتيجه مستقيم گسترش فرهنگ اروپايي - امريکايي است و به طور ذاتي از طريق فعاليت هاي سياسي و فرهنگي با الگوي توسعه سرمايه داري استمرار مي يابد، اين بدان معنا نيست که همه جهان بايد غربي و اروپايي شوند، بلکه به اين معناست که هر نظام اجتماعي بايد وضعيت خود را نسبت به سرمايه داري غرب سامان دهد.
● جهاني شدن به مثابه تنوع يا ناهمگوني فرهنگي
با توسعه بحث هاي نظري و مطالعات تجربي به تدريج ديدگاه همگون سازي فرهنگي به حاشيه رانده شد و ديدگاه ديگري با عنوان خاص گرايي فرهنگي يا ناهمگون سازي فرهنگي به بحث هاي رايج جهاني شدن تبديل گرديد. اين ديدگاه، بر خلاف نظريه امپرياليسم فرهنگي، که موضوعيتي براي تعامل فرهنگي قائل نيست، برآن است که جهاني شدن خواسته يا ناخواسته به پديده اي خلاف انتظار، يعني تکثر گرايي و تنوع گرايي فرهنگي، منجر شده است . همگان بدين واقعيت معترف اند که جهاني شدن دست کم در وضعيت موجود آن به ايجاد و غلبه يک سپهر فرهنگي جهان گستر با سيطره و سلطه فرهنگ هاي ملي و قومي مشابه و غلبه بلا منازع توفيق نيافته است . تنوع گسترده تعلقات، نمادها، الگوها، رفتارها، شعارها ، ايدئولوژي ها، جنبش ها ، صف بندي ها و ..که نمايانگر درجات مختلفي از خاص گرايي و تمايز طلبي فرهنگي است، نه تنها از ميان نرفته و تضعيف نشده است، بلکه هر روز به اشکال مختلف و گاه با شدت بيشتري از گذشته باز توليد مي شود. ملي گرايي، قبيله گرايي، بنياد گرايي و باستان گرايي هنوز هم ايدئولوژي هاي نيرومند و مؤثر در مناطق مختلف جهان هستند . ترديدي نيست که ميزان وابستگي، پايبندي ، سرسپردگي ، وفاداري و التزام روحي و عملي به تأمين اقتضائات و الزامات اين نوع تعلقات، به مراتب بيشتر و عميق تر از احساس وابستگي و تعلق به جهان و فرهنگ- به اصطلاح- جهان شمول آن است . بدين ترتيب در کنار جهاني شدن فرهنگ، بسياري از ويژگي هاي بومي و منطقه اي نيز پررنگ مي شوند. به عبارت ديگر، اين پديده به طور ديالکتيکي در درون خودش پديده اي متضاد با خود را توليد مي کند. به عبارت ديگر در عين حال که ارتباطات، جهاني مي شوند و فناوري به همه جا رسوخ مي کند، نوعي خودآگاهي قومي، مذهبي و فرهنگي رشد مي کند و وفاداري هاي محلي اي که در اين فرهنگ جهاني جاي نمي گيرند و تقويت مي شوند و خرده فرهنگ ها اهميت مي يابند. نکته ديگر اين است که اساساً هر ملتي، با تأکيد بر ويژگي هاي فرهنگي خاصي که سبب تمايزش از ديگران مي شود مانند زبان، نژاد ، فرهنگ، مذهب، سرزمين و ...، خود را تعريف مي کند و به خود هويت مي بخشد در جامعه جهاني نيز ملت ها با تأکيد برهمين ويژگي هاي متمايز که به طور موروثي از گذشتگان خويش به ارث برده اند و قوا م بخش اصالت و هويت آنهاست، در تعامل با ديگران وارد مي شوند. فرهنگ هاي محلي و ملي واقعيت هاي انکارناپذيري هستند که اغلب به رسوم، سنن و دستاوردهاي فرهنگي - تاريخي متنوع، خلاق و ديرپا متکي اند؛ اين سرمايه ها در وضعيت جديد و متناسب با اقتضائات عصري، خود را بازسازي مي کنند و شکل نويني به خود مي گيرند. واقعيت موجود جهان نيز نشان مي دهد که در جوامعي که حتي در کانون هدايت فرايند جهاني شدن قرار دارند و از طريق اين امکان به انتشار فرهنگ خويش در سطح جهان همت گمارده اند، نه يک فرهنگ، بلکه با گروهي از فرهنگ ها و خرده فرهنگ هاي مختلف وجود دارند.
طرف داران ديدگاه خاص گرايي فرهنگي يا ناهمگون سازي فرهنگي براين باورند که بايد به جاي ظهور و گسترش يک فرهنگ جهاني، شکل گيري فرهنگ ها و هويت هاي گوناگون را از آثار جهاني شدن و ويژگي فرهنگ کنوني قلمداد کرد. بر همين اساس جهاني شدن زمينه تکثر فرهنگي را فراهم کرده است . از منظر ناهمگون سازي، فرهنگ هاي محلي در قالب جنبش هاي مختلفي مانند بنياد گرايي، قوميت گرايي ، فمينيسم و محيط زيست گرايي به مقابله با فرهنگ مسلط جهاني رو مي آورند . مهم ترين نمود چنين برداشتي بحث بنياد گرايي است. از نظر بنياد گرايان،مراد از جهاني شدن، افزايش آزادي و فرصت براي شرکت در بازارهاي جهاني نيست، بلکه هدف ابرقدرت هاي جهاني استفاده از زور و قدرت به منظور کنترل آنهاست.
نظريه پردازاني که بر ناهمگون سازي فرهنگي تأکيد مي کنند معتقدند بهترين روش تضعيف و از ميان بردن عوامل مخدوش و تهديد کننده فرهنگ و هويت ملي، جلوگيري از آميزش و اختلاط فرهنگي و پيراستن هر چه بيشتر فرهنگ ملي از اجزاي غير اصيل است. اما بايد به خاطر داشت که سلطه چنين الگويي برزندگي فرهنگي انسان ها و ذات باوري فرهنگي ناشي از آن، هر گونه امکان آميزش و ترکيب فرهنگي را، که به واسطه اندک ارتباطات فرهنگي فرا محلي و فراملي فراهم مي شود، از بين مي برد و استمرار اين مسئله جمود فکري و فرهنگي اين جوامع را در پي خواهد داشت
●3جهاني شدن به مثابه هم زيستي و اختلاط فرهنگي
بعضي از نظريات براين باورند که جهاني شدن نه به يکسان سازي و غلبه يک فرهنگ بر ساير فرهنگ ها و نه به تنوع فرهنگي به معناي تقويت متوازن فرهنگ ها و خرده فرهنگ هاي موجود و نه حتي به گزينش و باز ترکيب مشترکات فرهنگي در قالب جديدي با عنوان فرهنگ عام و مشترک در عين حفظ و تقويت درجاتي از خاص گرايي و تمايز منجر شده، بلکه به نوعي آميزش و حتي آنارشي فرهنگي و برون داد ترکيبي نامتوازن و نامتقارن و دائماً تجديد شونده از اجزاي فرهنگي انجاميده است . اين سنتز بيش از هر چيز، از شيوع ارتباطات ميان فرهنگي، فرهنگ پذيري ناخواسته ، کنده شدن فرهنگ ها از قلمرو استقرار خود و ورود و نفوذ آسان و بدون کنترل به قلمروهاي يکديگر، پرتاب شدن افراد به قلمروهاي ميان متني، فعاليت رسانه هاي فراگير، ورود آسان مصنوعات فرهنگي بيگانه، کثرت متوليان فرهنگ سازي، فقدان مديريت کلان در عرصه برنامه ريزي و سياست گذاري فرهنگي، کالايي شدن فرهنگي ، توطئه هاي سياسي و فرهنگي و مانند آن ناشي شده است. فرهنگ ها در حال تعامل با يکديگرند و به شکل هاي گوناگون از يکديگر متأثر مي شوند.
«فرهنگ هايي که ازابزارهاي قوي تر و جهان شمول برخوردار باشند، بيشترين جايگاه را براي خود در بين ساير فرهنگ ها باز مي کنند و سپس در فرايند زمان به تثبيت خود پرداخته و به يک ارزش در آن فرهنگ تبديل مي شوند. بدين ترتيب، نفوذ پذيري و فروريزي فزاينده مرزها، فضاي امن و خلوت فرهنگ ها را نيز از بين مي برد و در فضاي بسيار فراخ زندگي اجتماعي، فرهنگ هاي مختلف به آساني گسترش و جريان مي يابند. همه حوزه هاي استحفاظي در هم مي ريزند و هر فرهنگي به ناچار در فضايي قرار مي گيرد که عرصه حضور و ابراز وجود فرهنگ هاي ديگر هم هست. بدين ترتيب، فرايند جهاني شدن به واسطه سرزمين زدايي، پيوندهاي فرهنگ با مکان را تضعيف مي کند و نظام هاي معنايي را از لنگر گاه محلي خود آزاد مي نمايد، و کنار هم قرار گرفتن فرهنگ هاي خاص، ذات پروري و مطلق گرايي فرهنگي را به شدت متزلزل مي کند.» اختلاط و دو رگه شدن هويت هايي که از اجزاي سنتي - جديد و محلي- جهاني با نسبت هاي مختلف ترکيب يافته اند، همچنين ظهور وابستگي هاي چند گانه و پيچيده متناظر با جهاني شدن نيروهاي اقتصادي، فرهنگي وسياسي و بازآرايي نيروهاي محلي و ملي در اشکال و ترکيبات جديد و متغير، از آثارمشهود ديگر جهاني شدن است. مليت يک شهروند جهاني ممکن است ترکيبي از چند مليت يا چند نژا د مختلط يا ترکيبي از بافت هاي طبقاتي گوناگون باشد. اشخاص دورگه، ازيک سو، به دليل برخورداري از جنبه هاي مختلف و متنوع هويتي داراي ويژگي مثبت اند و از سوي ديگر، به دليل ناسازگاري محتمل ميان ابعاد مختلف محلي، ملي ، مذهبي، نژادي، طبقاتي و بالاخره جهاني ، به درجاتي از تعارض دچار مي شوند. ادامه اين سير به شکل گيري نوعي «جهان وطن» منجر مي شود و انعکاس آن در شخصيت افراد به گونه هاي خاصي بازتاب مي يابد «فرد جهان وطن دقيقاً کسي است که مي تواند از نظر اخلاقي، از نظر فرهنگي، در آن واحد هم در سطح جهاني و هم در سطح محلي زندگي کند. جهان وطن ها مي توانند مشرب هاي فرهنگي خاص خود را به رسميت بشناسند و به آن ارزش گذارند و با محلي هاي خودسالار ديگر به عنوان افراد برابر مذاکره کنند. اما آنها در عين حال مي توانند به فراسوي امر محلي رفته، به پيامدهاي دور دست و دراز مدت اعمال خود بينديشند، منافع جهاني مشترک را به رسميت بشناسند و با افراد ديگري که از فرضيات متفاوتي براي پيشبرد اين منافع حرکت مي کنند، وارد گفت و گوي هوشمندانه شوند.»
علاوه بر اين، جهاني شدن از راه هاي مختلف با فرايند ضمني موسوم به «پسامدرن» پيوند خورده است و به همين دليل، عده اي از جامعه شناسان، فرهنگ جهاني را فرهنگي پسامدرن تلقي کرده اند. اين فرهنگ، با توجه به ويژگي هاي عام پسامدرنيستم، فرهنگي به سرعت متغير، چندپاره، گسسته، متکثر، مختلط و تلفيقي است . هيچ کدام از نظريه پردازان جهاني شدن در صدد برنيامده اند فهرست جهاني واحدي از باورها، الگوها و شيوه هاي عمل مورد اتفاق همگان ارائه دهند. نمود ديگر اين اختلاط، فرسايش تدريجي وابستگي هاي فرهنگي، به دليل مخدوش شدن مرزهاي هويتي، و در نتيجه شيوع فردگرايي به معناي رهاشدگي فرهنگي و برون افتادن از چتر نظارت و کنترل فرهنگي است. شکل حاد و گسترده اين تأثيرپذيري چيزي است که دي کوزمو از آن به «احساس بي خانماني» تعبير کرده است. دي کوزمو برآن است که جهاني شدن نوعي احساس بي خانماني پديد مي آورد و اين احساس بي خانماني، بي جهان بودن و بي ريشگي ، نوعي آنومي فکري و معنوي به وجود مي آورد.
● جهاني شدن به مثابه جهان - محلي شدن
ديدگاه جهان - محلي شدن، با نقد افراط گري دو ديدگاه همگون سازي فرهنگي(عام گرايي)و ناهمگون سازي فرهنگي(خاص گرايي)،رهيافت بينابين و واقع بينانه تري ارائه مي نمايد. چنان که پيش تر بيان شد، نظريه پردازان راديکال معتقد به امپرياليسم فرهنگي براين امر تأکيد مي کنند که همه جوامع کم و بيش تحت تأثير فرايند جهاني شدن هستند و به طور فزاينده در نظام جهاني زير سلطه سرمايه داري غرب ادغام و مستحيل مي شوند. براين اساس تمامي فرهنگ ها و خرده فرهنگ هاي خاص موجود، تاب مقاومت در مقابل امپرياليسم فرهنگي را ندارند و دير يا زود در برابر موج بسيار پرتوان فرهنگ مصرف گراي غربي شکست خواهد خورد. از اين رو رفته رفته هر نوع تفاوت و تنوعي کم رنگ مي شود و نشانه هاي فرهنگي همساني بر زندگي انسان ها، حتي در دورافتاده ترين نقاط جهان، چيره مي گردد. اين ديدگاه بخشي از واقعيت هاي فرهنگي جهان معاصر را به درستي بيان مي کند، اما نه همه آن. گر چه نمي توان مصرف جهاني فزاينده کالاهاي فرهنگي غرب را انکار کرد و فرايند مک دوناليزاسيون، کوکاکولانيزاسيون و ديسني فيکاسيون را ناديده گرفت و جهاني شدن هر چند در مسير يکدست شدن فرهنگ ها و تنوع زدايي به پيش مي رود، توأمان نوع ديگري از هم زيستي ها، تفاوت ها و گوناگوني ها را هم پديد مي آورد. از سوي ديگر تأکيد بر لزوم حفظ تنوع و تکثر و توصيه به صيانت از سرمايه ها و تمايزا ت فرهنگي، هيچ گاه به معناي خود بسندگي، تحسين خلوت گزيني، ناديده انگاري اهميت ارتباطات فرهنگي و ميان فرهنگي و ضرورت تعامل، داد و ستد و گفت و گو با ديگران با هدف بهره گيري متقابل از دستاوردهاي بشري نيست. روزنا در چهارچوب رويکرد جهان - محل گرايي استدلال کرده است که همگام با نقل و انتقالات کالا و خدمات فراسوي مرز هاي ملي، هويت هاي محلي فعالانه با اين فرايند مخالفت و مقابله مي کنند و از اين طريق برميراث فرهنگي و آداب و سنن محلي و بومي تأکيد مي ورزند. اين دوفرايند در واقع نه در تضاد با هم، بلکه در مسير تقويت هم حرکت مي کنند. جهان يکسره عرصه خودنمايي و جولان فرهنگي خاص يا همان فرهنگ غربي نيست، بلکه در اين عرصه ها هويت ها و فرهنگ هاي ديگر نيز به درجات مختلف، حتي پايين تر، حضور و بروز مي يابند؛ براي نمونه، کتاب «مثنوي معنوي»،که پرتيتراژترين کتاب سال امريکا به شمارمي آيد ، محبوبيت غذاهاي چيني در امريکا، استقبال از موسيقي افريقايي در اروپا، علاقه اروپا و امريکا به صنايع فرهنگي ايراني و ..شواهدي از اين ماجراست و نشان مي دهد که پويش هاي فرهنگي ملل و قوميت هاي مختلف در مسير خودآفريني و بازنمايي به سر مي برند با اين حال همه فرهنگ ها ظرفيت ها و قابليت هاي برابر ندارند و به شيوه يکساني نيزرفتار نمي کنند. بعضي از فرهنگ ها در برابر فرهنگ جهاني يا ساير فرهنگ ها موضعي انفعالي از خود نشان مي دهند و به آساني مستحيل مي شوند؛ برخي ديگر موضع ستيزه جويانه اتخاذ مي کنند؛ شماري از فرهنگ ها نيز به هم زيستي مسالمت آميز تن مي دهند و تعدادي هم گفت و گو و تعامل را در پيش مي گيرند. طبيعي است که ارزش هاي فرهنگي سست و ناکارآمد، همانند ظرفيت هاي فيزيکي و اقتصادي ضعيف، صرفاً موضعي انفعالي اتخاذ مي کنند و دوام نخواهند آورد؛ در حالي که ارزش هاي فرهنگي اصيل و متعالي، همانند ظرفيت ها ي فيزيکي و اقتصادي کارآمد، دربرابر پيامدهاي فرايند جهاني شدن، تقويت مي شوند، رشد مي کنند و جايگاه خود را مي يابند؛ در نتيجه، بين فرهنگ محلي و فرهنگ جهاني همواره نوعي رابطه و مجادله برقرار است؛ در واقع منظور از جهان -محلي شدن، در وهله اول امکان تبادل فرهنگي و هم زيستي است که نتيجه منطقي جهاني شدن است. جهان- محلي شدن به معناي جهاني انديشيدن و محلي زندگي کردن است؛ جهاني را مي توان بيانگر تهديد همگون شدن فرهنگ ها تلقي کرد؛ در حالي که محلي، بر تفاوت ها ي خاص، مقيد به مکان، سنتي و اصيل در شيوه هاي زندگي تأکيد مي ورزد.
منبع:زمانه 4 و 5