حــريـم عفـا ف

سالگشت هفده‏شهريور سال 1357 فرامي‏رسد، روزي از ايام اللّه كه بايد آن را زنده نگهداريم و به نسلهاي آينده تسليم كنيم.1 همه ايام متعلّق به خداست؛ ولي بعضي از آنها به دليل خصوصياتشان ـ به‏طور مشخص‏ـ يوم اللّه...
شنبه، 21 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حــريـم عفـا ف

حــريـم عفـا ف
حــريـم عفـا ف


 






 
سالگشت هفده‏شهريور سال 1357 فرامي‏رسد، روزي از ايام اللّه كه بايد آن را زنده نگهداريم و به نسلهاي آينده تسليم كنيم.1 همه ايام متعلّق به خداست؛ ولي بعضي از آنها به دليل خصوصياتشان ـ به‏طور مشخص‏ـ يوم اللّه مي‏شوند تا چراغ راه آيندگان شوند؛ شايد به همين علت است كه خداوند به حضرت موسي ـ عليه‏السلام ـ مي‏فرمايد: و ذكّرهم بايام اللّه. تذكّر به اين ايام انسان ساز است؛ زيرا ويژگيهايش آموزنده، و موجب بيداري خفتگان، در تاريخ است. فتح مكه توسط پيامبر ـ صلي‏اللّه عليه و آله ـ يوم‏اللّه است؛ زيرا آن روز، يوم قدرت نمايي خدا بود، يتيمي كه توان زندگي در وطن خويش را نداشت، بر صاحبان زر و زور سيطره يافت.2 روزهايي كه ملتها بر اثر حوادث آن روز متنبه و بيدار مي‏شوند نيز يوم‏اللّه است و هفده شهريور از اين ايام است.
آن روزها واژه‏ها و الفاظ تغيير معنا داده بودند، طاغوت در لباس حق جلوه كرده و حق باطل شده بود. ايادي شيطان ماموريت داشتند تا اين كلام قرآن را كه مي‏فرمايد: "فَازَلّهُما الشيطان عنها" 3ـ پس شيطان آنان را لغزانيد ـ به خوبي انجام دهند. گسترش مراكز فساد و فحشا و ترويج آن به نام تجدد و تمدن، توحش را به ارمغان آورد و سرگرم شدن به مكايد پر زرق و برق شيطان، نشاط و شادابي را به افسردگي و اعتياد مبدل نمود. اشتغال فكري در به كارگيري شيوه‏هاي ارضاي تمناها، فساد انديشه‏ها، يعني خودباختگي و غربزدگي را دربرداشت. غربزده كسي است كه هويت خود را از دست داده و به تقليد كوركورانه پرداخته است. در چنين عصري نسلي زنده و بيدار به پاخاست. آنان به زيباييها و زيورهاي فريبنده"لا" گفتند تا نَفْسِ خويش را از بند تعينات و حجابها برهانند؛ زيرا "اِنّ النّفس لامارة بالسّوء".4
از هستي خويش گذر بايد كرد
زين ديو لعين صرف نظر بايد كرد
گرطالب ديدار رخ محبوبي
از منزل بيگانه سفر بايد كرد5
شقايقهاي سرخ، خويشتن را پيراسته و به نوراللّه آراسته شدند. عروج به حريم كبريا و صعود به جوار دوست و ورود به ضيافت‏اللّه را با قدم اختيار طي كرده و با خون خويش كوير سوزان عصر ستمشاهي را آبياري نمودند.
من در هواي دوست گذشتم زجان خويش
دل از وطن بُريدم و، از خاندان خويش6
جمعه سياه سرآغاز افول تاريكي كفر، ظلمت و تيرگي نفوس، طلوع انوار دين محمدي و شكوفايي گلهاي اسلام شد. اينك در سالروز شهادت جوانان به تشريح يكي از فضايل اخلاقي يعني عفاف ـ كه يكي از انگيزه‏هاي قيام آنان بود ـ مي‏پردازم. پيش از ورود به بحث لازم است توضيح مختصري دربارؤ فطرت داده شود زيرا عفت امري فطري است. خداوند در قرآن كريم مي‏فرمايد: "فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرت اللّه التي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لايعلمون" 7روي خود را همچنان به سوي آيين اسلام بدار، در حالي كه در آن استواري به همان سرشت خدا كه مردم را بر آن پديد آورد. در آفرينش خداوند هيچ دگرگوني نيست. دين راست اينست، اما بيشتر مردم نمي‏دانند.
منظور از "فطرت اللّه" حالت و هياتي است كه خداوند خلق را بر آن قرار داده و از لوازم وجود و از چيزهايي است كه در اصل خلقت قرار داده شده است،8 بنابراين احكام فطرت از لوازم وجود و خلقت است و بنا بر نظر قرآن چيزي آن را تغيير نمي‏دهد، "لاتبديل لخلق اللّه". در امور فطري هيچگونه اختلافي نيست و از آغاز عالم تا آخر، همه در آن متفقند، يعني هركس به هرچه توجه كند و دنبال آن برود، چه در علوم و فضايل و معارف و امثال آن ، چه در شهوات و هواهاي نفساني و توجه به هرچيز و هركس از قبيل بتها و محبوبهاي دنيوي و اخروي، چه علاقه به خانواده و قبيله، همه عين توجه به واحد كامل مطلق است، وليكن مردم غافلند. احكام فطرت از بديهي‏ترين چيزهاست و هر انساني بالفطره عاشق كمال و متنفر از نقص است، پس لوازم آن نيز از ضروريات است. امام خميني، احكام فطرت و لوازم آن را موارد ذيل بيان مي‏كند: اصل وجود مبدا، توحيد، معاد، نبوت، وجود ملائك و روحانيان، انزال كتب و اعلام طرق هدايت و تنفر از عيب و نقص9 و ايمان به اين موارد، دين حق است براي تمام ابناي بشر.10
عشق به كمال از اموري است كه همه مشتاق آنند اگرچه در انتخاب معشوق اختلاف دارند. هركس كعبه آمال خود را چيزي يافته، حب به آن موجب مي‏شود آن را كمال دانسته و دل و جان را به آن متوجه نمايد؛ اهل علم، كمال را در علم مي‏جويد و به هر مرحله‏اي از علم كه نايل مي‏شود. قانع نمي‏شود و مراتب بالاتري را جستجو مي‏كند؛ تاجران، معشوق را در پول و دارايي مي‏يابند و به تحصيل آن اشتياق دارند؛ اهل قدرت در بسط ملك و سلطه بر ديگران مي‏كوشند و به دنبال قدرتهاي بالاتر مي‏گردند و زيباپرستان رخسار دلفريب را مي‏جويند، اما هيچكدام با رسيدن به مطلوب قانع نمي‏شوند زيرا اين امور همه محدودند و انسان بالفطره از محدوديت متنفر و در جستجوي مراتب بالاتر است؛ بنابراين، قلب به دنبال كمالي است كه نقص ندارد، عاشق جمالي است كه عيب ندارد، علمي كه جهل ندارد، قدرتي كه عجز ندارد و حياتي كه موت ندارد؛ پس انسان، محبوب را كمال مطلق مي‏داند و لازمؤ چنين عشقي، وجود معشوقي كامل محض، يعني همان ذات مقدس الهي است، به همين دليل قرآن مي فرمايد :"افي اللّه شك فاطرالسموات والارض".11
غير از در دوست در جهان كي يابي؟
جز او به زمين و آسمان كي يابي؟
او نور زمين و آسمانها باشد
قرآن گويد، چنان نشان كي يابي؟12
انسان مولود عالم طبيعت است و از بدو تولد با حب دنيا رشد مي‏كند و تربيت مي‏شود، هرچه بزرگتر مي‏شود بيشتر به محدوديت و احاطه احكام طبيعت پي‏مي‏برد. هرچه انسان به دنيا و زخارفش تعلق بيشتر داشته باشد، تاثير آن بر قلبش بيشتر است و تمام خطاها و گرفتاري انسان براي همين محبت و علاقه است. شايد در آيات "لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم، ثم رددناه اسفل سافلين"13 ، نيز اشاره به اين باشد كه "احسن تقويم" همان فطرت براساس كمال مطلق و جمال تام و "اسفل‏سافلين" نيز حجابهاي طبيعت است14، پس تا حجابها و ظلمات بر نفس غالب باشد، انسان نمي‏تواند به سوي كمال مطلق حركت كند. علل حجابهاي طبيعت را مي‏توان در سه قوؤ ذيل جستجو نمود:
1 ـ قوؤ شيطنت كه فروع آن عجب، كبر، طلب رياست، خدعه، مكر، نفاق و ... است؛
2 ـ قوه غضب كه فروع آن خودسري، تجبّر، افتخار، قتل، سركشي و ... است؛
3 ـ قوه شهوت كه فروع آن شره، حرص، بخل و امثال آن است.15
لذات نفساني ناشي از اين قوا موجب دلبستگي به دنيا و دوري از حق و حقيقت مي‏گردد، با هر لذتي نفس اماره، لذت بيشتري مي‏طلبد و قواي مخصوص را براي تحصيل آن ترغيب مي‏كند، در نتيجه حجابهاي ظلماني براي انسان پديد مي‏آيد كه روي قلب و روح كشيده مي‏شود و فطرت طالب كمال مطلق را به حضيض نقص مي‏كشاند و اين بالاترين خسران است، "والعصر، انّ الانسان لفي خسر".16
يكي از قواي عامل سعادت يا شقاوت انسان، قوه شهويه است كه به نفس بهيمي نيز تعبير مي‏شود و براي آن سه حالت تعريف شده است.
1 ـ شره: عبارت است از سرخود كردن شهوت و به اطلاق واگذاشتن نفس بهيمي كه زياده‏روي نمايد و در هر موقع و با هر چيز لذت‏جويي كند.
2 ـخمود: عبارت است از بازداشتن قوؤ شهوت از حد اعتدال و مقدار لازم و مهمل گذاشتن اين قوه.
3 ـ عفت: عبارت است از بيرون آمدن اين قوه از حالت افراط و تفريط و تصرف و خدعه شيطان و درآمدن تحت تصرف عمال الهي كه در نتيجه حالت سكينه و طمانينه حاصل و ملكه اعتدال و ميانه‏روي پيدا مي‏شود.17
اصول خلق نيك آمد عدالت
پس از وي حكمت و عفت شجاعت
به عفت شهوت خود كرده مستور
شره همچون خمود از وي شده دور18
اهميت عفاف و شناخت آن به درك جايگاه قوؤ شهوت بستگي تام دارد، زيرا قوؤ شهوت، مشترك در حيوان و انسان و براي حفظ شخص و بقاي او در عالم طبيعت و حفظ نوع اوست؛ به شرط اينكه از حد اعتدال خارج نشود، در غير اين صورت شرافت انساني به باد فنا مي‏رود و فجايع و فضايحي به بار مي‏آورد كه آمار و ارقام موجود آن در عصر حاضر مي‏تواند موضوع يك تحقيق باشد. قوؤ شهوت، مبدا شهوات و جلب منافع و مستلذات در ماكل و مشرب و منكح است.19 اين قوه كه مي‏توان آن را قوؤ جذب تحريكات نام نهاد، اگر انساني را اسير كند. او فرمانبر نفس‏امّاره مي‏شود و اوامر آن را با كمال خضوع اطاعت مي‏كند، در پيشگاه آنها عبد خاضع و بندؤ مطيع است تا جايي كه آنها را جايگزين بندگي خدا مي‏كند، خاضعِ اهل دنيا مي‏شود و براي به دست آوردن تمايلات نفساني به هر نوع ذلت و مفاسد دنيوي تن مي‏دهد و براي رسيدن به مطلوب از هر نوع ذلّت و خواري مانند تملّق‏گويي، منّت‏كشي و خضوع در پيشگاه مخلوقات كوتاهي نمي‏كند. با افزايش شهوات و خروج از مسير عدالت سلطه شيطان بر نفس بيشتر مي‏شود تا جايي كه ديگر نمي‏تواند از آن سرپيچي كند و در نتيجه گناهان كوچك به گناهان بزرگ و دشمني و بغض با حق و حق‏جويان تبديل مي‏شود و اين هولناكترين و خطرناكترين مراحل سير آدم است، زيرا اعمال خير و شر در عالم غيب و ملكوت داراي صورت غيبيه ملكوتيه است كه به آن بهشت اعمال و جهنم اعمال گويند.20 قرآن در اين مورد مي‏فرمايد: " يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضراً و ما عملت من سوءٍ تودّ لو انّ بينها و بينه امداً بعيداً " 21 ـ روزي كه هركس كارهاي نيك و بدي را كه انجام داده، حاضر يابد و دوست دارد بين او و كارهاي بدش فاصله‏اي دور باشد ـ بنابراين شهوت و بهيميت بر باطن اسيران در بند زنجيرهاي شهوات و هواهاي نفساني، غلبه مي‏كند و موجب سلطه حكمي از احكام بهيميت بر او مي‏شود؛ به‏طور مثال اگر حكم مملكت باطن آنها حكم يكي از بهائم را پيدا كند، صورت ملكوتي او به شكل همان بهيمه است.22پيامبر ـ صلي اللّه عليه و آله ـ مي‏فرمايد، بعضي مردم در روز قيامت با صورتهايي محشور مي‏شوند كه پيش آنها صورتهاي ميمونها و انترها نيكوتر است.23 علاوه بر صورتهاي غيبي، اعمال در قلب نيز آثاري دارد كه به آن نقطه "بيضأ" و نقطه "سودأ" 24گويند. اعمال سيئه در قلب كدورتي به وجود مي‏آورد به حدي كه قلب فاني در دنيا و طبيعت مي‏شود؛ انسان به واسطؤ اين صفات توجه به عالم مادي مي‏كند و به دنبال لذات نفساني و شهوات جسماني مي‏رود، در نتيجه تمام صفات ذميمه كه خاص حيوانات است در او ظاهر مي‏گردد و روح انسان را گرفتار و اسير خود مي‏كند و نمي‏گذارد كه آدمي از زندان تن آزاد شود و به عالم معني و روحاني سير نمايد و به مبدا اصلي خود رجوع نمايد. اگر شهوت يعني صفات مشترك انسان و حيوان به حالت تعديل درنيايد و انسان در طريق آن حركت نمايد، انسان در بند شهوات از افق حيواني خارج نشده بلكه به مراتب از حيوان نيز جلو مي‏افتد زيرا قواي موجودات ديگر محدود ولي شهوت حيواني او آخر ندارد، در اين مرتبه او از حيوان و چهارپايان بدتر و پست‏تر مي‏شود "اولئك كالانعام بل هم اضل".25
غضب گشت اندر او پيدا و شهوت
و از ايشان خاست حرص و بخل و نخوت
به فعل آمد صفت‏هاي ذميمه
بَتَر شد از دد و ديو و بهيمه26
لذات ناشي از اين صفات موجب علاقه و تعلقات روزافزون در فرد يا شخص مي‏گردد و با افزايش علاقه، تاثر قلب بيشتر مي‏شود و به آن تعلق پيدا مي‏كند و اين محبت سرمنشا افزوني خطاها و معاصي مي‏شود. قرآن مي‏فرمايد: "كلاّ بل تحبون العاجلة."27 عشق بهيمي عقل را در خدمت شهوت درمي‏آورد در حالي كه خداوند عقل را آفريده تا مُطاع باشد نه خدمتگزار. اين بيماري مخصوص دلهايي است كه از محبت خدا و همت‏هاي عالي بي‏نصيب است.
افسوس كه عمر در بطالت بگذشت
با بار گُنه بدون طاعت بگذشت
فردا كه به صحنؤ مجازات روم
گويند كه هنگام ندامت بگذشت28
پس مقام عفت در فرهنگ اسلامي با اهميت و داراي فضيلت است؛ همواره مورد توجه معصومان بزرگوار ما بوده تا آنجا كه حضرت علي ـ عليه‏السلام ـ آن را افضل عبادتها دانسته است. عفت يعني تعديل و تهذيب قوؤ شهويه. با خروج از اسارت نفس و شهوات و زدودن زنگار از روح و قلب، كمال انساني حاصل مي‏شود. انسان شرافتمند و با عزت‏نفس مقايسه مي‏كند كه آيا ذلت و منت در برابر مخلوق فقير كه نه ارادؤ او كارساز است و نه قدرت او، سزاوار است يا اطاعت از خالقي غني و مطلق كه بندگي او گوهر گرانبهايي است كه باطن آن آزادي و ربوبيت است.29 عبوديت حق و توجه به او چنان حالتي در قلب و روح ايجاد مي‏كند كه جز بندگي خدا، از هيچكس و هيچ‏چيز اطاعت نمي‏كند و اگر روزگار او را تحت سلطه و قدرت كسي قرار دهد، قلب او به لرزه نمي‏افتد و استقلال و حُريّتش را از دست نمي‏دهد، چنانچه حضرت يوسف چنين بود. دل يوسف لايزال و دم به دم مجذوب رفتار جميل پروردگارش مي‏شد، قلبش در محبت الهي غرق مي‏گرديد، براي يك لحظه از ياد او غافل نمي‏شد، خود را تحت ولايت خدا مي‏ديد و ايمان داشت رفتار جميل خدا به خير او تمام مي‏شود؛ اين حقيقت او را در مقابل درخواست پر از مكر و كيد زليخا كه كوه را از جاي مي‏كند و سنگ سخت را آب مي‏كرد، نلرزاند و به خدا پناه برد و فرمود، "معاذاللّه".30 داستان حضرت يوسف در حقيقت تصوير عيني نزاع ميان حب الهي و عشق حيواني است. حضرت يوسف با ملكه عفاف، حب الهي را برگزيد.
طيران مرغ ديدي تو ز پايبند شهوت
به در آي تا ببيني طيران آدميت31
در سوره مريم سرگذشت كساني نقل مي‏شود كه يا به دنبال شهوات رفتند و دچار لغزشهايي شدند كه سرانجام آنان كفر و شرك و در نتيجه نكبت و عذاب الهي شد و يا دل از شهوات نفس بركندند و خاضع و خاشع در برابر پروردگارشان شدند و اين موهبت و كرامت نجات آنان را در برداشت؛ از جمله حضرت مريم.32 اخلاص، عبادت و كرامت او زبانزد عام و خاص بود و خود را از هر چيزي پوشيده مي‏داشت تا قلبش براي اعتكاف و عبادت فارغ‏تر باشد، "فاتّخذت من دونهم حجاباً."33 كودك او ـ حضرت عيسي ـ آيت خدا و رحمتي براي مريم شد و از عفت مادرش دفاع كرد.
در تاريخ از اهتمام حضرت زهرا ـ سلام‏اللّه عليها ـ در حفظ عفت زياد نقل مي‏شود، به طوري كه بعضي از بزرگان تاويل "ليله مباركه" در سوره دخان را به وجود مقدس ايشان نسبت مي‏دهند، چنانچه ليل نسبت به نهار مستور است، ايشان نيز در مقام ستر و عفاف مثل ليل مستور است.34 ارزش و اهميت اين فضيلت اخلاقي در دخت پيامبر(ص) باعث مي‏شد كه بارها فرموده بودند: فاطمه پاره‏تن من است.35
در روايت است كه با ارج‏ترين نوع طاعت و بندگي، نگهداري شكم و دامن از محرّمات الهي است،36 بنابراين كسب عفت و ملكه ساختن آن مي‏تواند انسان را به كمال برساند كسب فضايل اخلاقي و تهذيب‏نفس جز با التزام به انجام موازين شرعي و اجراي مقررات الهي امكان‏پذير نيست اگرچه بيرون آمدن از دينِ عادتي براي رسيدن به حقيقت مطلوب ضروري است؛ آدمي هرگز از التزام به شريعت بي‏نياز نمي‏گردد. قانون عقل و شرع از عصيان و طغيان نفس انسان جلوگيري مي‏كند.
ز شرع ار يك دقيقه ماند مهمل
شوي در هر دو كون از دين معطل37
انجام تكاليف الهي و تسليم اوامر او شدن تحميلي و خارج از طاقت انسان نيست، "لايُكلّف اللّه نفساً الاّ وسعها"38 ولي وجود شيطان غلبه بر آنها را مشكل مي‏كند.
انسان آراسته به سنّت و شريعت الهي پس از تهذيب باطن و تنزيه قلب، از طبيعت جدا و به حقيقت مي‏پيوندد و با قلب پاك از آلودگي به رجز شيطان، متوجه جمالي مي‏شود فوق همؤ جمالها و جلالي كه هر عزت و جلالي در برابرش ذليل؛ بنابراين رويت جمال مطلق چنان مجذوبشان مي‏كند كه از سراي طبيعت فرار مي‏كنند. حضرت علي ـ عليه‏السلام ـ در بيان اوصاف پرهيزكاران مي‏فرمايد: اگر اجلِ مقرري براي آنان نبود، ارواح آنها هيچگاه در بدنهاي ايشان قرار و آرام نمي‏گرفت.39
انساني كه دوستي خدا بر دل او بتابد، از دوستي جميع شغلها و ذكرها پاك، يعني از اوصاف حيواني و بشري فارغ مي‏شود، نيات و عملش براي خدا خالص و از خود فاني مي‏شود و به عالم بقا راه مي‏يابد و به عبارت ديگر از فرديت خويش درمي‏آيد و با اتصال به كل جاودانه مي‏گردد. آنان مي‏دانند كه تدبير همه امور در يد قدرت مالك‏الملك است پس هيچ شاني جز بندگي خدا ندارند. راضي به رضاي او هستند، خواست او را بر خواست خود مقدم مي‏دارند و به عبادت او مي‏پردازند. هر چيزي را آيؤ خدا مي‏دانند و براي هيچ موجودي نفسيت و اصالت و استقلال نمي‏بينند، دلهايشان را محبت خدا فرامي‏گيرد و چنان مجذوب ساحت عزت و عظمت الهي مي‏شوند كه هرچيز ديگري حتي خودشان را از ياد مي‏برند. آثار هوا و هوس و اميال نفساني از دلهاشان به كلي محو و قلب سليم جايگزين آن مي‏شود. و اين نور محبت، روشن‏كننده راه آنان است "و ايّدهم بروح منه"40 ـ و به روحي از خود تاييدشان كرد. عاشق محبوب حقيقي مي‏داند، هر چيز به سوي جمال ابدي در سير است و ارزش هر چيز به تحقق آن جمال در وجود او بستگي دارد.
گر كسي وصف او ز من پرسد
بي‏دل از بي‏نشان چه گويد باز
عاشقان كشتگان معشوقند
برنيايد ز كشتگان آواز41

پي نوشت ها :
 

1. صحيفه امام، ج 16، ص 485.
2. همان، ج 9، ص 465.
3. بقره/ 36.
4. يوسف/ 53.
5. ديوان امام.
6. ديوان امام.
7. روم/ 30.
8. چهل حديث، چاپ موسسه، ص 180.
9. همان، ص 182 و 185.
10. همان‏جا.
11. ابراهيم/ 12.
12. ديوان امام.
13. تين/ 4 ـ 5.
14. شرح جنود عقل و جهل، ص 78.
15. همان، 83 ـ 84.
16. عصر/ 1 ـ 2.
17. شرح جنود عقل و جهل، ص 276 ـ 278.
18. گلشن راز.
19. شرح جنود عقل و جهل، ص 149.
20. همان، ص 281 ـ 282.
21. آل عمران/ 30.
22. چهل حديث، چاپ موسسه، ص 15.
23. علم‏اليقين، ج 2، ص 101.
24. شرح جنود عقل و جهل، ص 282.
25. اعراف/ 179.
26. گلشن‏راز.
27. قيامت/ 20.
28. ديوان امام.
29. مصباح‏الشريعه، ص 536.
30. تفسيرالميزان، چاپ قديم، ج 21، ص 190 ـ 199.
31. سعدي.
32. تفسيرالميزان، چاپ جديد، ج 14، ص 5.
33. مريم/ 17.
34. مجموعه مقالات الزهرا، ج 2، ص 285 ـ 288.
35. حلية‏الاوليا، ج 2، ص 40.
36. ترجمه گزيده كافي، قسمت اول، ص 192.
37. گلشن‏راز.
38. بقره/ 286.
39. نهج‏البلاغه، ص 94، خطبه متقين.
40. مجادله/ 22.
41. گلستان سعدي.
 

ارسال توسط كاربر محترم:fahimeh_ata



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط