شهيد مفتح و روشنفكران (1)

نحوه تعامل با جريان نوظهوري كه تحت عنوان روشنفكري ديني از ميانه دهه 40سربرآورده از چالشهاي ماجرا و قابل تامل زندگي علمي و مبارزاتي چهره هايي چون شهيد مفتح است. نظارت مسئولانه و مشفقانه بر رهاوردهاي انديشگي و عملكردي اين طيف از آن روي شايان اهميت بود كه انحرافات آنان بيش از دشمنيهاي رژيم براي هويت و كاركرد جنبش اسلامي مردم ايران مزاحمت ايجاد مي كرد. در گفت و شنودي كه مي خوانيد، محمد صادق مفتح به بازگويي پاره اي از ناگفته هاي خويش از شيوه هاي تعامل پدر با اين جريان پرداخته است.
سه‌شنبه، 31 خرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهيد مفتح و روشنفكران (1)

شهيد مفتح و روشنفكران (1)
شهيد مفتح و روشنفكران (1)


 






 

گفتگو با مهندس محمد صادق مفتح
درآمد
 

نحوه تعامل با جريان نوظهوري كه تحت عنوان روشنفكري ديني از ميانه دهه 40سربرآورده از چالشهاي ماجرا و قابل تامل زندگي علمي و مبارزاتي چهره هايي چون شهيد مفتح است. نظارت مسئولانه و مشفقانه بر رهاوردهاي انديشگي و عملكردي اين طيف از آن روي شايان اهميت بود كه انحرافات آنان بيش از دشمنيهاي رژيم براي هويت و كاركرد جنبش اسلامي مردم ايران مزاحمت ايجاد مي كرد. در گفت و شنودي كه مي خوانيد، محمد صادق مفتح به بازگويي پاره اي از ناگفته هاي خويش از شيوه هاي تعامل پدر با اين جريان پرداخته است.

كدام يك از وجه شخصيتي پدرتان در ذهن شما برجسته تر است؟
 

يكي از جنبه هاي شخصيتي شهيد مفتح که كمتر به آن پرداخته شده، پشتكار و سختكوشي عجيب ايشان است. هنوز دبستان مي رفتم كه ايشان براي اين كه بتوانند دكترا بگيرند بايد بين قم و تهران تردد مي كردند. آيت الله عميد زنجاتي، رئيس دانشگاه تهران، مي فرمودند آن زماني كه ايشان تصميم گرفتند دكترا بگيرند‌، آن كسي كه استاد ايشان بودو شهيد مفتح بايد تز دكتراي خودشان را با او مي گذراندند، به مراتب از نظر علمي پايين تر از ايشان بودو خودش هم اذعان داشت، ولي چون مدرك دكترا گرفته بود و شهيد مفتح هم دانشجو بودند، بايد تز خودشان را با او مي گذراندند. چيزي كه يادم هست ايشان در سرماي زمستان و گرماي تابستان راه قم ـ‌تهران را كه خيلي هم راه همواري نبود، با اتوبوس طي مي كردند و در تهران درس مي خواندندو بعد بر مي گشتند به قم و تدريس و تأمين معاش خانواده هم كه بود. چيزي كه واقعا من در ايشان به وضوح و و روشني مي ديدم پشتكار عجيبشان بود. كاري را كه تصميم مي گرفتند انجام بدهند با سخت كوشي و پشتكار عجيبي انحام مي دادند. اين را از اين جهت عرض مي كنم كه زندگي شخصيتهايي از اين قبيل براي نسل جوان كه با زمان حيات آنها فاصله دارد عجيب و جالب است كه با اين همه مرارت، كسي درس مي خواند و مدرك دانشگاهي مي گرفت، مخصوصا حالا كه گرفتن مدرك دانشگاهي اين قدر آسان است و در حوزه و با امكانات حالا هم درس خواند چندان مشكل نيست. شهيد مفتح كه هم در دانشگاه درس مي خواندند، هم در حوزه و هم تدريس مي كردند، هزينه سنگيني را از لحاظ زمان و انرژي پرداختند تا موفق شدند و پشتكارشان بود كه مشكلات عديده را حل مي كرد. والده ما تعريف مي كنند كه گاهي ايشان مجبور بود صبح زود از خانه بيرون برود و حتي چند بار گرگ به ايشان حمله كرده بود. از آن طرف هم جو دانشگاه اصلا براي يك روحاني مناسب نبودو وقتي سر كلاس در كنار بقيه دانشجوها مي نشستند، بايد طعنه هاي بسياري را تحمل مي كردند، مخصوصا كه ايشان اصرار هم داشتند كه حتما با لباس روحاني سر كلاس بروند. به هر صورت با اين طعنه ها و كنايه ها و فشارها و جو بسيار نامناسب دانشگاه بود كه ايشان تصميم گرفتند به هر نحو ممكن، خود را با بالاترين مدرك دانشگاهي مجهز كنند و از دانشگاه سنگري بسازند براي مبارزه.

شهيد مفتح اين رفتارهاي ناهنجار را نسبت به يك روحاني در محيط دانشگاه چگونه مديريت مي كردند؟
 

ايشان پيوسته بدي را با خوبي پاسخ مي دادند و كسي كه طعنه مي زد يا ريشخند مي كرد‌، شرمنده مي شد. ايشان هيچ وقت درصدد مقابله بر نمي آمدند، چون تحليل ايشان اين گونه بود كه جوانان تحت تأثير تبليغات فرهنگي رژيم آن زمان قرار گرفته اند و فطرتهاي پاكي دارند. اصولا هدف ايشان از تحصيل در دانشگاه و گرفتن دكترا، پيدا كردن راهي براي ايجاد ارتباط با نسل جوان بود چون ايشان به عنوان يك روحاني به مدرك نيازي نداشتند و به خاطر دستيابي به اين هدف، تحملشان بسيار بالا بود. كساني كه در آن دوران به همكلاس ايشان و يا بعدها شاگردشان بوده اند مي گويند كه گشاده رويي و چهره بازشان، از سجاياي بارزشان بوده، شهيد مفتح با مهرباني، مدارا، انس گرفتن و نزديك شدن به ديگران بعد از مدت كوتاهي بر اين فضا غلبه و محبت افراد را جلب مي كردند.

از نحوه ساماندهي مطالعات و كارهاي علمي شهيد مفتح چه خاطراتي داريد؟
 

ايشان هميشه اوقات مشخصي را براي مطالعه داشتندو هر مشكلي كه پيش مي آمد و هر گرفتاري اي كه بود، آن ساعات را بايد صرف مطالعه مي كردند واين برنامه را تغيير نمي دادند، يادم هست در روزهايي كه اوج مسائل و درگيريهاي انقلاب بود، ايشان باز هم از تحقيق و مطالعه غافل نمي شدند.

در تحقيقاتشان اولويت را به چه موضوعاتي مي دادند و با پديده ها و مكاتب توظهور فكري چه برخوردي داشتند؟
 

ايشان از همان ابتدا جهت گيريشان كار با نسل جوان بود، يعني همان زمان كه در قم بودند، د بيرستان دين و دانش را با همكاري شهيد بهشتي راه اندازي كردند، جلسات اسلام شناسي را با جوانهاي حوزه گذاشتند و هر روز هم كتابخواني داشتند. ايشان چون هدف اصليشان كار با نسل جوان بود و هميشه با اين طبقه سر و كار داشتند، مطالعاتي را انجام مي دادند كه در جهت پاسخگويي به موج عظيم افكاري كه با زرق و برق زيادي هم عرضه مي شدند، پاسخ بدهند. اين شبهات را عمدتا مكاتب انحرافي از جمله ماركسيسم با قدرت زياد ايجاد مي كردند و شرايط آن زمان را نبايد با شرايط فعلي تحليل كردو در آن زمان بحث ماركسيسم به شدت رونق داشت و افرادي چون چه گورا، كاسترو و تروتسكي در ميان نسل جوان جايگاه بالايي داشتند. مثلا همين آقاي فيدل كاستروكسي بود كه بسياري از مبارزان، عكس او را داشتندو براي جوان ها شخصيت جذابي بود. در نتيجه شبهات فراواني در جامعه مطرح بودند و حتما بايد به اين شبهات پاسخ داده مي شد. انصافا مبارزه بسيار دشواري هم بود و هنگامي كه با اينها مبارزه مي شد، بلافاصله انگ وابسته بودن به رژيم به فرد زده مي شد، چون اينها رنگ و لعاب مبارزاتي هم داشتند. خطر ديگري كه جوانها را تهديد مي كرد، اسلام در قالب تحجر و واپسگرايي و به تعبير حضرت علي (ع)، پوستين وراونه بود و تلخ ترين خاطرات دوران به همين قشر متحجري ارتباط پيدا مي كرد كه به عنوان علمدران تفكر اسلامي مطرح مي شدند. شهيد مفتح طبيعتا بايد با اين دو جريان مبارزه مي كردند، به همين دليل مطالعات وسيعي را در زمينه شناخت مسائل ماركسيستي انجام مي دادند. از اين سو هم شناخت نيازهاي نسل جوان و چگونگي پاسخدهي آنها توسط اسلام بايد بررسي و چاره جويي مي شد. كتابها و سخنرانيهايي كه از ايشان باقي مانده اند نشان مي دهند كه تحقيقات و مطالعات ايشان عمدتا در پاسخ به اين دو زمينه بوده اند : دو زمينه و دو جرياني كه علي الظاهر با هم مخالف بودند، ولي نهايتا نسل جوان را از خط اصيل و صحيح اسلام واقعي دور مي كردند.

تفاوتهاي بارز و جالب پدر شما با ساير روحانيون چه بودند؟
 

پدرم زماني كه تصميم گرفتند به تهران بيايند و به دانشگاه بروند، در حوزه درس مي دادندو به شدت از طرف بعضي از روحانيون تحت فشار بودد كه رفتن به دانشگاه مركز كفر و الحاد و فسق و فجور است، شما چطور به خودتان اجازه مي دهيد كه آنجا برويد و درس بخوانيد؟ شايد اين چيزها امروز از نظر ما عجيب و حتي پيش پا افتاده باشند، ولي رد آن زمان فشار رواني شديدي وجود داشت و تيپي از روحانيون بودند كه به شدت در مقابل هر انديشه و نظر نويي كه در حيطه مسائل اسلامي مطرح مي شد، مقاومت مي كردند، لابد از مرحوم حاج آقا مصطفي شنيديد كه اينها حتي استكان حضرت امام را هم آب مي كشيدندو نعوذبالله سعي داشتندالحاد ايشان را اثبات كنند. به هر صورت اين قشر متحجري كه در آن زمان حضور و بروز زيادي داشتند، شرايط را براي امثال پدر من، بسيار دشوار مي كردند.

برخورد ايشان با روشنفكراني كه مطالعات ناقصي درباب اسلام داشتند و به قول خودشان در پي آشتي دين و علم بودند و در بسياري از موارد به دامان التقاط در مي غلتيدند، چه بود؟
 

آن زمان من خودم دانشجو بودم و كاملا در معرض اين جريانات بودم، ايشان با اين طيف هم تعامل باز و آشكار و دوستانه اي داشتند و به آنها فضا مي دادند كه بيايندو مسائلشان را مطرح كنند. من يادم هست كه در ماه رمضان سال 55 كه مجالسي در مسجد قبا برگزار مي شدند و آنها سخنراني مي كردند، ايشان بعد از سخنراني آنها بلند مي شدندو اگر در صحبتهاي آنها نكات قابل نقدي مي ديدند، تذكر مي دادند. مثلا مرحوم مهندس بازرگان، در اوج روزهاي نزديك انقلاب در مسجد قبا سخنراني مي كردند و نام حضرت امام كه مي آمد، مردم سه بار صلوات مي فرستادند. اين صلواتها در آن زمان از جنبه تقدس آن يك جور حالت مبارزه و ضديت با رژيم را هم داشت و مردم صلواتهاي محكمي مي فرستادند. مرحوم بازرگان با همان لحن مطايبه آميز هميگشي گفت اگر من جاي پيامبر بودم به من بر مي خورد كه براي من يك صلوات نصفه نيمه مي فرستيد. شهيد مفتح طبق معمول كه تلاش در رفع شبهات داشتندو في المجلس پاسخ مي دادند، گفتند :«اين تذکري که مهندس بازرگان دادند، اگر مردم مي گفتند اللهم صل علي خميني و آل خميني، پيامبر اكرم حق داشتند دلخور بشوند، ولي چون باز هم صلوات بر پيامبر فرستاده مي شود، جاي دلخوري نيست و به هر بهانه اي كه براي حضرت رسول و خاندان ايشان صلوات فرستاده شود، مستحسن است.» مي خواهم عرض كنم كه ايشان حتي از اين نكات هم نمي گذشتند. گاهي اوقات هم اين بحثها دو طرفه مي شد، مثلا يادم هست كه آقاي پيمان مي رفت پشت تريبون سئوال مي كرد، جواب داده مي شدو بحث ادامه پيدا مي كرد، يعني فضاي مسجد كه قاعدتا هميشه صحبتها يكطرفه است، يك فضاي كاملا دموكراتيك بر اساس گفت و گو ايجاد مي كردند. شهيد مفتح معتقد بودند كه بايد تضارت آرار باشد تا روشنگري صورت بگيرد. بنابراين برخورد ايشان با اين گونه افراد كاملا باز بوده و اجازه مي دادند كه بيايند و در مسجد قبا صحبت كنندو خودشان هم كاملا مراقب تأثيرات سوء بعضي از صحبتها و تعابير بودند و به سرعت اصلاح مي كردند و لحنشان هم كاملا مؤدبانه و علمي و خارج از موضعگيريهاي خاص بود.

كساني كه برداشتهاي غلط از دين داشتند چند دسته اند. عده اي همانهايي هستند كه اشاره كرديد و خطر چنداني هم نداشتند، اما عده اي بودند كه از ابتداي دهه پنجاه تغيير ايدئولوژيك دادندو بعد هم مشي مسلحانه را در پيش گرفتند. برخورد شهيد مفتح با اين طيف چگونه بود؟
 

اين افرادي كه امروز به سادگي مي گوييم كه داراي افكار انحرافي يا التقاطي بودند. در آن زمان هر يك براي نسل جوان بتي بودند و اتفاقا دشواري كار هم در اين موارد بيشتر بود، چون هر گونه نقد جدي بر آراي آنها موجب مي شد كه به منقد هزار جور انگ زده شود، مثلا شهيد مطهري را كه مستحضر هستيد كه پيوسته آماج يك سري تهمتها بودند، بنابراين كار شهيد مطهري و شهيد مفتح و امثالهم با اين دارو دسته دشوار تر بود و بايد ظرافتهاي عجيب و غريبي را به كار مي بردند و در عين حال كه از اصل مبارزه دفاع مي كردند، بايد اينها را هم نقد مي كردند و يادم هست وقتي كه موردش پيش مي آمد، شهيد مفتح خيلي به سختي حرفش را مي زدند كه خدي ناكرده دافعه اي پيش نيايد و نتيجه عكس نداشته باشد و اينها فراري نشوند. بسيار كار دشواري بود مبارزه با التقاطيهايي كه چهره شان و بي سواديشان مشخص نبود. اينها به هر حال در قالب كساني كه مبارزه را شروع كرده و شهدايي هم داده بودند،وجهه خاصي داشتند.

و هاله اي از قداست دور چهره شان بود.
 

بله، مخصوصا اين كه تشكيلاتي عمل مي كردند و به هر كسي به سرعت مي گفتند متحجر و زبان بسيار گستاخي هم داشتند. واقعا مبارزه با اينها بسيار سخت بود.

آيا خاطره اي از برخورد شهيد مفتح با بعضي از وابستگان اينها داريد؟
 

هم طيف وسيعي از جوانان به اينها گرايش داشتند و هم يكي از بستگان خودما هم گرايش بسيار جدي به اينها داشت و من شاهد بحثهاي بين اينها بودم. مثلا يكي از بحثهايي كه مطرح مي كردند اين بود كه ما در مبارزه با شاه با چپيها اشتراك نظر داريم و بايد از لحاظ تاكتيكي با اينها همراه بشويم. شهيد مفتح مي گفتند كه ابدا اين طور نيست، چون مفهومي كه از آزادي در ذهن آنهاست با مفهومي كه ما در نظر داريم كاملا متفاوت است و ما در واقع دو هدف كاملا متمايز داريم. مشاركت با اينها دور افتادن از هدف است. اين كه هدف وسيله را توجيه مي كند شايد امروز دور از ذهن به نظر برسد، ولي آن روزها بحثي كاملا جدي بود. ماركسيستها و صاحبان افكار انحرافي شكنجه مي شدند. زندان مي رفتند، كشته مي شدند و حتي بعضي از آنها در زندانها مقاومتهاي عجيب و غريب مي كردند، ولي شهيد مفتح هيچ يك از اينها را دليلي براي نزديكي به آنها و اشتراك هدف و مبارزه نمي دانستند و حتي گاهي اوقات متهم مي شدند به اين كه عافيت طلبي مي كنند و از خط مبارزه دور مي شوند و يادم هست كه تعابير تندي در مورد ايشان به كار مي رفت.

داوري ايشان در مورد پيامدهاي ناشي از انديشه هاي دكتر شريعتي به عنوان يك روشنفكر ديني غيرحوزوي چه بود؟
 

هميشه ديده بودم كه پدرم خدمت شهيد مطهري دو زانو مي نشستندو ايشان را استاد خويش مي دانستند و به شدت به ايشان علاقه دشتند، با وجود اين به شدت از دكتر شريعتي حمايت مي كردند. البته نقدي مي كردند، ولي مطلق رد كردن او را بسيار غلط مي دانستند و معتقد بودند به واسطه او دريچه اي براي گفت و گو با نسل جوان باز شده است. ما بايد در باره نقاط ضعف او روشنگري و رفع شبهه كنيم، ولي در كليت امر، حالا كه كسي پيدا شده كه با زباني صحبت مي كند كه طيف وسيعي از جوانان را دور خود جمع كرده، اين را بايد به عنوان يك سرمايه اسلامي ارج بگذاريم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.