نگاهي به تحول آراي پيتر برگر درباره سکولاريسم(5)
4. ناتواني عرفي شدن از تأمين نيازهاي اساسي جوامع
افراد مي توانند، به رغم ناخرسندي، براي مدت زيادي در شرايط بي هنجاري زندگي کنن؛ اما جوامع احتمالاً نمي توانند. جوامع مبتلا به بي هنجاري فراگير يا نابود مي شوند و يا طي يک نوزايي ارزش هاي بنياديشان دوباره متولد مي شوند. به دلايلي که احتمالاً در سرشت انسان نهفته است، چنين نوزايي هايي معمولاً داراي جنبه ديني قدرت مندي بوده اند.(1)
برگر در محکوم کردن منابع جايگزين معنا به همان نکته اشاره مي کند:
من تحت تأثير ناتواني دروني جهان بيني هاي عرفي شده براي پاسخ به پرسش هاي وضعيت بشري، پرسش هاي مربوط به از کجا، چه و چرا قرار گرفتم. اين سؤال هاي بنيادي به هيچ وجه از بين نمي روند و تنها با پيش پا افتاده ترين شيوه ها از سوي اديان تقلبي عرفي سازي پاسخ داده مي شوند.(2) انسان ها طبيعتاً دست کم درباره ي مهم ترين پرسش هاي زندگي به دنبال قطعيت مي گردند و عرفي شدن نمي تواند اين قطعيت را فراهم کند.(3)
استيو بروس در پاسخ به اين استدلال ها مي گويد راه حل هاي اساسي براي مسئله بي هنجاري، راه حل هاي ديني خواهد بود؛ اما متقاعد کننده نيست که نيازها همواره بايد پاسخ بگيرند. مردم به غذا نياز دارند، اما از گرسنگي مي ميرند. ما ممکن است به اجماع فرهنگي نياز داشته باشيم و نتوانيم به آن دست يابيم. در حقيقت، مشاهده هاي خود برگر درباره ي آثار مخرب متکثر شدن بر اين نکته اشاره دارد که ما مي توانيم آرزوي همه چيز داشته باشيم، اما در عين حال قادر نباشيم تغييرهايي را که موجب از بين رفتن نظام هاي اعتقادي ديني مي شوند، معکوس کنيم.
بروس بر اين نظر است که در جهان اول، اتفاق خاصي نيفتاده است تا برگر نياز به تجديد نظر داشته باشد:
من در جهان اول چيزي نمي بينم تا مرا به اين باور برساند که برگر نياز به تجديد نظر در نظريه ي عرفي شدن دارد. از 1960 به اين سو، تغييرات همان گونه روي مي دهد که برگر پيش بيني کرده بود: يعني استقلال فردي رشد کرده و مرجعيت از بين رفته است. آيا کشورهاي جهان دوم و سوم همان مسير جهان اول را طي خواهند کرد، پرسش جالب توجهي است. مطالعات پيمايشي فشرده ميان فرهنگي اينگلهارت (4) از سال 1990 تا 1997 از پيوند قوي و تقريباً جهان شمول ميان رونق [اقتصادي] فزاينده و کاهش در التزام به راست کيشي هاي ديني حکايت دارد. آنچه در افريقا و آسيا روي مي دهد، براي بررسي شرايط عرفي شدن اهميت دارد، اما از ارزش نظريه عرفي شدن نمي کاهد. به دشواري مي توان باور کرد که برگر پس از سي سال شواهدي را عليه نظريه ي اولش در مورد سرنوشت دين ارائه کند.(5)
بنابراين، بروس معتقد است نايکنواختي به خودي خود ابطال کننده ي پارادايم عرفي شدن نيست؛ مسئله ي اصلي جهت سير کلي رويدادها و پايداري درازمدت آنهاست. احياي مقطعي دينداري در ميان جوامع ماهيگيران نورفوک و شمال شرقي اسکاتلند (6) دليلي بر ردّ پارادايم عرفي شدن نيست؛ اما اگر در هريک از کشورهاي غربي به گونه اي جنبش احياي ديني رخ دهد که ابعاد آن با جنبش متوديست جان وزلي قابل قياس باشد، به يقين مي توان از شکست پارادايم عرفي شدن سخن گفت؛ (7) اما اين استدلال نمي تواند از نظر برگر قابل قبول باشد؛ زيرا همچنان که بيان شد، آنچه از ديدگاه هاي برگر استفاده مي شود، اين است که انسان ها پس از مدتي از نظام هاي عرفي خسته مي شوند؛ نظام هاي عرفي توان پاسخ به نيازهاي اساسي انسان را ندارند. نظام هاي عرفي در معنادار ساختن گيتي که مهم ترين خواسته انسان و منبعث از سرشت اوست، توفيق نمي يابند. بنابراين، دست کم به لحاظ نظري مي توان تصور کرد که روزي همين جوامع عرفي شد، شاهد بيداري ديني باشند.
صداقت در پذيرش واقعيت
از من مي پرسند کسي که ذهنش در طول يک دهه تغيير کرده است، چگونه مي تواند اينقدر خودشيفته باشد. به نظر مي رسد اين خودشيفتگي متضمن آن است که شخص نگاهي کاملاً جدي به شأن و جايگاه خود داشته باشد. حساسيت لوتري علاج ناپذيرم به من مي گويد که چنين نگاهي گناه آلود است. با اين حال، پس از درنگي کوتاه آن را پذيرفتم. اين کار را دقيقاً به اين دليل کردم که معتقدم ذهن من براي سير و سياحت هايش آن قدرها غيرعادي نيست که عاري از هر فايده اي باشد. تجاربي که طي ده سال گذشته کسب کرده ام، عموماً براي همه قابل تکرار است و به نظر خود من هرکس ديگر نيز مي تواند به بيشتر نتايجي که من رسيده ام، برسد.(9)
به نظر مي رسد صداقت برگر تا حدودي به مذهبي بودن وي برمي گردد، برگر همواره خود را يک مسيحي دانسته است:« هنگامي که به عنوان يک جامعه شناس کار مي کنم، يادآوري اينکه يک مسيحي هستم مرا از سودازدگي باز مي دارد... در يک شيوه ي بسيار مثبت نگران مسائل ديني هستم.»(10) از اين رو، هيچ وقت از پديده ي عرفي شدن خرسند نبوده و از آن دفاع نکرده است. به تعبير بهتر، برگر مدافع « نظريه ي عرفي شدن» بوده است، نه مدافع « عرفي شدن». بين اين دو تفاوت زياد است؛ مدافع « نظريه ي عرفي شدن» بوده است چون آن را پديده اي مي دانسته است که به هر حال اتفاق افتاده و ادامه خواهد يافت. بنابراين، درصدد تبيين اين پديده برآمده است؛ اما تبيين يک پديده به معناي موافق بودن با آن پديده نيست. يکي از دلايل مدعاي ما اين است که برگر عرفي شدن را « بحران دنياي مدرن» مي داند. او معتقد است انسان ها در وضعيت مدرن و عرفي به بحران هويت دچار مي شوند. انسان ها در اين شرايط بي خانمان مي شوند. ذهن بي خانمان، نتيجه ي همين ناخرسندي از مدرنيته است.
ترکيب معرفتي
مي توان گفت برگر هم يک متأله و هم يک جامعه شناس است و شايد همين ترکيب معرفتي در نزد برگر عامل مهمي در تحول انديشه اي وي بوده است. به نظر استيو بروس نيز ارزيابي در حال تغيير برگر از عرفي شدن ناشي از دگرگوني در توازني است که در ويژگي درون خود او به عنوان يک جامعه شناس و يک مسيحي روي مي دهد.(11)
تعديل نظريه
زمينه هاي به وجود آمده براي تحول انديشه ي برگر، وي را به سوي بازنگري و تعديل نظريه ي خويش درباره ي مدرنيته سوق داد. اين تعديل نظريه، مهم ترين ثمره ي تحول انديشه برگر درباره ي عرفي شدن به شمار مي رود. مهم ترين تعديلي که از نظر خود برگر در نظريه اش ايجاد شده، اين است که آنچه مدرنيته کم و بيش به طرز گريزناپذيري با خود همراه مي آورد، نه « عرفي شدن»، که « کثرت گرايي» يا « پلوراليسم» است. منظور برگر از پلوراليسم همزيستي مدني گروه هاي نژادي، قومي و ديني با تعاملات اجتماعي ميان آنها در يک جامعه ي واحد مي باشد.(13) به نظر وي، امروزه شرايط به گونه است که جوامع مختلف در يک جامعه همزيستي مي کنند و به طور همزمان مدعيات شناختي و هنجاري همديگر را به چالش مي کشند.(14) چيزي که با جهاني شدن دين رخ مي دهد، جهاني شدن پلوراليسم است. در نظر وي، داشتن تعامل بسيار مهم است؛ زيرا در طي تعامل( گفت و گو) آن گروه ها بر همديگر تأثير مي گذارند و مهم ترين چالش پلوراليسم نيز در همين تأثيرگذاري است. امروزه اگر بخواهيم از تأثير چيزي بر دين سخن بگوييم، بايد از پلوراليسم صحبت کنيم، نه از عرفي شدن. عرفيت پيامد ضروري نوسازي نيست؛ بلکه پيامد ضروري نوسازي، پلوراليسم است.(15) مدرنيته همگوني سنتي جوامع را متزلزل مي کند؛ زيرا انسان هاي داخل اين جوامع و کساني که در بيرون ايستاده اند، با يکديگر مواجه مي شوند. اين مواجهه به دو شکل « واقعي»( از طريق شهرنشيني و سفر) و « مجازي» ( از طريق باسوادي عمومي و وسايل ارتباط جمعي) صورت مي گيرد.(16)
در حالي که برگر معتقد است ديدگاه هاي او در مورد آثار خورنده ي شناختي پلوراليسم همچنان باقي است، اعتراف مي کند که رابطه ي ميان پلوراليسم و عرفي شدن را خوب نفهميده بود. همچنان که در يادداشتي بر انتهاي کتاب برگر و مطالعه دين، (2001) مي گويد:« من اکنون بايد بگويم که پلوراليسم چگونگي باور ديني را تحت تأثير قرار مي دهد، نه ضرورتاً چيستي آن را».(17) به عبارت ديگر، همچنان مي توان باورهاي ديني را حفظ کرد؛ هرچند از قطعيت سابق برخوردار نباشند. مردم همچنان در جوامع مدرن دين دار مي مانند، اما دينداري آنان به شيوه اي جديد است. پلوراليسم به واقعيت فراگير زندگي اجتماعي و خودآگاهي افراد تبديل شده است.
در سطح نهادي، پلوراليسم معنايش اين است که اديان رسمي ديگر نمي توانند اين قضيه را بديهي فرض کنند که يک گروه خاص از انسان ها، به صورت غيرانتقادي و با سست عنصري خود را تسليم مراجع کنند. اگر آزادي اديان امري است که پذيرفته شده است- يعني همان موقعيت نمونه در دموکراسي هاي ليبرال- پس تشکيلات و نهادهاي ديني نمي توانند براي پر کردن نيمکت هاي کليساهايشان به حکومت متکي باشند. افراد بايد براي پذيرش اين گونه مراجع، شخصاً متقاعد شده باشند. به اين ترتيب، چيزي شبيه به بازار آزاد ديني به وجود مي آيد. حتي آن هنگام که يک سنت ديني هنوز هم مدعي يک اکثريت از مردم به عنوان طرفداران رسمي خود است، فرد مي تواند به وابستگي خود به تشکيلاتي که آن سنت را نمايندگي مي کند، خاتمه دهد.
اما در سطح آگاهي فردي، معناي پلوراليسم آن است که اکنون رسيدن به يقين و قطعيت ديني دشوارتر شده است.(18) بنابراين، برگر ديگر ادعا نمي کند که باورهاي ديني به کلي از ميان برچيده خواهد شد. وي به اين باور رسيده است که دست يافتن به قطعيات ديني، دشوارتر شده است.
بررسي و نقد
تأمل
برگر، تنها روش مناسب براي پديده هاي ديني را پديدارشناسي مي داند و معتقد است باورهاي ديني را بايد از زبان معتقدان به يک دين خاص مطالعه کرد. براساس اين سخن، بررسي عقايد و باورهاي يک مسلمان و يا يک کاتوليک، تنها با همدلي با آن فرد امکان پذير مي شود .بايد آگاهي آن مسلمان و کاتوليک تحليل شود؛ اما برگر در عمل اين اصل مهم روش شناختي را نقض مي کند به سادگي از تأثير تکثرگرايانه مدرنيته بر دين( همه اديان) سخن مي گويد و آن را تعميم مي دهد و پلوراليسم را ضرورتي اجتناب ناپذير مي داند؛ اما در عمل، جز تجربه ي شخصي خويش را که حداکثر تردد ميان راست و چپ مسيحي است، مثال نمي زند. براساس مبناي برگر، مسلماناني که در غرب در ميان معتقدان به مذاهب ديگر زندگي مي کنند، ضرورتاً بايد در دامن پلوراليسم گرفتار شوند؛ اما در عمل چنين چيزي روي نمي دهد. پس دست کم مي توان به اين نتيجه رسيد که معرفت شناسي برگر اشکالاتي دارد. برگر همه ي معرفت را برخاسته از زندگي روزمره و حاصل روابط با ديگران مي داند. بر اين اساس، جابجايي افراد از يک مجموعه ي معرفتي به مجموعه ي معرفتي ديگر، آگاهي آنان را متزلزل مي کند. از اين رو، نمي توانند آگاهي هاي سابق، مانند آگاهي هاي ديني را حفظ کنند و به احتمال زياد، از بخشي از عقايد و باورهاي خويش دست مي کشند.
انسان يک حيوان تجربي است تا جايي که تجربه بلاواسطه اي او همواره متقاعد کننده ترين گواه درباره واقعيت هر چيزي است. به عنوان مثال، فردي به x باور دارد. تا موقعي که افراد پيرامون او همان x تأييد مي کنند، اين فرد بر باور خود از x ادامه خواهد داد. يعني پيرامون او اجماعي وجود دارد که بر باور او صحه مي گذارد. لکن چنانچه اين اجماع از بين برود، تداوم به اين باور ممکن نخواهد بود.(19)
بنابراين، اگر کساني يافت شوند که به رغم جابجايي ها، همچنان مي توانند آگاهي هاي خود را حفظ کنند، که چنين نيز هست مدعاي برگر با چالش مواجه مي شود.
برگر در مطالعه ي دين، به غير از مسيحيت، بيشتر بر هندوستان و آيين هاي بوديسم و هندوئيسم متمرکز بوده است و اطلاعات بسيار ناچيزي در مورد اسلام و کشورهاي اسلامي دارد. برگر معمولاً به آثار ديگران ارجاع داده است و به ندرت به طور مستقيم غير از مسيحيت را مطالعه کرده است. آنچه برگر از اسلام مي داند، حاصل مطالعاتي است که خود و يا ديگران از مصر، ترکيه و تونس به دست آورده اند. برگر به رغم در نظريه ي اولش جز جهان مسيحيت و فرهنگ غرب را مطالعه نکرده بود، اما نتيجه بررسي هاي خود را بر همه ي اديان و جوامع قابل تعميم دانست. براي مثال، در نظريه ي « تز آخرين خاکريز» با صراحت بيان مي کند که اسلام، آخرين خاکريز مذهب در برابر حملات عرفي شدن است و در نهايت اين خاکريز فرو خواهد ريخت. در واقع، اشتباه ديگر روش شناختي برگر اين بود که بدون اين که اديان ديگر و قابليت آنان بر عرفي شدن را مطالعه کند، تجربه مسيحيت را به آنان نيز تعميم داد. چنانچه برگر در دوره ي اول انديشه خويش، دين اسلام را بررسي مي کرد، هرگز نظريه « تز خاکريز» را ارائه نمي داد. به نظر مي رسد، برگر حتي در دوره ي بعدي نيز که به ناکفايتي « نظريه ي عرفي شدن» پي برد، دوباره به اين اشتباه روش شناختي دچارست. بدين معنا که اين بار نيز بدون مطالعه اديان ديگر و صرفاً با مشاهده حضور دين در امريکا و در برخي جوامع جهان سوم، به سوي « افول عرفي شدن» کشيده شد. حداکثر چيزي که برگر انجام داد، مشاهده ي عمل دين داران در برخي جوامع بود. برگر اين بار نيز به تفاوت جوهري اديان( دست کم تفاوت جوهري اسلام و مسيحيت) توجه نکرد. برگر به جاي مطالعه ي دين، به مطالعه رفتارهاي دين داران مي پردازد. به همين دليل، در داوري هاي خود اشتباه مي کند؛ زيرا چه بسا رفتارهاي معتقدان به يک دين خاص، به دلايل مختلفي براساس آموزه هاي اصلي آن دين شکل نگرفته باشد. بنابراين، براي بررسي قابليت يک دين براي عرفي شدن، تنها مشاهده ي رفتارهاي مؤمنان به آن دين خاص کافي نيست؛ بلکه بايد متون و منابع مهم آن دين نيز به دقت بررسي شود. تا زماني که به تفاوت جوهري اديان توجه، و قابليت آنها براي عرفي شدن بررسي نشود، هم دفاع از نظريه ي عرفي شدن و هم مخالفت با آن نمي تواند مبناي مستحکمي داشته باشد.
يک جامعه شناس دين به دنبال تجليات ديني در عرصه اجتماع است، اما براي اينکه معرفت وي از اين تجليات اتقان بيشتري داشته باشد، بايد آن آموزه ها را خوب بشناسد. جامعه شناس همانند يک متکلم در صدد دفاع از آموزه ها نيست و خود برگر نيز، به خصوص در آثار متأخرش، اذعان کرده است که نبايد آن مرز قاطعي که آگوست کنت ميان جامعه شناسي، به ويژه جامعه شناسي دين و الهيات کشيد، به آن پايبند بود. جامعه شناس دين بايد دانش الهياتي داشته باشد. متأله بودن، غير از متکلم بودن است. متکلم به دفاع از دين مي پردازد؛ اما متأله کسي است که دانش الهياتي دارد.
وجود تفاوت هاي متعدد در آموزه هاي اديان مختلف- به طور مشخص اسلام و مسيحيت- تجربه آنها را در مواجهه با مدرنيته متفاوت مي کند. به تعبير لوييس(1993)، اسلام و مسيحيت به لحاظ خاستگاه جغرافيايي، ريشه ي مشترک ابراهيمي و تأثيرهايي که از تمدن يوناني پذيرفته اند شباهت هاي زيادي به هم دارند، در عين حال، همواره در مقابل يکديگر تعريف و تصوير شده اند.
به انفعال کشيده شدن مسيحيت در مواجهه با مدرنيته را بايد ناشي از ويژگي هاي ذاتي و توانايي هاي محدود آن در پاسخ گويي به نيازهاي عصري دانست. بنابراين، مي توان تصور کرد که اسلام مي تواند از طريق مواجهه فعال با پديده هاي عصر جديد مسير متفاوت را بپيمايد. به تعبير شجاعي زند علت العلل عرفي شدن مسيحيان
و جامعه مسيحي در غرب ظرفيت هاي محدود مسيحيت براي بقا و گسترش بوده است. اسلام در بسياري از مواضعي که مسيحيت با ضعف و نقص و فتور مواجه بوده است، با قدرت وارد شده و راه کار و تدبير روشني ارائه کرده است.(20) نتيجه اينکه مسير پيموده شده در غرب، تنها مسير ممکن براي تجربه اديان ديگر نيست و امکان تجربه مسيرهاي متفاوت همواره متصور است.
راهبرد اسلام در مواجهه با مدرنيته، نه « طرد» و نه « انطباق»، بلکه « جذب » است. اسلام نه مدرنيته را به طور کلي طرد مي کند و نه با فرار به جلو( همانند آنچه عرف گرايان در صدد آن هستند) خود را با آن منطبق مي کند. اسلام در برابر تحولات از خود مقاومت نشان نمي دهد، بلکه تلاش مي کند به صورت فعال آن را مديريت کند.
برگر در تعديل نظريه ي عرفي شدن به اين نکته اشاره مي کند که در عصر مدرن، قطعيت باورهاي ديني از بين مي رود. آنچه تغيير مي کند، شيوه دين داري است، نه اصل دينداري. وي معتقد است هيچ ديني نمي تواند به تنهايي همه نيازهاي افراد را برآورده سازد. در اين صورت، افراد از آموزه هاي گوناگون از ميان اديان مختلف، انتخاب مي کنند. به نظر برگر، جامعه امريکا نمونه اي است که در آنجا دين به شکل کثرت گرايانه اش حضور دارد، اما بايد گفت براساس نظر برگر، دين به هر ميزاني از تضعيف خود، سطحي از عرفي شدن روي مي دهد. در اين صورت، با اينکه برگر جامعه امريکا را « عرفي شده از درون» مي نامد، سخن از افول عرفي شدن چه معنايي مي تواند داشته باشد. برگر اعتراف مي کند در امريکا« مشارکت ديني افزايش يافته است، اما انگيزه هاي افراد نسبت به گذشته تغيير يافته است. با اطمينان مي توان گفت که امروزه در امريکا بسياري از افراد با انگيزه نجات از آتش جهنم به کليسا نمي روند.» در اين صورت، چگونه مي توان از عرفي شدن سخن گفت. ادعاي برگر بر ناکفايتي نظريه ي عرفي شدن کاملاً بجا و شايسته است؛ اما دلايل برگر در اين باره کافي نيست.
افزون بر اينکه عرفي شدن به معنايي که برگر در نظر دارد، با تصور ما از آن متفاوت مي باشد، چه بسا چيزهايي که برگر ديني مي نامد، از نظر ما عرفي هستند. بسياري از چيزهايي که برگر نام دين بر آنها مي نهد، از نظر ما شبه دين اند. چنانچه در تعريف دين به جنبه ماوراء آن توجه نشود، نمي توان نام دين را بر آن نهاد. ما معتقديم دين منشأ وحياني دارد. در حالي که دانشمنداني همچون برگر براي دين منشأ بشري قائل اند.
نتيجه گيري
در عين حال ديدگاه عرفي شدن برگر در دوره اول و دوم به لحاظ روش شناختي، تصميم هاي ناروان و عدم آگاهي مستقيم از اسلام و تعريفي که از دين مدنظر دارد فاقد معيارها و پشتوانه علمي است.
پينوشتها:
1. Berger Peter .L.(1979b), Facing up to Modernity,Harmondsworth:Penguin Books, p.235.
2. Berger Peter.L.(1974b), Religion in a Revolutionary Society, washington DC:American Enterprise Institute for Public Policy Research,p.15
3.Berger Peter.L(1998)," Protestantism and the Quest for Certainty".The Christian Century. Volum:115.Issue:23.August 26,P:782+
4. Inglehart.
5. Woodhead.Linda.& Heelas.Pual,David Martin and.(2001),(ed), Peter Berger and the Study of Religion,p.99-100.
6.Scotland.
7. بروس، 2002؛ فصل اول« خدا مرده است: سکولاريزاسيون در غرب» ترجمه امير غلامي. http://www.zend2.com
8.همان.
9. برگر، مندرج در: روزنامه همشهري، 16 مهر 1384.
10. Berger Peter .L, The Pluralistic Situantion and the Coming Dialogue between the World Religions. Buddhist-Christian Studies,vol.1.P.185.
11. Steve Bruce" THe curious case of the unnecessary recantation:Berger and secularization",p99
12." vanguard society"
13. Berger,speech(http://pewfourm.org/events/?EventID 136=.
14. Berger Peter.L," A Sociological View of the Secularization of Theology", Journal for the Scientific Study of Religion,Vol.6, No.1.(Spring),pp.3-16
15. Berger Peter.L," Religion in a Globalizing World",Monday,December 4 Key West, Florida.
16.Berger,Religious Pluralism for a Pluralist Age.
17.Woodhead.Linda.& Heelas,2001:194
18.Berger,Religious Pluralism for a Pluralist Age
19. Berger Peter.L,The Heretical Imperative,Contemporary Possibilities of Religious affirmation.Garden City,NY:Anchor/Doubleday,p.32
20. علي رضا شجاعي زند، عرفي شدن در تجربه مسيحي و اسلامي، ص 467.
اينلگهارت، رونالد و پيپانوريس؛ مقدس و عرفي: دين و سياست در جهان؛ ترجمه مريم وتر؛ تهران: کوير، 1387.
برگر، پيتر ال و توماس لاکمن؛ ساخت اجتماعي واقعيت؛ ترجمه فريبرز مجيدي، نشر مرکز، 1375.
ــــــ، بريجيت برگر و هانسفريد کلنلر؛ ذهن بي خانمان؛ نوسازي و آگاهي؛ ترجمه محمد ساوجي؛ تهران: نشر ني، 1381.
ــــ، افول سکولاريسم؛ ترجمه افشار اميري؛ تهران: پنگان، 1380.
ـــــ، « غيرديني شدن چگونه اتفاق مي افتد»، ترجمه ليلي مصطفوي کاشاني؛ فصلنامه فرهنگ س 6، ش 24، زمستان 1375.
ــــــ، « به سکولاريسم شک کرده ايم»؛ ترجمه ناصرالدين علي تقويان، روزنامه همشهري، 16 مهر، 1384.
ــــــ،« نخبگان با دامن زدن به سکولاريزاسيون تضاد هنجاري مي آفرينند»؛ ماهنامه راهبرد، شماره 31، بهار 1383.
بروس، استيو، « پارادايم سکولاريزاسيون» فصل اول کتاب خدا مرده است: سکولاريزاسيون در غرب؛ ترجمه امير غلامي؛ نسخه الکترونيکي.( www.zend2.com).
شجاعي زند، عليرضا؛ عرفي شدن در تجربه مسيحي و اسلامي؛ تهران: مرکز بازشناسي ايران و اسلام، 1381.
ـــــ،« تعريف دين و معضل تعدد»؛ نقد و نظر، ش 19-20؛ 1378.
ــــــ، « عرفي شدن در مصاف با عرف گرايي»، کتاب ماه علوم اجتماعي، سال چهارم، شماره هفتم و هشتم، مسلسل، 43-44، خرداد 1380، ص 20-21
هميلتون، ملکم، جامعه شناسي دين، ترجمه ي محسن ثلاثي، تهران، نشر مؤسسه فرهنگي انتشاراتي تبيان، 1377.
Berger Peter.L,The Noise of Solemn Assemblies:Christian Commitment and the Religious Establishment, Garden City,NY:Doubleday,1961.
__," A Sociological View of the Secularization of Theology", Journal for the Scientific Study of Religion,Vol.6,No.1.(.Spring)p.3-16,1967
___,The Social Reality of Religion, London:Faber and Faber,1969.
___,"Some Second Thougths on Substantive versus Functional Definitions of Religion ".Journal for the Scientific Study of Religion,Vol.13,No.2.(Jun,1974),pp.125-133.
___, Pyramids of Sacrifice:Political Ethics and Social Change,New York:Basic Books, 1974a.
___,Religion in a Revolutionary Society,Washington DC:American Enterprise Institute for Public Policy Research,1974b.
___, The Heretical Imperative, Contemporary Possibilities of Religious affirmation. Garden City,NY:Anchor/Doubleday,1979.
___, Facing up to Modernity,Harmondsworth:Penguin Books,1979b.
___,"From Secularity to World Religions", The Christian Century,97,1980.P.44-8.
___, The Pluralistic Situation and the Coming Dialogue between the World Religious. Buddhist-Christian Studies,1981,Vol.1.p.31-41
___,The Sacred Canopy:Elements of a Sociological Theory of Religion.London:Faber and Faber,1990.
___,A Rumor of Angels:Modern Society and the Rediscovery of the Supernatural, Garden City,NY:Doubleday,1990b.
___,"God in a World of Gods", First Things 35(August/September 1993):25-31.
___,"The Gross National Product and the Gods". The McKinsey Quarterly.Issue:1, 1994,P.97.+.
___,Secularism in Retreat". The National Interest.Issue:46,1996,p.3+
___,"Epistemological Modesty", An Interview with Peter Berger.The Christian Century. Volum:11.Issue:30.October 29,1997,p.972+
__,"Protestantism and the Quest for Certainty".The Christian Century.Volum:115.Issue:23.August 26,p.782+,1998.
__,"Going to extremes:between relativism and fundamentalism",(www.w3c.org), 1999.
___,"Reflections of an Ecclesiastical Expartiate", The Cristian Century October 24,2000,p.964-969.
__,"Reflections on the Sociology of Religion Today", Sociology of Religion,Vol.62,No.4,Special Issue:Religion and Globalization at the Turn of the Millennium,2001,P.443-454.
___, "Whatever Happened to Sociology.First Things", A Monthly Journal of Religion and Public Life.October 2002,Page Number:27+
___,Relegions and Globalisation.European Judaism.Volum:36.Issue:1.2003.Page Number:4+
__,Religious Pluralism for a Pluralist",Project Syndicate,2005a
__,"Orthodoxy and Global Pluralism",This article was delivered as the keynote address at the Conference" The Spirit of the Orthodoxy and the Ethic of Capitalism",held March 7-9,2005b,at the Institute for Human Sciences,Vienna,Austria.
__,"Religion and Development",(speech).Socienty for international development,2005c.
__," Religion and the West", The National Interest,2005d
__," Religion in a Globalizing World", Monday,December 4,Key West,Florida,2006
__," Max Weber is Alive and Well,and Living in Guatemala:The Protestant Ethic Today".
__,& Thomas Luckmann,(1963),Sociology of Religion and Sociology of Knowledge, Sociology and Social Research,vol.47,pp.417-27.Reprinted in:R.Robertson(ed),Sociology of Religion,Harmondsworth,Penguin,1969.p.68.
__,& Stanley Pullberg," Reification and the Sociological Critique of Consciousness", History and Theory,1965,Vol.4,No.2.p.96-211.
__,& Stan D.Gaede; Howard L.Harrod; Donald E.Miller; Wade Clark Roof.(1981), Review Symposium;:Peter L. Berger`s "The Heretical Imperative". Journal for the Scientific Study of Religion,Vol.20,No.2.pp.181.196.
Bruce,Steve,Religion in the Modern World:from cathedrals to cults.Oxford.New York, 1996.
__, Choice and Religion:A Critique of Rational Choice Theory; Oxford University Press.Oxford,1999.
__," The currious case of the unnecessary recantation:Berger and secularization",in:Woodhead.Linda..& Heelas.Pual,David Martin and,(ed),Peter Berger and the Study of Religion,Routledge:London,2001.
__,Fundamentalism; Oxford:Polity Press,2001b.
Davie.Grace; " Creating an Agenda in the Sociology of Religion:Common Sources/Different Pathways". Sociology of Religion,Vol.65,No.4, Special Issue:[Culture and Constraint in the Sociology of Religion].(Winter,2004),pp.323-340.
Woodhead.Linda.& Heelas .Pual,David Martin and,(ed),Peter Berger and the Study of Religion,Routledge:London,2001.
فصل نامه علمی تخصصی معرفت فرهنگی اجتماعی ش 1
/ج