بيست قاعده براي نوشتن داستان هاي کارآگاهي

داستان کارآگاهي نوعي بازي فکري است يا حتي يک جور ورزش ذهني. براي نوشتن يک داستان پليسي قوانين مشخصي وجود دارند. شايد اين قوانين نانوشته باشند اما به هر حال لازم الاجرا هستند و هر نويسنده معتبري در وادي داستان هاي پليسي- جنايي، به آن ها احترام مي گذارد. آن چه در ذيل مي آيد، نوعي عهد نامه است که بخشي از آن بر اساس
پنجشنبه، 2 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بيست قاعده براي نوشتن داستان هاي کارآگاهي

بيست قاعده براي نوشتن داستان هاي کارآگاهي
بيست قاعده براي نوشتن داستان هاي کارآگاهي


 

نويسنده: ويلارد هانتينگتون رايت
ترجمه: فرزين سوري




 
داستان کارآگاهي نوعي بازي فکري است يا حتي يک جور ورزش ذهني. براي نوشتن يک داستان پليسي قوانين مشخصي وجود دارند. شايد اين قوانين نانوشته باشند اما به هر حال لازم الاجرا هستند و هر نويسنده معتبري در وادي داستان هاي پليسي- جنايي، به آن ها احترام مي گذارد. آن چه در ذيل مي آيد، نوعي عهد نامه است که بخشي از آن بر اساس تجربه تمامي نويسندگان بزرگ داستان هاي کارآگاهي و بخشي نيز بر اساس رهنمودهاي دروني ضمير هر نويسنده منصف در اين عرصه است.
1- خواننده و کارآگاه داستان بايد از شانس برابري براي حل معما برخوردار باشند. همه سر نخ ها بايد به طور واضح عنوان و توصيف شوند.
2- به جز آن دسته از حقه هايي که مجرم اصلي داستان به کارآگاه مي زند، نويسنده حق ندارد خواننده خود را گمراه کند.
3- نبايد رابطه عاشقانه اي در کار باشد. هدف داستان، انداختن يک جنايتکار پشت ميله هاي زندان است، نه رساندن دو کفتر عاشق به يکديگر.
4- نبايد خود کارآگاه يا يکي از دستيارانش، جنايتکار داستان باشند. اين کار، کلاهبرداري در روز روشن است مثل اين است که يک سکه برنزي خيلي براق به جاي يک سکه طلا به خواننده انداخته شود.
5- داستان کارآگاهي بايد يک کارآگاه داشته باشد و يک کارآگاه هم تا زماني که کارآگاهي نکند، کارآگاه نيست. او بايد شواهد و قرائن را جمع آوري کند و از طريق آن ها به کسي برسد که در فصل اول دست به جنايت زده است. چنان چه کارآگاهي قادر به کشف معما از طريق تحليل صحيح شواهد به دست آمده نباشد، مثل يک بچه مدرسه اي اي است که جواب مساله حسابش را از حل المسائل پيدا مي کند.
6- دستِ مجرم بايد به واسطه استنتاج هاي منطقي رو شود؛ نبايد اين کار اتفاقي يا به واسطه اعترافي بي دليل صورت بگيرد. اين طور معما حل کردن مثل اين مي ماند که خواننده را بفرستيد شکار غاز وحشي و بعد وقتي که خسته و کوفته برگشت، به او بگوييد:«راستي غاز تو دست منه.»
7- جسد و داستان جنايي، مثل دو قلويي به هم چسبيده و هر چقدر که جسد به روش پيچيده تري به قتل رسيده باشد، بهتر است. جز قتل، هيچ جنايتي ارزش سيصد صفحه هياهوي بيخودي را ندارد. گذشته از همه اين حرف ها، خواننده بايد به خاطر انرژي اي که صرف کرده و آن همه سختي اي که کشيده است، خسارت بگيرد.
8- معماي داستان بايد با روش هاي کاملاً طبيعي حل شود. استفاده از روش هايي مثل احضار روح و خواندن ذهن و گوي بلورين و مشابه اين ها ممنوع است.خواننده وقتي شانس شرکت در بازي را دارد که قوه ادراکش را با يک کارآگاه معقول و منطقي مقايسه کند ولي اگر قرار باشد خواننده با عالم ارواح و بعد چهارم متافيزيک رقابت کند، از همان اول شکست خورده است.
9- داستان بايد فقط يک کارآگاه داشته باشد؛ تنها يک استنتاج گر، يک کاشف جنايت. وارد کردن دو، سه يا حتي يک تيم کارآگاهي براي حل يک معما، نه تنها باعث پراکندگي حواس و از ميان بردن خط منطقي واحد مي شود بلکه شانس رقابت منصفانه را از خواننده مي گيرد. اگر بيش از يک کارآگاه وجود داشته باشد، خواننده مطمئن نيست رقيب اصلي اش کدام است مثل اين مي ماند که خواننده را تک و تنها بفرستد مسابقه دو امدادي.
10- مجرم بايد کسي باشد که نقش نسبتاً مهمي را در داستان ايفا کرده است؛ کسي که خواننده با او آشنا و به او علاقه مند باشد.
11- جدا از اين موضوع که چند قتل در داستان رخ مي دهد، بايد تنها يک مجرم وجود داشته باشد. البته مجرم مي تواند يک همکار يا زير دست هم داشته باشد اما تمام مسووليت جنايت بايد تنها روي شانه هاي يک نفر سنگيني کند. خشم خواننده بايد تماماً معطوف به يک روح پليد شود.
12- روش قتل و وسايل کشف آن بايد علمي و منطقي باشند. لازم به ذکر است که روش هاي تخيلي و غير واقعي جايي در يک رمان پليسي ندارند. زماني که نويسنده با روش هاي ژول ورني وارد وادي فانتزي شود، ديگر از مرزهاي داستان کارآگاهي خارج شده و مشغول بازيگوشي ور وادي ماجراجويي است.
13- محافل مخفي، فراماسونري يا مافيا جايي در داستان هاي کارآگاهي ندارند. حتي يک جنايت مرموز و حساب شده هم به واسطه مجرم شناخته شدن چنين گروه هايي، بي برو برگرد تباه مي شود. البته هر قاتل، تعدادي دوست دارد ولي اين که انجمني سري در اختيارش بگذاريم که به آن پناهنده شود، ديگر زياده روي است.
14- مجرم بايد در نظر اول مبرا به نظر برسد؛ کسي که در حالت عادي در مظان اتهام قرار نگيرد.
15- حقيقت معما بايد در همه اوقات واضح باشد، البته با اين فرض که خواننده به قدري زيرک باشد که آن را تشخيص دهد. اين بدان معناست که وقتي خواننده بعد از اتمام کتاب آن را دوباره خواند، متوجه شود تمامي شواهد از همان اول به سمت مجرم اصلي داستان اشاره مي کنند و بدين ترتيب اگر او به زيرکي کارآگاه مي بود، مي توانست بدون خواندن فصل آخر معما را حل کند. البته نيازي به گفتن اين مسأله نيست که يک خواننده باهوش معمولاً بدون خواندن فصل آخر، معما را حل مي کند.
16- نبايد آخر داستان معلوم شود که جنايت رخ داده، در واقع خودکشي يا حادثه بوده است. پايان دادن يک ماراتن کارآگاهي با چنين فرودي، اغفال کردن خواننده هاي خوش قلبي است که به شما اعتماد کرده اند.
17- يک داستان کارآگاهي بايد فاقد پاراگراف هاي توصيفي طولاني، تعليق هاي ادبي در ارتباط با خط هاي فرعي، يا تجزيه و تحليل هاي موشکافانه شخصيت ها باشد. چنين مسائلي جايگاهي در ثبت يک جنايت و کشف و استدلال درباره آن ندارند. اين کار ها هيجان را کاهش مي دهند و مسائلي را مطرح مي کنند که هيچ ربطي به هدف اصلي، يعني طرح مسأله، تحليل آن و کشف موفقيت آميز آن ندارند. توصيف محيط و شخصيت ها تنها به اندازه اي لازم است که داستان را به جهان واقعي نزديک کند.
18- مجرم اصلي داستان، هرگز نبايد يک جنايتکار کار کشته و گرگ باران ديده باشد. سر و کله زدن با جاني ها و راهزن ها کار پليس محلي است نه نويسنده و کارآگاه ها ي خصوصي با استعداد. جنايت وقتي واقعاً جذاب است که به دست يک آدم ظاهر الصلاح که به خاطر اعمال خيريه اش معروف است، انجام شود.
19- در تمامي داستان هاي کارآگاهي، انگيزه جنايت حتماً بايد شخصي باشد. دسيسه اي بين المللي و سياست هاي مربوط به جنگ، به مقوله اي ديگر در نويسندگي مربوط مي شود(مثلاً داستان هاي جاسوسي و مأمور مخفي)، ولي داستان هاي کارآگاهي بايد شخصي باقي بمانند. اين داستان ها بايد منعکس کننده تجربيات هر روزه خواننده باشند و به او راه خروجي براي احساسات و آرزو هاي سر خورده اش بدهند.
20- و حالا براي اين که مفاد اين عهد نامه زوج شود، در اين جا فهرست کوتاهي از مواردي را ذکر مي کنم که هر نويسنده شرافتمندي از آن ها دوري مي کند. اين موارد بارها در ادبيات جنايي استفاده شده و براي هر خواننده واقعي داستان هاي کارآگاهي کاملاً شناخته شده اند. در واقع استفاده از آن ها مترادف است با بي ذوقي نويسنده: الف) کشف مجرم به وسيله مقايسه مارک ته سيگار هاي يافت شده در صحنه جنايت، با سيگار هايي که متهمان مي کشند. ب)احضار روح جعلي براي ترساندن مجرم و وادار کردن او به اعتراف. پ)سگي که پارس نمي کند و نشان مي دهد مجرم در واقع يک آشناست. ت)دارو هايي که مجرم را وادار به اعتراف مي کند. خ)استفاده از دستگاه دروغ سنج و هر روش نخ نما شده ديگري که به دفعات در داستان هاي کارآگاهي قديمي مورد استفاده قرار گرفته است. با پرهيز از اين روش هاي کشف جرم، داستان کارآگاهي خود را نجات دهيد.

پي‌نوشت‌ها:
 

* اين مطلب با عنوان«Twenty Rules for Writing Detective Stories» در شماره سپتامبر 1928 مجله امريکن به چاپ رسيده است.
 

منبع: داستان- خردنامه ش-61




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط