وسوسه اي به نام «من مي خواهم!»

يكي از مسائلي كه فرزندان ما با آن روبرو هستند مسأله اي است به نام «من مي خواهم»!!! من يك عروسك مي خواهم. من يك ماشين مي خواهم. مامان، من يك جعبه مداد رنگي مي خواهم! من يك دوچرخه مي خواهم، من يك...
شنبه، 4 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وسوسه اي به نام «من مي خواهم!»

وسوسه اي به نام «من مي خواهم!»
وسوسه اي به نام «من مي خواهم!»


 





 
يكي از مسائلي كه فرزندان ما با آن روبرو هستند مسأله اي است به نام «من مي خواهم»!!! من يك عروسك مي خواهم. من يك ماشين مي خواهم. مامان، من يك جعبه مداد رنگي مي خواهم! من يك دوچرخه مي خواهم، من يك...
حتماً شما هم انواع اين درخواست ها را از بچه ها شنيده ايد. من هم بارها اين جملات كشدار و تكراري را شنيده ام. براي همين هم اولش مي خواستم درباره ي مشكل «من مي خواهم» كودكان و گاه نوجوانان بنويسم و چند راه حل به پدر و مادرها ارائه دهم تا هر طور شده از محاصره جوخه هاي «من مي خواهم» بچه بيرون بيايند، اما راستش پشيمان شدم، چون يادم آمد كه خود ما بزرگترها هم هنوز هم بلد نيستيم در مقابل حملات سنگين تر«من مي خواهم» خودمان، از خود دفاع كنيم! به همين دليل مي خواهم به روش هاي دفاع از خود در برابر تهاجم «من مي خواهم» هاي بزرگترها بپردازم.
براي اينكه اين فن دفاعي مهم را بياموزم، لازم است چيزي را ياد بگيريم كه متفكرهاي واقعي به آن مي گويند: «شناخت مسأله» و آن را به عنوان گام دوم در فرآيند تصميم گيري مي شناسند و اين، يعني هيچ تصميم گيري بدون آنكه فاز شناخت مسأله آن طي شده باشد، تصميم گيري كاملي نيست.
اما شناخت مسأله يعني چه؟ براي آنكه مسأله پيش رو را بشناسيم، بايد ابتدا همه ابعاد آن را بررسي كنيم و بشناسيم. بايد بدانيم دقيقا چه داريم و چه چيزهايي نداريم و چه چيزهاي ديگري را مي خواهيم به دست آوريم. براي مثال وقتي مي خواهيم مسأله «من مي خواهم» را بشناسيم، در ابتدا بايد ببينيم اين مسأله چه ابعادي دارد و از چه ديدگاه هايي مي توان به آن نگاه كرد، اما اول به نمونه هايي از «من مي خواهم» هاي تمام نشدني بزرگسالان توجه كنيد:
«من يك اتومبيل كولردار آخرين سيستم مي خواهم، من يك مسافرت دور دنيا مي خواهم، من يك آپارتمان بزرگ با استخر و جكوزي مي خواهم، من يك آشپزخانه با وسايل اتوماتيك پيشرفته مي خواهم، من يك دوست خوب مي خواهم، من يك همسر مناسب مي خواهم، من يك مربي اسكي مي خواهم، من مبلمان عالي مي خواهم و من...»
همانطور كه مي بينيد، فهرست «من مي خواهم» ها تمامي ندارد.
اينك اجازه دهيد مسأله «من مي خواهم» را كمي محدودتر كنيم و حوزه آن را به جاي آنكه همه ي خواسته هاي ما را در بر بگيرد، محدود كنيم به خواسته هايي كه بسياري از خانم هاي كدبانو درگير آن شده اند و بطور روزمره با آن روبرو هستند و هر قدر هم كه تكنولوژي پيشرفت مي كند «من مي خواهم» آشپزخانه اي آنان نيز پيشرفت مي كند:
«من يك ساندويچ ساز مي خواهم، من يك ماشين ظرفشويي و يك مايكروويو ناقابل مي خواهم، من فقط يك 17 كاره غذاساز مي خواهم، من آرام پز، پلوپز، زودپز، كباب پز و كيك پز دارم، فقط مانده يك بخارپز تا سرويسم كامل شود، من يك چاي ساز و يك قهوه ساز مي خواهم، من سرخ كن مي خواهم، من ...!»
خوب، ما تمام اينها را مي خواهيم، اما به نظر شما كداميك از اينها را بايد بخريم و كدام را نبايد بخريم؟ آيا صرفا به اين خاطر كه وسايل آشپزخانه اي جديد به بازار مي آيد، بايد همه را خريداري كنيم يا بدون اعتنا به تكنولوژي و پيشرفت وسايل، به همان وسايل قديمي راضي باشيم و چشممان را ببنديم و كاري به وسايل پيشرفته تر نداشته باشيم؟
مي بينيد كه پاي تصميم گيري وسط آمده و يكي از گام هاي مهم در تصميم گيري تعيين هدف و سپس «شناخت مسأله» است. درباره تعيين هدف در زندگي و در تصميم گيري ها، در همين مجله، زياد حرف زده ايم. در واقع قبل از اين كه هر تصميمي بگيريم، اول بايد بدانيم هدف از كاري كه مي خواهيم انجام دهيم چيست و پس از آن بايد شناخت مساله كنيم و ابعاد مساله را بشناسيم. در اينجا مي خواهم مختصرا در موضوع «من مي خواهم» به اين دو، يعني به تعيين هدف و شناخت مسأله بپردازم.
اينك كمي فكر كنيد و ببينيد به نظر شما چه «هدفي» وجود دارد كه رسيدن به آن، لازمه اش خريدن همه وسايل آشپزي باشد؟!
يكي از دوستان مي گفت: «معلوم است، هدف از خريدن اين وسايل اين است كه شكم اطرافيانمان را سير كنيم!» اما بيچاره شكم! بدون اين همه وسيله اتوماتيك هم كه راحت سير مي شود! دوست ديگري مي گفت: «هدف، برنده شدن در بازي چشم و هم چشمي و تجمل گرايي است».
شايد اين هم هدف به حساب بيايد، اما هدف را بايد كاملا منطقي پيدا كنيم. يعني هدف ما از انجام هر كاري بايد با اصول اوليه منطق همخواني داشته باشد و چشم و هم چشمي اگر چه رواج بسيار دارد، اما چندان منطقي به نظر نمي رسد، بنابراين هدف منطقي تري پيدا مي كنيم، مانند اين هدف: پختن غذا به راحت ترين و با كيفيت ترين شكل ممكن. حالا كه هدف معلوم شد، بايد برويم سراغ بخش شناخت مسأله.
شناخت مسأله يعني اينكه مسأله مان را به شكل هاي مختلفي طرح كنيم، ابعاد آن را باز كنيم، واقعاً ببينيم چه امكاناتي داريم و چه چيزهايي مي خواهيم، شايد هم لازم باشد مسأله مان را خرد كنيم، يا چند تا سؤال مطرح كنيم، به هر حال بايد اطلاعات ضروري پيرامون موضوع را جمع آوري نماييم. من مرحله شناخت مسأله را خيلي دوست دارم، چون خيلي اوقات وقتي مسأله را از زواياي مختلف آن مي بينم، مسأله برايم حل و تصميم گيري نهايي خيلي آسان تر مي شود.
خوب، شروع كنيم؛ براي شناخت مسأله بايد ببينيم چه داريم و چه مي خواهيم، در موضوع خريدن وسايل و لوازم آشپزخانه اول ببينيم چه چيزهايي داريم (منظور چيزهايي مربوط به موضوع است): كمي خنده دار است، اما در ارتباط با اين موضوع، يك شكم داريم كه بعضي وقت ها گرسنه مي شود و بايد آن را سير كرد و براي سير كردن آن بايد خوراك تهيه نمود، يك بدن داريم كه بايد مواد غذايي لازم به اعضاي آن برسد! مقداري پول داريم و مي توانيم اضافه كاري كنيم تا پولمان بيشتر شود و بتوانيم اين وسايل را بخريم، يك آشپزخانه داريم (كه حتما بايد ظرفيتش را حساب كنيم، حجم اين وسايل را هم حساب كنيم و ببينيم فضاي كافي براي جا دادن اينها وجود دارد يا نه؟)، همچنين بايد تعداد افراد خانواده و ميزان رفت و آمد و آمدن مهمان در هر هفته يا ماه را محاسبه كنيم و ببينيم چند درصد از نياز اين مهماني ها با اين وسايل برطرف مي شود و چند درصد از پتانسيل و كارايي اين وسايل در مهماني هاي ما مورد استفاده قرار گيرد؟ بايد بفهميم چه نيازهاي مهم تري در زندگي داريم، چه كمبودهاي اساسي تري در زندگي داريم و آيا نداشتن اين وسايل، خورد و خوارك ما را مختل مي كند يا نه؟ و آيا اين وسايل قابل كرايه كردن يا گرفتن از ديگري در مواقع خيلي لازم هستند يا نه؟
حالا برويم سراغ قسمت دوم شناخت مسأله كه همان «چه مي خواهم است» و به اين سؤال پاسخ دهيم كه با توجه به هدفي كه تعيين كرديم، چه مي خواهيم؟ براي پاسخ دادن به اين سوال مي توان گفت آنچه در آشپزي لازم داريم، عبارت است از: راحتي رفاه بيشتر در پخت و پز، بالا بردن كيفيت غذا و بهبود طعم و خواص آن، پرداخت هزينه اي متناسب با بودجه خانواده و كارايي خود وسيله و نيز امكان استفاده مؤثر و به موقع از آن.
در اينجا خوب است چيزهايي را هم كه لازم نداريم و نمي خواهيم مشخص كنيم. چون گاهي با مشخص كردن چيزهايي كه نمي خواهيم، برايمان مشخص مي شود كه آنچه كه واقعاً مي خواهيم، چيست. در اين مرحله با پرسيدن سؤالاتي از خودمان مي توانيم به انگيزه و خواسته واقعي خود در موضوع، نزديك تر شويم، مثلاً آيا واقعاً بدون اين وسايل نمي توان غذا را به راحتي و با كيفيت بالا تهيه كرد؟ آيا نمي توانيم به جاي اضافه كاري و صرف زمان براي كار كردن، زمان خود را صرف صرف پخت و پز معمولي كنيم؟ آيا بهتر نيست اصلاً زمان خود را صرف كارهايي كنيم كه كليدي تر و مهم ترند؟ آيا بهتر نيست به جاي اين تصميم گيري، وقتمان را صرف يافتن پاسخ به اطرافياني كنيم كه عادت به تجمل گرايي و تجمل پروري دارند و آنها را قانع نماييم كه حداقل دست از سر ديگران بردارند؟
آيا واقعاً خودِ خودِ من، خواهان داشتن چنين وسايلي هستم و رسيدن به هدفم يعني راحتي و كيفيت بالاتر در كار پختن غذا، از راه ديگري تأمين نمي شود؟ آيا واقعاً با كيفيت ترين و راحت ترين غذاها را فقط با اين وسايل مي توان پخت؟ جداً به طور متوسط در هر ماه چند بار از اين وسايل پخت و پز استفاده مي شود؟ آيا ما به دنيا مي آييم كه فقط غذا بپزيم و غذا بخوريم؟! مي بينيد، اين سؤالات تمركز ما را روي آنچه كه واقعاً مي خواهيم بيشتر مي كنند.
حالا گستره ديد خود را وسيع تر نماييد و فرض كنيد در يك آشپزخانه مجهز به انواع وسايل اتوماتيك قرار داريد و مشغول كار كردن با انواع كليدها و دكمه ها و پختن غذاهاي سوپر خوشمزه ايد. آيا از اين تصوير خوشتان مي آيد؟ چشم اندازتان را كمي وسيع تر كنيد؛ فرض كنيد همه همسايه هاي شما هم در يك آشپزخانه مجهز به انواع وسايل اتوماتيك مشغول پختن غذهاي خوشمزه اند!... باز هم وسيع تر: فرض كنيد همه مردم شهر در يك آشپزخانه مجهز مشغول پختن غذا هستند... آيا اين تصاوير برايتان ايده آل است و بهترين ايده آل هاي شما اينهاست؟
اگر اين تصاوير با توجه به نيازهايي كه داريد و هدفي كه تعيين كرده ايد، برايتان پاسخگو و جذاب است، ممكن است تصميم به خريدن همه اين لوازم بگيريد و اگر نيست، مي توانيد پول و امكانات خود را صرف چيزهاي ديگري كنيد كه با هدف هاي ديگرتان در زندگي در ارتباط است.
در بسياري از موارد، وقتي ابعاد و زواياي مسأله در مرحله شناخت مسأله باز مي شوند، مسأْله حل مي شود يا حتي متوجه مي شويم كه اين مسأله، اصلاً مسأله ما نيست و لازم نيست آن را حل كنيم يا شايد با روش ها و انتخاب هاي ديگري بتوانيم به هدف برسيم.
به عنوان مثال، خود من در همين حد از شناخت مسأله به اين نتيجه رسيدم كه اين مسأله اصلا مسأله من نيست. به هر حال نبايد اجازه دهيم مسائل ديگران به ما تحميل شود. در اينجا نوعي تبعيت از تجمل گرايي به عنوان مسأله به ما تحميل شده و مسأله اي به وجود آورده كه واقعاً مسأله ما نيست و «شناخت مسأله» كمك كرد كه اين مسأله را از برخي ابعاد بهتر بشناسيم و بتوانيم لزوم يا ضرورت حل آن را براي خود مشخص كنيم...
باور كنيد كه بسياري از تصميم هايي كه ما مي گيريم و اجرا مي كنيم تصميم هاي واقعي خود ما نيستند و ضرورت آنها براي خود ما معلوم و محرز نشده، بلكه شرايط جامعه يا اطرافيان، آنها را به ما تحميل كرده اند. فرصت انسان هم براي حل همه مسائل ضروري يا غير ضروري اندك است. پس مسائل حقيقي خود را بشناسيم و آنها را حل كنيم.
منبع:نشريه دنياي تغذيه، شماره 91.




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.