پیش بها (بیعانه)- (1)
نویسنده : آیت الله سید محمود هاشمی
در روزگار ما چنین عرف شده كه دو طرف بر دادوستد یا بر اجارهای توافق میكنند ، اما توافقی در قالب تصمیم و وعده متقابل اولیه و نه نهایی، تا در آینده این توافق را قطعی سازند. گاه در چنین شرایطی مستاجر یا خریدار برپایه این توافق اولیه مقداری پول در اختیار طرف توافق خود میگذارد كه آن را پیش بها یا بیعانه مینامند اكنون باید دید: این توافق آغازین و این تصمیم بر معامله چه حكمی دارد؟ آیا تنها یك وعده اولیه است كه هیچ الزامی نمیآورد، یا انشای اجاره است و پیش بها نیز بخشیاز اجرت شمرده میشود، یا آن كهاینكار خود یك عقد مستقلدیگری است؟ برای روشن شدن این مساله كه بسیار مورد ابتلای مردم است باید دو جنبه را بررسی كرد:
جنبه نخست: حكم توافق بر خرید و فروش یا اجاره، و این كه آیا چنین توافقی الزام آور استیا نه؟
جنبه دوم: حكم پیش بها: (بیعانه) و این كه باید آن را چه عنوانی داد؟
از گفتههای بسیاری از پژوهشگران در حوزه حقوق روز، چنین بر میآید كه به صرف فرارسیدن زمان توافق بر قرارداد نهایی - در مورد توافق ابتدایی طرفین كه برای هر دو التزام آور است - و یا به صرف آشكار شدن نشانههای رغبت و یا تصرف در مبیع، از ناحیه كسی كه به وی وعده بیع داده شده است - در مورد «وعده عقد» از سوی یك طرف كه فقط برای خود او الزام میآورد - همان توافق و تعهد آغازین و یا همان وعده، قراردادی نهایی شمرده میشود، بی آن كه نیازی به قرارداد تازه یا توافق جدیدی باشد. درست آن است كه گفته شود: گاهی چنین فرض میشود كه از همان آغاز، توافق و قراردادی بر خرید و فروش یا اجاره صورت پذیرفته، و برای یكی از طرفهای قرارداد یا برای هر دوی آنها حق عدم تسلیم یا حق فسخ، تا زمان معینی - برای نمونه تا زمان ثبت رسمی قرارداد - در نظر گرفته شده است، در چنین صورتی هیچ اشكال و تردیدی در درستی و نفوذ عقد وجود ندارد، و تنها نكتهای كه در این فرض وجود دارد این است كه: حصول قرارداد اجاره یا بیع از همان هنگام توافق اولیه بوده و در نتیجه نقل و انتقال از همان زمان محقق شده و همه حقوق عینی قرارداد از همان زمان بر آن مترتب میشود، چنان كه - به همین دلیل - تمام شروط لازم برای صحت عقد، باید در همان زمان وجود داشته باشد، و اگر فسخی هم صورت گیرد زمان آن نه از هنگام عقد، بلكه از هنگامی است كه یكی از طرفها به فسخ اقدام كرده است . و گاهی فرض این است كه هنوز «قرارداد» خرید و فروش یا اجاره تحقق نپذیرفته است. در این صورت اگر تنها نوعی وعده بیع یا وعده اجاره در میان بوده بی آن كه هیچ گونه تبانی و التزامی در كار باشد، در اینجا هیچ تردیدی وجود ندارد كه این گونه وعده، «قرارداد» به شمار نمیآید و الزام آور نیست; چه، هیچ دلیلی بر عقد بودن این وعده وجود ندارد، بلكه فقیهان یادآور این اجماع شدهاند كه وعده ابتدایی الزام آور نیست. - وعده، چیزی جز قصد و تمایل نیست، التزام و تعهد و حتی اگر چنین تمایلی ابراز هم شده باشد به معنای انشای هیچ گونه التزامی و تعهدی و اعتباری نیست. - اما اگر توافقی بر دادوستد یا اجاره در آینده، در میان بوده و یكی از دو طرف در برابر دیگری متعهد و ملتزم شده است كه در آینده در وقتی معین چیزی را به او بفروشد یا اجاره دهد، و بر این قرار با یكدیگر تبانی كردهاند، تردیدی نیست كه چنین توافقی نوعی «قرار» یا «تعهد» و به دیگر سخن نوعی التزام و انشاء و تحمل مسؤولیت است كه بر آن توافق شده است. چنین توافقی، گاه بدین صورت تصور میشود كه یكی از دو طرف از هم اكنون به تملیك مشروط به زمان معین، متعهد و ملتزم شده است، این یك «عقد تعلیقی» بوده و از دیدگاه فقه ما باطل است. اما گاه چنین تصور میشود كه طرف در زمان حاضر، متعهد شده كه در زمان معین چیزی را به دیگر بفروشد. آنچه موضوع بحث ما در این نوشتار است، همین گونه از توافق است.
تردیدی نیست كه این نوع توافق، با وعده و گفت وگوی ابتدایی تفاوت دارد; چه، وعده و گفت وگو، تعهد والتزام نیست، بلكه تنها بیان و اظهار این تصمیم است كه در آینده چنین و چنان خواهد كرد. حتی اگر فرض شود كه وعده اعم از این است، به گونهای كه موارد گفت وگوی همراه با التزام و تعهد را نیز در بر میگیرد، باز هم میگوییم: دلیل موجود بر عدم لزوم وعده، دلیلی لبی است و قدر متیقن آن موردی است كه تبانی و توافقی از سوی طرفها بر التزام و تعهد در میان نباشد و بنابر این نمیتوان برای اثبات بطلان قرار و تعهدی كه دو طرف بر آن توافق كردهاند - و موضوع بحث ما در این نوشتار است - به این اجماع استناد كرد. بر این پایه، گریزی از این بحث نیست كه آیا - چنان كه حقوق روز بر آن است -دلیلی برای نافذ بودن این گونه توافقها و تعهدها وجود دارد یا نه؟ اگر چنین دلیلی وجود داشته باشد و ثابتشود، وفا به این گونه تعهدها نیز واجب میشود، لذا باید گفت: وفا واجب است و اگر متعهد از آن سرباز زند، حاكم حق دارد او را به عمل به تعهد خود - كه در اینجا موضوعش فروش كالایی معین است - وادار سازد و اگر بازهم نپذیرد خود از طرف او، اقدام به فروش كند; زیرا حاكم ولی كسانی است كه از عمل به تعهد و تكلیف خود سرباز میزنند. البته این نكته هست كه بدون اقدام به بیع از طرف خود متعهد یا از طرف حاكم، بیعی تحقق نخواهد پذیرفت و حقوق عینی یعنی نقل و انتقال مترتب نخواهد شد.
به هر روی، آنچه میتوان برای اثبات الزام آور بودن این گونه تعهدها بدان استدلال كرد یكی از این چند وجه است:
اشكالی كه بر این وجه وارد است، آن است كه چنین دلیلی هنگامی درست است كه عقد به معنای مطلق «تعهد» باشد، در حالی كه واقعیت این نیست و روایتی هم كه به عنوان گواه از آن نام برده شد از نظر سند اعتبار ندارد. اصولا واژه «عقد» به معنای تعهد به چیزی است كه حقوقی عینی یا احكامی وضعی -همانند تملیك و ضمان در باب اموال و اعمال- بر آن مترتب میشود. بر این پایه، صرف تعهد به كاری كه تملیك و تملك یا ضمان، یعنی حقی عینی از آن ناشی نمیشود، «عقد» یا «قرارداد» نیست، همانند این كه مثلا دو تن توافق كنند كه یكی هر روز به دیدن دیگری برود. چنین توافقی اگر چه یك نوع تعهد است اما عقد نیست و مشمول (اوفوا بالعقود) نخواهد بود. شاید راز مساله در اینجاست كه عنوان «عقد» در آیه به خودی خود دلالتی بر تعهد ندارد، بلكه چنین دلالتی از فرمان آیه به وفا داری و پایبندی به دست میآید. «عقد» فقط بر حیثیت «عقدیت» و «معقودیت» دلالت دارد و این چیزی است كه در امور معنوی غیر حسی - یعنی باب معاملات - تنها به لحاظ حقوقی كه در ضمن یك عقد انشا شده و بدان تعهد شده است، تحقق دارد; چه، همین حقوق است كه میان دو طرف عقد پیوند بر قرار میكند، و صرف تعلق التزام و تعهد به متعلق خود یا به كسی كه طرف التزام است، عقد نیست. بر این پایه، اگر تعهد در بردارنده چنان رابطه حقوقی گره خوردهای نباشد، عنوان عقد بر آن صدق نمیكند. در اینجا نیز صرف تعهد به بیع یا اجاره از سوی یك طرف در برابر طرف دیگر، در بردارنده تملیك و تملك و حقی عینی نیست، لذا چنین تعهدی از قبیل آن است كه كسی تعهد كند هر روز به دیدار شخصی برود.
البته، گاه حصول حقی در خود عین، به لحاظ فروش یا اجاره آن فرض میشود، همانند حق سرقفلی كه مالك، آن را به دیگری میفروشد. این خود، نوعی عقد و بلكه بیع است، تنها با این تفاوت كه متعلق آن خود عین نیست، بلكه حق فروش یا حق اجاره دادن آن است، و این از حقوق عینی است كه نقل آن یكی از مصداقهای عقد، بلكه بیع است نه آن كه تعهدی به انجام دادن یا انجام ندادن یك كار باشد. بر این پایه، در قرارداد فروش حق سرقفلی اگر مالك بخواهد حق خود را در برابر بدل یا قیمتی معین به خریدار یا مستاجر بفروشد، كارش صحیح و الزام آور ونتیجهاش این است كه خود او پس از این قرارداد، حق فروش یا اجاره دادن آن را ندارد و این حق به خریدار منتقل میگردد. اگر چه اجرت این مال یا قیمت مورد توافق آن، به مالك تعلق میگیرد، اما این به عنوان سرقفلی است كه درجای دیگری بحث آن خواهد اذمد و قطعا مقصود از «وعده بیع» یا «وعده اجاره» یا «توافق اولیه»، سرقفلی نیست.
شاید هم اگر در مساله مورد بحثخود، چنین تصور كنیم كه نفس فروش یا اجاره دادن و به دیگر سخن حق فروش یا حق اجاره دادن، نوعی ملكیت است، بتوان گفت: عقد در اینجا صدق میكند; زیرا آنچه صورت پذیرفته، نوعی تملیك التزام به طرف مقابل است و بر این پایه طرف مقابل كه مالك برایش چیزی را تعهد كرده است، حق دارد وی را به فروش یا اجاره عین مورد توافق به خود او ملزم كند، نتیجه چنین الزام و چنین حقی نیز آن است كه اگر مالك، آن عین موضوع توافق را به كسی دیگر بفروشد یا اجاره دهد، بیع یا اجارهاش باطل است. البته چنین تفسیر و توجیهی در این مساله تمام نیست; زیرا اگر مقصود از این توجیه آن باشد كه مالك حق فروش یا اجاره دادن، و سلطهای را كه بر مال خود دارد به غیر تملیك میكند، به گونهای كه خود پس از این واگذاری، بر مال خویش سلطه نداشته باشد، باید گفت: این سلطنت و این حق، حكمی شرعی و قانونی است و نقل آن به غیر معنا ندارد. مضافا اینكه ادله صحت عقود هم نمیتواند تشریع كننده چیزی باشد كه مشروع بودن آن به خودی خود ثابت نیست. همانند این كه اگر در اصل صلاحیت داشتن كافر برای تملیك قرآن یا برده مسلمان و یا در اصل قابلیتحقی از حقوق برای نقل و انتقال شك كنیم، نمیتوانیم این صلاحیت و قابلیت را به استناد عموماتی چون (اوفوا بالعقود) ثابت كنیم. اگر هم مقصود آن است كه مالك، اصل عمل حقوقی فروش یا اجاره دادن را تملیك كرده، همانند آن كه شخص، عمل حقیقی «دوختن» را به موجب قرارداد اجاره تملیك میكند، باز هم باید گفت: افزون بر این كه چنین عملهای قانونی، مالیت و منفعت مستقلی ندارد - و بر این پایه قیاس آنها به عملهای حقیقی صحیح نیست و تملیك آنها به غیر نیز، بنابر شرط بودن برخورداری از مالیت و منفعت مستقل در صحت تملیك، درست نمیباشد - این تملیك نمیتواند مانع فروش عمل به فرد یا افراد دیگر شود.
صحیح عبدالرحمن بن حجاج كه در آن چنین آمده است: «سالت ابا عبدالله(علیه السلام) عن العینة فقلت: یاتینی الرجل فیقول: اشتر المتاع واربح فیه كذا وكذا، فاراد منه علی الشیء من الربح فتراضی به، ثم انطلق فاشتری المتاع من اجله لولا مكانه لم ارده ثم اذتیه فابیعه، فقال: ما اری بهذا باسا لو هلد منه المتاع قبل ان تبیعه ایاه كان من مالد، وهذا علید بالخیار ان شاء اشتراه مند بعد ما تاتیه وان شاء رده فلست اری به باسا». از امام صادق(علیه السلام) درباره «بیع عینه» پرسیدم و گفتم: كسی نزد من میآید و میگوید: فلان كالا را برای من بخر و در آن، فلان مقدار سود بگیر. من بر سر اندازه سود با او چانه میزنم و سرانجام بر آن توافق میكنیم. پس میروم و آن كالا را برای او میخرم، به گونهای كه اگر درخواست او نبود هرگز آن كالا را نمیخواستم. سپس آن را نزد او میآورم و به او میفروشم. امام(علیه السلام) فرمودند: در این ایرادی نمیبینم. اگر چنین بود است كه اگر كالای خریداری شده پیش از این كه آن را به وی بفروشی از بین میرفت، از مال مالك به شمار اذید و این شخص مشتری نیز اختیار آن را داشته باشد كه اگر بخواهد، آن كالا را از تو بخرد و اگر نخواهد، نخرد، در این معامله اشكالی نمیبینم.
روایتیحیی بن حجاج از خالد بن حجاج كه میگوید: «قلت لابی عبدالله(ع): الرجل یجیء فیقول: اشتر هذا الثواب واربحد كذا وكذا. قال: الیس ان شاء ترخ وان شاء اخذ؟ قلت: بلی: لا باس به. انما یحل الكلام ویحرم الكلام». به امام صادق(علیه السلام) گفتم: كسی میآید و میگوید: این جامه را بخر، فلان مقدار تو را سود میدهم. فرمودند: آیا چنین نیست كه ا گر بخواهد واگذار و اگر بخواهد بگیرد؟ گفتم: چرا. فرمودند: اشكالی ندارد، كلامی معامله را حلال میكند و كلامی معامله را حرام میكند. در استدلال به این دسته از روایات گفته میشود: مفاد این روایات، صحت نداشتن الزام والتزام به بیع، در آینده است و بدین سان، روایات به اطلاق خود هرگونه تعهد الزام آور به بیع یا اجاره دادن را دربر میگیرد، اگر چه با این تعهد معاملهای صورت نگرفته باشد. بر این وجه، چنین اشكال میشود كه آنچه این دسته از روایات بدان نظر دارد این است كه شخصی آنچه را مالك نیست بفروشد و قبل از خرید و به تملك در آوردن كالایی، بخواهد آن را به دیگری بفروشد یا چیزی را پس از آن كه نقد خرید به بهایی افزونتر به صورت نسیه بفروشد و این داد و ستد را به گونهای انجام دهد كه خریدار از همان آغاز و به محض اینكه فرد واسطه كالای مورد معامله را به صورت نقدی خرید، بدهكار بهای غیر نقدی آن شود و واسطه در این میان هیچ خسارت و احتمال ضرری را نپذیرد و تنها تفاوت بهای نقد و نسیه كالا را به عنوان سود، از آن خود كند. همین بیع است كه در آن شبهه ربا یا شبهه سود در برابر چیزی كه ضمان ندارد هست، واین چیزی است كه شارع آن را نمیپسندد.
البته مساله مورد نظر در این روایتها یعنی مساله بیع عینه، با آنچه موضوع بحث ماست به كلی بیگانه است; زیرا در اینجا مالك تنها متعهد میشود مال خود را به فردی معین بفروشد یا اجاره دهد، بی آن كه پای دو بیع با دو شخص در میان باشد. به بیان دیگر - در بیع عینه در فرض مورد بحث در روایات پیشگفته سه نفر دستاندركارند: فروشنده ا صل، خریدار اصل، وواسطه، در حالی كه - در اینجا سه شخص مطرح نیستند و آنچه وجود دارد تنها فروشنده و خaریدار است و هیچ سودی هم در برابر مدت و نسیه، فرض نشده است. بنابر این نمیتوان فرض كرد كه مفاد روایات پیشگفته، بطلان التزام یا تعهد به بیع در آینده میان فروشنده و خریدار است، التزام و تعدی كه از همان آغاز برای دو طرف الزام آور باشد. هم چنین التزام فروشنده به بیع و نقل مال از او به خریدار، عملی است كه وی هم اكنون مالك آن است و تشبیه آن به مالی كه هنوز مالك آن نشده، درست نیست. چكیده سخن آن كه هرگز مفاد این روایتها آن نیست كه انسان نمیتواند خود را از رهگذر امری الزام آور همانند عقد یا شرط ضمن عقد، به فروش چیزی در آینده ملتزم كند. بلكه همه توجه این روایتها به یكی از نكات مربوط به این نوع معامله است كه آیا كسی میتواند آنچه را مالكش نیست قبل از آن كه به تملك درآورد، به بهایی افزونتر از آنچه میخرد، به نسیه بفروشد یا نه؟ بر این پایه، این دسته از روایات با موضوع بحث بیگانه است. اضافه، این روایتها ویژه بیع است و نمیتوان از آن فراتر رفت و وعده به اجاره یا دیگر تعهدات را نیز، بر فرض كه مقتضی نفوذ آنها تمام باشد، مشمول این دسته از روایات دانست. هر چند درستتر آن است كه چنان كه گذشت، منع از لزوم این گونه تعهدات را ناشی از عمومیت نداشتن مقتضی برای آنها بدانیم.
منبع:www.lawnet.ir
/ج
جنبه نخست: حكم توافق بر خرید و فروش یا اجاره، و این كه آیا چنین توافقی الزام آور استیا نه؟
جنبه دوم: حكم پیش بها: (بیعانه) و این كه باید آن را چه عنوانی داد؟
حكم توافق بر خرید و فروش یا اجاره:
از گفتههای بسیاری از پژوهشگران در حوزه حقوق روز، چنین بر میآید كه به صرف فرارسیدن زمان توافق بر قرارداد نهایی - در مورد توافق ابتدایی طرفین كه برای هر دو التزام آور است - و یا به صرف آشكار شدن نشانههای رغبت و یا تصرف در مبیع، از ناحیه كسی كه به وی وعده بیع داده شده است - در مورد «وعده عقد» از سوی یك طرف كه فقط برای خود او الزام میآورد - همان توافق و تعهد آغازین و یا همان وعده، قراردادی نهایی شمرده میشود، بی آن كه نیازی به قرارداد تازه یا توافق جدیدی باشد. درست آن است كه گفته شود: گاهی چنین فرض میشود كه از همان آغاز، توافق و قراردادی بر خرید و فروش یا اجاره صورت پذیرفته، و برای یكی از طرفهای قرارداد یا برای هر دوی آنها حق عدم تسلیم یا حق فسخ، تا زمان معینی - برای نمونه تا زمان ثبت رسمی قرارداد - در نظر گرفته شده است، در چنین صورتی هیچ اشكال و تردیدی در درستی و نفوذ عقد وجود ندارد، و تنها نكتهای كه در این فرض وجود دارد این است كه: حصول قرارداد اجاره یا بیع از همان هنگام توافق اولیه بوده و در نتیجه نقل و انتقال از همان زمان محقق شده و همه حقوق عینی قرارداد از همان زمان بر آن مترتب میشود، چنان كه - به همین دلیل - تمام شروط لازم برای صحت عقد، باید در همان زمان وجود داشته باشد، و اگر فسخی هم صورت گیرد زمان آن نه از هنگام عقد، بلكه از هنگامی است كه یكی از طرفها به فسخ اقدام كرده است . و گاهی فرض این است كه هنوز «قرارداد» خرید و فروش یا اجاره تحقق نپذیرفته است. در این صورت اگر تنها نوعی وعده بیع یا وعده اجاره در میان بوده بی آن كه هیچ گونه تبانی و التزامی در كار باشد، در اینجا هیچ تردیدی وجود ندارد كه این گونه وعده، «قرارداد» به شمار نمیآید و الزام آور نیست; چه، هیچ دلیلی بر عقد بودن این وعده وجود ندارد، بلكه فقیهان یادآور این اجماع شدهاند كه وعده ابتدایی الزام آور نیست. - وعده، چیزی جز قصد و تمایل نیست، التزام و تعهد و حتی اگر چنین تمایلی ابراز هم شده باشد به معنای انشای هیچ گونه التزامی و تعهدی و اعتباری نیست. - اما اگر توافقی بر دادوستد یا اجاره در آینده، در میان بوده و یكی از دو طرف در برابر دیگری متعهد و ملتزم شده است كه در آینده در وقتی معین چیزی را به او بفروشد یا اجاره دهد، و بر این قرار با یكدیگر تبانی كردهاند، تردیدی نیست كه چنین توافقی نوعی «قرار» یا «تعهد» و به دیگر سخن نوعی التزام و انشاء و تحمل مسؤولیت است كه بر آن توافق شده است. چنین توافقی، گاه بدین صورت تصور میشود كه یكی از دو طرف از هم اكنون به تملیك مشروط به زمان معین، متعهد و ملتزم شده است، این یك «عقد تعلیقی» بوده و از دیدگاه فقه ما باطل است. اما گاه چنین تصور میشود كه طرف در زمان حاضر، متعهد شده كه در زمان معین چیزی را به دیگر بفروشد. آنچه موضوع بحث ما در این نوشتار است، همین گونه از توافق است.
تردیدی نیست كه این نوع توافق، با وعده و گفت وگوی ابتدایی تفاوت دارد; چه، وعده و گفت وگو، تعهد والتزام نیست، بلكه تنها بیان و اظهار این تصمیم است كه در آینده چنین و چنان خواهد كرد. حتی اگر فرض شود كه وعده اعم از این است، به گونهای كه موارد گفت وگوی همراه با التزام و تعهد را نیز در بر میگیرد، باز هم میگوییم: دلیل موجود بر عدم لزوم وعده، دلیلی لبی است و قدر متیقن آن موردی است كه تبانی و توافقی از سوی طرفها بر التزام و تعهد در میان نباشد و بنابر این نمیتوان برای اثبات بطلان قرار و تعهدی كه دو طرف بر آن توافق كردهاند - و موضوع بحث ما در این نوشتار است - به این اجماع استناد كرد. بر این پایه، گریزی از این بحث نیست كه آیا - چنان كه حقوق روز بر آن است -دلیلی برای نافذ بودن این گونه توافقها و تعهدها وجود دارد یا نه؟ اگر چنین دلیلی وجود داشته باشد و ثابتشود، وفا به این گونه تعهدها نیز واجب میشود، لذا باید گفت: وفا واجب است و اگر متعهد از آن سرباز زند، حاكم حق دارد او را به عمل به تعهد خود - كه در اینجا موضوعش فروش كالایی معین است - وادار سازد و اگر بازهم نپذیرد خود از طرف او، اقدام به فروش كند; زیرا حاكم ولی كسانی است كه از عمل به تعهد و تكلیف خود سرباز میزنند. البته این نكته هست كه بدون اقدام به بیع از طرف خود متعهد یا از طرف حاكم، بیعی تحقق نخواهد پذیرفت و حقوق عینی یعنی نقل و انتقال مترتب نخواهد شد.
به هر روی، آنچه میتوان برای اثبات الزام آور بودن این گونه تعهدها بدان استدلال كرد یكی از این چند وجه است:
وجه اول:
وجه دوم:
اشكالی كه بر این وجه وارد است، آن است كه چنین دلیلی هنگامی درست است كه عقد به معنای مطلق «تعهد» باشد، در حالی كه واقعیت این نیست و روایتی هم كه به عنوان گواه از آن نام برده شد از نظر سند اعتبار ندارد. اصولا واژه «عقد» به معنای تعهد به چیزی است كه حقوقی عینی یا احكامی وضعی -همانند تملیك و ضمان در باب اموال و اعمال- بر آن مترتب میشود. بر این پایه، صرف تعهد به كاری كه تملیك و تملك یا ضمان، یعنی حقی عینی از آن ناشی نمیشود، «عقد» یا «قرارداد» نیست، همانند این كه مثلا دو تن توافق كنند كه یكی هر روز به دیدن دیگری برود. چنین توافقی اگر چه یك نوع تعهد است اما عقد نیست و مشمول (اوفوا بالعقود) نخواهد بود. شاید راز مساله در اینجاست كه عنوان «عقد» در آیه به خودی خود دلالتی بر تعهد ندارد، بلكه چنین دلالتی از فرمان آیه به وفا داری و پایبندی به دست میآید. «عقد» فقط بر حیثیت «عقدیت» و «معقودیت» دلالت دارد و این چیزی است كه در امور معنوی غیر حسی - یعنی باب معاملات - تنها به لحاظ حقوقی كه در ضمن یك عقد انشا شده و بدان تعهد شده است، تحقق دارد; چه، همین حقوق است كه میان دو طرف عقد پیوند بر قرار میكند، و صرف تعلق التزام و تعهد به متعلق خود یا به كسی كه طرف التزام است، عقد نیست. بر این پایه، اگر تعهد در بردارنده چنان رابطه حقوقی گره خوردهای نباشد، عنوان عقد بر آن صدق نمیكند. در اینجا نیز صرف تعهد به بیع یا اجاره از سوی یك طرف در برابر طرف دیگر، در بردارنده تملیك و تملك و حقی عینی نیست، لذا چنین تعهدی از قبیل آن است كه كسی تعهد كند هر روز به دیدار شخصی برود.
البته، گاه حصول حقی در خود عین، به لحاظ فروش یا اجاره آن فرض میشود، همانند حق سرقفلی كه مالك، آن را به دیگری میفروشد. این خود، نوعی عقد و بلكه بیع است، تنها با این تفاوت كه متعلق آن خود عین نیست، بلكه حق فروش یا حق اجاره دادن آن است، و این از حقوق عینی است كه نقل آن یكی از مصداقهای عقد، بلكه بیع است نه آن كه تعهدی به انجام دادن یا انجام ندادن یك كار باشد. بر این پایه، در قرارداد فروش حق سرقفلی اگر مالك بخواهد حق خود را در برابر بدل یا قیمتی معین به خریدار یا مستاجر بفروشد، كارش صحیح و الزام آور ونتیجهاش این است كه خود او پس از این قرارداد، حق فروش یا اجاره دادن آن را ندارد و این حق به خریدار منتقل میگردد. اگر چه اجرت این مال یا قیمت مورد توافق آن، به مالك تعلق میگیرد، اما این به عنوان سرقفلی است كه درجای دیگری بحث آن خواهد اذمد و قطعا مقصود از «وعده بیع» یا «وعده اجاره» یا «توافق اولیه»، سرقفلی نیست.
شاید هم اگر در مساله مورد بحثخود، چنین تصور كنیم كه نفس فروش یا اجاره دادن و به دیگر سخن حق فروش یا حق اجاره دادن، نوعی ملكیت است، بتوان گفت: عقد در اینجا صدق میكند; زیرا آنچه صورت پذیرفته، نوعی تملیك التزام به طرف مقابل است و بر این پایه طرف مقابل كه مالك برایش چیزی را تعهد كرده است، حق دارد وی را به فروش یا اجاره عین مورد توافق به خود او ملزم كند، نتیجه چنین الزام و چنین حقی نیز آن است كه اگر مالك، آن عین موضوع توافق را به كسی دیگر بفروشد یا اجاره دهد، بیع یا اجارهاش باطل است. البته چنین تفسیر و توجیهی در این مساله تمام نیست; زیرا اگر مقصود از این توجیه آن باشد كه مالك حق فروش یا اجاره دادن، و سلطهای را كه بر مال خود دارد به غیر تملیك میكند، به گونهای كه خود پس از این واگذاری، بر مال خویش سلطه نداشته باشد، باید گفت: این سلطنت و این حق، حكمی شرعی و قانونی است و نقل آن به غیر معنا ندارد. مضافا اینكه ادله صحت عقود هم نمیتواند تشریع كننده چیزی باشد كه مشروع بودن آن به خودی خود ثابت نیست. همانند این كه اگر در اصل صلاحیت داشتن كافر برای تملیك قرآن یا برده مسلمان و یا در اصل قابلیتحقی از حقوق برای نقل و انتقال شك كنیم، نمیتوانیم این صلاحیت و قابلیت را به استناد عموماتی چون (اوفوا بالعقود) ثابت كنیم. اگر هم مقصود آن است كه مالك، اصل عمل حقوقی فروش یا اجاره دادن را تملیك كرده، همانند آن كه شخص، عمل حقیقی «دوختن» را به موجب قرارداد اجاره تملیك میكند، باز هم باید گفت: افزون بر این كه چنین عملهای قانونی، مالیت و منفعت مستقلی ندارد - و بر این پایه قیاس آنها به عملهای حقیقی صحیح نیست و تملیك آنها به غیر نیز، بنابر شرط بودن برخورداری از مالیت و منفعت مستقل در صحت تملیك، درست نمیباشد - این تملیك نمیتواند مانع فروش عمل به فرد یا افراد دیگر شود.
وجه سوم:
وجه چهارم:
صحیح عبدالرحمن بن حجاج كه در آن چنین آمده است: «سالت ابا عبدالله(علیه السلام) عن العینة فقلت: یاتینی الرجل فیقول: اشتر المتاع واربح فیه كذا وكذا، فاراد منه علی الشیء من الربح فتراضی به، ثم انطلق فاشتری المتاع من اجله لولا مكانه لم ارده ثم اذتیه فابیعه، فقال: ما اری بهذا باسا لو هلد منه المتاع قبل ان تبیعه ایاه كان من مالد، وهذا علید بالخیار ان شاء اشتراه مند بعد ما تاتیه وان شاء رده فلست اری به باسا». از امام صادق(علیه السلام) درباره «بیع عینه» پرسیدم و گفتم: كسی نزد من میآید و میگوید: فلان كالا را برای من بخر و در آن، فلان مقدار سود بگیر. من بر سر اندازه سود با او چانه میزنم و سرانجام بر آن توافق میكنیم. پس میروم و آن كالا را برای او میخرم، به گونهای كه اگر درخواست او نبود هرگز آن كالا را نمیخواستم. سپس آن را نزد او میآورم و به او میفروشم. امام(علیه السلام) فرمودند: در این ایرادی نمیبینم. اگر چنین بود است كه اگر كالای خریداری شده پیش از این كه آن را به وی بفروشی از بین میرفت، از مال مالك به شمار اذید و این شخص مشتری نیز اختیار آن را داشته باشد كه اگر بخواهد، آن كالا را از تو بخرد و اگر نخواهد، نخرد، در این معامله اشكالی نمیبینم.
روایتیحیی بن حجاج از خالد بن حجاج كه میگوید: «قلت لابی عبدالله(ع): الرجل یجیء فیقول: اشتر هذا الثواب واربحد كذا وكذا. قال: الیس ان شاء ترخ وان شاء اخذ؟ قلت: بلی: لا باس به. انما یحل الكلام ویحرم الكلام». به امام صادق(علیه السلام) گفتم: كسی میآید و میگوید: این جامه را بخر، فلان مقدار تو را سود میدهم. فرمودند: آیا چنین نیست كه ا گر بخواهد واگذار و اگر بخواهد بگیرد؟ گفتم: چرا. فرمودند: اشكالی ندارد، كلامی معامله را حلال میكند و كلامی معامله را حرام میكند. در استدلال به این دسته از روایات گفته میشود: مفاد این روایات، صحت نداشتن الزام والتزام به بیع، در آینده است و بدین سان، روایات به اطلاق خود هرگونه تعهد الزام آور به بیع یا اجاره دادن را دربر میگیرد، اگر چه با این تعهد معاملهای صورت نگرفته باشد. بر این وجه، چنین اشكال میشود كه آنچه این دسته از روایات بدان نظر دارد این است كه شخصی آنچه را مالك نیست بفروشد و قبل از خرید و به تملك در آوردن كالایی، بخواهد آن را به دیگری بفروشد یا چیزی را پس از آن كه نقد خرید به بهایی افزونتر به صورت نسیه بفروشد و این داد و ستد را به گونهای انجام دهد كه خریدار از همان آغاز و به محض اینكه فرد واسطه كالای مورد معامله را به صورت نقدی خرید، بدهكار بهای غیر نقدی آن شود و واسطه در این میان هیچ خسارت و احتمال ضرری را نپذیرد و تنها تفاوت بهای نقد و نسیه كالا را به عنوان سود، از آن خود كند. همین بیع است كه در آن شبهه ربا یا شبهه سود در برابر چیزی كه ضمان ندارد هست، واین چیزی است كه شارع آن را نمیپسندد.
البته مساله مورد نظر در این روایتها یعنی مساله بیع عینه، با آنچه موضوع بحث ماست به كلی بیگانه است; زیرا در اینجا مالك تنها متعهد میشود مال خود را به فردی معین بفروشد یا اجاره دهد، بی آن كه پای دو بیع با دو شخص در میان باشد. به بیان دیگر - در بیع عینه در فرض مورد بحث در روایات پیشگفته سه نفر دستاندركارند: فروشنده ا صل، خریدار اصل، وواسطه، در حالی كه - در اینجا سه شخص مطرح نیستند و آنچه وجود دارد تنها فروشنده و خaریدار است و هیچ سودی هم در برابر مدت و نسیه، فرض نشده است. بنابر این نمیتوان فرض كرد كه مفاد روایات پیشگفته، بطلان التزام یا تعهد به بیع در آینده میان فروشنده و خریدار است، التزام و تعدی كه از همان آغاز برای دو طرف الزام آور باشد. هم چنین التزام فروشنده به بیع و نقل مال از او به خریدار، عملی است كه وی هم اكنون مالك آن است و تشبیه آن به مالی كه هنوز مالك آن نشده، درست نیست. چكیده سخن آن كه هرگز مفاد این روایتها آن نیست كه انسان نمیتواند خود را از رهگذر امری الزام آور همانند عقد یا شرط ضمن عقد، به فروش چیزی در آینده ملتزم كند. بلكه همه توجه این روایتها به یكی از نكات مربوط به این نوع معامله است كه آیا كسی میتواند آنچه را مالكش نیست قبل از آن كه به تملك درآورد، به بهایی افزونتر از آنچه میخرد، به نسیه بفروشد یا نه؟ بر این پایه، این دسته از روایات با موضوع بحث بیگانه است. اضافه، این روایتها ویژه بیع است و نمیتوان از آن فراتر رفت و وعده به اجاره یا دیگر تعهدات را نیز، بر فرض كه مقتضی نفوذ آنها تمام باشد، مشمول این دسته از روایات دانست. هر چند درستتر آن است كه چنان كه گذشت، منع از لزوم این گونه تعهدات را ناشی از عمومیت نداشتن مقتضی برای آنها بدانیم.
منبع:www.lawnet.ir
/ج