نقدي بر کتاب «مأموريت مخفي هايزر در تهران»(2)
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
ژانرال هايزر در شرايطي که شاه و درباريان و نظاميان از مهار و سرکوب انقلاب عاجز مانده بودند، وارد تهران شد، اما مردم اگر چه متحمل خسارات و تلفات فراواني شده بودند، پراميدتر و پرنشاط تر از قبل به حرکت خود ادامه مي دادند و پيروزي بر رژيم وابسته استبدادي را نزديکي خود احساس مي کردند. بايد اذعان کرد که هايزر مأموريت سختي بر عهده داشت.
ورود هايزر به تهران تقريبا هم زمان با معرفي بختيار از سوي شاه به مجلس به عنوان نخست وزير جديد است. در اين زمان اتفاق مهمي بر اوضاع و احوال کشور تأثير مي گذارد؛ شاه تصميم به خروج از کشور گرفته است. اين مسئله با توجه به شرايط زمان، معناي مشخصي براي درباريان و نظاميان داشت و لذا روحيه و اراده آنها را به شدت تحت تأثير قرار داد. پيش از اين نيز البته دورنماي وقايع کشور چندان ناپيدا نبود، به همين دليل موج خروج وابستگان رژيم از کشور به همراه سرمايه هاي کلان، از مدت ها پيش شروع شده بود و هر زمان شدت بيشتري مي گرفت. آنچه در اين ميان، به خصوص بر روحيه مقامات ارشد نظامي شاه تأثير گذارد، فرار برخي همتايان آنها از کشور به بهانه هاي گوناگون بود. تيمسار ازهاري که سال ها رياست ستاد بزرگ ارتشتاران را بر عهده داشت و دولت نظامي هم به نخست وزيري او تشکيل شده بود، پس از کناره گيري از اين منصب، عارضه قلبي اش را بهانه کرد و راهي امريکا شد. اما واقعه اي که قبل از اين، به شدت روحيه نظاميان را تضعيف کرد، فرار ارتشبد غلامعلي اويسي-فرماندار نظامي تهران-بود که چه بسا به دليل قساوت قلب و بي پروايي در کشتار مخالفان رژيم و سرکوب گسترده مردم، نقطه اميدي براي شخص شاه و ديگر نظاميان به شمار مي آمد. وي که در نخستين اعلاميه فرمانداري نظامي خود نوشته بود:«من تا آخرين لحظات حيات به سوگندي که... ياد کرده ام وفادار خواهم بود و تا آخر لحظه حيات براي برقراري نظم در تهران و حومه تلاش خواهم کرد»پس از آنکه جنايت 17 شهريور را مرتکب شد و در ادامه به بي نتيجه بودن سرکوب و حتي نتيجه بودن سرکوب و حتي نتيجه معکوس دادن آن پي برد، با به يغما بردن 280 ميليون تومان، و با کسب موافقت محمدرضا از کشور خارج شد. (1)
اگر چه قره باغي از اين مسئله به عنوان واقعه اي که «لطمه شديدي به حيثيت ارتش و به خصوص به نيروي زميني شاهنشاهي وارد آورد»(2) ياد مي کند، اما بايد گفت بيشترين تأثير آن بر «روحيه»پرسنل ارتش، از بالاترين مقامات تا پايين ترين رده ها بود؛ به همين دليل هايزر به محض ورود به تهران، اولين و
ضروري ترين اقدام را تلاش براي جلوگيري از فرار و خروج فرماندهان عاليرتبه ارتش شاهنشاهي در پي شخص شاه مي بيند:
اولين مسئله اي که بايد به آن فکر مي شد رفتن شاه بود. ما مي بايستي حدس مي زديم که در صورت چنين اتفاقي هر يک از رهبران چه مي کنند. واشنگتن ارزيابي صحيحي از اوضاع داشت. اولين کار ما بر اساس تعليمات رئيس جمهوري اين بود که جلوي ترک آنها را بگيريم.(3)
سخناني که در اولين جلسه ملاقات هايزر با اين فرماندهان به ميان مي آيد، حاکي از ترس شديد حاکم بر آنها و درخواست عاجزانه شان براي خروج از کشور به همراه محمدرضا يا در اولين فرصت پس از اوست و به خوبي وضعيت وخيمي را که هايزر با آن مواجه بود، تصوير مي کند:«قره باغي گفت که نخواهد توانست انسجام ارتش را در صورت ترک کشور توسط شاه آن هم با اين سرعت حفظ کند... و گفت اگر اعليحضرت کشور را ترک کند من نيز به همراه او خواهم رفت. »(4) طوفانيان نيز در ملاقات با هايزر به چيزي جز رفتن نمي انديشد:«نگراني اصلي من اين است که اگر [امام]خميني به کشور بازگردد کار ما تمام است. او اين مطلب را با اضطراب و وحشت مي گفت و ادامه داد هيچ راهي براي زنده ماندن وجود ندارد. بايد برنامه ترک کشور را بريزيم. »(5) سپهبد ربيعي فرمانده نيروي هوايي شاهنشاهي نيز در ترس و وحشتي فوق العاده به سر مي برد:
وقتي که گوشي را گذاشت با صدايي لرزان به من گفت اعليحضرت به من دستور داد که برنامه عزيمت او را فراهم کنم. ربيعي به مرز جنون رسيده بود. با تأکيد گفت که او هم بايد برود. اگر مي خواست بماند مي بايست از جانش مي گذشت.(6)
ارتشبد طوفانيان در خاطراتش موضوع اصرار براي ترک کشور را به صراحت عنوان داشته است:«گفتم اعليحضرت من هيچ وظيفه ميهني ندارم ديگر. وقتي که من يک عمر گفتم اعليحضرت فرمانده کل قوا، اگر اعليحضرت برويد بيرون من نمي مانم تو اين مملکت، من هم بايد بروم. »(7)
اما در کنار اين مسئله طرح جلوگيري از خروج شاه نيز به طور جدي در دستور کار مقامات نظامي قرار داشت. قره باغي در خاطراتش از تلاش مکرر خود براي انصراف محمدرضا از مسافرت به خارج سخن مي گويد:
از زماني که مسئله مسافرت اعليحضرت به خارج از کشور مطرح شد در هر فرصتي که مقدور بود در جهت انصراف ايشان از مسافرت مطلبي عرض مي کردم... دريکي از شرفيابي هاي روزهاي اول پش از شرح مشکلاتي که در صورت خروج اعليحضرت از ايران، نيروهاي مسلح با آن روبه رو خواهند بود عرض کردم... معلوم نيست وضع روحي نيروهاي مسلح شاهنشاهي با اين کيفيت بعد از مسافرت اعليحضرت به چه وضعي خواهد بود و استدعا کردم که از مسافرت صرف نظر نمايند. با تعجب فرمودند: چه مي گوييد الان سفير امريکا و ژنرال هايزر اينجا بودند و منظورشان از ملاقات اطلاع از روز و ساعت مسافرت ما بود و با ناراحتي اضافه کردند:نمي فهميم منظور اينها چيست و چه مي خواهند.(8)
البته محمدرضا خود بهتر از هرکس مي دانست که وجود و حضور او در ايران نه تنها هيچ کمکي به بهبود اوضاع نمي کند، بلکه باعث اوج گيري اعتراضات مردمي خواهد شد و اين نکته اي بود که سياستمداران امريکايي و اروپايي نيز به آن رسيده بودند، بنابراين، طرح خروج محمدرضا از کشور نه تنها گامي بر ضد او محسوب نمي شد، بلکه اقدامي در جهت نجاتش از
وضعيت وخيم موجود و جلوگيري از افتادن وي به دست مردم و محاکمه به خاطر سال ها خيانت به کشور و ملت خويش بود. از طرفي، خروج از کشور در آن شرايط، در انطباق کامل با روحيه ترسو و بزدل محمد رضا قرار داشت، کما اينکه در واقعه کودتاي 28 مرداد نيز، او بلافاصله پس از شکست موج اول کودتا در 52 مرداد و بحراني شدن وضعيت، فرار را برقرار ترجيح داد و راهي خارج از کشور شد. بنابراين تمامي آنچه تحت عنوان فشار امريکا و اروپا بر شاه براي خروج از کشور مطرح مي شود، در نهايت جز تحت پوشش قرار دادن آن روي چهره «خدايگان پهلوي»نيست:
[احسان ]نراقي:يه روزي من مي رفتم پيش شاه، برخوردم به پاکروان، آدم روشن و واردي بود، دست منو گرفت و گفت مي روي پيش شاه؟گفتم آره، گفت نذارين بره ها، اين آدم ترسوييه در مي ره ها، نذارين بره، اين بايد بمونه تا درست کنه. [او شاه را]مي شناخت بنابراين ميلش به رفتن بود...(9)
علي اميني نيز در گفتگو با بي بي سي بر ترس و خودباختگي شاه در مواقع بحراني تأکيد مي ورزد:
آدم باهوشي بود، با فهم بود، ولي واقعا ضعف کاراکتر [شخصيت]داشت، يه آدمي بود در مواقع آرامش براي مملکت ايده آل بود ولي به محض اينکه به يه مشکلي بر مي خورد، خودشو مي باخت، کما اينکه در همون سال هاي مصدق و اين ترتيبات خودشو باخت و بعد فرار کرد. در اين روزهاي آخر هم واقعا ناخوش هم بود خودشو باخت.(10)
گام نخست مأموريت ژنرال هايزر آن بود که ضمن فراهم آوردن مقدمات خروج چنين شخصيت ترسويي از کشور، از فرار سران ارتش که دست کمي از شاه نداشتند، جلوگيري به عمل آورد و در نهايت، او توانست به اين امر موفق شود؛ بنابراين، مي توان ادعا کرد چنانچه
هايزر از سوي رئيس جمهور امريکا به ايران اعزام نشده بود، بلافاصله پس از خروج شاه، فرماندهان ارتش نيز به هر نحو در صدد خروج از کشور بر مي آمدند و حکومت بختيار با از دست دادن پشتوانه نظامي خويش، به سرعت فرو مي پاشيد. هايزر در حقيقت فرصت بقاي حکومت بختيار-به عبارت بهتر نظام سلطنتي-را پس از فرار شاه فراهم آورد.
در اين فرصت، دو خط و جريان، به طور جدي حفظ منافع امريکا را دنبال کردند؛ خط نخست توسط ويليام سوليوان از مدتي پيش فعاليت خود را آغاز کرده و خط دوم به رهبري هايزر گام در اين راه نهاده بود. آنچه مشهور است اينکه اين دو خط اگر چه براي يک هدف-حفظ منافع نامشروع ايالات متحده-تلاش مي کردند، اما هماهنگ با يکديگر نبودند و بلکه در تضاد با هم قرار داشتند. ويليام سوليوان با اشاره به تماس هاي هر روز خود و هايزر با مقامات ارشدشان در واشنگتن مي گويد:
هر يک پاي يکي از دو خط تلفن اختصاصي به واشنگتن مي نشستيم. در يکي از اين دو خط من با مقامات وزارت امور خارجه صحبت مي کردم و با خط تلفني ديگر هايزر گزارشات روزانه خود را به رئيس ستاد کل نيروهاي مسلح امريکا، ديويد جونز، يا وزير دفاع، هارولد براون، مي داد و دستورات لازم را از آنها مي گرفت... بعضي اوقات دستوراتي که به من و هايزر داده شده بود به قدري با هم متفاوت بود که گويي ما با دو شهر مختلف و يا مقامات دو کشور مختلف صحبت کرده ايم.(11)
اگر چه مي توان وجود چنين اختلاف نظرهايي را پذيرفت، اما چنانچه از وراي اين اختلافات، نگاهي کلان به کليت ماجرا بيندازيم مي توان يک حرکت همه جانبه را از سوي امريکا و نمايندگانش براي مهار انقلاب اسلامي مشاهده کرد. هايزر همان گونه که بيان داشته است پيش از هرکاري، جلوگيري از فرار فرماندهان ارتش را در دستور کار خود قرار داد و بالاخره موفق به انجام آن شد. سپس در جهت حمايت از دولت بختيار به سه مسئله اصلي پرداخت:«شکستن اعتصابات، مستحکم نمودن رابطه ارتش و بختيار، اتخاذ اقدامات احتياطي در صورت
شکست دولت غير نظامي»(12)از سوي ديگر نيز اگر چه بر اساس دستورالعمل هاي صادره از سوي کاخ سفيد وظيفه حمايت از شاه و سپس دولت بختيار را بر عهده داشت اما با توجه به اينکه در متن حوادث و رويدادها بود، مي دانست که دولت بختيار توان ايستادگي در برابر موج خروشان و پر قدرت انقلاب را ندارد:
در آن گزارش نوشتم که بختيار به نظر من دون کيشوتي بيش نيست و نمي داند که پس از مخابره اين پيام يک مقام ارشد وزارت خارجه امريکا تلفني به من گفت که کاخ سفيد از نظرات من استقبال نکرده و سياست رسمي دولت همچنان مبتني بر حمايت از حکومت بختيار است.(13)
بر اساس اين ارزيابي، سوليوان بهترين راه را براي حفظ منافع دراز مدت امريکا در ايران، تلاش براي نفوذ به درون بافت نيروهاي مخالف رژيم پهلوي و برقراري نوعي رابطه با آنها مي دانست تا پس از سرنگوني محتوم آن رژيم، کمترين ضربه و آسيب به جايگاه و موقعيت امريکا وارد آيد. حال اگر برنامه هايزرو برنامه سوليوان را در کنار يکديگر قرار دهيم ملاحظه مي کنيم از مجموع آن دو، برنامه اي جامع به دست مي آيد که قدرت مانور زيادي را براي امريکا در حالات گوناگون فراهم مي آورد. اگر هايزر موفق به اجراي موفقيت آميز برنامه خود مي شد، طبعا حکومت بختيار بر سر کار باقي مي ماند و با برخورداري از نيروي ارتش به تدريج بر اعتصابات و تظاهرات فائق مي آمد و حاکميت از دست رفته را دوباره احيا مي کرد. اين چيزي نبود که سوليوان هم با آن مخالفتي داشته باشد، اما اگر برنامه هايزر شکست مي خورد-که خورد-آن گاه بر اساس برنامه ريزي ها و فعاليت هاي پيشين سوليوان، راه هاي ارتباطي نسبتا مناسبي با دولت تازه استقرار يافته، از پيش تدارک ديده شده بود که امکانات و راهکارهايي براي دستگاه ديپلماتيک امريکا به منظور فعاليت در جهت حفظ منافع اين کشور فراهم مي آورد.
واقعيت ها حاکي از آنند که روابط و فعاليت هاي سوليوان در اين دوره، دستاوردهاي بسياري را براي ايالات متحده به دنبال داشت. به عبارت ديگر اگر تمام تخم مرغ هاي امريکا در سبد هايزر و تزکودتاي نظامي و سرکوب و حمايت مطلق از بختيار چيده شده بود، پس از پيروزي انقلاب، کاخ سفيد هيچ حرفي براي گفتن به دولتمردان جديد نداشت، اما دقيقا بر مبناي اين گونه روابط پيش از پيروزي انقلاب است که سوليوان در مقاطع بعدي مي تواند با دولت موقت ارتباط نسبتا دوستانه اي برقرار کند و شوروي را به عنوان خطر اصلي براي ايران جلوه گر سازد:
من، بازرگان، رئيس دولت موقت را قانع کردم که نگاهداري اين پست هاي مراقبت و ادامه کار آنها به نفع ايران است، زيرا اطلاعاتي که به وسيله اين دستگاه ها درباره نقل و انتقال نيروهاي نظامي شوروي و آزمايشات موشکي آنها دريافت مي شود براي امنيت ايران مفيد است.(14)
وي سپس بر مبناي همين گونه تحليل ها، البته با توجه به ديدگاه نخست وزير و همکاران او درباره مسائل بين المللي، قادر به تثبيت موقعيت مستشاران نظامي امريکا درشرايط انقلابي جديد، البته در مقياسي محدودتر از قبل مي گردد:
ما مي بايست خود را با واقعيت ها و نتايج حاصله از انقلاب تطبيق دهيم و به ايفاي نقش محدودتري در ايران اکتفا کنيم. درباره سياست کلي امريکا در ايران من بر اين اعتقاد باقي بودم که بايد همکاري واعتماد متقابلي بين گروه حاکم جديد و نيروهاي مسلح ايران به وجود آورد و رهبران جديد ايران را قانع کرد که براي مبارزه با خطر کمونيسم به يک ارتش قوي احتياج دارند... مسئله اي که براي من اولويت داشت تعيين تکليف هيئت مستشاري ما در ايران و امکان محدوديت فعاليت آنها با توجه به از هم پاشيده شدن نيروهاي مسلح ايران بود... پس از مباحثات بسيار سرانجام ما در مورد تقليل تعداد اعضاي هيئت نظامي خود در ايران به 25 نفر به توافق رسيديم و قرار شد
رئيس اين هيئت هم نسبت به رئيس فعلي درجه پايين تري داشته باشد.(15)
بنابراين، بر خلاف آنچه سعي مي شود شکست امريکا در برابر انقلاب اسلامي از طريق بزرگنمايي غير واقعي تضاد و تخالف رويه ها و برنامه هاي هايزر و سوليوان در ايران و نيز برژينسکي و ونس در کاخ سفيد، عنوان و بدين طريق عظمت انقلاب اسلامي حتي المقدور مکتوم نگاه داشته شود، بايد گفت هيچ راه و روش و هيچ امکان و برنامه اي براي مقابله با حرکت انقلابي مردم ايران به رهبري امام خميني از نظر سياستمداران و نظاميان امريکايي دور نماند. اگر اين همه با شکست مواجه شد، دليلش را بايد در جاي ديگري جستجو کرد و نه پاره اي اختلاف روش ها و بينش هاي مقامات امريکايي. در واقع اگر سوليوان به ناپايداري موقعيت شاه و پس از او بختيار اعتقاد داشت، بدان معنا نبود که در ابلاغ حمايت هاي بي دريغ کاخ سفيد از محمدرضا و نخست وزيرش کوتاهي کند يا در مسير تزلزل بيشتر موقعيت آنها بکوشد. همان گونه که در خاطرات وي مشهود است، سوليوان بارها حمايت قاطع امريکا را از محمدرضا شخصا به وي ابلاغ نمود و به او اطمينان خاطر بخشيد که کاخ سفيد در حفظ دست نشانده خود از هيچ اقدامي فروگذار نخواهد بود. اما مسئله اينجا بود که شاه و دربار و حکومت وي به حدي از تزلزل و سستي رسيده بودند که امکان حفظ آن وجود نداشت، لذا سوليوان را به تعبير خود وي، وامي داشت مقامات واشنگتن را راضي به «فکر کردن به آنچه فکر نکردني است»بکند. در دوران حکومت 37 روزه بختيار نيز ديدگاه سوليوان مبني بر دون کيشوتي بودن تفکرات و سست بودن پايه هاي حکومت وي، به معناي ايجاد اختلال در موفقيت در مأموريتش شد، کما اينکه در خاطرات هايزر نيز به وضوح اين مسئله مشاهده مي شود، بنابراين بايد دقت کرد تا مبادا اظهارات و ادعاهاي پس از هزيمت و فرار شکست خوردگان، واقعيات را مخدوش سازد.
در همين چهارچوب، يکي از مسائلي که بايد به آن پرداخته شود، اظهاراتي است که تلويحا يا صريحا، مخالفت شاه با کشتار مردم را مطرح مي سازد و سعي دارد چهره اي انساني و مردم دار از کسي که 25سال در نهايت استبداد و سرکوب و خشونت بر ايران حکم راند، ارائه دهد. به عنوان نمونه، فرح ديبا در خاطرات خود مي گويد:
روز يکشنبه 14 آبان، هزاران نفر در خيابان هاي تهران به تظاهر پرداختند. پادشاه که از کشتار دو ماه پيش ميدان ژاله سخت متاثر و منقلب شده بود، ضمن دستور جلوگيري از تظاهرات تأکيد نمود که از تيراندازي مگر در نهايت لزوم، خودداري شود.(16)
يا ارتشبد قره باغي يکي از آخرين توصيه هاي محمدرضا را هنگام خروج از کشور چنين بيان مي دارد:
ضمنا اعليحضرت مجددا به موضوع حل مشکل مملکت به وسيله دولت از طريق سياسي اشاره فرموده و در مورد جلوگيري از خونريزي تأکيد نمودند و اوامري که قبلا فرموده بودند، تکرار کردند:مواظب باشيد فرماندهان يک وقت ديوانگي نکنند و به فکر کودتا نيفتند.(17)
درباره اين دست اظهارات بايد گفت اگر «اعليحضرت»به راستي مايل به کشتار و خونريزي نبود، بايد همان ابتداي سرکوب خونين حرکت مردم در قم، يعني 19 دي 1356، بلافاصله پس از اطلاع از اين واقعه، چنين دستوراتي را صادر مي کرد، اما نه تنها چنين نشد بلکه هر روز بر شدت سرکوب ها و کشتارها افزوده گشت به اين اميد که سکوت و سکون بر جامعه تحميل گردد. از سوي ديگر، اگر وي مخالف کشتار مردم بود، دست کم تني چند از مسئولان اين کشتارها را دستگير و مجازات کرد، اما در اين زمينه نيز هيچ اقدامي نشد و جالب اينکه ارتشبد اويسي، قصاب 17 شهريور، به راحتي و با کسب اجازه از«اعليحضرت»توانست با 280 ميليون تومان پول-که در آن زمان رقم هنگفتي به شمار مي آمد-از کشور خارج شود.
اما مهم تراز همه اينکه حتي اگر بپذيريم محمدرضا پهلوي اظهاراتي هم داشته است، اين گونه توصيه ها در زماني صورت مي گرفت که اولا براي همه و خود وي به اثبات رسيده بود کشتار و خونريزي ثمري ندارد و بر وخامت اوضاع مي افزايد، ثانيا اتخاذ سياست هاي مدبرانه از سوي امام و انقلابيون براي ايجاد پيوند عاطفي با ارتش، تأثيرات جدي بر روحيه بخش عظيمي از آنها گذارده بود. در ضمن به هيچ وجه، امکان کودتا وجود نداشت و توصيه محمدرضا به قره باغي در واقع جز«روغن ريخته را نذر امام زاده کردن نبود. »
ادامه دارد...
ژانرال هايزر در شرايطي که شاه و درباريان و نظاميان از مهار و سرکوب انقلاب عاجز مانده بودند، وارد تهران شد، اما مردم اگر چه متحمل خسارات و تلفات فراواني شده بودند، پراميدتر و پرنشاط تر از قبل به حرکت خود ادامه مي دادند و پيروزي بر رژيم وابسته استبدادي را نزديکي خود احساس مي کردند. بايد اذعان کرد که هايزر مأموريت سختي بر عهده داشت.
ورود هايزر به تهران تقريبا هم زمان با معرفي بختيار از سوي شاه به مجلس به عنوان نخست وزير جديد است. در اين زمان اتفاق مهمي بر اوضاع و احوال کشور تأثير مي گذارد؛ شاه تصميم به خروج از کشور گرفته است. اين مسئله با توجه به شرايط زمان، معناي مشخصي براي درباريان و نظاميان داشت و لذا روحيه و اراده آنها را به شدت تحت تأثير قرار داد. پيش از اين نيز البته دورنماي وقايع کشور چندان ناپيدا نبود، به همين دليل موج خروج وابستگان رژيم از کشور به همراه سرمايه هاي کلان، از مدت ها پيش شروع شده بود و هر زمان شدت بيشتري مي گرفت. آنچه در اين ميان، به خصوص بر روحيه مقامات ارشد نظامي شاه تأثير گذارد، فرار برخي همتايان آنها از کشور به بهانه هاي گوناگون بود. تيمسار ازهاري که سال ها رياست ستاد بزرگ ارتشتاران را بر عهده داشت و دولت نظامي هم به نخست وزيري او تشکيل شده بود، پس از کناره گيري از اين منصب، عارضه قلبي اش را بهانه کرد و راهي امريکا شد. اما واقعه اي که قبل از اين، به شدت روحيه نظاميان را تضعيف کرد، فرار ارتشبد غلامعلي اويسي-فرماندار نظامي تهران-بود که چه بسا به دليل قساوت قلب و بي پروايي در کشتار مخالفان رژيم و سرکوب گسترده مردم، نقطه اميدي براي شخص شاه و ديگر نظاميان به شمار مي آمد. وي که در نخستين اعلاميه فرمانداري نظامي خود نوشته بود:«من تا آخرين لحظات حيات به سوگندي که... ياد کرده ام وفادار خواهم بود و تا آخر لحظه حيات براي برقراري نظم در تهران و حومه تلاش خواهم کرد»پس از آنکه جنايت 17 شهريور را مرتکب شد و در ادامه به بي نتيجه بودن سرکوب و حتي نتيجه بودن سرکوب و حتي نتيجه معکوس دادن آن پي برد، با به يغما بردن 280 ميليون تومان، و با کسب موافقت محمدرضا از کشور خارج شد. (1)
اگر چه قره باغي از اين مسئله به عنوان واقعه اي که «لطمه شديدي به حيثيت ارتش و به خصوص به نيروي زميني شاهنشاهي وارد آورد»(2) ياد مي کند، اما بايد گفت بيشترين تأثير آن بر «روحيه»پرسنل ارتش، از بالاترين مقامات تا پايين ترين رده ها بود؛ به همين دليل هايزر به محض ورود به تهران، اولين و
ضروري ترين اقدام را تلاش براي جلوگيري از فرار و خروج فرماندهان عاليرتبه ارتش شاهنشاهي در پي شخص شاه مي بيند:
اولين مسئله اي که بايد به آن فکر مي شد رفتن شاه بود. ما مي بايستي حدس مي زديم که در صورت چنين اتفاقي هر يک از رهبران چه مي کنند. واشنگتن ارزيابي صحيحي از اوضاع داشت. اولين کار ما بر اساس تعليمات رئيس جمهوري اين بود که جلوي ترک آنها را بگيريم.(3)
سخناني که در اولين جلسه ملاقات هايزر با اين فرماندهان به ميان مي آيد، حاکي از ترس شديد حاکم بر آنها و درخواست عاجزانه شان براي خروج از کشور به همراه محمدرضا يا در اولين فرصت پس از اوست و به خوبي وضعيت وخيمي را که هايزر با آن مواجه بود، تصوير مي کند:«قره باغي گفت که نخواهد توانست انسجام ارتش را در صورت ترک کشور توسط شاه آن هم با اين سرعت حفظ کند... و گفت اگر اعليحضرت کشور را ترک کند من نيز به همراه او خواهم رفت. »(4) طوفانيان نيز در ملاقات با هايزر به چيزي جز رفتن نمي انديشد:«نگراني اصلي من اين است که اگر [امام]خميني به کشور بازگردد کار ما تمام است. او اين مطلب را با اضطراب و وحشت مي گفت و ادامه داد هيچ راهي براي زنده ماندن وجود ندارد. بايد برنامه ترک کشور را بريزيم. »(5) سپهبد ربيعي فرمانده نيروي هوايي شاهنشاهي نيز در ترس و وحشتي فوق العاده به سر مي برد:
وقتي که گوشي را گذاشت با صدايي لرزان به من گفت اعليحضرت به من دستور داد که برنامه عزيمت او را فراهم کنم. ربيعي به مرز جنون رسيده بود. با تأکيد گفت که او هم بايد برود. اگر مي خواست بماند مي بايست از جانش مي گذشت.(6)
ارتشبد طوفانيان در خاطراتش موضوع اصرار براي ترک کشور را به صراحت عنوان داشته است:«گفتم اعليحضرت من هيچ وظيفه ميهني ندارم ديگر. وقتي که من يک عمر گفتم اعليحضرت فرمانده کل قوا، اگر اعليحضرت برويد بيرون من نمي مانم تو اين مملکت، من هم بايد بروم. »(7)
اما در کنار اين مسئله طرح جلوگيري از خروج شاه نيز به طور جدي در دستور کار مقامات نظامي قرار داشت. قره باغي در خاطراتش از تلاش مکرر خود براي انصراف محمدرضا از مسافرت به خارج سخن مي گويد:
از زماني که مسئله مسافرت اعليحضرت به خارج از کشور مطرح شد در هر فرصتي که مقدور بود در جهت انصراف ايشان از مسافرت مطلبي عرض مي کردم... دريکي از شرفيابي هاي روزهاي اول پش از شرح مشکلاتي که در صورت خروج اعليحضرت از ايران، نيروهاي مسلح با آن روبه رو خواهند بود عرض کردم... معلوم نيست وضع روحي نيروهاي مسلح شاهنشاهي با اين کيفيت بعد از مسافرت اعليحضرت به چه وضعي خواهد بود و استدعا کردم که از مسافرت صرف نظر نمايند. با تعجب فرمودند: چه مي گوييد الان سفير امريکا و ژنرال هايزر اينجا بودند و منظورشان از ملاقات اطلاع از روز و ساعت مسافرت ما بود و با ناراحتي اضافه کردند:نمي فهميم منظور اينها چيست و چه مي خواهند.(8)
البته محمدرضا خود بهتر از هرکس مي دانست که وجود و حضور او در ايران نه تنها هيچ کمکي به بهبود اوضاع نمي کند، بلکه باعث اوج گيري اعتراضات مردمي خواهد شد و اين نکته اي بود که سياستمداران امريکايي و اروپايي نيز به آن رسيده بودند، بنابراين، طرح خروج محمدرضا از کشور نه تنها گامي بر ضد او محسوب نمي شد، بلکه اقدامي در جهت نجاتش از
وضعيت وخيم موجود و جلوگيري از افتادن وي به دست مردم و محاکمه به خاطر سال ها خيانت به کشور و ملت خويش بود. از طرفي، خروج از کشور در آن شرايط، در انطباق کامل با روحيه ترسو و بزدل محمد رضا قرار داشت، کما اينکه در واقعه کودتاي 28 مرداد نيز، او بلافاصله پس از شکست موج اول کودتا در 52 مرداد و بحراني شدن وضعيت، فرار را برقرار ترجيح داد و راهي خارج از کشور شد. بنابراين تمامي آنچه تحت عنوان فشار امريکا و اروپا بر شاه براي خروج از کشور مطرح مي شود، در نهايت جز تحت پوشش قرار دادن آن روي چهره «خدايگان پهلوي»نيست:
[احسان ]نراقي:يه روزي من مي رفتم پيش شاه، برخوردم به پاکروان، آدم روشن و واردي بود، دست منو گرفت و گفت مي روي پيش شاه؟گفتم آره، گفت نذارين بره ها، اين آدم ترسوييه در مي ره ها، نذارين بره، اين بايد بمونه تا درست کنه. [او شاه را]مي شناخت بنابراين ميلش به رفتن بود...(9)
علي اميني نيز در گفتگو با بي بي سي بر ترس و خودباختگي شاه در مواقع بحراني تأکيد مي ورزد:
آدم باهوشي بود، با فهم بود، ولي واقعا ضعف کاراکتر [شخصيت]داشت، يه آدمي بود در مواقع آرامش براي مملکت ايده آل بود ولي به محض اينکه به يه مشکلي بر مي خورد، خودشو مي باخت، کما اينکه در همون سال هاي مصدق و اين ترتيبات خودشو باخت و بعد فرار کرد. در اين روزهاي آخر هم واقعا ناخوش هم بود خودشو باخت.(10)
گام نخست مأموريت ژنرال هايزر آن بود که ضمن فراهم آوردن مقدمات خروج چنين شخصيت ترسويي از کشور، از فرار سران ارتش که دست کمي از شاه نداشتند، جلوگيري به عمل آورد و در نهايت، او توانست به اين امر موفق شود؛ بنابراين، مي توان ادعا کرد چنانچه
هايزر از سوي رئيس جمهور امريکا به ايران اعزام نشده بود، بلافاصله پس از خروج شاه، فرماندهان ارتش نيز به هر نحو در صدد خروج از کشور بر مي آمدند و حکومت بختيار با از دست دادن پشتوانه نظامي خويش، به سرعت فرو مي پاشيد. هايزر در حقيقت فرصت بقاي حکومت بختيار-به عبارت بهتر نظام سلطنتي-را پس از فرار شاه فراهم آورد.
در اين فرصت، دو خط و جريان، به طور جدي حفظ منافع امريکا را دنبال کردند؛ خط نخست توسط ويليام سوليوان از مدتي پيش فعاليت خود را آغاز کرده و خط دوم به رهبري هايزر گام در اين راه نهاده بود. آنچه مشهور است اينکه اين دو خط اگر چه براي يک هدف-حفظ منافع نامشروع ايالات متحده-تلاش مي کردند، اما هماهنگ با يکديگر نبودند و بلکه در تضاد با هم قرار داشتند. ويليام سوليوان با اشاره به تماس هاي هر روز خود و هايزر با مقامات ارشدشان در واشنگتن مي گويد:
هر يک پاي يکي از دو خط تلفن اختصاصي به واشنگتن مي نشستيم. در يکي از اين دو خط من با مقامات وزارت امور خارجه صحبت مي کردم و با خط تلفني ديگر هايزر گزارشات روزانه خود را به رئيس ستاد کل نيروهاي مسلح امريکا، ديويد جونز، يا وزير دفاع، هارولد براون، مي داد و دستورات لازم را از آنها مي گرفت... بعضي اوقات دستوراتي که به من و هايزر داده شده بود به قدري با هم متفاوت بود که گويي ما با دو شهر مختلف و يا مقامات دو کشور مختلف صحبت کرده ايم.(11)
اگر چه مي توان وجود چنين اختلاف نظرهايي را پذيرفت، اما چنانچه از وراي اين اختلافات، نگاهي کلان به کليت ماجرا بيندازيم مي توان يک حرکت همه جانبه را از سوي امريکا و نمايندگانش براي مهار انقلاب اسلامي مشاهده کرد. هايزر همان گونه که بيان داشته است پيش از هرکاري، جلوگيري از فرار فرماندهان ارتش را در دستور کار خود قرار داد و بالاخره موفق به انجام آن شد. سپس در جهت حمايت از دولت بختيار به سه مسئله اصلي پرداخت:«شکستن اعتصابات، مستحکم نمودن رابطه ارتش و بختيار، اتخاذ اقدامات احتياطي در صورت
شکست دولت غير نظامي»(12)از سوي ديگر نيز اگر چه بر اساس دستورالعمل هاي صادره از سوي کاخ سفيد وظيفه حمايت از شاه و سپس دولت بختيار را بر عهده داشت اما با توجه به اينکه در متن حوادث و رويدادها بود، مي دانست که دولت بختيار توان ايستادگي در برابر موج خروشان و پر قدرت انقلاب را ندارد:
در آن گزارش نوشتم که بختيار به نظر من دون کيشوتي بيش نيست و نمي داند که پس از مخابره اين پيام يک مقام ارشد وزارت خارجه امريکا تلفني به من گفت که کاخ سفيد از نظرات من استقبال نکرده و سياست رسمي دولت همچنان مبتني بر حمايت از حکومت بختيار است.(13)
بر اساس اين ارزيابي، سوليوان بهترين راه را براي حفظ منافع دراز مدت امريکا در ايران، تلاش براي نفوذ به درون بافت نيروهاي مخالف رژيم پهلوي و برقراري نوعي رابطه با آنها مي دانست تا پس از سرنگوني محتوم آن رژيم، کمترين ضربه و آسيب به جايگاه و موقعيت امريکا وارد آيد. حال اگر برنامه هايزرو برنامه سوليوان را در کنار يکديگر قرار دهيم ملاحظه مي کنيم از مجموع آن دو، برنامه اي جامع به دست مي آيد که قدرت مانور زيادي را براي امريکا در حالات گوناگون فراهم مي آورد. اگر هايزر موفق به اجراي موفقيت آميز برنامه خود مي شد، طبعا حکومت بختيار بر سر کار باقي مي ماند و با برخورداري از نيروي ارتش به تدريج بر اعتصابات و تظاهرات فائق مي آمد و حاکميت از دست رفته را دوباره احيا مي کرد. اين چيزي نبود که سوليوان هم با آن مخالفتي داشته باشد، اما اگر برنامه هايزر شکست مي خورد-که خورد-آن گاه بر اساس برنامه ريزي ها و فعاليت هاي پيشين سوليوان، راه هاي ارتباطي نسبتا مناسبي با دولت تازه استقرار يافته، از پيش تدارک ديده شده بود که امکانات و راهکارهايي براي دستگاه ديپلماتيک امريکا به منظور فعاليت در جهت حفظ منافع اين کشور فراهم مي آورد.
واقعيت ها حاکي از آنند که روابط و فعاليت هاي سوليوان در اين دوره، دستاوردهاي بسياري را براي ايالات متحده به دنبال داشت. به عبارت ديگر اگر تمام تخم مرغ هاي امريکا در سبد هايزر و تزکودتاي نظامي و سرکوب و حمايت مطلق از بختيار چيده شده بود، پس از پيروزي انقلاب، کاخ سفيد هيچ حرفي براي گفتن به دولتمردان جديد نداشت، اما دقيقا بر مبناي اين گونه روابط پيش از پيروزي انقلاب است که سوليوان در مقاطع بعدي مي تواند با دولت موقت ارتباط نسبتا دوستانه اي برقرار کند و شوروي را به عنوان خطر اصلي براي ايران جلوه گر سازد:
من، بازرگان، رئيس دولت موقت را قانع کردم که نگاهداري اين پست هاي مراقبت و ادامه کار آنها به نفع ايران است، زيرا اطلاعاتي که به وسيله اين دستگاه ها درباره نقل و انتقال نيروهاي نظامي شوروي و آزمايشات موشکي آنها دريافت مي شود براي امنيت ايران مفيد است.(14)
وي سپس بر مبناي همين گونه تحليل ها، البته با توجه به ديدگاه نخست وزير و همکاران او درباره مسائل بين المللي، قادر به تثبيت موقعيت مستشاران نظامي امريکا درشرايط انقلابي جديد، البته در مقياسي محدودتر از قبل مي گردد:
ما مي بايست خود را با واقعيت ها و نتايج حاصله از انقلاب تطبيق دهيم و به ايفاي نقش محدودتري در ايران اکتفا کنيم. درباره سياست کلي امريکا در ايران من بر اين اعتقاد باقي بودم که بايد همکاري واعتماد متقابلي بين گروه حاکم جديد و نيروهاي مسلح ايران به وجود آورد و رهبران جديد ايران را قانع کرد که براي مبارزه با خطر کمونيسم به يک ارتش قوي احتياج دارند... مسئله اي که براي من اولويت داشت تعيين تکليف هيئت مستشاري ما در ايران و امکان محدوديت فعاليت آنها با توجه به از هم پاشيده شدن نيروهاي مسلح ايران بود... پس از مباحثات بسيار سرانجام ما در مورد تقليل تعداد اعضاي هيئت نظامي خود در ايران به 25 نفر به توافق رسيديم و قرار شد
رئيس اين هيئت هم نسبت به رئيس فعلي درجه پايين تري داشته باشد.(15)
بنابراين، بر خلاف آنچه سعي مي شود شکست امريکا در برابر انقلاب اسلامي از طريق بزرگنمايي غير واقعي تضاد و تخالف رويه ها و برنامه هاي هايزر و سوليوان در ايران و نيز برژينسکي و ونس در کاخ سفيد، عنوان و بدين طريق عظمت انقلاب اسلامي حتي المقدور مکتوم نگاه داشته شود، بايد گفت هيچ راه و روش و هيچ امکان و برنامه اي براي مقابله با حرکت انقلابي مردم ايران به رهبري امام خميني از نظر سياستمداران و نظاميان امريکايي دور نماند. اگر اين همه با شکست مواجه شد، دليلش را بايد در جاي ديگري جستجو کرد و نه پاره اي اختلاف روش ها و بينش هاي مقامات امريکايي. در واقع اگر سوليوان به ناپايداري موقعيت شاه و پس از او بختيار اعتقاد داشت، بدان معنا نبود که در ابلاغ حمايت هاي بي دريغ کاخ سفيد از محمدرضا و نخست وزيرش کوتاهي کند يا در مسير تزلزل بيشتر موقعيت آنها بکوشد. همان گونه که در خاطرات وي مشهود است، سوليوان بارها حمايت قاطع امريکا را از محمدرضا شخصا به وي ابلاغ نمود و به او اطمينان خاطر بخشيد که کاخ سفيد در حفظ دست نشانده خود از هيچ اقدامي فروگذار نخواهد بود. اما مسئله اينجا بود که شاه و دربار و حکومت وي به حدي از تزلزل و سستي رسيده بودند که امکان حفظ آن وجود نداشت، لذا سوليوان را به تعبير خود وي، وامي داشت مقامات واشنگتن را راضي به «فکر کردن به آنچه فکر نکردني است»بکند. در دوران حکومت 37 روزه بختيار نيز ديدگاه سوليوان مبني بر دون کيشوتي بودن تفکرات و سست بودن پايه هاي حکومت وي، به معناي ايجاد اختلال در موفقيت در مأموريتش شد، کما اينکه در خاطرات هايزر نيز به وضوح اين مسئله مشاهده مي شود، بنابراين بايد دقت کرد تا مبادا اظهارات و ادعاهاي پس از هزيمت و فرار شکست خوردگان، واقعيات را مخدوش سازد.
در همين چهارچوب، يکي از مسائلي که بايد به آن پرداخته شود، اظهاراتي است که تلويحا يا صريحا، مخالفت شاه با کشتار مردم را مطرح مي سازد و سعي دارد چهره اي انساني و مردم دار از کسي که 25سال در نهايت استبداد و سرکوب و خشونت بر ايران حکم راند، ارائه دهد. به عنوان نمونه، فرح ديبا در خاطرات خود مي گويد:
روز يکشنبه 14 آبان، هزاران نفر در خيابان هاي تهران به تظاهر پرداختند. پادشاه که از کشتار دو ماه پيش ميدان ژاله سخت متاثر و منقلب شده بود، ضمن دستور جلوگيري از تظاهرات تأکيد نمود که از تيراندازي مگر در نهايت لزوم، خودداري شود.(16)
يا ارتشبد قره باغي يکي از آخرين توصيه هاي محمدرضا را هنگام خروج از کشور چنين بيان مي دارد:
ضمنا اعليحضرت مجددا به موضوع حل مشکل مملکت به وسيله دولت از طريق سياسي اشاره فرموده و در مورد جلوگيري از خونريزي تأکيد نمودند و اوامري که قبلا فرموده بودند، تکرار کردند:مواظب باشيد فرماندهان يک وقت ديوانگي نکنند و به فکر کودتا نيفتند.(17)
درباره اين دست اظهارات بايد گفت اگر «اعليحضرت»به راستي مايل به کشتار و خونريزي نبود، بايد همان ابتداي سرکوب خونين حرکت مردم در قم، يعني 19 دي 1356، بلافاصله پس از اطلاع از اين واقعه، چنين دستوراتي را صادر مي کرد، اما نه تنها چنين نشد بلکه هر روز بر شدت سرکوب ها و کشتارها افزوده گشت به اين اميد که سکوت و سکون بر جامعه تحميل گردد. از سوي ديگر، اگر وي مخالف کشتار مردم بود، دست کم تني چند از مسئولان اين کشتارها را دستگير و مجازات کرد، اما در اين زمينه نيز هيچ اقدامي نشد و جالب اينکه ارتشبد اويسي، قصاب 17 شهريور، به راحتي و با کسب اجازه از«اعليحضرت»توانست با 280 ميليون تومان پول-که در آن زمان رقم هنگفتي به شمار مي آمد-از کشور خارج شود.
اما مهم تراز همه اينکه حتي اگر بپذيريم محمدرضا پهلوي اظهاراتي هم داشته است، اين گونه توصيه ها در زماني صورت مي گرفت که اولا براي همه و خود وي به اثبات رسيده بود کشتار و خونريزي ثمري ندارد و بر وخامت اوضاع مي افزايد، ثانيا اتخاذ سياست هاي مدبرانه از سوي امام و انقلابيون براي ايجاد پيوند عاطفي با ارتش، تأثيرات جدي بر روحيه بخش عظيمي از آنها گذارده بود. در ضمن به هيچ وجه، امکان کودتا وجود نداشت و توصيه محمدرضا به قره باغي در واقع جز«روغن ريخته را نذر امام زاده کردن نبود. »
پينوشتها:
1.قره باغي، همان، ص 107.
2.همان.
3.هايزر، همان، ص 85.
4.همان، ص 91.
5.همان، ص 102.
6.همان، ص 78.
7.خاطرات ارتشبد حسن طوفيان، به کوشش ضياء صدقي، براي طرح تاريخ شفاهي ايران به سفارش دانشگاه هاروارد(تهران:زيبا، 1381)، ص 81.
8.قره باغي، همان، ص 154 و 155.
9.تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي ايران، مجموعه برنامه داستان انقلاب از راديو بي بي سي، به کوشش ع. باقي (تهران:تفکر 1373)، ص 399.
10.همان، ص 396.
11.سوليوان، همان، ص 208.
12.هايزر، همان، ص 127.
13.سوليوان، همان، ص 215.
14.همان، ص 244.
15.همان، ص 245و245.
16.فرح پهلوي، کهن ديارا(پاريس:فرزاد، 2004)، ص 278.
17.قره باغي، همان، ص 181.
ادامه دارد...
/ج