جلوه هائي از سلوك فرهنگي و سياسي حجت الاسلام جمي(1)

حضور شايسته و تأثيرگذار حجت الاسلام و المسلمين جمي، در جو اروپايي زده و آشفته آبادان، نكته اي است كه بايدبا دقت بسيار درباره آن پژوهش و بررسي شود. غلامرضا جعفري به دليل حضور مستمر و تأثيرگذار در جريان انقلاب و سپس جنگ و همكاري دائمي با آقاي جمي، اين تأثير را به خوبي مي شناسد و با دقتي شايسته، آن را تشريح مي كند، لذا اين گفت و گو مي تواند راهگشاي كساني باشد كه در پي حل مشكلات ناشي از تفاوت مسلك ها، سليقه ها و قوميت ها هستند.
چهارشنبه، 22 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جلوه هائي از سلوك فرهنگي و سياسي حجت الاسلام جمي(1)

جلوه هائي از سلوك فرهنگي و سياسي حجت الاسلام جمي(1)
جلوه هائي از سلوك فرهنگي و سياسي حجت الاسلام جمي(1)


 






 

گفتگو با غلامرضا محمد جعفري
درآمد
 

حضور شايسته و تأثيرگذار حجت الاسلام و المسلمين جمي، در جو اروپايي زده و آشفته آبادان، نكته اي است كه بايدبا دقت بسيار درباره آن پژوهش و بررسي شود. غلامرضا جعفري به دليل حضور مستمر و تأثيرگذار در جريان انقلاب و سپس جنگ و همكاري دائمي با آقاي جمي، اين تأثير را به خوبي مي شناسد و با دقتي شايسته، آن را تشريح مي كند، لذا اين گفت و گو مي تواند راهگشاي كساني باشد كه در پي حل مشكلات ناشي از تفاوت مسلك ها، سليقه ها و قوميت ها هستند.

ابتدا كمي درباره خود و تحصيلاتتان نكاتي را ذكر كنيد.
 

در سال 1330 در شهر آبادان به دنيا آمدم. تحصيلات ابتدايي را در مدرسه سينا و دبيرستان رازي گذراندم. در سال 48،49 ديپلم گرفتم. سپس براي ادامه تحصيل به مدرسه عالي مديريت كرمان رفتم. در سال 53 ليسانس گرفتم و در سال 54 براي ادامه تحصيل عازم آمريكا شدم. فوق ليسانس مديريت بازرگاني خود را در دانشگاه ملبون فلوريدا گرفتم. در آمريكا در تظاهرات و فعاليت هاي دانشجوئي ضد رژيم شركت داشتم و در خرداد سال 57 به ايران برگشتم و با فعالين و مبارزين آبادان از جمله آقاي رشيديان كه دبيرستان رازي بود و با آقاي بهبهاني كه با ايشان قرابتي هم داشتيم، كار را شروع كرديم.

شما هم تدريس مي كرديد؟
 

خير.آقاي رشيديان به من پيشنهاد كرد كه با توجه به آشناييم به زبان، مسائل داخل كشور را به مبارزين خارج از كشور انتقال بدهم و لذا تهيه جزوات و نشريات براي دانشجويان خارج از كشور به عهده من قرار گرفت كه آنها را از طريق كساني كه مي خواستند به كويت بروند، مي فرستاديم تا از آنجا به اروپا ارسال كنند. بعدها هم كه در تظاهرات شركت مي كرديم. با شروع مدارس، همراه با جوان هائي كه فعاليت سياسي ميكردند، مدرسه ها را به تعطيلي كشانديم. با پيروزي انقلاب از طريق افرادي چون آقاي رشيديان، آقاي كياوش و امثالهم با آقاي جمي آشنا شدم. آبادان شرايط خاصي داشت. هم در جريان نهضت سال 42 و هم قضاياي نهضت ملي نفت و بسياري از رويدادها، نقش آبادان برجسته بود. در اين شهر همه گروه ها به شدت فعاليت داشتند، از جمله توده اي ها، چريك ها، مجاهدين و حتي بهايي ها. بچه مسلمان ها هم نيروهاي بسيار قوي، فرهنگي و روشني بودند و روحانيت بسيار قوي آن از نظر مسائل مبارزاتي، حول محور حاج آقا جمي گرد آمده بودند. حاج آقا مجالس هفتگي داشتند كه در بعدازظهر هاي جمعه برگزار مي شد.

در حسينيه اصفهاني ها ؟
 

در جاهاي مختلف بود و سخنران آن هم حاج آقا جمي بود كه با جسارت و شهامت عجيبي عليه شاه سخنراني مي كرد. ايشان از همان ابتداي مبارزاتش مقلد حضرت امام (ره) بود و مشي و سخنان ايشان را پيروي مي كرد.
بچه هاي مذهبي هم همان طور كه گفتم از نظر فرهنگي، بسيار قوي بودند. در اوايل انقلاب تحصن هاي دانشجويي بيشتر در دانشكده نفت برگزار مي شدند و بچه هاي مذهبي هم با قدرت روشنگري مي كردند.

از روزهايي كه منتهي به پيروزي انقلاب شدند، خاطره اي داريد؟
 

از روز 28 مرداد و فاجعه سينما ركس خاطره اي را به ياد دارم. رژيم شاه توطئه اي كرد تا از اين طريق مبارزات را سركوب كند و سينما ركس را آتش زد، به طوري كه قريب به 700 نفر در آنجا از بين رفتند. ما به محض اينكه از موضوع خبر دار شديم، دسته جمعي به طرف سينما حركت كرديم و ديديم پليس، راه را سد كرده و در سينما را هم بسته است. سينما ركس مجاور شهرباني بود. در ابتداي آتش سوزي، معدودي فرار كردند ؛ ولي بقيه سوختند. از همان جا شعار «شاه بايد بسوزد» داده شد كه كاملا معلوم بود گردانندگان تظاهرات و مبارزات، چقدر هوشمندانه، نقطه اصلي را نشانه رفته اند.

ظاهراً عمدتاً قشرهاي فرهنگي و دانشجويان گرد ايشان جمع مي شدند. آيا ايشان، افراد را به اين شكل انتخاب مي كردند يا دليل پيگيري داشت؟
 

خير، كساني كه در اطراف ايشان حلقه مي زدند، به دليل روحيه خاص ايشان، آدم هاي فرهنگي بودند، مضافاً بر اينكه اساساً فضاي مبارزاتي آبادان، فضايي فرهنگي بود. در واقع فرهنگيان بودند كه جذب ايشان مي شدند. و گرنه در اطراف حاج آقا از طيف هاي مختلف اجتماعي حضور داشتند و در خانه ايشان به روي همه باز بود و هيچ گزينشي از جانب ايشان در كار نبود. حاج آقا جمي به رغم اينكه سنشان بالا بود، با جوان ها بسيار رفيق و نزديك بود و زبان آنها را مي فهميد و به آنها عشق مي ورزيد. تيپ هاي بازاري هم در اطراف آقاي جمي بودند، منتهي جوان ها و روشنفكرها وقتي به طرف آقاي جمي مي آمدند و روحيه شاد و انقلابي را مي ديدند، جذب مي شدند.

افرادي هم كه براي سخنراني دعوت مي كردند، معمولا كساني بودند كه هم در حوزه و هم در دانشگاه فعاليت داشتند و به تعبيري روحاني بودند كه با زبان قشر دانشگاهي و روشنفكران آشنايي داشتند.
 

عرض كردم كه ايشان از همان ابتدا مقلد امام و مبلغ خط و شيوه ايشان بودند و لذا كساني هم به طرف ايشان مي آمدند، در اين خط حركت مي كردند. آبادان هم از نظر مبارزاتي بسيار قوي بود. در ميان توده اي، قوي ترينشان از آبادان بودند. حتي ساواك هم قوي ترين كادرهايشان را به آبادان مي فرستاد. اهواز مركز خوزستان بود، اما در واقع مركزيت استان با آبادان بود. شهرباني آبادان، مستقل بود و زير نظر تهران کار مي کرد و با اهواز کار نداشت. آبادان به خاطر شرايط خاصش خيلي از نهادهايش مستقل بودند. مثلا آنجا فرودگاه بين المللي داشت، در حاليكه اهواز نداشت. حاج آقا جمي چون روحيه مبارزاتي بالايي داشت، افرادي هم كه براي سخنراني به آبادان مي آمدند، همگي مبارز بودند، از جمله شهيد مطهري، شهيد بهشتي، شهيد مفتح، آيت الله مكارم شيرازي، آقاي سبحاني، دكتر شريعتي، آيت الله خزعلي، مقام معظم رهبري، آيت الله هاشمي رفسنجاني، مرحوم دواني، مرحوم مروي.

به نظر مي آيد كه شكل مبارزات هم بيشتر صبغه فرهنگي داشته تا شيوه هاي ديگر.
 

درست است. آبادان شرايط خاصي داشت، به همين دليل همه نيروهاي فرهنگي وارد عرصه شدند. دانشكده نفت، پالايشگاه نفت و آموزش و پرورش نقش زيادي در انقلاب داشتند.

غير از حضور در مجالس سخنراني آيت الله جمي، از چه زماني از نزديك و حضوراً با ايشان آشنا شديد؟
 

پدر من از بنيانگزاران مسجد موسي بن جعفر بود و لذا از همان جا با ايشان آشنا بوديم. قبل از انقلاب برنامه ريزي ها با آقاي رشيديان بود. بعد از پيروزي انقلاب هم در كميته 48 بوديم.

چه مي كرديد؟
 

باز هم زير نظر آقاي رشيديان به كارهاي فرهنگي مي پرداختيم و يا دبيرستان ها و آموزش و پرورش در ارتباط بوديم. چپي ها در مدارس به شدت فعال بودند و تحصن راه مي انداختند و مدارس را تعطيل مي كردند. ما همراه با يك روحاني مي رفتيم و در آنجا با بچه ها صحبت مي كرديم تا وقتي كه بچه ها تحصن را مي شكستند و سر كلاس هايشان برمي گشتند. يك بار هم آقاي رشيديان را در آموزش و پرورش گروگان گرفتند. ما در كميته 48 بوديم و به محض اينكه شنيديم، راه افتاديم و رفتيم و ديديم چپي ها بچه ها را تحريك كرده اند و آقاي رشيديان را گرفته اند. ما چون بچه آبادان بوديم، فهميديم كه سر دسته اينها كيست و رفتيم با بچه ها صحبت كرديم. دو ساعتي حرف هاي ما با آنها طول كشيد تا گروگانگيري خاتمه پيدا كرد.

از شرايط و فعاليت هاي اوايل انقلاب بگوئيد.
 

يك بار حاج آقا فلاحيان به آبادان آمدند كه حزب جمهوري اسلامي را تشكيل بدهند. رفتيم و با ايشان شروع به فعاليت كرديم. بعد حضرت امام دستور دادند كه بنياد مسكن را تشكيل بدهيم و من هم يكي از اعضاي هيئت مؤسس آنجا بودم و با آقاي فلاحيان همكاري مي كردم. بعد پيشنهاد دادند كه بيا شهردار آبادان شو و به اين ترتيب در سال 58 شهردار آبادان شدم. در اين دوران چپي ها و منافقين قضيه سينما ركس را دستاويز قرار دادند و تحصن كردند. اينها حتي دارايي را هم تعطيل كردند و مشكلات زيادي را به وجود آوردند. آنها شايعه پراكندند كه آتش سوزي سينما ركس كار دولت و روحانيت آبادان بوده و خلاصه، وضعيت بسيار دشواري را ايجاد كردند و خواستند كه مسببين فاجعه محاكمه شوند. اين كار را كردم و مسبب حادثه كه فرد معتاد و مزدوري بود، محاكمه و محكوم شد.

از حمله عراق به ايران و نقش آيت الله جمي در آن شرايط نكاتي را بيان كنيد.
 

عراق قبلا به نفت شهر و نقاط ديگر حمله كرده بود و به آبادان حمله كرد. حاج آقا جمي فقط يك روحاني نبود، تنها يك پدر براي شهر نبود، تنها يك امام جمعه نبود. ذكر اين نكته را ضروري مي دانم كه بعد از اعلام برپايي نماز جمعه در ايران، بلافاصله آقاي جمي به عنوان امام جمعه آبادان معرفي شد و حكم ايشان را هم امام شخصا صادر كردند. ايشان تنها يك امام جمعه نبود. فردي بود بسيار قوي، مدبر، مدير و شجاع. هرگز در خانه اش نمي نشست، به همه جا سركشي مي كرد و همه را دلداري مي داد. يعني مي رفت راديو تلويزيون و به آنها سر مي زد. مي دانيد كه آبادان راديو تلويزيون مستقل داشت. به ارتش، به ژاندارمري و به شهرباني و به همه جا سر مي زد و آنها را دلداري مي داد.
فرماندار، آقاي باتمانقليچ بود. ستادي در فرمانداري تشكيل داديم كه از سپاه، شركت نفت و جاهاي مختلف در آن بودند و كارهايمان را با هم هماهنگ مي كرديم. پيشنهاد ستاد اين بود كه مردم نروند و بمانند. آقاي جمي اعتراض كرد كه مردم چرا نبايد بروند؟ بهتر است مردم بروند و جلوي دست و پاي كساني را كه مي خواهند بجنگند، نگيرند. به اين ترتيب، ما هم امكانات در اختيار مردم گذاشتيم و تا جايي كه مي توانستيم، شهر را از مردم تخليه كرديم. آنهايي كه مانده بودند، صبح ها مي رفتند در خرمشهر مي جنگيدند، شب برمي گشتند و استراحت مي كردند. توپخانه عراق هم كه حتي يك لحظه بيكار نمي نشست و تلفاتمان زياد بود. خيلي از مردم شهر هم نمي رفتند و ما بايد آنها را متقاعد مي كرديم كه بروند. خرمشهر كه سقوط كرد، حاج آقا به ما گفتند كه برويم به پرستارها بگوييم كه از شهر بيرون بروند. ما به آنها گفتيم، ولي هيچ يك از آنها زير بار نرفتند و گفتند، «مگر خون ما از رزمنده ها رنگين تر است؟ هر بلايي سر شما آمد، سر ما هم بيايد.»

از شهادت برادر ايشان چه خاطره اي داريد؟
 

17 آبان 59 بود. ما در ستاد فرمانداري نشسته بوديم كه حاج آقا جمي آمد. يك گلوله توپ نزديك ستاد خورد و منفجر شد. ما آمديم بيرون و ديديم اي داد بيداد! برادر آقاي جمي شهيد شده است. ايشان حاج آقا را رسانده و آمده بود ماشين را پارك كند كه گلوله توپ در آن نزديكي خورد و ايشان و يك نفر ديگر شهيد شدند. ما نگران بوديم كه حاج آقا به خاطر علاقه اي كه به برادرشان داشتند و آن منظره دردناك چه حالي خواهند شد، اما ديديم كه ايشان كوچك ترين تزلزل و اضطرابي در چهره شان ديده نشد. ما جنازه ها را كه تقريبا متلاشي شده بودند، گذاشتيم در يك وانت كه ببريم. بعثي ها شهر را دائما مي زدند.

از حصر آبادان چه خاطره اي داريد؟
 

وقتي بعثي ها تا ذوالفقاري آمدند. ما واقعا در تنگنا قرار گرفتيم و دستپاچه شديم و نمي دانستيم چه كنيم. رفتيم پيش آقاي جمي. براي ايشان يك خط fx تلفني تهيه كرده بوديم كه مستقيما با بيت امام در تماس بودند. ايشان به ما گفتند، «ابداً نگران نباشيد. الان با بيت امام صحبت كردم و امام فرمودند ترديد به دل راه ندهيد كه شما پيروزيد و آبادان سقوط نخواهد كرد.» اين پيغام كه با لحن محكم آقاي جمي به ما منتقل شد، به همه ما جرئت و جسارت دوباره داد. هنوز در اين تلاطم ها بوديم كه 450 نفر نيروي تيپ 2 قوچان، لشكر خراسان به فرماندهي سرهنگ كهتري آمدند و تمام نيروهاي عراق را كه بيشترشان تكاور بودند يا كشتند و يا به اسارت گرفتند و تمام لودر و بولدوزر ها و ابزار جنگي آنها را هم به غنيمت گرفتيم. غرضم اين است كه قاطعيت امام كه در كلام آيت الله جمي به ما منتقل شد. در يكي از حساس ترين برهه هاي جنگ، روح تازه اي به كالبد نيمه جان ما دميد و از آنجا بود كه ديگر عراق، كمرش شكست و قد راست نكرد و نتوانست پيشروي كند. تا آن روز يعني 9 آبان، عراق دائما پيشروي مي كرد، ولي وقتي يك گردان آنها از بين رفت و عقب نشيني كردند، ديگر نتوانستند كاري را از پيش ببرند. نكته جالب اينكه وقتي با سرهنگ كهتري صحبت كرديم گفت كه ما 45 روز است كه از خراسان راه افتاده ايم. آمديم ماهشهر گفتند برويد سوسنگرد و خلاصه همين طور ما را سرگردان نگه داشتند تا بالاخره خودم تصميم گرفتم با تيپ 2 قوچان بيايم آبادان و به آنها گفتم هر كاري كه مي خواهيد بكنيد. ايشان تيپ خود را آورده و در جزيره آبادان مستقر كرده بود. مي گفت دو روز است كه اينجا مستقر شده ايم و متوجه شديم كه عراقي ها آمده اند، به آنها حمله كرديم. هليكوپترهاي عراقي بالاي سر كوي ذوالفقاري تاب مي خوردند و آتش خودي ها به قدري سنگين بود كه آنها نمي دانستند چگونه فرار كنند. ما هم كه قبل از مشاهده نيروهاي سرهنگ كهتري نمي دانستيم بالاخره اين هليكوپتر ها مال ماست؟ مال آنهاست ؟ خلاصه 450 نفر نيرو سربزنگاه رسيدند. ساعت 3 و 4 بود كه ديدم سرهنگ كهتري تركش خورده. گفتم، «جناب سرهنگ ! ببرمتان بيمارستان؟» گفت،‌«خير! اگر من بروم، نيروها روحيه شان را از دست مي دهند. اگر مي شود كسي را بياوريد همين جا پايم را پانسمان كند، اگر هم نمي شود همين طوري تاب مي آورم.» بالاخره يك نفر را آورديم. بعد گفت كه براي نيروها غذا تهيه كنيم و در حالت كامل آماده باش، باشيم، چون اگر ضعيف باشيم، عراقي ها پاتك مي زنند و ما را از بين مي برند، ولي اگر قوي باشيم، مي توانيم آنها را وادار به عقب نشيني كنيم. از همان لحظه سنگر نشيني بچه ها شروع شد و جنگيدن رسمي را آغاز كرديم.

آيت الله جمي بر برگزاري نمازهاي جمعه در هر شرايطي تأكيد داشتند. از اين رويداد خاطره اي داريد؟
 

يكي دو جلسه نماز جمعه برگزار نشد، چون همه ريخته بوديم به هم، ولي بعد از آن نماز به شكل بسيار قوي برگزار شد، گاهي اوقات شيشه هاي مسجد مثل باران بر سرمان مي ريخت، ولي ما همچنان ايستاده بوديم. رزمنده ها واقعا عاشق نماز بودند. مسائل شرعي را قوياً رعايت مي كردند. بعضي از بچه ها كه شهيد مي شدند، انسان مي ديد كه دارند مي خندند، اين قدر شاد و بشاش بودند. وقتي جنگ شروع شد، آب و برق و مخابرات قطع شد. مي خواهم نكته اي را از مقاومت و مظلوميت كاركنان ادارات آبادان بگويم كه شما بنويسيد و مسئولين به آن توجه كنند. در آن بحبوحه جنگ، كاركنان اداراتي چون آب، برق، مخابرات، شهرداري، ژاندارمري و امثالهم در شهر ماندند و تمام مدت فعاليت مي كردند. بچه هاي سازمان آب، آب تصفيه شده را در اختيار نيروهاي نظامي قرار مي دادند. بچه هاي مخابراتي نهايت سعي خود را مي كردند. بقيه هم همين طور، ولي آن حقي كه بايد به آنها داده شود و تجليلي كه بايد از خدمتشان بشود، نشد. آنها فعاليت هايشان را انجام مي دادند و در نماز جمعه شركت مي كردند. نيروهاي بيمارستاني شركت نفت با اينكه در استخدام ارتش نبودند، اما همه زخمي هاي ما را معالجه و درمان مي كردند و تا آخر جنگ هم كمك مي كردند.

براي دارو چه مي كرديد؟
 

شركت نفت انبار دارو داشت. خود بهداري هم داشت و كمبودها هم به هر ترتيب ممكن تأمين مي شدند. حاج آقا جمي به عنوان يك پدر و يك روحاني مرتبا به همه اينها سركشي مي كردند. حتي به انجمن اسلامي ما معلم ها هم سركشي مي كردند. نيروهاي رزمنده كه مي آمدند مي گفتند حاج آقا! با ما بياييد. يك بار حتي بچه هاي تبريز آمدند و آقا را بردند و رسيدند به جايي كه خط عراقي ها بود. حاج آقا گفته بود، «من پيرمرد را چرا آورديد اينجا؟ شما رزمنده ايد نه من.» آنها گفته بودند، «مي خواستيم شما اينجا را ببينيد.» به آنها گفته بود، «مشكلي نيست.» و ايستاده بود و با آنها نماز خوانده بود.

از مسئولان چه كساني در اين شرايط به آبادان مي آمدند؟
 

رهبر معظم كه با لباس نظامي بازديد مي كردند، آقاي هاشمي، آقاي ناطق نوري، آقاي مير حسين موسوي، شهيد باهنر، همه اينها مي آمدند.

از شكسته شدن حصر آبادان بگوييد.
 

در آن شرايط، خلاقيت بچه ها گل مي كرد. بچه هاي جهاد گفتند بايد براي انتقال نيروها و تداركات جاده بزنيم و جاده وحدت را زدند. موقعي كه دشمن در ذوالفقاري زمين گير شد، دور خودش خاكريز زد. بچه هاي ما هم رفتند جلو و دور آنها خاكريز زدند و از پشت خاكريزهاي آنها رفت و آمد مي كرديم. شكست حصر آبادان عمدتا مديون زده شدن همين جاده بود كه بعداً نامش را شهيد شهشهاني گذاشتند. بعد سازمان برق گفت كه ما نمي توانيم از اين جاده، برق بكشيم و به آبادان و همين كار را هم كردند و وضعيت بيمارستان ها و ساير مراكز حساس خيلي بهتر شد. آب را هم سازمان آب تصفيه ميكرد و در اختيار همه قرار مي داد. بعد هم كه تپه هاي مدن را كه محلي بود كه عراقي ها روي شهر ديد داشتند، تصرف كرديم و از اين نقطه هم امنيت شهر تأمين شد.

از آن روزها و شب هاي پر حادثه، نكته برجسته اي به يادتان مانده است؟
 

قبل از اينكه عراقي ها از آبادان عقب نشيني كنند، بچه ها تعريف مي كردند كه رزمنده اي، حضرت امام را خواب مي بيند كه «تو چرا خوابيده اي ؟ از جا بلند شو كه عراقي ها دارند عقب نشيني مي كنند.» و با انگشت، مسير عقب نشيني آنها را هم نشان مي دهند. آن رزمنده از جا بلند مي شود و راه مي افتد. هر چه از وي مي پرسند كجا مي روي؟ او جوابي نمي دهد و در همان مسيري كه در خواب ديده به راه مي افتد و مي بيند كه چنين اتفاقي روي داده. بر مي گردد و به همرزمانش قضيه را خبر و مسير را به آنها نشان مي دهد. رزمندگان همان مسير را رفتند و روي آنها آتش ريختند. عراقي ها عملاً از ذوالفقاري تا جاده آبادان خرمشهر عقب كشيدند؛ تلفات و خسارات زيادي دادند و عملاً اين منطقه پاك شد.

شما در كدام رويدادها، آيت الله جمي را بسيار شاد يا بسيار غمگين ديديد؟
 

ايشان هميشه حالت و وضعيت متعادلي داشتند. نه مصيبتي خيلي ايشان را نگران و غمگين مي كرد و نه شادي خاصي، ايشان را از خود بي خود مي كرد، اما تا جايي كه يادم هست هنگامي كه خبر انفجار حزب جمهوري و شهادت دكتر بهشتي را دادند، ايشان ما را و بچه هاي سپاه و مسئولين را خواستند و گفتند چنين اتفاقي افتاده ما هم محروم و نامحروم داريم. افرادي را بفرستيد داخل واحدها و مراقب باشيد كه از موقعيت سوء استفاده نشود. تا اين حد نسبت به موضوعات دقت داشتند. به ما گفتندكه به افراد دلداري بدهيم و آرامش را برقرار نگه داريم و نگذاريم اوضاع مغشوش و آشفته شود. در شكسته شدن حصر آبادان همايشان را شاد ديديم. آن شب يادم هست كه هر چه به ايشان گفتيم شما بياييد برويد. مي خواهيم عمليات انجام بدهيم. ايشان گفتند، «خير! مگر خون من از خون بقيه رنگين تر است؟ به من بگوييد چه كاري از دستم ساخته است تا انجام بدهم.» ما گفتيم، «شما دعايمان كنيد. دعا كنيد كه پيروز شويم.» واقعا حضور و استقامت و روحيه آرام ايشان موجب دلگرمي همه بود.

اگر بخواهيد ايشان را در چند جمله توصيف كنيد، چه مي گوييد؟
 

آقاي جمي رفتارهايشان درست مثل رفتارهاي امام بود. ايشان بسيار بزرگوار است. در آن روزهاي دشوار، همه قدرت هاي مادي و معنوي دستشان بود، ولي حتي يك بار براي خودشان يا يكي از اعضاي خانواده شان استفاده نكردند. همه مي رفتند مكه، ولي ايشان حتي يك بار از اين مكاني كه در اختيار خيلي ها بود، استفاده نكردند. ايشان به هيچ وجه امكاني و چيزي را براي خودشان نمي خواستند. هميشه به همه بچه ها نصيحت مي كردند كه شما درستان را بخوانيد كه بتوانيد به اين مملكت خدمت كنيد و كاري به اين نداشته باشيد كه ديگران چه مي گويند. سرتان به كار خودتان باشد. بسيار بزرگوارند.

آيا ايشان در شيوه و روشي كه در زندگي اختيار كرديد، تأثير تعيين كننده داشتند؟
 

بله، خيلي زياد. گذشت ايشان، مهرباني ايشان، صبر و شكيبايي ايشان، درس بزرگي براي همه ما بود و هست. خداوند سايه ايشان را بر سر همه ما مستدام بدارد و به ايشان سلامتي عطا كند كه حضور و وجودشان مايه بركت براي همه ماست.

جلوه هائي از سلوك فرهنگي و سياسي حجت الاسلام جمي(1)

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 23



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط