جنگ و اسارت(4)

سرتيپ نظر عراقي مسئول اسراي ايراني هر ماه براي بازديد از اسراء به اردوگاه مي آمد و چگونگي پيشرفت مذاکرات براي تبادل اسراء را گزارش مي داد. حقوق اسراء در زمان اسارت بر حسب درجه و مقام بود که به دينار حساب مي کردند و با آن وسايل مورد نياز از قبيل سطل آشغال، شيلنگ آب، جارو، آفتابه، قاشق، بشقاب و وسايلي ازاين قبيل تهيه
پنجشنبه، 23 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جنگ و اسارت(4)

جنگ و اسارت(4)
جنگ و اسارت(4)


 

نویسنده:عين اله کرماني زاده




 

(خاطرات هشت سال دفاع مقدس)
سفر به کربلا و نجف
 

سرتيپ نظر عراقي مسئول اسراي ايراني هر ماه براي بازديد از اسراء به اردوگاه مي آمد و چگونگي پيشرفت مذاکرات براي تبادل اسراء را گزارش مي داد. حقوق اسراء در زمان اسارت بر حسب درجه و مقام بود که به دينار حساب مي کردند و با آن وسايل مورد نياز از قبيل سطل آشغال، شيلنگ آب، جارو، آفتابه، قاشق، بشقاب و وسايلي ازاين قبيل تهيه مي کرديم. البته ليست وسايلي که لازم داشتيم، بايد چند برابرش را مي نوشتيم تا نصف آن به دستمال برسد. در يکي از روزها سرتيپ نظر عراقي که براي بازديد از اسراء به اردوگاه آمده بود، در يک سخنراني اعلام کرد که صدام دستور داده همه اسراي ايراني را براي زيارت به کربلا ببرند. با شنيدن اين خبر همه خوشحال شدند و از اينکه مي توانستند در چنين وضعيتي براي زيارت سرور و سالار شهيدان به کربلا بروند، غم اسارت را از ياد برده و براي رسيدن به خدمت مولايشان ثانيه شماري مي کردند. آن شب به ما شام ندادند و با شکم خالي سربه بالين نهاديم. موقع صبح نيم ساعت زودتراز روزهاي ديگر از خواب بيدار شديم و پس از به جا آوردن نماز صبح، براي صبحانه مقداري نان سمون همراه با يک ليوان چاي به ما دادند. بعد از صرف صبحانه يک دست لباس زرد با علامتPW بين اسراء تقسيم شد که مي بايست قبل از حرکت به سمت کربلا، آن را که نشانه اسارت بود مي پوشيديم. تقريباً ساعت 7 صبح بود که اتوبوس ها وارد اردوگاه شدند وپس از سوار شدن همه اسراء با برقراري اقدامات امنيتي و کنترل شديد به راه افتاديم. ازکنار شهرک تکريت عبور کرده و راهي سامرا شديم. به حاشيه شهر سامرا که رسيديم گنبد و بارگاه امامان مظلوم و غريب از راه دور ديده مي شد و ما بارديگر مفتخر به زيارت امامان مظلوم و غريب از راه دور شديم. ساعت 9 صبح بود که به بغداد رسيديم و بدون توقف از آن عبور کرده و راهي نجف اشرف شديم. در مسير حرکت اتوبوس ها از اردوگاه تا کربلا، سربازان عراقي تمام مناطق و جايگاه هاي تاريخي صدراسلام از قبيل مسجد کوفه و خانه حضرت علي (ع) را به ما نشان مي دادند. در طول مسير چند نفر نوحه سرايي مي کردند و از رشادت ها و دلاوري هاي امامان معصوم و شهداي کربلا مي گفتند و گاهي بر محمد وآل محمد (ص) صلوات مي فرستاديم.
پس از گذشتن از شهر کوفه به نجف اشرف رسيديم و بارگاه پيشواي امام اول مسلمانان را ديديم که کاملاً تحت کنترل عناصر دژبان بود. اتوبوس ها ايستادند، از ماشين پياده شده و در خياباني که هر دو طرف آن را مردم عراق گرفته بودند به طرف آستان مقدس حضرت علي (ع) حرکت کرديم. صف هاي مردمي تا ايوان طلايي حرم ادامه داشت و گاهي فحش و ناسزا مي گفتند و تف مي انداختند و بعضي ها دست را بالا برده و از اينکه ما اسير آنان بوديم، شکرگذاري مي کردند. داخل صحن و رواقي که ضريح مطهر در آن قرار داشت، وارد شديم. آنجا را از مردم عادي خالي کرده و آماده ورود اسراي ايراني کرده بودند. با وارد شدن به داخل صحن صداي فرياد و ناله همه اسراء بلند شد و هر کس گوشه اي از ضريح مطهر را گرفته و با مولاي خود درد و دل مي کرد و از خدا و امام خود مي خواستند که هر چه زودتر اسباب آزادي آنان را فراهم آورد. حس عجيبي در دل اسراء رخنه کرده بود و همه محو زيارت و راز و نياز با معبود و معشوق خود بودند. در پايان با اجازه متوليان چند مهررا به عنوان تبرک برداشته و با سوت سربازان عراقي همه به صف شدند و بعد از گرفتن آمار، سوار اتوبوس ها شده و به سمت کربلاي معلي حرکت کرديم. کربلا در 85 کيلومتري نجف اشرف قرار داشت که نخلستان هاي انبوه اطراف شهر کربلا را گرفته بود و رودخانه فرات ازآن عبور مي کرد که با ديدن چنين منظره اي هر انسان مسلماني به ياد روز عاشورا مي افتاد.
وقتي به شهر کربلا رسيديم گنبد و بارگاه امام حسين(ع) که پرچم سرخ رنگي بر فراز آن در احتزاز بود، ديده مي شد. پس از نگه داشتن اتوبوس ها همه اسراء پياده شدند. در اينجا نيز انبوه مردمي ما را از دور نظاره مي کردند. ازميان مردم عبور کرده و وارد ضريح مطهر شديم و چند نفري مقدمات مراسم سينه زني را فراهم کردند ولي اجازه سينه زني را ندادند. پس از نيم ساعت با صداي سوت همه از داخل صحن بيرون آمديم و پس ازآمارگيري براي صرف ناهار به رستوران حضرت ابوالفضل(ع) حرکت کرديم. ولي به دليل کمبود وقت نتوانستيم ضريح مطهر حضرت ابوالفضل (ع) و ديگر شهداي کربلا را زيارت کنيم. براي صرف ناهار از پله باريکي بالا رفته و وارد سالن نسبتاً بزرگي شديم که در آن چند رديف ميز به موازات يکديگر قرار داشت غذا روي ميزها به مقدار زياد همراه با ميوه و سبزي چيده شده بود که همه اسراء با وقار به پشت نيروها رفته و خوردن ناهار را شروع کردند. بعد از ناهار سوار اتوبوس ها شده و به اردوگاه تکريت 19 بازگشتيم.

در راه بازگشت به اردوگاه
 

بدين ترتيب زيارت يک روزه به پايان رسيد و در راه بازگشت به اردوگاه سکوت مطلق اتوبوس را فرا گرفته و همه اسراء غرق افکار خود بودند. زيارت ائمه معصومين(ع) باعث شده بود که اسراء با روحيه اي قوي و با اميد بيشتري به اردوگاه بازگردند و درد و رنج اسارت را از ياد ببرند. ازاينکه در پشت درهاي بسته به زندگي ادامه مي داديم ديگر عصبي و ناراحت نبوديم و حتي با قفل و زنجير درب ها و سيم خاردارهاي اردوگاه و همچنين با نگهبانان زندان ها مأنوس شده بوديم. مراسم سينه زني در آسايشگاه برگزار شد و دقايقي را به سينه زني و نوحه سرايي سپري کرديم و در اين مدت نگهبانان عراقي نيز تحت تأثير مراسم سينه زني ما قرار گرفته و ممانعتي در اين زمينه به عمل نياوردند. علاقه و وابستگي قلبي و روحي ما نسبت به ائمه معصومين(ع) در مراسم سينه زني کاملاً مشهود و آشکار بود. بعد از مراسم سينه زني شب زيارت، بچه ها در آسايشگاه به استراحت پرداختند و صبح فرداي آن روز اسراء زود از خواب بيدار شده و مشغول انجام وظايف خود طبق روش جاري شدند.

چهارشنبه سوري سال 67
 

روزهاي پاياني سال 67 در اردوگاه تکريت سپري مي شد، اما هيچ حال و هوايي از عيد نوروزنبود و چهارشنبه آخر سال، اسراي اردوگاه با جمع آوري بوته ها و علف هاي خشکيده در چند نقطه اردوگاه، لحظاتي را فارغ از بند اسارت و طبق عادت و رسوم گذشته به آتش بازي پرداختند که عراقي ها از اين رفتار ما تعجب مي کردند. چند روز مانده به عيد با مشورت بچه هاي آسايشگاه مقداري بيسکويت و تعداد کمي شکلات از حقوقي که به ما مي دادند خريداري کرده بوديم و لحظه تحويل سال نو را فقط از روي ساعت متوجه شديم که پس از تحويل سال جديد همه اسراء با هم روبوسي کرده و عيد جديد را به همديگر تبريک مي گفتند و آرزو مي کرديم که سال بعد درخانه خود و پيش خانواده خود باشيم و جشن بگيريم. بعد از تحويل سال جديد تعدادي از اسراء نسبت به خانواده خود احساس دلتنگي مي کردند و براي خالي کردن دل خود، پتو را سرکشيده و آهسته اشک مي ريختند.

عيد نوروز سال 68
 

ساعت 8 شب روز اول عيد سال 68 بود که فرمانده اردوگاه با مترجم خود وارد آسايشگاه شد و عيد را به همه اسراء تبريک گفته و بيان داشت، انشااله اين عيد پايان آخرين سالي باشد که اينجا هستيد. اين تبريک شيرين در اسارت تلخ آن هم در شب عيد بهترين کاري بود که فرمانده اردوگاه انجام داد و دستور داد درب آسايشگاه ها را باز کنند تا همه اسراء بتوانند با هم روبوسي کرده و عيد نوروز را به همديگر تبريک بگويند. گل لبخند در شوره زار اسارت غنچه مي کرد و با هماهنگي ارشد اردوگاه زمين فوتبال را براي مراسم اول عيد آماده کرده بوديم بعد از برگزاري مسابقه بين تيم ها، با موافقت افسرعراقي ناهار در همان زمين ميني فوتبال بين بچه ها تقسيم شد. در آنجا هر کسي براي خوشحال کردن و به خنده درآوردن بچه هاي اردوگاه هر گونه شيرين کاري بلد بود اجرا مي کرد تا شور خنده را در وجود اسراء به وجد آورد.

اقداماتي بعد از نوروز 68
 

بعد از نوروز سال 68 براي سومين بار مذاکرت بين ايران و عراق براي آزاد سازي و تبادل اسراء بدون نتيجه به پايان رسيد و تعدادي از اسراء نااميد شده و بي تابي مي کردند. زمرمه هاي طرح و اجراي نقشه فرار از زندان دربين زندانيان شکل مي گرفت و راه هاي مختلفي مثل مخفي شدن در ماشين زباله يا اعزام شدن به بيمارستان بررسي شد که هيچ کدام به نتيجه نرسيد و به ناچار در سال نو و نااميد از آزادي قريب الوقوع، ما را برآن داشت که براي ماندن فکر اساسي بکنيم. سعي کرديم با برگزاري کلاس هاي مختلف از جمله عربي، انگليسي، ادبيات فارسي و شعر، اردوگاه را از حالت يکنواختي و روزهاي تکراري بيرون آوريم. اين کلاس ها ضمن ايجاد سرگرمي براي اسراء، اطلاعات عمومي آنان را نيز بالا مي برد. مشتاق زبان انگليسي نسبت به ساير کلاس ها بيشتر شده بود. کلاس ها از ساعت 09:30 دقيقه الي 12:30 ادامه مي يافت و همگي به دليل نداشتن کتاب يا جزوه به صورت تبادل نظر و بحث گروهي برگزار مي شدند و هر کس در حد توان خود اطلاعات عمومي اش را دراختيار ديگران قرار مي داد. در خواست کرديم که از حقوق ناچيزمان کتاب و لوازم التحرير دراختيار ما قرار دهند که متأسفانه از طرف عراقي ها موافقت به عمل نيامد و مجبور شديم که کلاس ها را به اين ترتيب ادامه دهيم.

ماه رمضان در اسارت
 

ايام نوروز سپري شد و بعد از مدتي دل ها را آماده پذيرايي از ماه مبارک رمضان کرديم تا در ماه نزول قرآن، بيشتربا قرآن انس بگيريم و روزهاي اسارت را با خواندن قرآن راحت تر و آسان تر سپري کنيم. مسئولين غذا با هيتر بزرگي آب را در داخل سطلي به جوش مي آوردند و با بخار حاصل از آن غذاي سحري را براي روزه بگيران گرم مي کردند. روزها را با انجام کارهاي روزمره سپري مي کرديم و موقع غروب بعد از آمار به داخل آسايشگاه رفته و با دعاي آزادي اسراء افطار مي کرديم. تلويزيون عراق نيز براي ماه مبارک رمضان برنامه هاي خاص خودش را داشت که گاهاً مناسب امت مسلمان و ماه مبارک رمضان نبود. مراسم مختصري براي شب هاي قدر و شب شهادت امير المومنين حضرت علي (ع) اجرا کرديم و شب هاي قدر را با شب زنده داري و خواندن دعا و قرآن به پايان رسانديم. به اين ترتيب ماه رمضان با تحمل سختي هاي زياد در زندان عراقي ها سپري گشت و اسراء از اينکه توانسته بودند يک ماه را با کمترين امکانات در اسارت روزه بگيرند خوشحال بودند. همه اسراء آماده برپايي نماز روزعيد فطر شدند ولي عراقي ها از اين کار ممانعت به عمل آورده و دستور دادند که نماز عيد فطر را بصورت فرادا بخوانيد.
بعد ازماه مبارک رمضان در يکي از شب ها که مشغول تماشاي تلويزيون بوديم، اخبار آخر شب اعلام کرد که عدنان خير ا.. وزير دفاع عراق در حادثه سقوط بالگرد کشته شده است. مرد شماره دو عراق به همين سادگي در سانحه هوايي در گذشت و جنازه او را در يک کالسکه سلطنتي با زرق و برق فراوان اما بدون حضور مردم از بغداد به طرف زادگاهش تکريت حرکت داده و در آنجا دفن کردند.

تهيه آب خنک براي اسراء
 

هوا با فرا رسيدن خرداد ماه گرم شده و آرزوي خوردن آب نسبتاً خنک در دلمان مانده بود. براي تهيه آب نسبتاً خنک ارشد آسايشگاه با فرمانده اردوگاه صحبت کردند و براي هر آسايشگاه يک حبانه گرفتند. حبانه ها وسيله اي از جنس سفال با دهاني گشاد و قسمت وسطي آن استوانه اي بسيار بزرگ و قسمت انتهاي آن نيز مخروطي شکل بودند که آب نهر را درآن مي ريختيم. چند ساعت پس از ريختن آب نهر درحبانه، گل ولاي در قسمت مخروطي آن ته نشين مي شد و آب را صاف مي کرد که مي توانستيم ازآن براي شرب استفاده کنيم و اگرآن را در هواي آزاد يا سايه قرار مي داديم کمي خنک مي شد که بعد ها به دليل کمبود آب صاف و خالص جيره بندي شد. اما هواي سرزمين بين النهرين روز به روز گرمتر مي شد و آب صاف حاصل از حبانه ها جوابگوي رفع تشنگي اسراي اردوگاه نبود. براي رفع مشکل آب خنک، با مذاکراتي که بين ارشد آسايشگاه و فرمانده اردوگاه صورت گرفت، قرار بر اين شد که با حقوق خود اسراء روزانه براي هر 5 نفر يک قالب يخ بياورند. با وجود اين همه اقداماتي که براي تهيه آب خنک انجام گرفت، باز هم با کمبود آب خنک مواجه بوديم و مجبور شديم که آب را جيره بندي کنيم.
دراردوگاه بسياري از بچه ها بر اثر کمبود آب خنک و وسايل بهداشتي دچار گرمازدگي و اسهال شدند که دکتر وحيد با مراجعه پي در پي به مسئولين اردوگاه و اصرار بيشتر موفق به گرفتن مقداري دارو و شربت از عراقي ها شده و ضمن تجويزآن به افراد مريض، توصيه هاي لازم و ضروري را براي جلوگيري از مبتلا شدن به بيماري هاي مختلف، براي همه اسراء بيان مي داشت.

ارتحال حضرت امام خميني (ره)
 

پخش خبرغير منتظره از تلويزيون در خرداد ماه سال 1368 همه اسراي اردوگاه را بهت زده کرد. در ساعات اوليه شب همه بچه هاي آسايشگاه جلوي تلويزيون جمع شده بوديم تا شايد خبر تازه اي راجع به مذاکرات بين دو کشور براي آزادي اسراء بشنويم که خبر ديگري نظر همه ما را به خود جلب کرد. گوينده خبر اعلام کرد که حضرت امام خميني(ره) براثر بيماري قلبي در يکي از بيمارستان هاي تهران بستري شده است اين خبر باعث ناراحتي همه بچه هاي اردوگاه شد و همگي منتظر شنيدن خبرجديد در مورد بيماري امام خميني(ره) بودند. در اخبار ساعت 10 شب مجدداً همان خبر قبلي را شنيديم. منافقان خوشحالي خود را به وضوح ابراز داشته و اعلام مي کردند که عمليات هاي گذشته آنها باعث بيماري امام شده است، نحوه خوشحالي منافقان همه افراد و حتي بي تفاوت ها را منزجر کرد. همه بچه هاي اردوگاه براي سلامتي رهبر کبيرانقلاب حضرت امام خميني(ره) شب و روز دعا مي کردند تا اينکه سه روز بعد از خبر بيماري امام يعني در 14 خرداد سال 1368 تلويزيون عراق اعلام کرد که امام خميني براثر بيماري قلبي و عدم موفقيت پزشکان در معالجه در گذشت. (به ملکوت اعلي پيوست) با شنيدن اين خبر غم و اندوه اردوگاه تکريت را فرا گرفت و همه اسراي ايراني در غم از دست دادن رهبر کبير انقلاب اسلامي، عزادار شدند. هيچ کس حوصله انجام هيچ کاري را نداشت و همه کارهاي روزمره تعطيل شده بود و از آنجا که اسراء اجازه عزاداري در اردوگاه را نداشتند خيلي از بچه ها در زير پتو گريه نموده و هق هق گريه هايشان را خفه مي کردند تا مبادا دشمن و منافقين با ديدن گريه آنان خوشحال شوند. اخبار اعلام کرد که در تشييع جنازه حضرت امام خميني(ره) سيزده ميليون نفر شرکت کرده اند و انبوه جمعيت عزادار براي شرکت در تشييع جنازه حضرت امام از شهرهاي مختلف خود را به تهران رسانده اند. به دنبال رحلت جانگداز امام(ره) است، در 16 خرداد 1368 از طرف مجلس خبرگان حضرت آيت ا .. خامنه اي به عنوان رهبرايران اسلامي انتخاب گرديد.

حکم اعدام براي خبرنگار انگليسي
 

روزها يکي پس از ديگري سپري مي شد و تابستان گرم سال 68 را با همه سختي ها و مشقت هايي که داشت، پشت سرگذاشتيم. پاييز و زمستان سال 1368 را نيز با روال عادي و بدون هيچ پيش آمد مهمي سپري کرديم تا اينکه در بهار سال 1369 خبري که از رسانه هاي عراق بخش شد، نظر مردم شرق و غرب را به خود جلب کرد. رسانه ها اعلام کردند که مهرداد پازوکي، خبرنگار انگليسي ايراني الاصل به جرم جاسوسي بر ضد رژيم عراق دستگير شده است. ولي که خبرنگار روزنامه انگليسي تايمز لندن بود. به همراه يک پرستار انگليسي، زماني که در يکي از بيمارستان هاي بغداد مشغول کاربوده، به جرم جاسوسي و پخش اطلاعات فوق سري از پايگاه هاي هسته اي و شيميايي عراق دستگير شده. و دادگاه براي محاکمه پازوکي تشکيل گرديده است و علي رغم اينکه نماينده سفير انگليس ازاو به عنوان شاهد و نظارت بر صحت جريان کار، در دادگاه حضور پيدا کرده بود، ولي بازهم پازوکي را به اعدام محکوم کردند. روزنامه ها با تيتر درشت اين خبر را چاپ کردند و صدام حسين در آئينه مطبوعات غرب در زمره ديکتاتورها و مستبدان در ليست سياه و ضد حقوق بشر قرار گرفت و صدور حکم اعدام براي يک خبرنگار انگليسي به جرم جاسوسي موجب شد تا تبليغات وسيعي برعليه عراق و مسائل پنهان سياسي آن کشور شکل گيرد. عراق را به دستيابي و داشتن سلاح هسته اي متهم کردند صدام حسين براي خنثي کردن اين تبليغات سنگين، سخنراني مشروحي ايراد نمود و تنها ساخته شدن يک چاشني که در دانشگاههاي صنعتي کاربرد علمي دارد به خبرنگاران نشان داد و ادعاي دست يابي به بمب اتمي و شايعه ساخت توپ هاي سنگين را به مسخره گرفت.

درگيري بين بچه ها
 

بهار سال 1369 نيز سپري مي شد و ما همچنان در بند اسارت بوديم و طولاني شدن مدت اسارت همه بچه ها را کلافه کرده بود. با گرم شدن هوا برخوردها شدت مي گرفت و کوچکترين بهانه منجربه زد و خورد شديدي بين دو يا چند نفر مي شد. البته دراين درگيري ها نقش عراقي ها را نمي توان ناديده گرفت چون طرح و نقشه اين درگيري ها از طرف افسر استخبارات عراق برنامه ريزي مي شد و با اجيرکردن اسيري که از لحاظ روحي رواني در حد متعادل قرار نداشت، نقشه هاي خود را عملي مي کرد. ستوان کوروش يکي از کساني بود که روحيه خود را باخته و از حالت عادي خارج شده بود و با وعده هاي دروغين ستوان استخبارات عراق، نقشه هاي او را عملي نموده و براي او جاسوسي مي کرد.
در يکي ازروزهاي خرداد 1369 در حال رفتن به داخل آسايشگاه بودم که ديدم کوروش کنار راهرو ايستاده و دستش را در پشتش پنهان کرده است. لحظاتي بعد، دو نفر از بچه هاي آسايشگاه مي خواستند وارد آسايشگاه شوند که کوروش با شيشه شکسته اي که در دست داشت، ديوانه وار به صورت آنها کشيد و سپس متواري و به اتاق نگهبان ها پناهنده شد. پس از اعمال کمک هاي اوليه توسط دکتر وحيد بر روي زخمي ها، آنان را به بيمارستان تکريت اعزام کردند. خبر زخمي شدن دو نفر از بچه هاي آسايشگاه توسط ستوان کوروش در اردوگاه پخش شد و همه بچه هاي اردوگاه براي بيان اعتراض خود از وضعيت پيش آمده، اعتصاب غذا کردند. چند نفر از اسراي ايراني جلوي آسايشگاه عراقي ها جمع شده و خواستار تحويل کوروش شدند. اعتراض لحظه به لحظه بيشتر مي شد و عراقي ها چاره اي نداشتند جز اينکه در سوت خود بدمند و بچه ها را براي آمار در زمين فوتبال جمع کنند. بعد ازآمار گفتند: داخل آسايشگاه برويد اما چون قبلاً از طرف ارشد آسايشگاه هماهنگ شده بود کسي به داخل آسايشگاه نرفت و همگي خواستار کوروش شدند. ستوان عراقي وقتي با مقاومت بچه ها روبه رو شد، با چوب دستي که در دست داشت، به کف دستش زده و چند نفراز بچه ها را که به آنها مشکوک بود، به اسم صدا زد. دستور داد اينها را ببريد پشت بند 3 و بقيه را به زور کتک وارد آسايشگاه کنيد. نگهبانان دو طرف در را گرفتند و با کابل و باتوم و چوب دستي اسراء را وارد آسايشگاه کردند و چند روزي اين برنامه ادامه داشت.

نقشه فرار يکي از اسراي ايراني
 

فرار يکي از اسراي ايراني به نام حسيني يکي ديگر از اتفاقاتي بود که در بهار سال 69 اتفاق افتاد. اين شخص از وضعيت جسمي خوبي برخوردار نبود و بر اثر دعوا يکي از چشمانش معيوب شده بود. قبل از فرار با گزارش عوامل خود فروخته، در يک بازرسي ناگهاني از وسايل بچه هاي آسايشگاه توانستند يک نقشه ايران و عراق که چاپ روزنامه الثوره بود، همراه با يک چاقو از وسايل حسيني پيدا کنند. حسيني را به همراه يکي ديگر از بچه هاي آسايشگاه به نام گيلاني دستگيرکرده و از اردوگاه 20 به اردوگاه تکريت 19 منتقل کردند. مدت ها گذشت تا اينکه در خرداد ماه 69 حسيني و گيلاني را از تکريت 19 بغداد بردند و بعد از 10 روز گيلاني به اردوگاه بازگشت و اين گونه براي ما تعريف کرد، 5 روز بعد از اينکه در زندان هارون الرشيد بوديم، ما را به يک دادگاه نظامي انتقال دادند.در دادگاه يک سرهنگ به همراه چند نظامي به عنوان هيأت منصفه و يک سروان، وکيل مدافع حسيني بود مدارک جرم که عبارت بودند از نقشه و چاقو، روي ميز قرار داشتند. از حسيني پرسيدند که اينها چيست؟ و او هيچ توضيحي نداد تا از خود دفاع کند و بعد از شور هيأت منصفه حسيني را به شش ماه حبس انفرادي محکوم کردند.

خبر زلزله گيلان
 

در تابستان سال 1369 خبري از تلويزيون عراق پخش شد که همه اسراي ايراني را در غم و اندوه فرو برد. گوينده خبراعلام کرد که زلزله اي در ايران رخ داده و باعث خرابي بسياري از شهرهاي گيلان شده است. تلويزيون تصاويري را راجع به خرابي ساختمان هاي تجاري و مسکوني نشان مي داد که بيانگر تلفات شديد و خسارت هاي سنگين بود و اين طور به نظر مي رسيد که بيشترين تلفات و خسارت به شهر منجيل وارد شده است. با شنيدن اين خبر همه اسراي ايراني و بخصوص گيلاني ها اندوهگين شده و اشک از چشمانشان جاري شد. در شب هاي گرم تابستان خبر زلزله گيلان همراه با درد و غم اسارت در کشور بيگانه بيش از پيش اسراي ايراني را عذاب مي داد. صبح فرداي آن روز تعداد زيادي از اسراء پيش فرمانده اردوگاه رفته و پيشنهاد کردند که در صورت امکان براي ايران خون بفرستند که اين امربه دليل عدم امکانات و وجود وسايل بهداشتي در اردوگاه ميسر نشد. فرمانده اردوگاه در يک سخنراني براي اسراي ايراني در اردوگاه تکريت، حادثه زلزله گيلان را براي اسراي اردوگاه تسليت گفته و ابراز همدردي کرد و بيان داشت که براي کمک به زلزله زدگان ايران يک اکيپ از هلال احمر عراق توسط يک فروند هواپيما به ايران فرستاده شد. با شنيدن خبر اعزام يک فروند هواپيما از طرف عراق براي کمک به زلزله زدگان، اين گونه توجيه مي کرديم که خداي متعال زلزله را وسيله اي براي آزادي اسراء قرار داده است. چون بعد از حادثه زلزله نامه هايي بين دو کشور رد و بدل گرديده و زمينه براي مذاکرات فراهم شده بود.

اختلاف بين عراق و کويت
 

در اوايل تابستان سال 1369 امير کويت براي بازپس گيري ميلياردها دلار کمک بلا عوضي که در طول 8 سال جنگ بين ايران و عراق براي دولت عراق پرداخته بود اقدام کرد. مهمترين دليل اميرکويت براي بازپس گيري کمک هاي ميلياردي خود اين بود که صدام در طول 8 سال جنگ با ايران علي رغم دريافت کمک هاي مالي و نظامي از کشورهاي مختلف جهان، نتوانست به اهداف خود برسد و با شکست خود در مقابل ايران به حيثيت و غرور اعراب لطمه وارد کرده و بايستي خسارت آن را پرداخت نمايد. صدام ضمن رد ادعاي اميرکويت مدعي شد که کويت جزئي از استان 19 عراق بوده و به همين خاطر کمک هاي مالي از طرف کويت بلا عوض مي باشد. براي حل اختلافات بين عراق و کويت عزت ابراهيم از طرف عراق جهت گفتگو با وليعهد کويت به عربستان رفت. تلويزيون آماده گزارش خبرهاي مربوطه به اين گفتگو بود که در اولين اعلاميه بيان داشت، انقلابيون کويت را آزاد کردند. شهرکويت سقوط کرده وکنترل آن در دست انقلابيون قرار دارد. امير کويت فرار کرده و انقلابيون از عراق درخواست کمک نظامي کرده اند. به دنبال ناآرامي ها نخست وزير جديد کويت طي نامه اي از عراق درخواست کرد که کويت به پيکره اصلي يعني عراق متصل شود. صدام پاسخ اين درخواست را به مجلس شوراي ملي واگذار کرد که همه نمايندگان به اتفاق نظر پذيرش اين درخواست را الزامي دانستند و به اين ترتيب کويت به عنوان استان 19 عراق به کشور عراق ملحق شد. چند روز بعد اسراي کويتي را در نزديکي اردوگاه ما اسکان دادند و غنائم کويتي حتي به سربازان اردوگاه ما نيز رسيد.
با ورود اسراي کويتي، وضعيت عادي اردوگاه به هم ريخت و جيره غذايي بسيار کم شده و اجناس خريداري بسيار گران به دست ما مي رسيد. گويي فرماندهان فرصتي براي رسيدگي به اموراردوگاه را نداشتند. بعد از چند روز اولين قطعنامه، از طرف سازمان ملل صادر شد و روزنامه ها بدون اشاره به متن قطعنامه، آن را به شدت محکوم کردند. تلويزيون تمام وقت از حضور نيروهاي عراقي در کويت گزارش مي داد. در همين ايام بود که نيروهاي آمريکايي در کويت حضور پيدا کرده و نظاميان عراقي را مجبور به عقب نشيني کردند. اسراي ايراني از وضعيت پيش آمده بين کشورهاي عربي ناراحت بودند و هر کسي در گوشه اي زانوي غم بغل گرفته بود. چون فکر مي کرد که تنش هاي موجود در منطقه باعث عقب افتادن مذاکرات بين ايران و عراق براي آزاد سازي اسراء شود. هر روز خبرهاي تلويزيوني را پيگيري مي کرديم تا از وضعيت پيش آمده در منطقه با خبر شويم.

درد شديد کليه
 

همزمان با به وجود آمدن نا آرامي در منطقه، من به درد شديد کليه مبتلا شدم. به طوريکه از شدت درد موزائيک هاي آسايشگاه را چنگ مي زدم و مثل مار زخمي به خود مي پيچيدم تا اينکه در شب سوم ديگر طاقت نياورده و در ساعت 2 بعد از نصف شب يکي از بچه هاي آسايشگاه را بيدار کرده و به او گفتم که از شدت درد مي ميرم. آن دوست گرامي فوراً ازخواب بيدار شده و نگهبان آسايشگاه را صدا زد. نگهبان در را باز کرده و با کمک هم آسايشگاهي، براي بهداري به قسمت آخر اردوگاه رفتيم. نگهبان دکتر را بيدار کرد و کليه درد شديد مرا به او گزارش داد و دکتر پس ازمعاينه يک آمپول سنگ شکن کليه تزريق کرد و گفت: برويد در محوطه اردوگاه تند راه برويد. اما اين آمپول نيز مؤثر واقع نشد و براي بار دوم به دکتر مراجعه کردم. با خواهش هم آسايشگاهي ام دکتر يک آمپول قوي تر به من تزريق کرد. که پس از يک ساعت پياده روي تند سنگ کليه را دفع کرده و از درد شديد کليه نجات يافتم و با مقداري دوا بهبودي حاصل شد.
منبع:کرماني زاده،عين اله،جنگ و اسارت(خاطرات هشت سال دفاع مقدس)،انتشارات ایران سبز،1389



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.