حکایاتی زیبا از عنايات و توجهات اهل بيت عليهم السلام(1)

در احکام دين مبين اسلام آمده است که پس از مرگ هر فرد، بايد بر او «نماز ميت» خواند. شيعيان معتقدند که پس از خواندن نماز ميت، هنگام قراردادن مرده در قبر، مستحب است بر او «تلقين» خوانده شود. در تلقين به مرده گفته مي شود که قبله تو کعبه است، کتاب تو قرآن است، پيامبرت مصطفي (ص) است و دوازده امام به عنوان امامان او نام برده مي شوند.
شنبه، 25 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حکایاتی زیبا از عنايات و توجهات اهل بيت عليهم السلام(1)

حکایاتی زیبا از عنايات و توجهات اهل بيت عليهم السلام(1)
حکایاتی زیبا از عنايات و توجهات اهل بيت عليهم السلام(1)


 

نویسنده: محمد لک علي آبادي




 

شرط بهره مندي از ولايت اهل بيت عليهم السلام در برزخ
 

در احکام دين مبين اسلام آمده است که پس از مرگ هر فرد، بايد بر او «نماز ميت» خواند. شيعيان معتقدند که پس از خواندن نماز ميت، هنگام قراردادن مرده در قبر، مستحب است بر او «تلقين» خوانده شود. در تلقين به مرده گفته مي شود که قبله تو کعبه است، کتاب تو قرآن است، پيامبرت مصطفي (ص) است و دوازده امام به عنوان امامان او نام برده مي شوند.
اين کاربراي اين انجام مي شود که مرده بهتر و راحت تر بتواند پاسخ گوي دو فرشته اي باشد که از او سؤال مي کنند، اما در حقيقت، مرده اي که اعتقادات محکمي نداشته و نماز و قرآن نمي خوانده، نمي تواند به صرف شنيدن اين الفاظ، از کعبه به عنوان قبله اش، از قرآن به عنوان کتابش و ... ياد کند. شرط پاسخگويي به سؤالات آن دو ملک، عمل و اعتقاد به موارد ياد شده است.
فرد اهل معنايي نقل مي کرد که: در مکاشفه اي، صحراي برهوت در برزخ را ديده است. اين صحرا مکان استقرار گنهکاران در عالم برزخ است. آن جا صحرايي بي آب و علف و خشک است که آفتاب سوزاني بر آن مي تابد و همه از شدت تشنگي عذاب مي کشند. آن فرد مي گفت: «در آن صحرا، قبرهاي زيادي به فاصله کمي از يکديگر بود و عده اي تلاش مي کردند در اين قبرها نيفتند. عده اي هم از شدت گرما، به اميد يافتن سايه اي، زير بوته هاي خار پناه گرفته بودند. همه اين افراد، «ياعلي» مي گفتند و اميرمؤمنان (ع) را به ياري مي طلبيدند. من مي ديدم که حضرت علي (ع) بالاي سر تک تک اين افراد ايستاده است، اما هيچ يک از آنان ايشان را نمي ديدند و تنها فرياد مي کشيدند «ياعلي»!
دليل اين امر، عدم اعتقاد واقعي آنان به حضرت علي (ع) است. اگر فردي در اين دنيا به اميرالمؤمنين (ع) اعتقاد راسخ داشته، يقين بداند که با يک بار درخواست کمک، ايشان به ياري اش خواهد آمد، حتماً اين گونه خواهد بود و پس از مرگ، حضرت علي (ع) ياري گرش خواهد بود.
همچنين آن فرد مي گفت: «نگاهم به محل ديگري متوجه شد. ديدم که جمعيت زيادي در حال حرکت هستند. وقتي دقت کردم ديدم دور محوري مي چرخيدند؛ ابتدا تعجب کردم ولي بعدها فهميدم که در روايات آمده است: امام علي (ع) همچون محور يک آسياب است که مؤمنين اطراف آن در چرخش و حرکتند»(2)
يکي از القاب حضرت علي (ع) يعسوب الدين است. يعسوب به ملکه و بزرگ زنبوران عسل گفته مي شود که همه زنبورها اطراف او مي چرخند و تحت فرمان اويند.، از اين رو يعسوب الدين يعني پادشاه و بزرگ دين، دينداران حقيقي که در دنيا همراه عمل صالح، اعتقادات خود را بروز داده اند، از کعبه ولايي ائمه (ع) اين چنين در آخرت نيز بهره مند، خواهند بود. اللهم ارزقنا.

توجه به اخلاص و خدايي بودن در زندگي
 

جناب حجت السلام و المسلمين پورسيدآقايي، حکايت جالبي را اين چنين بيان مي کردند: يکي از بزرگان و مسئولان کشور که راضي نيست نامش برده شود تعريف مي کردند که: چند سال قبل، حالم بد شد و مرا به بيمارستان بردند. هر روز حالم بدتر مي شد و زماني احساس کردم که سبک شده ام و روح از بدنم جدا شده است، اطرافيان گريه مي کردند و پزشکان شک وارد مي کردند. در اين حال دو نفر را کنار خود ديدم که يکي پرونده اي در دستش بود. دانستم که آنان، دو فرشته اي هستند که از مردگان بازجويي مي کنند. با خود گفتم: هنوز چند لحظه اي بيش نگذشته، حساب و کتاب آغاز شده است؟!
يکي از آن دو از من پرسيدند: چه با خود آورده اي؟ کارهاي خود را بيان کردم و گفتم: به کشور خود خدمت کرده ام، عالم بوده ام و کتاب هايي نوشته ام، نماز خوانده ام و روزه گرفته ام و ...فرشته اي که پرونده ام در دستش بود، گفت: «هيچ يک از اينها ثبت نشده است.» هر عمل ديگري را نيز که برشمردم، او با نگاهي به پرونده گفت: «ثبت نشده است» ناراحت و مضطرب با خود گفتم: بدون ترديد به يک سؤال و جواب ساده بسنده نخواهند کرد و اگر عمل نيکي با خود نداشته باشم، عذاب و شکنجه آغاز خواهد شد. ازاين رو، ناراحت و عصباني به تنها اميد خود متوسل شدم و گفتم: «محبت و ارادتي که به محمد (ص) و اهل بيت او (ع) داشته ام نيز ثبت نشده است؟ فرشته اي که دفتر اعمالم در دستش بود، برگه هاي دفتر را ورق زد و گفت: «چرا محبت تو ثبت شده است.» در آن لحظه فرشته ديگر گفت: «حضرت فاطمه زهرا (س) فرموده اند که به او فرصتي دوباره بدهيد.»
در اين حال پزشکان به من شک وارد مي کردند. ناگهان روح به بدنم بازگشت و اطرافيان شاد شدند. دانستم که به من اندکي فرصت داده اند تا اين بار با خود عمل خالص ببرم. زيرا فهميده بودم که تنها عملي پذيرفته مي شود که با خلوص قلبي کامل انجام شود و عملي که هر نيتي جز خدا در آن دخالت يابد، پذيرفته نخواهد شد. در روايت داريم:
اخلص العمل فان الناقد بصير: عمل خود را خالص کن زيرا آن کس که مي سنجد بسيار بسيار آگاه است.(3)

عنايت فاطمي (ع) به رزمندگان اسلام
 

شنيدن برخي از خاطرات، باور انسان را افزايش مي دهد. از جمله شنيدن خاطرات افرادي که مورد عنايت و لطف ائمه معصومين (ع) قرار گرفته اند، اعتقادات افراد را قوي تر مي کند.
افرادي که اهل جبهه و جنگ هستند و از شخصيت هاي بزرگ نظامي محسوب مي شوند، خاطرات زيبايي از آن روزگار بيان مي کنند؛ يکي از اساتيد رزمايش ها و آموزش هاي نظامي تعريف مي کرد: در زمان جنگ، من در يگان رزمي فعاليت مي کردم و غواص بودم، يک سال موقعيت رود بزرگ کارون را بررسي کرديم تا بهترين زمان عبور کردن از اين رودخانه و رسيدن به سمت عراق را تشخيص دهيم. اين رود بين مرز عراق و ايران قرار دارد.
شبي که طبق مطالعات مان بهترين زمان براي عبور از اين رودخانه بود فرارسيد، لباس هاي غواصي مان را پوشيديم و سوار قايق ها شديم. به ميانه هاي رود رسيده بوديم که برعکس تصور ما، باد و باران شديدي گرفت و منطقه طوفاني شد. توان کنترل قايق ها را نداشتيم، در وسط آب مي چرخيديم؛ هوا تاريک بود و در آن طوفان شديد، مسير ايران را گم کرده بوديم و توان بازگشت نداشتيم. از طرفي، طبق برنامه بايد به سمت عراق مي رفتيم. تنها راهي که به ذهنم رسيد، پيدا کردن راه از طريق ستاره ها بود. به آسمان نگاه کردم ولي ابرهاي سياه آسمان را پر کرده بود و ستاره اي پيدا نبود. دلم شکست و به حضرت زهرا (س) متوسل شدم. خطاب به آن حضرت عرض کردم: «يا حضرت فاطمه (س) تنها اميد ما به شماست و اگر راهي را که در پيش گرفته ايم حق است، کمک مان کنيد.» اشک هايم سرازير شده بود و چشمانم به آسمان بود. ناگهان ابرها براي يک لحظه کنار رفتند و من ستاره مورد نظرم را که نشانگر مسير بود ديدم پس از چند لحظه دوباره ابرها آسمان را فرا گرفتند و ستاره محو شد.
عنايت حضرت زهرا (س) شامل حال مان شد و ما به سمت عراق پيش رفته، پيروزمندانه خط را شکستيم.
مورد ديگري از عنايات ائمه (ع) پيروزي رزمندگان لبنان در جنگ با اسرائيل است. سيد حسن نصرالله، رهبر شيعيان لبنان با توسل به اهل بيت (ع) جنگ ناعادلانه 33 روزه را به پيروزي رساند.
آيت الله خزعلي با يک واسطه از سيد حسن نصرالله نقل کردند: «در يکي از روزهايي که اسرائيل با ناوگان هاي پيشرفته خود، از راه دريايي، تا نزديک مرز لبنان پيش آمده بود و ما با همه توان مبارزه مي کرديم، خسته شده بودم و نمي دانستم چگونه مي توان آن ناوگان هاي پيشرفته را منهدم کرد! در اتاق فرماندهي، از شدت خستگي خوابم برد. در خواب ديدم که به محضر اهل بيت (ع) شرفياب شده ام؛ به نوبت به محضر آن انوار مقدس مي رسيدم. من هر يک را که زيارت مي کردم، پس از هدايت، مرا به امام بعدي ارجاع مي دادند تا اين که به خدمت حضرت فاطمه زهرا (س) رسيدم. به محض ديدن ايشان، درد دل را آغاز کردم؛ از سختي کار گفتم و از ايشان درخواست کمک کردم. آن حضرت با دست مبارکشان به سمت آسمان اشاره اي کرد و با کلامي از ما دلجويي فرمودند. در همان حال، از خواب بيدار شدم.
تنها چند ساعت از آن خواب گذشته بود که خبر دادند يکي از ناوگان هاي اسرائيل منهدم شده است. ساعت اين اقدام پيروزمندانه را پرسيدم، درست اين اتفاق در همان ساعتي که من آن خواب را ديده بودم، روي داده بود.

خاطراتي از عنايات اهل بيت (ع) در جبهه
 

مناسب است در اين قسمت چند خاطره از همراهان و دوستان شهيد برونسي که حاوي عنايات و توجهاتي از حضرات معصومين (ع) در دوران جنگ و دفاع از حريم کشور اسلامي مان است را که به صورت محاوره اي تنظيم شده است تقديم کنيم:(4)
- حجت الاسلام محمد رضا رضايي از قول شهيد برونسي نقل مي کند:
هنوز عمليات درست و حسابي شروع نشده بود که کار گره خورد. گردان ما زمينگير شد و حال و هواي بچه ها، حال و هواي ديگري.
تا حالا اين طور وضعي برام سابقه نداشت. نمي دانم چه شده بود که حرف شنوي نداشتند؛ همان بچه هايي که مي گفتي برو توي آتش، با جان و دل مي رفتند!
به چهره بعضي ها دقيق نگاه مي کردم. جور خاصي شده بودند، نه مي شد بگويي ضعف دارند، نه مي شد بگويي ترسيدند، هيچ حدسي نمي شد بزني.
هرچه براي شان صحبت کردم، فايده نداشت. اصلاً انگار چسبيده بودند به زمين و نمي خواستند جدا شوند. هر کار کردم راضي شان کنم راه بيفتند، نشد.
اگر ما توي گود نمي رفتيم، احتمال شکست محورهاي ديگر هم زياد بود، آن هم با کلي شهيد. پاک درمانده شدم. نا اميدي در تمام وجودم ريشه دوانده بود، با خودم گفتم: چه کار کنم؟
سرم را بلند کردم رو به آسمان و توي دلم ناليدم که: «خدايا خودت کمک کن.» از بچه ها فاصله گرفتم. حضرت صديقه (س) را از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شريفش. زمزمه کردم: «خانم خودتون کمک کنين، منو راهنمايي کنين تا بتوانم اين بچه ها رو حرکت بدم، وضع ما را خودتون بهتر مي دونين»
چند لحظه اي راز و نياز کردم و آمدم پيش نيروها. يقين داشتم حضرت تنهام نمي گذارند، اصلاً منتظر عنايت بودم، توي آن تاريکي شب و توي آن بيچارگي محض، يک دفعه فکري به ذهنم الهام شد. رو کردم به بچه ها. محکم و قاطع گفتم: «ديگه به شما احتياجي ندارم! هيچ کدومتون رو نمي خواهم، فقط يک آر پي جي زن از بين شما بلند شه با من بياد، ديگه هيچي نمي خوام.»
لحظه شماري مي کردم يکي بلند شود. يکي از بچه هاي آرپي جي زن بلند گفت: من مي آم.
نگاهش مصمم بود و جدي. به چند لحظه نکشيد يکي ديگر، مصمم تر از او بلند شد، گفت: منم مي آم.
پشت بندش يکي ديگر ايستاد تا به خودم آمدم، همه گردان بلند شده بودند، سريع راه افتادم. بقيه هم پشت سرم.
پيروزي مان توي آن عمليات چشم همه را خيره کرد. اگر با همان وضع قبل مي خواستيم برويم، کارمان اين جور گل نمي کرد. عنايت ام ابيها (س) باز هم به دادمان رسيده بود.
- همسر شهيد برونسي خانم معصومه سبک خيز نقل مي کند:
بعد از عمليات آمده بود مرخصي. روي بازوش رد يک تير بود که درش آورده بودند و کم کم مي رفت که خوب بشود.
جاي تعجب داشت. اگر توي عمليات مجروح شده بود تا بخواهند عملش کنند و گلوله را در بياورند، خيلي طول مي کشيد همين را به خودش هم گفتم. گفت: قبل از عمليات تير خوردم، کنجکاوي ام بيشتر شد با اصرار من، شروع کرد به گفتن ماجرا:
تير که خورد به بازوم، بردنم يزد. توي يکي از بيمارستان ها بستري شدم. چيزي به شروع عمليات نمانده بود. ديرم مي شد. مي خواستم که هرچه زودتر از آن جا خلاص شوم. دکتري آمد معاينه کرد و گفت: بايد از بازوت عکس بگيرن.
عکسي که گرفتند معلوم شد گلوله مابين گوشت و استخوان گير کرده. تو فکر اين چيزها و تو فکر درد شديد بازوم نبودم. فقط مي گفتم: من بايد بروم. خيلي زود. دکتر هم مي گفت: شما بايد عمل بشين، خيلي زودتر.
وقتي ديد اصرار دارم به رفتن، ناراحت شد. عکس را نشانم داد و گفت: اين رو نگاه کن! گلوله توي دستت مونده، کجا مي خواي بري؟
به پرستارها هم سفارش کرد و گفت: مواظب ايشون باشيد، بايد آماده بشه براي عمل.
اين طوري ديگر بايد قيد عمليات را مي زدم. قبل از اين که فکر هر چيزي بيفتم. فکر اهل بيت (ع) افتادم و فکر توسل. حال يک پرونده را داشتم که توي قفس انداخته باشندش. حسابي ناراحت بودم و حسابي دلشکسته. شروع کردم به ذکر و دعا.
توي حال و گريه و زاري، خوابم برد، دقيقاً نمي دانم شايد هم يک حالتي بود بين خواب و بيداري. به هر حال توي همان عالم، جمال ملکوتي حضرت ابوالفضل (ع) را زيارت کردم. آمده بودند عيادت من.
خيلي قشنگ و واضح ديدم که دست بردند طرف بازوم. حس کردم که انگار چيزي را بيرون آوردند، بعد فرمودند: بلند شو، دستت خوب شده.
با حالت استغاثه گفتم: پدر و مادرم فدايتان، من دستم مجروح شده، تير داره، دکتر گفته که بايد عمل بشم. فرمودند: نه تو خوب شدي.
حضرت که تشريف بردند از جام پريدم و به خودم آمدم. انگار از خواب بيدار شده بودم. دست گذاشتم روي بازوم. درد نمي کرد، يقين داشتم خوب شدم. سريع از تخت پريدم پايين. سر از پا نمي شناختم و رفتم که لباسهام را بگيرم، ندادند. گفتن کجا؟ شما بايد عمل بشي.
گفتم من بايد برم منطقه، لازم نيست عمل بشم. جر و بحث بالا گرفت. بالاخره بردنم پيش دکتر. پا توي يک کفش کرده بود که مرا نگه دارد. هر چه گفتم: مسئوليتش با خودم؛ قبول نکرد. چاره اي نداشتم، جز اينکه حقيقت را بهش بگويم. کشيدمش کنار و جريان را گفتم. باور نکرد و گفت: تا از بازوت عکس نگيرم، نمي گذارم بري.
گفتم: به شرط اينکه سرو صداش رو در نياري. قبول کرد و فرستادم براي عکس. نتيجه همان بود که انتظارش را داشتم. توي عکسي که از بازوم گرفته بودند، خبري از گلوله نبود.
- همچنين خانم سبک خيز از قول همسرشان مي گويد:
يک بار خاطره اي از جبهه برام تعريف مي کرد. مي گفت: کنار يکي از زاغه مهمات ها سخت مشغول بوديم، تو جعبه هاي مخصوص، مهمات مي گذاشتم و درشان را مي بستيم. گرم کار، يک دفعه چشمم افتاد به يک خانم محجب با چادري مشکي! داشت پا به پاي ما مهمات مي گذاشت توي جعبه ها. با خودم گفتم: حتماً از اين خانم هاييه که مي آن جبهه.
اصلاً حواسم به اين نبود که هيچ زني را نمي گذارند وارد آن منطقه بشود. به بچه ها نگاه کردم. مشغول کارشان بودند و بي تفاوت مي رفتند و مي آمدند. انگار آن خانم را نمي ديدند. قضيه عجيب برام سؤال شده بود. موضوع عادي به نظر نمي رسيد. کنجکاو شدم بفهمم جريان چيست؟ رفتم نزديکتر تا رعايت ادب شده باشد. سينه اي صاف کردم و خيلي با احتياط گفتم خانم! جايي که ما مردها هستيم، شما نبايد زحمت بکشين.
رويش طرف من نبود. به تمام قد ايستاد و فرمود: «مگر شما در راه برادر من زحمت نمي کشيد؟»
يک آن ياد امام حسين (ع) افتادم، اشک توي چشمهام حلقه زد. خدا به ام لطف کرد که سريع موضوع را گرفتم و فهميدم جريان چيست. بي اختيار شده بودم و نمي دانستم چه بگويم. خانم، همين طور که روشان آن طرف بود، فرمودند: «هرکس که ياور ما باشد، البته ما هم ياري اش مي کنيم.»

عظمت حديث شريف کساء
 

محبوب ترين بندگان خدا، پيامبران و امامان (ع) هستند و ساير بندگان خدا با نزديک شدن به اين افراد مي توانند خود را به پروردگار نزديکتر کنند. در اين ميان بيشترين افتخار نصيب شيعيان است زيرا پيامبرشان بزرگ ترين پيامبر و امامان شان برگزيدگان خاص خدا هستند.
شيعيان با حضور يافتن در حرم امامان (ع) و خواندن دعاهاي آنان،ارادت خود را به حضور مقدس شان ثابت مي کنند. يکي از بهترين و مهم ترين آنها «حديث شريف کساء» است، اين حديث درباره پنج تن آل عبا يعني رسول خدا (ص) حضرت علي (ع) حضرت زهراي مرضيه (س) و امام حسن وامام حسين (ع) است و نشان مي دهد که آيه تطهير برخلاف گمان افرادي که معتقد بودند در شأن افراد ديگري نازل شده در شأن اهل بيت (ع) نازل شده است.
در مورد آثار عجيب خواندن حديث شريف کساء داستان هاي جالبي گفته شده است که در اين جا يکي از اين ماجراها را بيان مي کنم.
يکي از دوستان که جانباز جنگ تحميلي است به بيماري سختي مبتلا شد و پزشکان تنها راه احتمالي بهبود را عمل کردن او دانستند. او مي گفت: زماني که پزشکم کنار تختم آمد به او گفتم: آقاي دکتر! من از مرگ نمي ترسم، خواهش مي کنم هرچه هست را به من بگوييد. پزشک نيز به او گفته بود که همه چيز به دست خداوند است و تنها دعا مي تواند نجاتش دهد. او چند روز قبل از عمل، به يکي از دوستان گفته بود که از برخي دوستاني که نام شان را مي برد، بخواهد که براي او «حديث شريف کساء» را بخوانند.
دوست اين فرد ابتدا نزد يکي از بزرگان مي رود و از ايشان مي خواهد براي شفاي او دعا کند، آن آقا بعد از تأمل و توجهي مي گويد که: «دوست شما زنده نخواهد ماند.» پس از آن به سفارش دوست خود عمل مي کند و به افرادي که نام شان را برده بود، تلفن مي زند و به خواندن «حديث شريف کساء» سفارش مي کند. در وقت تعيين شده عمل انجام مي شود و به لطف خدا با موفقيت به پايان مي رسد. دوست آن بيمار پس از شنيدن خبر موفقيت عمل جراحي، نزد آن بزرگي که قبلاً خدمتش رسيده بود مي رود. آن بزرگ به محض ديدن او مي فرمايد: «شفا يافتن دوست شما به خاطر پيرزني بود که تا صبح بيدار مانده و براي او دعا کرده است.»
پس از پرس و جو متوجه مي شود که آن پيرزن مادر دوست بيمارش است. فرد شفا يافته، خود آن چه را ديده بود چنين بيان مي کرد:
«مدتي بعد از ورود به اتاق عمل، احساس کردم روح از بدنم جدا شده و ديگر در اين دنيا نيستم. در آن حال، دو نفر را ديدم و يکي از آنان پاکتي را به من داد و گفت: اين حديث کسايي است که مال توست. لحظه اي که پاکت را از دست آن فرد گرفتم، به هوش آمدم و دانستم به معجزه اهل بيت (ع) شفا يافته ام.»
با تأمل در چنين ماجراهايي، بيش از گذشته به لطف و قدرت امامان (ع) پي مي بريم و در مي يابيم که ياد کردن از اين واسطه هاي فيض الهي چه آثار باعظمتي مي تواند در زندگي ما داشته باشد.

رابطه امام حسن (ع) و امام حسين (ع)
 

در بيان کرامت و بزرگواري امام حسن مجتبي (ع) اين کريم بزرگوار اهل بيت عصمت و طهارت، هرچه بگوييم ناچيز است. يکي از رفقاء اهل معنا نقل مي کرد:
به مناسبت ميلاد مسعود امام حسن مجتبي (ع) قصد منبر رفتن داشتم،روز قبل از آن به سراغ مفاتيح الجنان رفتم و با خود گفتم :«زيارت نامه ي امام حسن عليه السلام را پيدا کنم و با استفاه از معاني آن و فضائل و بزرگواري هاي ام عليه السلام که در زيارت نامه شان آمده سخنراني خواهم کرد و به آن حضرت توسلي پيدا مي کنيم. »
به هر حال مفاتيح را گشودم و به دنبال زيارت نامه امام حسن عليه السلام گشتم ، اما هر چه گشتم زيارتي با اين عنوان نيافتم حتي مفاتيح را صفحه به صفحه جست و جو کردم اما هيچ زيارت نامه مخصوص شخص امام عليه السلام را نيافتم . آنجا که زيارت نامه قبور ائمه بقيع عليه السلام بود به طور دسته جمعي ، زيارت نامه اي آورده شده بود و هيچ زيارت نامه خصوصي در کار نبود.
مظلوميت امام حسن عليه السلام را به شکل عجيبي به خاطر آوردم ، با خود گفتم :«حتي در کتاب ادعيه ما شيعيان نيز، زيارت نامه اي مخصوص امام حسن عليه السلام وجود ندارد.» دلم شکست و بسيار گريه کردم . در همان حال خوابم برد . در خواب ديدم که امام حسن مجتبي عليه السلام به نزد من آمدند و حالم را پرسيده ، فرمودند :«چرا ناراحت و نگراني؟» گفتم :«آقاجان ! به سبب مظلوميت شماست، شما حتي يک زيارت نامه مخصوص نداريد.» امام فرمودند:«مگر شما نمي دانيد که وجود و تجلي من در حسين خلاصه شده است و هر جا نامي از امام حسين عليه السلام برده شود حتماً يادي از من هست؟»
گرچه امامان عليه السلام پس از امام حسين عليه السلام همگي فرزندان اويند، اما در زيارت نامه امامان عليه السلام و حتي امامزادگان آمده است:«السلام عليک يا ابن الحسن و الحسين عليه السلام» نام امام حسين عليه السلام نيز مصغر نام حسن است و هر دو يک معنا دارند.

امام حسين (عليه السلام) پدر همه بندگان صالح خدا
 

کنيه ي امام حسين عليه السلام «اباعبدالله» است و معناي آن «پدر بندگان خدا» است. به طور معمول ، اسمي که پسوند «ابا» قرار مي گيرد، نام فرزند است و آن اسم همراه پيشوند «ابا» به پدر آن فرد گفته مي شود ؛ مثلاً حضرت علي عليه السلام را
«ابالحسن » گويند، زيرا ايشان پدر امام حسن عليه السلام است ، اما درباره امام حسين عليه السلام چنين نيست ، زيرا نام فرزند بزرگ ايشان «عبدالله» نيست که به ايشان «اباعبدالله» گفته شود . درباره علت خواندن امام حسين عليه السلام به اين نام ، يکي از دوستان مي گفت : روزي در حرم امام رضا عليه السلام مکاشفه اي روي داد و من به افتخار زيارت امام رضا عليه السلام را يافتم . وقتي ايشان را ديدم دليل خواندن امام حسين عليه السلام به لقب ابا عبدالله را پرسيدم ؛ آن حضرت فرمودند :«ابا عبدالله يعني پدر بندگان خدا و ايشان پدر هر آن کسي است که بنده خدا باشد.»
«پدر بندگان خدا» بودن مقام بسيار بزرگي است ، زيرا بنده خدا بودن به خودي خود مقام بزرگي است. در تشهد نماز ، ابتدا به بندگي پيامبر عليه السلام شهادت مي دهيم ؛ سپس ازپيامبري ايشان ياد مي کنيم . اين خود نشانگر آن است که مقام عبوديت مقام بلندي است ؛ حال روشن است که «پدر بندگان خدا» بودن تا چه حد ارزشمند است . هر کس در مسير بندگي پروردگار قرار گيرد و بکوشد تا بنده ي خوب و پرهيزگاري باشد، امام حسين عليه السلام سرپرست و ولي او خواهد بود.
که مناسب است اينجا اين روايت را نيز گوشزد کنيم که پيامبر اکرم صلي الله عليه در مورد خودش و مولي الموحدين علي عليه السلام فرمودند: انا و علي ابوا هذه الامه؛ من و علي پدر اين امتيم.(5)

حضرت امام حسين عليه السلام رحمت بي پايان الهي
 

امام حسين عليه السلام سيد و سرور جوانان بهشت و سرچشمه زلال نور و فيض الهي اند . در روايت نيز در توصيف ايشان آمده است :« رحمه الله الواسعه» هستند.
يکي از شهروندان مؤمن و متدين بابلي که دبير بازنشسته ي قرآن است ، هنگام تنظيم وصيت نامه خود قيد مي کند که حتماً قبل از خاک سپاري ، بر سر جنازه اش زيارت پر فيض عاشورا خوانده شود و يادي از سيد الشهداء امام حسين عليه السلام کنند . ايشان خاطره اي شنيدني دارند که چنين براي مان نقل کردند:
يک شب ، خواب ديدم که با عده اي از خويشاوندان و دوستان در جمعي نشسته بودم اما هيچ کس مرا نمي ديد و هر چه صحبت مي کردم کسي صدايم را نمي شنيد، برايم عجيب بود . به سراغ تک تک افراد حاضر در جمع رفتم و با آنها صحبت کردم اما هيچ کس حتي کوچک ترين توجهي به من نمي کرد. در اين زمان بود که متوجه شدم مرده ام. در حقيقت ، اين روح من بود که در جمع حضور داشت و همه بستگان و دوستان براي تشييع و خاک سپاري من جمع شده بودند. جنازه مرا در تابوت گذاشتند و به سمت قبرستان بردند سپس جسمم را در قبر نهادند و اولين سنگ لحد را روي قبر گذاشتند.
با گذاشتن اولين سنگ لحد، ترس و وحشت ، همراه نگراني و اضطراب همه وجودم را فرا گرفت، اما شنيدم که کسي گفت:« هر گاه نگران شدي و ترسيدي، اين ذکر را بگو : يا حسين!» من به محض اين که نام مقدس «يا حسين» را آوردم ، نوري به داخل قبرم تابيد و اضطراب و نگراني ام برطرف شد. چند لحظه بعد ، سنگ لحد دوم را گذاشتند . اين بار وحشتي بيش از اولين بار در دلم افتاد؛ بار ديگر ذکر «يا حسين» بر زبانم جاري شد و اين بار نيز نوري داخل قبرم تابيده شد و قبر را روشن کرد اما همين که سومين و آخرين قطعه از سنگ لحد را روي قبر گذاشتند وحشت بسيار زيادي در وجودم رخنه کرد. اين بار نيز صدا زدم «يا حسين!» در اين زمان قبر غرق نور و روشنايي شد و نام مقدس امام حسين عليه السلام چون نوري باورنکردني نمايان گشت.
از خواب بيدار شدم و ازخواب شگفت انگيز متعجب ماندم. جهت تعبير خواب، نزد يکي از دوستان روحاني رفتم، ايشان پس از شنيدن خوابم گفتند: «تا کمتر از ده روز ديگر به کربلاي معلي مشرف خواهي شد.» اين درحالي بود که در آن زمان، مرز ايران و عراق بسته بود، اما با ناباوري کامل، هشت روز پس از ديدن آن خواب، بدون هيچ آمادگي قبلي تدارکات سفرم به کربلا و نجف چيده شد و من به کربلا و نجف مشرف شدم.

جنيان و عزاداري براي امام حسين (ع)
 

در کنار انسان ها خداوند موجوداتي به نام جن، خلق فرموده است که آنها نيز گروه ها و عقائد متفاوتي دارند که براي اطلاع بيشتر مي توانيد به کتاب «رهزن دل» شماره سوم از مجموعه هواي وصل مراجعه کنيد. در کتاب شريف لهوف سيد بن طاووس که در مورد شهادت امام حسين (ع) است، به حضور عده اي از جنيان به محضر مبارک حضرت سيد الشهداء (ع) اشاره شده است که جهت ياري رساندن به آن حضرت به کربلا آمدند و آن جناب خود از آنها نپذيرفت. مرحوم آيت الله سيد محمد مهدي لنگرودي (ع) خاطره اي را در همين رابطه چنين تعريف مي کردند:
سال ها پيش به حسينيه اي در يکي از شهرهاي کشور هند دعوت شدم. اين حسينيه در خانه ي يکي از علما آن جا به نام سيد حميدالحسين قرار داشت. در آن حسينيه ضريح کوچکي شبيه ضريح امام علي (ع) وجود داشت. سيد حميدالحسين و پدر بزرگوارشان که ايشان نيز از عالمان بزرگ بودند در مورد اين ضريح مي گفتند: «حدود چهل سال قبل در يک عصر تاسوعا، چند نفر اين ضريح را که از عاج فيل ساخته شده است به در منزل ما آوردند و گفتند: اين هديه اي از طرف «زعفرجني» به حسينيه شما است.» روي ضريح کاغذي بود که در آن به خط ميخي يا کوفي مطالبي نوشته شده بود. آنان گفتند: «شب عاشورا عده اي ازجنيان شيعه به حسينيه شما مي آيند، در کناراين ضريح عزاداري مي کنند و صداي شيون آنان در تمام اين شب بلند است. اگر اين کاغذ هر شب روي ضريح باشد آنان هر شب به اين جا مي آيند و اگر فقط مي خواهيد شب عاشورا بيايند، کاغذ را در هم پيچيده زيرخاک مدفون سازيد و فقط سالي يک بار آن را بيرون آورده روي ضريح قرار دهيد؛ در ضمن، امشب در کنار منبر، يک جاي خالي براي زعفرجني بگذاريد.» ما نيز چنين کرديم و آن شب هرکس مي خواست در کنار منبر بنشيند ما مي گفتيم: اين جا، جاي کسي است.
هنگامي که واعظ به منبر رفت و مشغول خواندن مقتل شد، از آن جاي خالي صدايي بلند شد و به واعظ اعتراض کرد: «نه! چنين نبود، من خود در صحراي کربلا حاضر بودم و ديدم که اين چنين است ...»
آن روز «زعفرجني» حدود بيست مرتبه به واعظ اعتراض کرد و نکاتي را که مي گفت، بسيار جان گدازتر و سوزناک تر از سخنان واعظ بود. هر زمان هم که به گوينده اعتراض نداشت، چنان مي گريست که صداي گريه و شيون او شور عجيبي را در بين مردم عزادار بوجود مي آورد تا آن جا که چند نفر از شدت گريه بي هوش شدند.
در مورد جناب زعفرجني بايد عرض شود که ايشان رئيس گروه جن شيعيان بوده است و حکايتي از حضور او در کربلا مي توان در ضمن اشعار مرحوم عمان ساماني در کتاب گنجينه اسرار ملاحظه نمود.

پي نوشت ها :
 

1-سوره يوسف، آيه 111.
2-امام علي (ع): ان محلي منها محل القطب من الرحا؛ جايگاه من نسبت به خلافت و رهبري امت همانند محور آسياب به آسياب است که دور آن حرکت مي کند (نهج البلاغه خ 3)امام علي (ع) انما انا قطب الرحا تدور علي و انا بمکاني، فاذا فارقته استحار مدارها و اضطرب بقالها؛ من چونان محور سنگ آسياب بايد بر جاي خود استوار بمانم تا همه پيرامون من و به وسيله من به گردش در آيند، اگر من از محور خود دور شوم مدار آن بلرزد و سنگ زيرين آن فرو ريزد (نهج البلاغه، خ 119).
3-بحار الانوار، ج 3، ص 431.
4- به نقل از کتاب «خاک نرم کوشک».
5- بحار الانوار، ج 16، ص 95.
 

منبع:لک علي آبادي،محمد،دلشدگان،انتشارات هنارس،1388



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط