عمليات والفجرمقدماتي، يادداشتهائي از خاطرات رزمندگان(2)

من عضو گردان امام الهادي تيپ حضرت معصومه بودم. گردان سيد الشهداء خط شکن بود و گردان ما پشتيبان آن بود. گردان ديگر در دنبال ما حرکت مي کرد قرار بود تيپ محمد رسول الله در سمت شمال ما وارد عمل شود.
دوشنبه، 27 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عمليات والفجرمقدماتي، يادداشتهائي از خاطرات رزمندگان(2)

عمليات والفجرمقدماتي، يادداشتهائي از خاطرات رزمندگان(2)
عمليات والفجرمقدماتي، يادداشتهائي از خاطرات رزمندگان(2)


 

نویسنده: سيد يعقوب حسيني




 

برادر بسيجي علي محمد رحيمي عضو تيپ حضرت معصومه لشکر علي ابن ابيطالب
 

من عضو گردان امام الهادي تيپ حضرت معصومه بودم. گردان سيد الشهداء خط شکن بود و گردان ما پشتيبان آن بود. گردان ديگر در دنبال ما حرکت مي کرد قرار بود تيپ محمد رسول الله در سمت شمال ما وارد عمل شود.
هنگامي که گردان ما براي شروع حمله به جلو رفت، در پشت تپه اي متوقف شد، تا خط دفاعي دشمن شکسته شود. هنگامي که گردان خط شکن مشغول جمع آوري ميدان مين دشمن بود، پاي يکي از افراد روي مين جهنده رفت و منطقه روشن شد. در نتيجه نيروهاي عراقي متوجه حمله ما شدند. ابتدا گلوله هاي منور و موشک هاي اعلام خبر پرتاب کردند. بعد از آن که موشک قرمز پرتاب شد، آتش نيروهاي عراقي به روي افراد ما باز شد. بالاخره خط مقاومت دشمن شکسته شد و ما پيشروي کرديم. ابتدا به يک کانال کوچک رسيديم. ازآن گذشتيم بعد به يک کانال بزرگ رسيديم. تعدادي قريب 20 نفر از افراد ما تخته هائي حمل مي کردند تا بر روي کانال برقرار کنند و راه عبور باز نمايند. افرادي که تخته ها را حمل مي کردند، خيلي خسته شده بودند، به طوري که ما از برقرار کردن تخته ها روي کانال صرف نظر کرديم و پريديم. داخل کانال آب و گل بود و ما نتوانستيم از طرف ديگر کانال بالا بيائيم. زيرا من يک قبضه تيربار و همچنين سلاح انفرادي همراه داشتم. البته اسلحه متعلق به يکي از برادران بود. که مجروح شده بود يک آرپي جي هم داشتم. ما درآن شرايط حدود نيم ساعت زمين گير شديم و تلفاتي نيز داديم. بالاخره من با کمک يکي از برادران که در خارج کانال بود از آن خارج شدم، بقيه هم بالا آمدند. پيشروي کرديم تا به کانال سومي رسيديم که عرض آن حدود 4 متر بود و نردباني براي ورود و خروج روي آن گذشته شده بود. -توسط افراد خودي-. اما ازهر تعدادي که از روي آن عبور مي کردند عده اي نيز به داخل کانال مي افتادند. ما از کانال گذشتيم و در غرب کانال آتش دشمن به روي ما باز شد. يکي از افراد ما به نام عباس جان نثار به شدت مجروح شد. علي بيگي معاون گردان به ما گفت: به سمت شمال برويم. ما بعد از طي مسافتي به افراد گردان سيد الشهداء رسيديم. درآن جا درباره ادامه پيشروي يا عقب نشيني بين فرمانده گردان و افراد بحث بود. فرمانده آن گردان مجتبي حجازي نيز از ناحيه دست تير خورده و مجروح بود. يک تير بارچهار لوله دشمن به سمت محل توقف افراد ما روانه شده و مانع پيشروي گرديده بود. اما افراد ما داخل کانال بودند و آسيب نمي ديدند. من با يکي از برادران مسئول عمليات و اطلاعات به نام حميد سعادتمند تصميم گرفتم به سمت موضع تيربار دشمن برويم و آن را از کار بيندازيم. براي اين منظور تا جاده آسفالت پيش رفتيم. عراقي ها متوجه حرکت ما شدند. منطقه را روشن کردند. ما ديديم که نيروي زيادي از دشمن در تمام منطقه موضع گرفته است. ما مجبور به عقب نشيني شديم و وضعيت را به فرمانده گردان سيدالشهداء اطلاع داديم. او گفت: در همان جا پدافند شود تا وضعيت روشن گردد. در اين گيرودار به ناگهان يک فرد عراقي که خود را به حاشيه کانال رسانده بود، افراد ما را که داخل کانال بودند به رگبار بست و تعدادي را شهيد و مجروح کرد. بعد ازآغاز روز دستور داده شد نيروي ما عقب نشيني کنند. ما به عنوان عقبدار مانديم. تا ابتدا ديگران عقب بروند. بالاخره همه عقب آمديم و در خاکريزي که به وسيله جهاد سازندگي ايجاد شده بود مواضع پدافندي اشغال کرديم.

برادر پاسدار فريدون قاسمي معاون فرمانده گروهان در گردان سيد الشهداء
 

واحد ما حدود 4 ماه قبل از عمليات در منطقه اي به نام سايت -غرب شوش-مستقر شد. به علت طولاني شدن توقف دراين منطقه، افراد خسته شده بودند. به طوري که افراد به عنوان مرخصي مي رفتند و ديگر بر نمي گشتند. تا اين که روزي برادر حسن درويش فرمانده تيپ امام حسن به منطقه آمد و همه افراد را احضار کرد و براي آنها درباره عمليات صحبت نمود. گفت: همه طرحهاي عملياتي آماده است، فقط منتظر صدور فرمان امام هستيم. اين خبر فوق العاده در روحيه افراد حسن اثر داشت. در همان روز واحدي از ما به منطقه جلو اعزام شد و روز بعد بقيه واحد اعزام گشت. محل بعدي ما جنگل عمقر بود. مدتي درآن جا مرحله آمادگي را گذرانديم تا زمان عمليات فرا رسيد و حرکت و راهپيمائي به سمت مواضع حمله شروع شد. گردان شهيد دانش، گردان خط شکن بود. گردان محبي بعد ازآن، حرکت مي کرد و گردان ما -الشهداء -بعد از آن راه مي افتاد.
به ما گفته بودند، در مسير پيشروي 3 کانال عراقي وجود دارد که بايد ازآنها عبور کنيم. اما در هنگام عمليات به کانال چهارم نيز برخورد کرديم. به علت اين که قبلاًً از وجود آن آگاه نبوديم، همين امر سبب وارد شدن تلفاتي به نيروهاي ما گرديد.
از نظر اطلاعاتي اشتباهات ديگري وجود داشت. براي عبور از کانال پلهائي پيش بيني شده بود که به وسيله افراد حمل مي شد. پل ها به اين صورت بودند که مقداري سيم کابل و تعدادي برانکارد بود که با سيم روي کانال مستقر مي شد و برانکاردها در روي رشته سيم قرار مي گرفتند و افراد از روي آنها مي گذشتند.
عمليات حدود ساعت 21:30 شروع شد ابتدا گردان شهيد دانش حرکت کرد و از کانال اول عبور کرد. اما در حاشيه کانال موانع ديگري از قبيل سيم خاردار و ميدان مين دشمن وجود داشت که در عبور ازآن تعدادي از افراد ما شهيد و مجروح شدند. بالاخره گردان ما نيز از آن کانالها گذشت. اما به کانال رسيد که قبلاًً از آن اطلاع نداشت.
افراد ما به داخل کانال افتاد. در مقابل آن کانال موانع و ميدانهاي مين ديگر دشمن وجود داشت. اين موانع آن قدر زياد بود که مي توان گفت در عمليات والفجر مقدماتي ما با خود دشمن نجنگيديم، بلکه با موانعي که دشمن ايجاد کرده بود وارد مبارزه شديم.
به طورکلي وضعيت منطقه نبرد طوري بود که ما با خود عناصر دشمن درگير نشديم. بعد از آغاز روز نتوانستيم ادامه دهيم. مجبور به عقب نشيني شديم. تلفات زيادي نيز دراين عقب نشيني داديم. به عنوان مثال از گروهان ما بيش از 30 و 40 نفر سالم بازنگشتند.

برادر بسيجي فضل الله کبيري عضو گردان ذوالفقار لشکر نجف اشرف
 

گردان ما حدود يکماه بود که منتظر حمله بود و طولاني شدن دوران انتظار سبب تضعيف روحيه برادران شده بود. بالاخره در شب 17 بهمن گردان ما به جنگل عمقر حرکت کرد. شب بعد از عمليات شروع شد. طرح آن بود که معابري در موانع دشمن به وسيله يگان هاي تخريب خودي ايجاد شود که اين کار انجام گرفته بود. ولي به نظر مي رسيد که دشمن به ايجاد آن معابر پي برده بود. زيرا هنگامي که عمليات شروع شد، دشمن آتشهاي نشان شده به آن معابر اجرا کرد و تلفات سنگيني به نيروهاي ما وارد نمود. مسئله غافلگيري دشمن از ميان رفت. معابر کم عرض و حدود يک متري بودند. با اين وجود افراد ما بدون ترس از آتش دشمن از آنها گذشتند و به کانال اول رسيدند. پلي بر روي آن قرار داده شد. اين پل قطعات فلزي بود که با لولا به يکديگر متصل مي گرديد. هر قطعه حدود يک متر طول داشت. عبور از پل به ستون يک نفري بود. بعد از عبور از کانال اول به ميدان مين دشمن رسيديم که دشمن معابري درآن داشت و تيربارهائي براي دفاع ازآن معابر مستقر کرده بود. افراد ما اين تيربارهاي دشمن را منهدم کردند و از آن معابرگذشتند. به کانال دوم رسيدند. اتفاقاً افراد تأمين عراقي از نزديکي اين کانال فرار کرده بودند و نتوانسته بودند پلها را تخريب کنند. آن پلها به دست نيروهاي ما افتاد و از آن گذشتيم. به ميدان مين سوم دشمن برخورد کرديم که خيلي وسيع نبود و معابر بزرگي داشت. در غرب اين ميدان مين شيارهائي تهيه شده بود که نيروهاي عراقي در آن مواضع و سنگر داشتند. افراد ما به آن سنگرها حمله کردند. من حدود 30 متري آن سنگرها زخمي شدم وعده زيادي نيز از افراد ما مجروح شده بودند، اما مهم آنها رزمندگان سالم را براي ادامه پيشروي تهييج و تشويق مي کردند. بالاخره گروه امداد پزشکي آمد و زخمي ها را پانسمان کرد و آنها را به عقب تخليه نمود. برادر پاسدار سيد مهدي اسماعيليان عضو مرکز آموزش سپاه پاسداران نجف آباد
براي آماده شدن جهت عمليات والفجر مقدماتي، يگان ها در تنگ زليخان مستقر شد. قرار شد عمليات از جنگل عمقر آغاز شود. در مرحله اول پيشروي تا پل خزيله انجام گيرد. در مرحله دوم تا عماره ادامه يابد. هدف اصلي اين عمليات شهرالعماره عراق بود، ولي متأسفانه نقطه ضعف هائي در عمليات وجود داشت که مانع رسيدن نيروهاي ما به هدف شد. در جلسه اي که با حضور فرمانده تيپ و فرماندهان گردانها تشکيل شد، از جمله نقاط ضعف ها که بيان گرديد، آن بود که طرح اين عمليات براي دشمن مشخص شده بود. يکي از دلائل آن استقرار و تمرکز نيرو در آن منطقه به مدت 3 ماه بود. اين تمرکز نيرو قطعاً به دشمن مي فهماند که عملياتي در اين منطقه اجرا خواهد شد. ضمن اين که تلاشهاي مختلف از قبيل : شناسائي و وجود عناصر جاسوس دشمن در بين نيروهاي خودي و يا منطقه پراکنده بود. مي گفتند موتور سواراني که براي شناسائي رفته بودند اسير دشمن شده و طرح را لو داده اند.
ضعف ديگربه اهميت ندادن و کوچک شمردن بعضي از مسائل مهم بود. نقطه ضعف ديگر نارسائي طرح ها بود که در آنها براي عبور از آن همه مواضع دشمن پيش بيني کافي نشده بود. اين امر سبب شد که کراراً طرحها به سرعت تغيير پيدا کنند و مأموريت يگانها عوض شود و واحدهائي مأموريت را به عهده بگيرند که قبلاًًً با آن توجيه نبودند.
مسئله ديگر عدم اطلاعات کافي در رده هاي مختلف بود. طوري که هر فرمانده اي فقط از کليات عمليات آگاه بود و درباره جزئيات مطالب مهمي نمي دانست. مثلاًً درباره وجود جاده ها و کانال ها مطالب کلي گفته شده بود. اما درباره جزئيات آنها اطلاعات کافي در اختيار يگانهاي اجرائي نبود و خود منطقه رملي مشکلي براي يگانها ايجاد کرده بود که سبب گم شدن بعضي از آنها گرديد.
مسئله ديگر وارد عمل کردن کليه نيروها در همان مرحله اول عمليات بود. اين امر سبب شد که اغلب يگانها تداخل کرده و بي نظمي در آهنگ حرکت يگانها ايجاد شود به طوري که يگانها واحدهاي سمت راست و چپ خود را نمي شناختند.
نکته ديگروارد کردن قسمت عمده نيروها از يک محور بود. اين محور براي دشمن شناخته شده بود، آن را در زير آتش سنگين خود گرفته بود. ضمن اين که دفاع خود را نيز مقابل آن محور مستحکم کرده بود. اتفاقاً در مرحله دوم نيز نيروهاي ما از همان محور پيشروي کردند. اين امر سبب تلفات ديگري شد _ به طور کلي تلفات نيروهاي ما بسيار زياد شد_.
يگان ما به همراه واحد سوار زرهي و مکانيزه پيشروي مي کردند. حدود 3 بعد از نيمه شب به نزديک منطقه نبرد رسيديم. قرار بود خاکريز تهيه شود و يگان ما در آن مستقر گردد و پاتک احتمالي دشمن را دفع نمايد. در هنگام حرکت نيروي پياده نظام با افراد سواره همگام نبود. تعداد زيادي ازافراد بر روي تانکها سوار شده بودند که اين خود امري خطرناک بود و من خود ديدم که روي يک دستگاه خودرو نفربر بر حدود 30 نفر سوار شده بودند. در هنگام عقب نشيني هم همين وضع وجود داشت. ارتباط مطمئن بين يگانها برقرار نبود. اين امر سبب بروز اختلال در راهپيمائي شبانه مي شد بخصوص اين که بين يگان هاي پياده با زرهي ارتباط وجود نداشت. اين ناهماهنگي ها سبب شد که در مدت ساعات تاريکي شب نيروهاي ما به خط اول هدف که کانال چهارم بود نرسيدند، تا در آن مواضع پدافندي ايجاد کنند. بعد از روشنائي روز دشمن پاتک کرد و نيروهاي ما يکباره بدون طرح شروع بعقب نشيني کردند و ما فقط يک چيز فهميديم که همه مي گفتند عقب نشيني کنيد و گرنه محاصره مي شويد و اين وضع سبب اختلال شديد گرديد. افراد تلاش مي کردند به هر وسيله اي خود را نجات دهند. براي اين منظور به تانکها و نفربرها رو آورند و سوار آنها شدند. دو دستگاه تانک به داخل کانال افتادند و واژگون شدند و نتوانستند خارج شوند. من خودم روي تانکي سوار بودم. گلوله اي آرپي جي دشمن تانک هاي ما را تعقيب مي کردند، ولي خساراتي وارد نکردند. در آن شب واحد ما حتي يک گلوله هم تيراندازي نکرد. فقط سوار تانک ها بوديم و راه مي رفتيم. در نزديکي صبح همه نيروها عقب نشيني کردند و به پشت خاکريزاول آمدند.
آنچه مسلم به نظر مي رسيد، اين بود که دشمن کاملاًً از چگونگي عمليات ما آگاه بود و خود را براي مقابله کاملاًً آماده کرده بود. در حالي که در مراحل طرحريزي و هدايت عمليات نيروهاي ما نيز فقط ضعف هاي فراواني وجود داشت. از جمله ضعف فرماندهي و رهبري بود. عملاً فرمانده هان تيپ کاره اي نبودند. فرمانده لشکر مستقيماً با فرماندهان گردان تماس مي گرفت ضمن اين که اين فرماندهان نيز قدرت فرماندهي خوبي ارائه ندادند.
درباره روش اجراي عمليات برادر اسماعيليان چنين گفته اند که يگان ما در شب اول عمليات وارد نبرد نشد. شب اول عمليات با شکست مواجه شد و تلفات زيادي به نيروي ما وارد گرديد. از يک گردان به نام گردان حاج اميني تقريباًً نصف گردان تلفات دادند و نيروهاي ما عقب نشيني کردند. شب دوم به علت عدم امکان ايجاد هماهنگي، حمله اجرا نشد. در شب سوم، عمليات بار ديگر شروع شد که گردان ما نيز به همراه واحد زرهي، سوار بر تانکها و نفربرها شدند. گردان ما با يک گردان از لشکر نجف با دو گردان زرهي ادغام شده بودند. ابتدا يگانهاي پياده پيشروي کردند تا معابري در ميدانهاي مين و موانع دشمن ايجاد کنند و ما بايستي مواضع پدافندي در پشت موانع دشمن اشغال مي کرديم.
عمليات شروع شد و تا حدود کانال چهارم دشمن پيشروي انجام گرفت. هنگامي که صبح شد، به ناگاه متوجه شديم که فرمانده ستون به عقب برگشته و به ما هم نگفته چکار بايد بکنيم. بالاخره فرمانده ما هم دستور داد به عقب برگرديم. هنگام عقب آمدن تانکي که ما روي آن سوار بوديم، به داخل کانالي افتاد و گير کرد و ما پياده شديم. با فرمانده گروهان و معاون او و بي سيم چي و چند نفر ديگر قدري به جلو رفتيم، اما متوجه شديم که داخل واحدهاي دشمن مي شويم. سريعاً روي يک تانک ديگر سوار شديم و به عقب برگشتيم. در پشت همان خاکريز که شب قبل بوديم مستقر شديم. اين عمليات که نيروي زيادي براي آن آماده شده بود با عدم موفقيت مواجه گرديد و تلفات و خسارات سنگيني به نيروهاي ما وارد شد.

برادر محمد محمودي نژاد مسئول ستاد پشتيباني جهاد کرمان
 

درمنطقه اي که فعاليت آغاز شد، ابتدا هيچ گونه نيرويي ازايران و عراق در آن مستقر نبود. منطقه اي رملي بود که کمتر تصور مي شد در آنجا نبردي اجرا شود. وقتي که ما وارد آن منطقه شديم، ديديم که خودروهاي معمولي نمي توانند کاري انجام دهند و بايد دنده کمک داشته باشند و نام اين منطقه زليجان بود و جنگل عمقر و ميشداغ نيز مي گفتند. قرار شد جهاد سازدگي در آنجا جاده ايجاد کند. جاده سازي حدود يک يا دو ماه به طول انجاميد و تا منطقه درختزار عمقر ادامه داده شد.
بعد ازاحداث اين جاده يک حالت غرور آميزي درافراد ايجاد شد تابلويي نوشته شده بود: مقصد العماره. تابلوهاي ديگري نيز نصب شد و اين نامگذاري به وسيله لشکري انجام شد که ما براي آن جاده مي کشيديم. اين تابلو بهترين اطلاعات را مي توانست به دشمن بدهد. ضمن اين که احتمال وجود عوامل نفوذي دشمن در بين نيروهاي خودي نيز وجود داشت. اين اطلاعات به دست نيروهاي عراقي افتاده بود. چنان که چند شب قبل از عمليات، راديو عراق گفته بود که نيروهاي ايران مي خواهند در منطقه عماره حمله کنند. بنابراين ارتش عراق براي مقابله کاملاً آماده شده بود. از جنگل عمقر تا خط مقدم دشمن جاده اي وجود نداشت. افراد جهاد سازندگي با تلاش فراوان جاده اي احداث کردند. هنگام پيشروي ما بعد ازآن که مقداري جلو رفتند، گزارش دادند خبري از دشمن نيست. خودروها با چراغ روشن پيشروي کردند. اما هنگامي که به نزديکي ميدان مين دشمن رسيدند، دشمن آتش خود را بر روي آنها باز کرد. ما ناگهاني متوجه شديم افراد خودي با حالت ناراحت کننده و زخمي به عقب باز مي گردند. موقعيت را ازآنها پرسيدم، گفتند: در حدود دو کيلومتري دشمن هستيد. در اين حالت يک ستون بزرگ از خودروهاي راهسازي درآن منطقه بود که همه به حالت چراغ روشن بودند. دشمن آن منطقه را تشخيص داد و آتش خود را بر روي آنها باز کرد، اما خسارات و تلفاتي به نيروهاي ما وارد نشد. خودروهاي مهندسي سريعاً عقب نشيني کردند و فقط دو نفر از برادران ايثارگر جهاد سازندگي باقي ماند و براي افراد خودي خاکريز تهيه گرديد.
با همه مشکلاتي که به وجود آمده بود، نيروهاي ما تا حوالي پل خزيله جلو رفته بودند، اما نابساماني به وجود آمده بود. چنان که يکي از رانندگان لودر مي گفت: وقتي من به آن منطقه رسيدم کسي نبود که به من بگويد چه کار بايد بکنم. سيستم فرماندهي مختل شده بود و من هم تنها راننده لودري بودم که در آنجا شروع کردم به ايجاد خاکريز، تا اين که هوا روشن شد و متوجه شدم خاکريز را در جهت عکس زده ام درحالي که پشت به دشمن بودم. خاکريز به صورت دايره اي بود، مجبور شدم در خاکريز شکافي ايجاد کنم و به پشت آن بيايم. دراين هنگام دشمن گلوله اي را به طرف لودر من روانه کرد و نيروهاي خودي نيز عقب نشيني کردند.
براي مرحله دوم عمليات، دشمن آماده تر شده بود. عدم موفقيت باعث ناراحتي افراد ما گرديده بود. آنهايي که عقب مي آمدند از وجود ناهماهنگي ها و ضعف ها ابراز ناراحتي مي کردند. اطلاعات کافي نبود، پلهايي که براي عبور از کانالها ساخته بودند، کارائي چنداني نداشت. اشکالاتي ديگر نيز در جريان عمليات بود. اين برادر در پاسخ به سوال نحوه هماهنگي سپاه و ارتش گفته است که متأسفانه هماهنگي چنداني وجود نداشت. نيروهاي پياده کلاً از افراد سپاه و بسيج بودند، فقط نيروهاي پشتيبان از نظر سلاح سنگين، يگان هاي ارتشي بودند. شايد، ديد بعضي از افراد بعد از عمليات آن بود که در اين عمليات با عناصر ارتشي هماهنگي کافي نشده بود. به طورکلي هرگاه يگانهاي ارتش و سپاه به طور مجزا وارد عمل شدند، نتايج چندان مطلوب نبوده است.
درباره روش فرماندهي و کنترل، برادر محمودي نژاد نظر دادند که روي هم رفته در منطقه اي که ما فعاليت مي کرديم چندان خوب نبود. من شاهد بعضي از اين ضعفها بودم. مي گفتند افرادي را دستگير کردند که با دشمن همکاري مي کردند. نمي دانم درست بود يا نه ولي به هرحال شايع کردن اين خبرها زيانهايي را براي روحيه افراد ما داشت. از جمله ضعف فرماندهي آن بود که يکباره دستور دادند چراغها را روشن کنند. وقتي چراغها روشن شد، منطقه به صورت شهرکي کاملاًً مشخص نمايان گرديد. معلوم نبود چه کسي و به چه علتي چنين دستور خطرناکي را داد. نا هماهنگي ها چشمگير بود، به ويژه بين ارتش و سپاه، مثل اين بود که هر کسي مي خواست به اصطلاح خودي نشان بدهد. يکي ازافراد جهاد سازندگي مي گفت در يک جلسه طرح ريزي شرکت کرده بود، وقتي که درباره چگونگي فعاليت جهاد سازندگي مسائلي مطرح مي شد، غالباً نظريات غير منطقي ارائه مي گرديد. اين برادر مشکلات را گفته بود و به همان جهت، عمليات دو هفته به تأخيرافتاد. در مورد جهاد سازندگي مقدورات را در نظر نمي گرفتند.

برادر پاسدار مهدي آزادي از منطقه ده کشوري
 

اين برادر جزو گروه تخريب بود. در اين مصاحبه ضمن تشريح پيشرفت آموزش تخريب در يگانهاي سپاه و بسيج، نظريات خود را در مورد عمليات والفجر مقدماتي ارائه کرده است. در مقدمه آن در مورد ضعف حفظ اسرار و اطلاعات تأکيد کرده و مي گويد منطقه استقرار نيروهاي خودي مانند شهرکي بود و رفت و آمدها و طرحها حفاظت نمي شد. به عنوان مثال: وقتي به منطقه لشکر 15 امام حسن رفتيم درآنجا در هر گوشه و کنار ديديم که کالک عمليات در دسترس همه قرار دارد و حتي روي زمين منطقه عمليات را طراحي کرده بودند. هواپيماهاي دشمن مي توانستند از آن عکسبرداري کنند. اين امر سبب شد که دشمن کاملاً از چگونگي طرح عمليات نيروهاي ما آگاه شود و آماده براي مقابله گردد.
براي اين عمليات يکباره تيپ ها به لشکر و لشکرها به سپاه تبديل شدند. استعداد رزمي آنها افزايش يافت. اما فرماندهان غالباً توانايي هدايت اين واحدهاي بزرگ را نداشتند و اين امر کار مفيدي نبود. چنان که بعد از عمليات والفجر مقدماتي به کنار گذاشته شد و سازمان سپاه _ رده نظامي_ به هم خورد. قرارگاه کلي هدايت کننده تشکيل گرديد. در حالي که در نبردهاي سال اول و دوم جنگ که واحدهاي رزمنده سپاه، بسيجي بودند کارآئي فوق العاده داشتند. آن واحدهاي 300 نفري بيش از واحدهاي هزار نفري در عمليات والفجر مقدماتي توان رزمي داشتند. آنها در آن مواقع با حداقل تجهيزات لازم مي جنگيدند. اما در عمليات والفجر چادرها برق داشتند. حتي در بعضي چادرها ويدئو و تلويزيون هم بود. اين وسائل بعد معنوي واحدها را پايين مي آورد و جاي دعا و نماز را تماشاي تلويزيون پرمي کرد. گرچه از نظر تعداد، استعداد واحدها بالا مي رفت، ولي از نظر بعد معنوي کيفيت رزمي پايين مي آمد. من به خاطر دارم که در عمليات فتح المبين اگر نان خشکي به ما مي دادند، با لذت فراوان مي خورديم. اما در عمليات والفجر مقدماتي بهترين غذاها فراهم مي شد و به دلمان نمي چسبيد. البته من علت آن را نمي دانم، شايد مغرور شده و خدا را فراموش کرده بوديم. من با يکي از رفقا به نام اسماعيل که خدا رحمتش کند _ بعداً شهيد شد_ به سپاه هفتم واگذار شده و از آن جا به تيپ 15 امام حسن اعزام گرديديم، تا آموزش تخريب بدهيم. ما حدود يک ماه آموزش داديم. در منطقه، رفت و آمد خيلي زياد بود که نبايد اين طور باشد. اطلاعات بايد حفظ شود و دشمن نبايد به عمليات خودي پي ببرد. دوست من اسماعيل که جوان بلند قامتي بود و تازه داراي يک فرزند شده بود، برايش نامه اي آمده بود که به تهران برود و فرزندش را ببيند. يک هفته قبل ازشروع عمليات طاقتش طاق شد و مي گفت طاقت نمي آورم بچه ام را نبينم. مثل اين که به او الهام شده بود که در اين عمليات شهيد خواهد شد. با هم به تهران رفتيم. دو سه روز در تهران بوديم و به منطقه عمليات برگشتيم. از سپاه به لشکر نجف مأمور شديم. دو روز بعد عمليات شروع شد. ما جزو گروه تخريب بوديم. من و اسماعيل رفتيم درميدان مين دشمن معبربازکنيم. ساعت 6 بعدازظهر به منطقه رسيديم. چند نفر هم مأمورطناب کشي و ميله کوبي بودند. آن جا يک جلسه دعاي توسل بسيار روحاني برقرار کرديم. گردانهاي حمله ور به منطقه رسيدند و آنها دو شب راهپيمايي کرده بودند و مسلماً خسته و کوفته بودند. قسمت اطلاعات و عمليات آشنائي کافي به منطقه نداشت. حدود ساعت 20:30 به اولين مانع دشمن رسيديم. ما 6 نفر بوديم، نشسته کار کرديم. من و اسماعيل مسئول باز کردن معبر شديم. ديگران طناب کشيدن و کوبيدن ميخ را عهده دار شدند. قرار بود مسير معبر به طرف پاسگاه وهب باشد. تاريکي مطلق همه جا را گرفته بود. اما با ياري خداوند ما توانستيم وجود مين هاي دشمن را تشخيص بدهيم. معبر را باز کرديم و طناب کشيده شد و تا کانال پيشروي کرديم. براي عبورازآن قطعات مجزاي پل قابل حمل پيش بيني شده بود. به ناگاه يکي از مين هاي جهنده منفجر شد و منطقه روشن گرديد. دشمن آمادگي کافي براي مقابله را داشت. آتش سنگيني دشمن به روي گردان روانه شد، ولي گردان خط شکن بايد از معابر مي گذشت و خط اول دشمن را مي شکست. اما معلوم نبود خط کجا قرار داشت. زيرا چندين رديف موانع به موازات هم در طول و عمق جبهه به وسيله دشمن برقرار شده بود. روش برقرار کردن پل، روي کانال 8 متري کاملاًً حساب شده نبود و مشکلاتي به بار آورد. در ساير موارد نيز ناهماهنگي هايي وجود داشت. بعد از عبور از موانع، از گردان خط شکن فقط حدود 30 نفر به جاده آسفالته رسيده بودند که آنها هم رمقي نداشتند. دشمن حداکثر توان خود را براي تقويت استحکامات اين منطقه به کار گرفته بود تا مانع عبور نيروهاي ما بشود. با اين وجود نيروهاي ما به خط اول پيشروي که همان جاده آسفالت بود رسيدند. اما متأسفانه به دليل مشکلات زياد نتوانستند آن را نگه دارند و مجبوربه عقب نشيني شدند. در يکي از اين دقايق من از ناحيه لگن پا تير خوردم و تعدادي ترکش هم وارد قسمت هاي ديگر بدن من شد و بدين جهت بيهوش شدم.
ساعت 3:30 بود که به هوش آمدم و ديدم در پشت ميدان مين هستم و به جز چند نفر مجروح و شهيد، کس ديگري از افراد ما آن جا نبود. دوست من اسماعيل هم درهمان معبر شهيد شده بود و ديدار مجدد فرزند نوزادش را به دنياي ديگري موکول کرده بود.
توضيح اين که اين برادر مطالب بسيار جالبي از خاطرات خود و دوستش اسماعيل بيان کرده که لازم است اين خاطرات در کتاب ويژه اي جمع آوري شود، تا آيينه تمام نماي رزمندگان با ايمان و ايثارگر ما باشد. ما در اين نوشته ها فقط به بيان کليات اکتفا مي کنيم.

برادر بسيجي بهرام غفاريان جمعي گرداني شهادت لشکر حضرت رسول الله (ص)
 

من در عمليات والفجر مقدماتي، آرپي جي زن بودم. در 30 بهمن ماه 61 در همان منطقه مجروح شدم. ما حدود 800 نفر بوديم که از تهران به دو کوهه اعزام شديم. درآن جا مردان سالخورده و جوانان کم سن و سال را جدا کردند و حدود 500 نفر که سن متوسطي داشتند، براي عمليات انتخاب شدند و مي خواستند يک گردان خط شکن سازماندهي کنند. ازآن عده حدود 300 نفر براي گردان خط شکن انتخاب شدند. در پادگان دو کوهه آموزشهاي نظامي و تمرينات بدني و آموزشهاي عقيدتي به ما داده شد. يک ماه بعد به منطقه چنانه رفتيم، در آنجا آموزشهاي تکميلي ديديم. يکي از شبهاي دهه فجر، يکي از تيپهاي لشکر محمد رسول الله (ص) عملياتي انجام داد. ما تصور کرديم عمليات کلي آغازخواهد شد، اما آن موقع عمليات اصلي انجام نشد. روزي فرمانده گردان گفت: عمليات شروع خواهد شد. تا اين که روزي بعد از نماز مغرب خودروهاي کمپرسي آمدند و ما را سوار کردند و به منطقه جديد بردند. آن موقع فرمانده گردان نيز در محل نبود و درجلسه اي شرکت کرده بود. ما را بعد از وصول به منطقه، براي حرکت آماده کردند. ما باور نمي کرديم که آن شب عمليات شروع مي شود. برادر چراغي معاون لشکر و برادر سليماني همراه گردان ما بودند. ما با آرايش ستون به راه افتاديم تا به منطقه عمليات رسيديم و با سيم خاردار مواجه شديم. بعد از عبور از شبکه سيم خاردار به تپه اي رسيديم که با مواضع نيروهاي عراقي حدود 100متر فاصله داشت. تيرباري از دشمن جلوي ما را بسته بود. قرار شد چند نفر پيش بروند و آن تيربار را خاموش سازند. من با دو نفر ديگر جلو رفتيم و چند گلوله آرپي جي به طرف آن رها کرديم. تيربار خاموش شد، ولي در آن شب کار مهمي انجام نگرفت. تا اينکه صبح شد و فرمانده گردان آمد و گفت افراد يکي از گروههاي ما محاصره شده اند و ما بايد حمله کنيم و آنها را نجات دهيم. آرايش حمله منظم شد و پيشروي آغاز گرديد. در هنگام پيشروي به يک واحد عراقي برخورد کرديم، با آنها درگير شديم. آنها را کشته يا فراري داديم. تا صبح خبري نبود و ما به جلو مي رفتيم، تا نزديک واحدهاي عراقي رسيديم و موضع پدافندي گرفتيم. از جنگ افزارها و مهمات باقيمانده دشمن عليه او استفاده کرديم. بعد به عقب آمديم و در منطقه پدافندي مستقر شديم. در يکي از روزهاي اوايل صبح، گلوله توپي که دشمن پرتاب کرده بود، در نزديکي موضع ما منفجر شد و تعدادي از ترکشهاي آن به من خورد و من زخمي شدم و به عقب تخليه گرديدم.
- توضيح اين که درعمليات والفجر مقدماتي يگانهاي حمله ور در خط مقدم يگانهاي سپاه و بسيج بودند. چون اين عمليات از مرحله اول فراتر نرفت، يگانهاي ارتشي که سراسر طرح در مرحله دوم حمله مأموريت داشتند، کمتر مورد مصاحبه قرار گرفتند بدين لحاظ مصاحبه هايي که با رزمندگان شرکت کننده در عمليات والفجر به عمل آمد عموماً با افراد سپاه پاسداران و بسيج بوده است.
- توضيح ديگراين که مصاحبه ها تا حدودي طولاني و گفتارها نيزغالباً مشابه بوده است که به منظور جلوگيري از طولاني شدن مطالب به خلاصه گفتار تعداد معدودي از رزمندگان اکتفا شده است.
منبع: حسيني،سيد يعقوب ،عملیات والفجر مقدماتی،انتشارات هيئت معارف جنگ ،1389



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.