تأملاتي نظري و تاريخي در علل و انگيزه هاي پيدايش جريان آقاي منتظري (59)

رويارويي با دانايان امت، پيشوايان ملت و خوار داشتن روحانيت از توطئه هاي ديرينه اي است که سازمان فراماسونري و همدستان آن در ايران به شدت دنبال مي کنند. اين گروهها تحت عناوين «منورالفکران»، «متجدين» و...يک بازي سياسي ـ فرهنگي به راه انداخته اند که در راه انجام آن از هيچ جنايتي پروا ندارند.
چهارشنبه، 29 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تأملاتي نظري و تاريخي در علل و انگيزه هاي پيدايش جريان آقاي منتظري (59)

تأملاتي نظري و تاريخي در علل و انگيزه هاي پيدايش جريان آقاي منتظري (59)
تأملاتي نظري و تاريخي در علل و انگيزه هاي پيدايش جريان آقاي منتظري (59)


 

نويسنده: دكتر سيدحميد روحاني(مورخ انقلاب اسلامي)




 

دکترين ماسوني در خاطرات منسوب به آقاي منتظري
 

رويارويي با دانايان امت، پيشوايان ملت و خوار داشتن روحانيت از توطئه هاي ديرينه اي است که سازمان فراماسونري و همدستان آن در ايران به شدت دنبال مي کنند. اين گروهها تحت عناوين «منورالفکران»، «متجدين» و...يک بازي سياسي ـ فرهنگي به راه انداخته اند که در راه انجام آن از هيچ جنايتي پروا ندارند.
قبيله روشنفکري، آنگاه که مجالي يافت از کشتن، ترور و اعدام دانشمندان روحاني و عالمان اسلامي دريغ نکرد و دلير مرداني چون شيخ فضل الله نوري، سيدعبدالله بهبهاني و... را به شهادت رسانيد و هرگاه به چنين فرصتهايي دست نيافت با نيش قلم خود در بدنامي، ناکامي و خواري آنان کوشيد.
افرادي همچون عسگرخان ارومي و ابوالحسن خان ايلچي از سرسپردگان به سازمانهاي فراماسونري بودند، نخستين شعارهاي آنان پس از بازگشت به ايران، رويارويي با روحانيت و برچيدن بساط آخوندي بود. به دنبال آنان سرهنگ آخوندف بخشي از کتاب «مکتوبات کمال الدوله» را به تبليغات بر ضد اسلام و پيشوايان اسلامي اختصاص داد و با طرح «پروتستانتيزم اسلامي» تلاش کرد که مردان دين و دانش را زير سوال برد و ملتها را از پيروي ازآنان بازدارد و تقليد از مراجع اسلام را عملي زشت و نادرست بنماياند. او در نکوهش از تقليد نوشت:
...ما ديگر از تقليد بيزار شده ايم: تقليد خانه ما را خراب کرده است، حالا در اين صدد هستيم قلاده تقليد را از گردن خودمان دور انداخته، از ظلمانيت به نورانيت برسيم و آزاد و آزاده خيال باشيم...(1)
او با آنکه، تقليد از علماي اسلام را ناروا مي شمرد و از آن بيزاري مي جست؛ ليکن در همان کتاب تقليد از غرب و بيگانگان را مي ستود و مردم را به پيروي از غرب فرا مي خواند.
...از ديگر عوارض ناداني، بروز اين حالت در دماغ ايرانيان است که به دانش خودشان اعتماد مي کنند و هيچگونه مصلح نمايي را از ديگران قبول نمي نمايند. بابا بايد اول مقلد مقتبس شود و بعد از تکميل يافتن در علوم و فنون از ديگران، مجتهد و راهنما گردد...(2)
به دنبال او عبدالرحيم طالبوف تبريزي به صحنه آمد و در راه بي اعتبار کردن مقامات روحاني، قلم فرسايي کرد؛ در عين حال، وي در راه برانگيختن توده ها به پيروي از غرب و فرنگيان نوشت:
...قانون اساسي مي خواهند؛ ولي تقليد فرنگي را جايز نمي شمارند. کسي نيست بگويد آخر خود اين مجلس از صنايع کدام کارخانه است؟ و قانون اساسي از کدام زبان ترجمه شده؟ مگر همه اين بساط از فرنگستان نيامده است؟ هزار سال گمراه...جهالت بوديم و حالا اگر از علم تقليد کنيم، چه زياني به جهل ما وارد مي سازد؟...(3)
او براي زير سوال بردن پيشوايان اسلامي و دانشمندان روحاني، داستاني مي سازد که در ضمن خوار داشتن علوم اسلامي و قوانين فقهي، علوم قرآني را «السنه اموات» مي شمارد و ضد عالمان روحاني و مقدسات اسلامي چنين داستان سرايي مي کند:
...از آقارضا [سمبل يک عالم ديني] که مردي فاضل است پرسيدم: تازه چه داريد؟ گفت: جامع المعقول و المنقول نزد شما نشسته، من چه مي دانم و چه داشته باشم؟ گفتم چرا فروتني و شکسته نفسي مي کني، ده هزار جلد کتاب داري، دفينه معلومات شما به ده نفر عالم کافي است. گفت: نخير، آنچه من و امثال من مي دانيم السنه اموات است؛ يا معلوماتي است که از حيز انتفاع افتاده و جزو افسانه شده؛ آنچه احمدآقا [سمبل يک فرنگي مآب ليبرال] مي داند امروز به کار خود [و]ديگران مي خورد؛ همه دنيا محتاج آن معلومات است و هرچه ما مي دانيم در روي کاغذ ملت ديگر بايد بنويسيم و با عينک فرنگي بايد بخوانيم، معلومات ما وقتي کافي بود که احتياج مردم اينقدر وسعت نداشت. مراوده ملل با اين تقريب، خارج تصور بود... چه بگويم؟ بنده از معلومات خود منفعلم؛ آنچه مي دانم اين است که هيچ نمي دانم...(4)
ماسون هاي ديگري، همانند ميرزا آقاخان کرماني و زين العابدين مراغه اي، تلاش گسترده اي را براي رويارويي با فقاهت و رواج تز استعماري«اسلام منهاي روحانيت» دنبال کردند و با پخش مقاله، رساله، شب نامه، نمايشنامه، اشعار فکاهي و داستانهاي مسخره آميز،به اعمال توطئه برضد علما و روحانيون ادامه دادند و براي بيرون راندن آنان از صحنه و دور کردن مردم از آنان کوشيدند و از آنجا که دريافته بودند که بايد سنگ را با سنگ شکست، تلاش کردند روحانيون را به دست روحاني نمايان، خوار و بي اعتبار کنند؛ از اينرو تني چند از روحاني نمايان بيسواد و فريب خورده مانند جمال واعظ و شيخ نصرالله را ـ که فرماسون ها به او لقب ملک المتکلمين داده بودند ـ به صحنه آوردند و با نوشتن کتابي بنام «روياي صادقانه» به استهزاء و ريشخند عالمان ديني دست زدند. اين ترفند شيطاني به دست عناصر ديگري، مانند شريعت سنگلجي، حکمي زاده، نصير الدين امير صادقي و... دنبال شد و عالمان وارسته و روحانيان فرهيخته مورد طعنه و هجمه کساني قرار گرفتند که به ظاهر جامه روحاني برتن داشتند؛ يا به نام «روشنفکر ديني» بازيگر صحنه بودند و با هوچي بازي، ياوه سرايي و افسانه بافي، همه ارزشهاي اسلامي و انساني را به مسخره گرفته، ضد مردان دين و دانش دروغها گفتند؛ جوسازي ها کردند و کتابها نوشتند؛ تا آنان را در چشم ملتها بي اعتبار سازند و به پايگاه مردمي آنان آسيب برسانند و بنام «نوگرايي» و«اصلاح طلبي» انديشه هاي ليبراليستي و اباحي گري را در ميان ملتها گسترش دهند.
اين روند در دوران سياه رضاخاني به اوج خود رسيد؛ رژيم ديکتاتور با سرنيزه بر حوزه هاي ديني و مراکز روحاني مي تاخت و روشنفکر مآب ها با نيش قلم هاي خود، سرنيزه آن ديکتاتور را صيقل مي دادند و در روزنامه هاي خود به اسلام، مقدسات ديني و شخصيتهاي روحاي مي تاختند؛ با اين وجود نتوانستند اسلام و جامعه روحانيت را ريشه کن سازند و يک نظام لائيک را در ايران حاکم سازند. حتي بعد از سقوط رضاخان در شهريور 1320توطئه ضد دانشمندان و مراجع ديني پايان نيافت؛ شعار«جدايي دين از سياست» سردادند و شعاري تز «اسلام منهاي روحانيت» را مطرح کردند. اين گروههاي مرموز که با عنوان «انجمن حجتيه» و«نهضت آزادي» اعلام موجوديت کردند از خطرناک ترين مخالفان روحانيت هستند، که از هيچ ترفندي براي بي اعتبار کردن آنان و رواج دادن تز«اسلام منهاي روحانيت» پروا ندارند در آن روزگار که زندانهاي رژيم شاه مملو از علما و روحانيان بود، امام از ايران تبعيد شده بود و سعيدي ها در زير شکنجه دژخيمان شاه به شهادت مي رسيدند، سرمداران تز استعماري «اسلام منهاي روحانيت» در حسينيه ارشاد آب به آسياب دشمن مي ريختند و برضد پيشوايان اسلامي داد سخن مي دادند و توده ها، بويژه نسل جوان را از مسجد و محراب و عالمان اسلامي دور مي کردند و نقشه شيطاني ريشه کن کردن «بساط آخوندي» را پي مي گرفتند. چنانکه آيت الله شهيد، استاد مجاهد مطهري در نامه خود به امام آورده است:
...مسئله سوم، مسئله روحانيت است. من خود از منتقدين روحانيت بوده و هستم؛ اما با اعتراف به مزايايش و با اعتقاد به لزوم حفظ و نگهداريش و در همان حال اصلاحش؛ ولي جريان غير قابل انکار اين است که تنها موضوعي که گروههاي مختلف از مقامات دولتي گرفته تا کمونيستها و منافقين خلق و برخي جمعيت هاي به ظاهر مذهبي، مثل شريعتي ها در آن وحدت نظر دارند، کوبيدن روحانيت از اساس و برداشتن اين سد از ميان است...در اين مقام نيز بايد اظهار نظر کنم که برخي دوستان ما، طلاب جوان و جوانان دانش آموز و دانشجو را بر بغض و کينه روحانيون ـ به استثناي شخص حضرتعالي ـ پرورش مي دهند و اين براي اسلام و روحانيت عاقبت بسيار وخيمي دارد...(5)
چنانکه شهيد مطهري پيش بيني کرده بود، طلاب جواني که با تاثيرپذيري از تز ارتجاعي ـ استعماري «اسلام منهي روحانيت» حقد وکينه ديرينه اي نسبت به علما و روحانيون پيدا کرده بودند، طبق روش فراماسونها نخست به کشتن روحانيان دست زدند. طلاب جواني که از سواد اوليه علوم اسلامي بي بهره بودند ـ مانند مهدي و هادي هاشمي و گودرزي ـ با تاثير پذيري از انديشه هاي شريعتي و «انجمن حجتيه» و «نهضت آزادي» براي نابودي و بدنامي روحانيان برخاستند. مهدي هاشمي با پديد آوردن باندي آدمکش به ترورآيت الله شمس آبادي، شيخ علي قنبري، و ـ بنابر روايتي ـ مرحوم رباني املشي با گرد سرطان زا دست زد. گودرزي نيز با تشکيل گروه فرقان، شخصيتهاي بي مانندي چون استاد مطهري، استاد مفتح و... را به شهادت رسانيد و گروهک منافقين نيز صدها تن از مردان دين و دانش چون آيات عظام بهشتي، باهنر، مدني، صدوقي، دستغيب، اشرفي اصفهاني، هاشمي نژاد و... را به خاک و خون کشيدند و تلاش کردند با قتل عام علماي اسلام، آرزوي ديرينه فرماسون ها و صهيونيست ها را به بار بنشانند و ريشه روحانيت ـ و در واقع ريشه اسلام ناب محمدي(ص) ـ را از بيخ و بن برآورند؛ ليکن آگاهي مردم، فداکاري فرزندان انقلاب و نيروهاي پاکباخته انتظامي، امنيتي و اطلاعاتي، اين توطئه خونين را درهم شکست و دست آنان را از حريم روحانيت کوتاه کرد؛ از اين رو آدمکشان جنايت پيشه و قاتلان بي رحم عالمان اسلامي به ترفند ديگر فرماسون ها، يعني دروغ پردازي ضد روحانيان، روي آوردند و قلم هاي زهر آگين خود را بر ضد دانايان امت و رهبران ملت به کار گرفتند.
يکي از افراد باند مهدي هاشمي به نام عمادالدين باقي، کتابي به نام«کاوشي درباره روحانيت» به نگارش کشيد و در آن، بسياري از شخصيتهاي روحاني را زير سوال برد. [که کتاب ياد شده، طبق دستور امام از بازار جمع شد و از توزيع و فروش آن جلوگيري به عمل آمد] باند هادي و مهدي هاشمي و ديگر هواداران انديشه«اسلام منهاي روحانيت» با بهره گيري از آزمون فرماسون ها برآن شدند که تز شکستن سنگ را با سنگ به کار گيرند و يک روحاني را به رويارويي با روحانيان وادارند. از اين رو، در بيت آقاي منتظري گرد آمدند؛ به شستشوي مغزي او پرداختند و تلاش کردند که براي او نسبت به علماي اسلام و رهبران روحاني ذهنيت منفي پديد آورند و او را به تخريب چهره هاي روحاني و پيشوايان اسلامي وادارند و اراجيف خود را از زبان او به خورد مردم دهند. آقاي منتظري با تاثيرپذيري از اين عناصر مرموز، ضد امام و آرمانهاي انقلاب اسلامي و مقدسات مردمي شوريد و در سخنراني ها و نوشته هاي خود، ياوه سرايي ها و دروغ پردازي هاي عناصر ضد انقلاب و ليبرال دموکراتها را تکرار کرد و اسلام و انقلاب را به زير سوال برد؛ از اين رو، امام در برابر اين توطئه خطرناک، قهرمانانه به پاخاست و باکنار گذاشتن نامبرده از قائم مقامي، دست رد بر سينه نامحرمان زد وآن توطئه را خنثي کرد. ليکن اين عناصر مرموز برآن شدند که هتاکي ها و ياوه گويي هاي خود را از زبان آقاي منتظري مطرح کنند و بنام او و به عنوان خاطرات او چهره مقدس بزرگان ديني و پيشوايان اسلامي را خدشه دار سازند؛ از اينرو، خاطرات منسوب به آقاي منتظري در کتابي بنام «خاطرات فقيه و مرجع عاليقدر» تدوين يافت؛ که ايشان در اين کتاب نه تنها امام و بسياري از مقامات روحاني مسئول ، بلکه بسياري از علما و روحانيان والامقام گذشته را نيز، مورد استهزاء و اهانت قرار داد [که ما در شماره هاي گذشته فصلنامه 15خرداد به برخي از آن نارواگويي ها اشاره کرديم و نادرستي آن ستبهاي ناروا را بازگو ساختيم] اين شيوه خاطره گويي ها و خاطره سازي ها نمايانگر اين واقعيت است که کتاب ياد شده نيز در راستاي سياست روحاني ستيزي سازمان فرماسونري تدوين شده است و تني چند از گروهکهاي فاسد و وابسته دروغهاي خود را از زبان آقاي منتظري بيان کرده اند. اکنون به بخش هاي ديگري از اين کتاب و سخنان تحقير آميز او ضد پيشوايان روحاني مي پردازيم.

پي نوشت ها :
 

1 ـ فريدون آدميت، انديشه هاي آخوند زاده، ص86
2 ـ همان، ص174
3 ـ فريدون آدميت، انديشه هاي طالبوف تبريزي،85
4 ـ همان،ص79
5 ـ سيدحميد روحاني، نهضت امام خميني، دفتر سوم0تهران: عروج1382،چ5،ص277
 

منبع:نشريه 15 خرداد شماره 19



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط