قرائت های مختلف از اندیشه سیاسی امام خمینی (ره) (3)

بیشترین قرائتهایی که جریانات مختلف از اندیشه های امام خمینی داشته اند، بر مبنای تفسیر های ایدئولوژیک است؛ از اینرو تلاش می کنیم جلوه های بیشتری از این نوع تفسیر را تحلیل نماییم. تفسیر ایدئولوژیک در مقابل تفسیر علمی است؛ مشخصه تفسیرهای علمی، فهم واقعیت متن، بدون هیچ پیش فرض و پیش داوری است؛ اما در تفسیرهای
چهارشنبه، 29 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قرائت های مختلف از اندیشه سیاسی امام خمینی (ره) (3)

 

 

 

قرائت های مختلف از اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) (3)
قرائت های مختلف از اندیشه سیاسی امام خمینی(ره) (3)


 

نویسنده: داود مهدوی زادگان




 

تفسیرهای ایدئولوژیک از نظریه ولایت فقیه
 

بیشترین قرائتهایی که جریانات مختلف از اندیشه های امام خمینی داشته اند، بر مبنای تفسیر های ایدئولوژیک است؛ از اینرو تلاش می کنیم جلوه های بیشتری از این نوع تفسیر را تحلیل نماییم. تفسیر ایدئولوژیک در مقابل تفسیر علمی است؛ مشخصه تفسیرهای علمی، فهم واقعیت متن، بدون هیچ پیش فرض و پیش داوری است؛ اما در تفسیرهای ایدئولوژیک مفسر خود را ملتزم به فهم واقعیت متن نمی کند؛ بلکه در چهارچوب ایده ها، پیش فرضها و علایق خود مفاهیمی را تولید و برطبق آن، واقعیت متن را تفسیر می کند؛ در واقع اگر متن متشکل از ماده و صورت باشد، مفسر صورت متن را کنار می گذارد و فقط ماده را در ذهن خود وارد می کند؛ سپس ایده ها و ذهنیت های خود را به مثاله یک صورت جدید روی این ماده قرار می دهد. بدین ترتیب متن صورت جدیدی پیدا می کند که معلوم نیست با صورت حقیقی آن انطباق دارد یا نه؟ در عین حال مفسر خود را ملزم نمی بیند که صورت واقعی متن را برای مخاطبان بازگو نماید.

بشیریه و سیطره تفسیرهای جامعه شناختی ایدئولوژی
 

از جمله کسانی که نظریات او مبتنی بر تفسیر ایدئولوژیک از اندیشه های امام است، دکتر حسین بشیریه می باشد. بیشتر آثار وی در مقوله جامعه شناسی سیاسی، است که از مهمترین آنها می توان از «جامعه شناسی سیاسی» نام برد. بشیریه اخیراً دو کتاب دیگر نیز در زمینه جمهوری اسلامی و مشخصاً اندیشه های امام، تالیف کرده است؛ یکی «جامعه مدنی و توسعه سیاسی در ایران» دیگری «دیباچه ای بر جامعه شناسی سیاسی ایران در دوره جمهوری اسلامی».
در کتاب اول، برداشت خود را از اندیشه ی سیاسی امام در قالب دو بحث کلی ارائه کرده است یکی تحت عنوان اقتدار کاریزماتیک، دیگری سنتگرایی تجدد ستیز در ایران.
در قرائت کاریزماتیک از اندیشه امام، بشیریه، نوعی تقسیم بندی از نظام های سیاسی ارائه می کند که برگرفته از تقسیم بندی ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی است و بر اقتدار سیاسی را به سه دسته تقسیم کرده است: 1 ـ اقتدار کاریزماتیک 2 ـ اقتدار سنتی 3 ـ اقتدار عقلانی قانونی.
کاریزما به کسی اطلاق می شود که شخصیت بسیار بر جسته ای دارد و نفوذ همین شخصیت برجسته، همه مشکلات را حل می کند. در واقع حل مشکلات، توسط خود این شخص است معمولا کاریزماها، شخصیتهای انقلابی هستند.
اقتدار سنتی (پادشاهی): مشروعیت چنین حکومت و رهبری ناشی از شخصیت او نیست؛ بلکه نشئت گرفته از سنت حاکم بر جامعه است و سنت، پشتوانه مشروعیت اوست؛ در واقع، این شخص از خود هیچ اقتداری ندارد و به واسطه سنت حاکم بر جامعه، سلطه پیدا کرده است و حکومت می کند.
اقتدار عقلانی یا قانونی: مشروعیت چنین حکومتی براساس عقل جمعی است؛ یعنی تعقل جمعی مردم، قوانینی را طرح ریزی می کند و حاکم، ناگزیر است طبق این قوانین، حکومت و جامعه را اداره کند. در چنین اقتداری، حاکم تا وقتی مشروعیت دارد که به مرّ قوانین موضوعه عمل کند.
وبر معتقد است ابتدایی ترین شکل حکومت، حکومت کاریزماتیک است؛ یعنی کاریزمایی ظهور می کند؛ مردم را بسیج می کند و در زیر چتر اندیشه سیاسی خود، نظامی سیاسی را تاسیس می کند. پس از شخصیت کاریزما(کاریزماها منحصر به فرد هستند و در نظامات سیاسی تکرار نمی شوند و یا تداوم نمی یابند). به طور طبیعی اقتدار سیاسی سنتی یا عقلانی قانونی شکل گیرد.
بشیریه براساس این تقسیم بندی، جامعه سیاسی بعد از انقلاب را تحلیل می کند و نوعی تحلیل از اقتدار سیاسی امام ارائه می دهد. وی معتقد است اگر ما حوادث پس از انقلاب را مطالعه و بررسی کنیم به این نتیجه می رسیم که هر سه نوع اقتدار سیاسی در نظام جمهوری اسلامی تحقق یافته است: اقتدار کاریزما از سال57تا68 (رحلت حضرت امام)، اقتدار سنتی از سال 68تا دوم خرداد76و اقتدار عقلانی قانونی از سال 76به بعد. بدین ترتیب بشیریه دوره رهبری امام را کاریزمایی می داند که همه مشکلات و مسائل این دوره به واسطه شخصیت امام را با سرانگشت تدبیر اشاره ایشان حل میشد. پس از امام جانشین او، قاعدتاً شخصیت کاریزماتیک ندارد و لذا مرحله یعنی اقتدار سنتی، آغاز می شود. به بخشی از گفتار بشیریه در این کتاب توجه کنید:
و اما شخص امام خمینی در آن دوران محور سیاست در ایران بود. وی در مشاجرات و منازعات میان گروهها و گرایشهای مختلف در درون نظام، داوری می کرد. موثرترین بسیج گر توده ها در منازعات داخلی و تصمیم گیرنده اساسی مسائل مربوط به جنگ و صلح، محسوب میشد. بانی مهمترین نهادهای سیاسی ـ اجتماعی و بنیادهای مختلف در جمهوری اسلامی بود. اخراج نخستین رئیس جمهوری از منصبش، نشانگر غلبه و تسلط اقتدار کاریزمایی بر اقتدار عقلانی بوروکراتیک بود. هیئت حاکمه عمدتا شاگردان، پیروان و سرسپردگان او بودند و در سایه رهبر، الیگارشی روحانی نسبتاً منسجمی شکل گرفت.
بشیریه، در توصیف سنتگرایی تجدد ستیز نیز به اندیشه سیاسی امام، اشاره می کند و معتقد است:
در ایران دوره معاصر به تبع غربی ها، فرآیندی بنام تجدد، به راه افتاد. شروع این فرآیند از زمان رژیم پهلوی بوده است؛ هرچند زمزمه های آن از آغاز انقلاب مشروطه به گوش می رسید.
در ایران جریانی تحت عنوان سنتگرایی تجدید ستیز، وجود دارد که بسیار قوی و مقتدر است. افرادی که در عین سنتگرایی، نوعی ضدیت و خصومت هم با تجدد و نوسازی دارند. این جریان در دوره پهلوی به شدت رو به اقوال و ضعف نهاد. اما به دنبال انقلاب اسلامی، این جریان به یکباره قوت پیدا کرد و تا آنجا پیشرفت که حاکمیت سیاسی را هم به دست آورد. سنتگرایی تجددستیز در ایران، جریانات مذهبی بودند. هر چند در جریانات غیر مذهبی نیز، تجددستیزی وجود داشته است.
بشیریه در مباحث خود به سنتگرایی متجدد یا به عبارتی نواندیشان دینی نمی پردازد؛ زیرا اعتقادی به آنها ندارد و اساساً چیزی به نام روشنفکری دینی را قبول ندارد. به اعتقاد وی، بعد از انقلاب، جریانی تجدد ستیز حاکمیت ایران را در دست گرفت که در راس آن رهبری نظام، یعنی امام قرار داشت.
بشیریه معتقد است سنتگرایان وقتی با تجدد و مظاهر آن مواجه شدند، به مثابه یک روستایی بودند که از مکانی کوچک به فضایی باز آمده باشد؛ واکنش روانی چنین افرادی، ترس، عدم اطمینان، عدم آرامش و عدم امنیت خواهد بود؛ از این رو برای فائق آمدن بر این حالات، یا انزوا می گزیند، یا به سمت قدرت می رود؛ تا با کسب آن به آرامش، اطمینان و امنیت برسد.
اگر این شخص، خودش شخص مقتدری باشد، با اقتدار خود به پیش می رود و الا به دنبال شخصیت مقتدری می گردد تا بتواند در شخصیت او ذوب شود و به پشتوانه و رهبری او علیه نهاد حاکم قیام کند و حکومتی دلخواه تشکیل دهند. چنین شخصی با ذوب شدن در شخص مقتدر دو کار انجام می دهد: 1 ـ خودش هم مقتدر می شود 2 ـ بر زیردستان خود حکومت می کند.
بشیریه در بحث زمینه های روانی، جملاتی دارد که حائز اهمیت و توجه است:
احساس عدم امنیت و حقارت و ترس در دنیای مدرن، به نوبه خود میلی نیرومند به جستجوی قدرت در چنان فردی ایجاد می کند. تنها قدرت است که به انسان ناامن، امنیت می بخشد. قدرت بهترین درمان درد ناامنی و بی هنجاری است. آنچه در روانشناسی اجتماعی، شخصیت اقتدار طلب خوانده میشود، محصول همین توالی احوال است مجموعه این شرایط زمینه را برای ظهور جنبش های کاریزماتیک فراهم می کند جنبش ها و رهبران کاریزماتیک، تعریف تازه ای از انسان و جامعه به دست می دهند و ایدئولوژی تازه ای بر جبران هویت و امنیت از دست رفته عرضه می کنند.
جنبش، رهبری و ایدئولوژی، روی هم رفته احساسی از امنیت و هویت به اعضا می بخشد و بدین سان تمایلات شخصیت اقتدار طلبانه اش ارضا می گردد. به دیگر سخن، ساختار شخصیتی احزاب با ساختار قدرت در درون منطبق می شود. در این شرایط، رهبران مجری احکام خدا و مطیع اوامر او هستند. مردم نیز باید از ایشان اطاعت کنند.
تجدد مفهومی و معنایی عینی دارد. نمادهای خارجی مانند تکنولوژی، دانش، هنر و تمدن مظاهر و معانی عینی تجدد هستند. اما از جهت مفهوم نظری، جوهره تجدد در فردیت است و فردیت به معنای خود بنیاد بودن است. به عبارتی صرفاًً بر عقل خود تکیه داشتن و حتی از آموزه های دینی و اسطوره ای کمک نگرفتن را، فردیت می گویند.
فردیت به این معنا، مقابل مذهب قرار می گیرد؛ زیرا مذهب می گوید باید برخدا و کتاب و سنت تکیه داشته باشی ولی انسان متجدد، همه این کارها را کنار گذاشته و تنها به خودش اتکا دارد؛ حتی کتاب و سنت را هم متکی به خود و تفسیر خود می داند.
در پاسخ به این سخن دکتر بشیریه ـ که امام را سرآمد سنتگرایان تجدد ستیز قلمداد کرده بود ـ باید گفت، امام ابداً تجددستیز مطلق نبوده است؛ جمله معروف ایشان که ما با سینما(به عنوان نماد و مظهری از تمدن و تجدد) مخالف نیستیم؛ ما با فحشا مخالفیم، بیانگر این مطلب است که امام با برخی مظاهر فاسد غرب، سرستیز داشتند؛ نه با کلیت تمدن غرب. امام در عمل هم نشان دادند که با نمادهای تمدن غرب مشکلی ندارند، همانگونه که بسیاری از نهادها و نمادهای مدرن را، در حکومت خود حفظ کردند؛ مثلاً مجلس را(از مظاهر مدرنیسم و تجدد) حفظ و تثبیت کردند؛ در حالی که نیروهای مدرن و متجدد، نظیر حزب توده و سازمان مجاهدین، خواهان انحلال آن بودند و یا آنکه بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، دستور تشکیل دولت موقت را دادند و قانون اساسی را پس از تصویب به آرا عمومی گذاشتند و این یعنی سوق دادن جامعه به سمت اداره مدرن آن.

نقد دیدگاه دکتر بشیریه
 

1 ـ از اشکالات اساسی به دکتر بشیریه این است که در مورد دیدگاههای امام، ایدئولوژیک بحث می کند و ایده سنتگرایی را به امام و انقلابیان نسبت می دهد؛ در حالی که دلیلی برای اثبات این مدعا ندارد؛ گویی آن را مسلم فرض کرده است. وی به صورت کلی می گوید: اینها سنتگرا و سنتگراها ضد تجدد هستند؛ پس امام ضد تجدد است. بشیریه، کلا سنتگرایی را مترادف با تحجرگرایی می داند.
2 ـ اشکال دیگر این است که بحث سنت و تجدد، بحثی دوگانه است؛ نمی توان به یک جهت توجه کرد؛ آن را نقد نمود و به چالش کشید؛ در حالی که نسبت به طرف دیگر بی توجه و از آن غافل بود و یا خود را به تغافل و تجاهل زد. لذا اگر سنتگرایی نقد می شود، باید تجدد نیز نقد شود و درکنار محاسن تجدد، معایب آن نیز گفته شود.
3 ـ اشکال سوم اینکه در این تفسیر، جامعه به دو بخش سنتگرا و متجدد تقسیم میشود و قسم سومی که بینابین سنت و تجدد باشد در نظر گرفته نمی شود. براساس همین تقسیم بندی هم می گویند جوامع سنتگرا، ضد تجدد هستند؛ زیرا نمی خواهند یا نمی توانند شق ثالثی را تصور کنند که مثلاً می توان با حفظ سنتها، جنبه های مثبت تجدد را نیز کسب کرد.
مفهوم سنت در نزد غربی ها، مفهوم ما قبل سرمایه داری است. آنان سیر تاریخ را، تک خطی می دانند و براساس آن می گویند: مقطعی از تاریخ، یونان بوده است؛ بعد رم شده است؛ سپس مسیحیت و پس از آن تمدن اسلامی و اینک، رنسانس و سرمایه داری است. طبق این تفسیر هر جامعه ای که سرمایه داری نباشد، ما قبل سرمایه داری است؛ که اصطلاحاً به آن سنت می گویند. در پاسخ به آنها باید گفت، اولاً تک خطی بودن تاریخ را از کجا آورده اید؟ به عدد جوامع، می تواند تاریخ وجود داشته باشد؛ که هر کدام از آنها خط سیرخاص خود را طی کنند. بنابراین اگر ایده ای، ولو از ناحیه یک کاریزما مطرح شود، ممکن است به بعد از سرمایه داری تعلق داشته باشد و لزوما متعلق به قبل از سرمایه داری نباشد.
4 ـ اشکال دیگر این است که، مگر تجدد، حجیت ذاتی دارد که اگر امام یا هر کس دیگری با آن سرستیز داشت بر او ایراد بگیریم؟ ضمن اینکه همانگونه که سنتگرایان تجدد ستیز داریم، تجددگراهای سنت ستیز هم داریم.(این یک معادله دو طرفه است و نباید از طرف دیگر آن غافل شد. اقتضای بحث علمی و بی طرفانه هم این است که جوانب یک قضیه را بطور مساوی مورد بررسی و نقد قرار دهید) رضاخان که متجددین از او دفاع می کردند، مولود مشروطه بود. او تمام نمادهای سنتی را از مظاهر مذهبی گرفته تا شخصیت ها، علما، حجاب، قضا، وقف و...نابود کرد. آیا این سنت ستیزی نیست؟ متجددین، سنتگرایان را تروریست می نامند؛ از آنها می پرسیم اگر ملاک تروریست بودن، کشتن و تعداد کشته ها باشد، همین تجددگرایان در دوران معاصر، هزاران هزار انسان را به بهانه های مختلف به خاک و خون کشیده اند. شما که به زغم خود، سلطنت پهلوی را مدرن و در نتیجه، مشروع می دانید، آیا می توانید به این پرسش پاسخ دهید که ساواک چه کسانی جز سنتگرایان را شکنجه می کرد و بعضاً به قتل می رسانید؟
5 ـ اشکال دیگر این که نویسنده در بحث زمینه روانی، می گوید ورود سنتگرایان به دنیای جدید موجب ترس و وحشت و احساس ناامنی درآنها شد لذا آنها برای غلبه بر ترس و ناامنی خود به دنبال کسب قدرت بودند. در پاسخ می گوییم: همین مطلب درباره تجددگرایان نیز صادق است؛ یعنی آنها با تاسیس نظام اسلامی، به وحشت افتادند که مبادا موقعیت و درآمدشان را از دست بدهند؛ در نتیجه، آنها نیز باید برای دستیابی به آرامش و رها شدن از تشویش به سمت انقلاب و مراکز قدرت پیش می رفتند.
6 ـ اشکال دیگر به تفسیر ایدئولوژیک، این است که از هر بخشی خوشش بیاید، آن را مورد نقد قرار نمی دهد؛ ولی هر طرف را که نپسندد به طریق مختلف، مورد نقد و سرکوب قرار میدهد؛ در حالیکه شرط انصاف در نقد و تحلیل آن است که تمام جوانب قضیه را مورد بررسی بی طرفانه قرار دهیم.
7 ـ اشکال دیگر آنکه ترس و وحشتی که دکتر بشیریه ادعا می کند در بین سنتگرایان ایجاد شده بود صحت ندارد؛ زیرا اولاً با وجود آنکه ساواک انقلابیان را شکنجه و زندانی می کرد، آنها احساس آرامش می کردند؛ زیرا را خدا متکی بودند. ثانیاً این، تجدد گرایان هستند که به علت فردیت سابق الذکر و عدم اتکا به عوالم بالا، به مجرد کنار ماندن از حیطه قدرت دچار یاس و تشویق می شوند؛ نه سنتگرایان. ذکر این مطلب لازم است که تجددگرایان به بهانه تجدد، تمام مظاهر و ظواهر سنتی را به نابودی کشاندند ـ یا می کشانند ـ اما سنتگرایان ـ به زعم دکتر بشیریه ـ پس از پیروزی انقلاب و به دست گرفتن حاکمیت، نه موقعیت شغلی تجددگرایان را به خطر انداختند؛ نه آنها را از مراکز علمی و دانشگاهی طرد کردند و نه احساس ناامنی و ترس در آنها ایجاد کردند؛ زیرا نه تنها نهادهای مدنی(دانشگاهها، کارخانجات، مدارس) از بین نرفت، بلکه سیستم حکومتی نیز مانند اغلب ممالک مدرن و متمدن جمهوری(اسلامی) شد.
8 ـ اشکال آخر اینکه دکتر بشیریه در جایی از کتاب خود دولت پهلوی را یک نظام مدرن می داند و در جایی دیگر آن را نظامی شبه مدرن می داند؛ نه مدرن. البته این هم از مزایای (بخوانید معایب) تفسیر ایدئولوژیک است که هر کجا مصلحت و منفعت حکم کند، جریانی مدرن می شود و اگر به ضرر باشد، همان جریان شبه مدرن و یا حتی سنتی می شود.
دکتر بشیریه باید به این سوال پاسخ دهد که بالاخره سنتگرایان با چه کسانی مخالفت می کردند؟ دولت پهلوی که مدرن بود یا دولت پهلوی که شبه مدرن بود؟ اگر حکومت پهلوی شبه مدرن باشد، در آن صورت اساساً تجددی در این مملکت نبوده تا شما، سنتگرایان را به تجدد ستیزی متهم کنید؛ بلکه باید گفت چون رژیم پهلوی شبه مدرن بود، انقلاب اسلامی علیه شبه مدرنیسم و در تایید مدرنیته، شکل گرفت؛ در واقع انقلاب شد تا راه بر مدرنیسم باز شود.
نکته آخر اینکه آنقدر که روشنفکران و نهادهای مدرن بعد از انقلاب اسلامی، آزادی عمل داشته اند و به راحتی توانسته اند نظرات و حتی انتقادات گزنده خود را نسبت به نظام جمهوری اسلامی بیان کند، سنتگرایان، آزادی عمل نداشته اند. بودجه ای که خرج متجددین(دانشجویان،دانشگاهیان،اصحاب قلم،مطبوعات و سیاسیون)میشود، خرج سنتگرایان (حوزویان و مجامع فرهنگی سنتی) نمی شود و...
منبع:نشریه 15 خرداد شماره 19



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.