روزهاي پرمشقت يك ديكتاتور (6)
نويسنده: غلامرضا خاركوهي(1)
اخراج شاه از آمريکا
اواخر ماه نوامبر بود كه از وزارت خارجه آمريکا شخصي به بيمارستان آمد و به ما توصيه كرد بي درنگ خاك آمريکا را ترك گوييم. شاه به آرمائو ماموريت داد با رئيس جمهور «لوپز پورتيلو» تماس گيرد. آرمائو رفت و چند ساعت بعد آمد و آب پاكي را روي دست همه ما ريخت و گفت: مكزيك حاضر به پذيرش مجدد ما نيست و رئيس جمهور لوپز با قول مردانه و رسمي كه داده بود گفته است نمي تواند شاه را بپذيرد! ما نمي دانستيم چه بايد بكنيم!
آرمائو گفت: «دولت آمريکا خودش پناهگاه جديد برايمان در نظرگرفته و شايد ما را به كشوري در درياي كارائيب و يا آمريکاي مركزي خواهند فرستاد.
فرح از من خواست در آمريکا نزد بچه ها بمانم و از اين لحظه از آنها جدا شوم. ماندن من در آمريکا منع قانوني نداشت. اگر چه دوري از دخترم خيلي سخت بود اما براي آنكه نزد نوه هاي عزيزم باشم اين پيشنهاد را پذيرفتم؛ به خصوص كه در آن موقع ليلا فقط 9 سال داشت و من در موقع دوري مادرش مي توانستم جاي خالي دخترم «فرح» را براي او پر كنم.
شاه را روي صندلي چرخدار سوار اتومبيل كردند و به اتفاق همراهانش به فرودگاه نه چندان مشهور «لاگارديا» بردند... و از آنجا به پايگاه «لك لند» بردند. شاه در پايگاه «لك لند» در يك بيمارستان مخصوص بيماران رواني ارتش بستري شد، اتاقي هم به دخترم و همراهانش دادند كه چند پرده كهنه و موكت رنگ و رفته و نيمكت هاي شكسته داشت. فرماندهي اين پايگاه يك امير خشن آمريکايي و از فرماندهان جنگ ويتنام به نام ژنرال «آكر» بود كه پيوسته از فرح مي خواست تا همبازي تنيس او باشد[!] وزارت خارجه، شاه و همراهانش را در پايگاه «لك لند» مجزا كرده بود تا بتواند مامني براي آنها بيابد. آرمائو اطلاع داد كه تلاش ها و تماس هاي زياد در جريان است تا يكي از كشورهاي پاراگوئه، گواتمالا، ايسلند و يا پاناما، شاه را بپذيرند اما تاكنون اين كوشش ها و تماس بي نتيجه بوده است.(2)
اما شرح ماجراي اخراج شاه از زبان زبينگو برژينسكي - مشاور امنيت ملي كارتر رئيس جمهور وقت آمريکا- شايد بهتر باشد. او در خاطراتش مي نويسد:
در 14 نوامبر، در ساعت 7 بامداد، هنگامي كه براي دادن گزارش روزانه ام وارد تالار بيضي شكل [كاخ سفيد] شدم، ساي را در حال گفت و گو با رئيس جمهور ديدم. چنين ملاقات هاي دو نفري كاملاً غيرمعمول بود. معلوم شد كه ساي رئيس جمهور را متقاعد كرده است كه عزيمت شاه به مكزيك براي حل قضيه گروگان ها مفيد خواهد بود و رئيس جمهور موافقت كرده است كه با شاه براي استفسار نظر او تماسي گرفته شود، ليكن اين كار چندان نتيجه اي نداشت، زيرا مكزيك ابتدا اعلام كرد كه شاه براي بازگشت به مكزيك در پايان معالجه، به رويداد تازه اي نياز دارد و سپس، در اواخر نوامبر علناً اعلام كردند كه شاه ديگر پذيرفته نخواهد شد. (رفتار لوپز پورتيلو، رئيس جمهور مكزيك علي الخصوص منافقانه بود، زيرا قبلاً از جوانمردي و شجاعت خود در اعطاي پناهندگي به شاه، در تقابل با رفتار دو پهلوي آمريکا استفاده زيادي برده بود)؛ با بسته شدن درهاي مكزيك، شاه همچنان (در آمريکا) ماند، فقط به اين دليل كه جاي ديگري براي رفتن نداشت. به هر حال، امتناع قطعي مكزيك، كه در بيست و نهم نوامبر اعلام شد، ناگوارترين مجادله را بين من و رئيس جمهور [آمريکا] برانگيخت. شاه كه به نحوي روزافزون مايوس مي شد. به قبول دعوت انورسادات براي رفتن به مصر تمايل مي يافت. ونس و من، هم عقيده بوديم كه با احساسات ملتهبي كه در دنياي اسلامي از كراچي تا طرابلس وجود داشت، توطن شاه در قاهره براي ثبات مصر خطرناك خواهد بود... روز شنبه، دوم دسامبر، ساي به من تلفن زد و گفت كه با رئيس جمهور راجع به موضوع گفت و گو كرده و به من اصرار كرد كه من هم با او حرف بزنم. تلفني هم از آورل هريمن، با همين مضمون داشتم كه تصور مي كنم حاصل مكالمه بين او و ونس بود.
ساي به من هشدار داد كه رئيس جمهور بسيار خشمگين است، اما من حس مي كردم كه غير از تلفن زدن به او در كمپ ديويد چاره اي ندارم و هنگامي كه گزارش دادم كه با ونس موافقم و هريمن با همين توصيه به من هم تلفن زده است، رئيس جمهور به كلي متغير شد. او مرا متهم كرد كه با كيسينجر و راكفلر براي نگه داشتن شاه در كشور هم دست شده ام و گفت كه ساي «روي قوز افتاده و هيچ كاري نمي كند» . و اين مكالمه را صرفاً با گذاشتن گوشي خاتمه داد. شايد عمل او منصفانه بود، زيرا من هم تا اندازه اي عصباني شده بودم و مي بايست به فشار عظيمي كه كارتر تحت آن عمل مي كرد، بيشتر توجه مي كردم.
در هر صورت، سرنوشت شاه كاملاً مورد بحث بود... هام جردن و لويد كاتلر... توانستند با عمر توريخوس براي دادن پناهندگي به شاه در پاناما، به توافق برسند. با اطلاع از مطلب هنگام صرف صبحانه و بحث در امور خارجه، در روز جمعه، چهاردهم دسامبر، من پرسيدم توريخوس چقدر از شاه خواهد گرفت، اما جوابي كه گرفت اين بود كه وقتي از توريخوس راجع به مخارج سؤال شد، او گفت: «من اگر كسي را به شام دعوت كنم، از قيمت نوشابه حرف نمي زنم.» من(برژينسكي) در دفتر خاطراتم نوشتم: «مي ترسم وقتي كه شاه را در چنگ داشته باشد، زنده زنده پوستش را بكند.» (3)
هيچ كس يك شاه بي كشور را دوست ندارد!
درباره ترك آمريکا با دستگاه كارتر دعوايي نداشتم، ولي چند جا را بيشتر نمي توانستم انتخاب كنم. اضافه بر ترديدي كه براي بازگشت به مصر داشتم، ايالات متحده هم به اين انتخاب راغب نبود و از آن مي ترسيد كه حضور من در آنجا به روابط پرزيدنت سادات با كشورهاي عرب لطمه بزند كه البته حوادث بعدي بي جا بودن اين ترس را نشان داد. رفتن به پاناما و همچنين بازگشت به باهاما نيز امكان داشت. هيچكدام جالب به نظر نمي آمدند. به دفع الوقت پرداختيم؛ از اتريش و سوئيس خواستيم كه ما را بپذيرند، هر دو جواب منفي دادند، گو اينكه روابطم با برونوكاريسكي صدر اعظم اتريش هميشه خيلي خوب بود و در سوئيس هم از سال ها پيش خانه اي داشتيم. درباره آفريقاي جنوبي و بريتانيا هم بحث كرديم. كمي پس از ترك ايران به من خبر دادند كه مارگارت تاچر به ما اطمينان داده است كه در صورت پيروزي در انتخابات قريب الوقوع انگليس به ما پناهندگي سياسي خواهد داد، ولي پس از آنكه او نخست وزير شد، به ما گفتند كه براي ايشان برازنده نيست كه به ما اجاز ورود بدهد. بعد هم اين موضوع هرگز تغيير نكرد. بدبختانه كاخ سفيد راه حلي پيش روي ما گذاشت كه از قضا قبلاً هم آن را در اختيار داشتيم- دعوتي به پاناما. (4)
اشرف پهلوي كه آن روزها به ديدار شاه رفته بود، در خاطراتش چنين مي گويد:
چون از دوران كودكي، برادرم همواره ملجا و پناه من بوده است، پس از مرگ پسرم نيز براي يافتن آرامش به نزد او رفتم. در آن موقع برادرم هنوز به پاناما نرفته بود و در پايگاه هوايي لاك لند در تگزاس (آمريکا) اقامت داشت. من هم به آنجا رفتم، هواي تگزاس سرد و باراني و تيره بود به همان سردي و تاريكي زندگي. پرسنل پايگاه بسيار مؤدب و مهربان بودند، ولي فضاي سربازخانه اي كه محل اقامت ما بود، كاملاً نظامي بود و مقررات امنيتي و حفاظتي به شدت در آن اجرا مي شد. در آن محيط، ديدن برادرم، پادشاهي بي تاج و تخت و تقريباً در اسارت، برايم طاقت فرسا بود. احساسات درونيش هر چه بود، رفتارش همچنان شاهانه مي نمود. (5)
هاميلتون جردن رئيس كاخ سفيد آمريکا در دولت كارتر كه مامور ابلاغ خبر اخراج شاه از آمريکا بود در كتابش به نام بحران جريان اين اخراج مفتضحانه را چنين بازگو مي كند:
شاه و همسرش در يك آپارتمان سه خوابه در قسمت افسران پايگاه هوايي لاك لند اقامت داشتند، اتاقي كه شاه، من و كاتلر را در آن پذيرفت. حالت يكنواخت و كسل كننده اي داشت و رنگ آبي و سبز پرده ها و كف اتاق بر اين حالت كسل بار مي افزود.
شاه سابق ايران كه تا چندي پيش خود را شاه شاهان، نور نژاد آريايي و وارث تاج و تخت كورش مي خواند در اين اتاق محقر بر روي يك نيمكت پلاستيكي نشسته بود. وقتي كه ما وارد اتاق شديم شاه براي دست دادن با ما از جاي خود برخاست. او خيلي ضعيف و لاغر به نظر مي رسيد و نمي توانست تعادل خود را حفظ كند... مردي كه به نظر ما رهبري نيرومند و متحدي با ثبات و قابل اعتماد بود با حالي نزار و چهره اي زردرنگ و استخواني، در برابر من نشسته بود. در نظر اول احساس مي شد كه بيماري او را به اين روز انداخته، ولي با كمي صحبت معلوم مي شد كه او بيش از سلامتي [جسمي]، روحيه و قدرت اراده خود را از دست داده است. شاه يك لباس راحتي و بلند آبي رنگ مخصوص افسران نيروي هوايي آمريکا را پوشيده بود كه در پشت آن علامت U.S.A خوانده مي شد....
گفتم: اعلي حضرتا! ما براي تقاضاي انجام كاري نزد شما نيامده ايم، ما آمده ايم مشكلي را كه در كار گروگان هاي آمريکايي در ايران با آن روبه رو شده ايم براي شما تشريح كنيم و امكان مسافرت شما را به يك كشور ديگر در حضور خودتان بررسي كنيم...
شاه بالاخره گفت: بسيارخوب، من آماده خروج از آمريکا هستم؛ ولي كجا مي توانم بروم؟
در اينجا كاتلر رشته سخن را به دست گرفت و گفت: اعلي حضرتا! در دوازده روز گذشته رئيس جمهوري و وزير امور خارجه آمريکا براي ترتيب دادن اقامت شما به كشورهاي متعددي مراجعه كرده اند، متاسفانه پاسخ اكثر اين كشورها منفي بوده و امكانات ما در انتخاب كشوري كه شما بايد به آن مسافرت كنيد بسيار محدود است.
شاه پرسيد: آيا به سوئيس و اتريش هم مراجعه شده است؟
كاتلر پاسخ داد: بلي، ولي هيچ يك از آنها در شرايط فعلي حاضر به پذيرفتن شما نيستند.
شاه با ناباوري گفت: آيا از اين موضوع اطمينان داريد؟
كاتلر گفت: بلي اعلي حضرتا! سفراي ما در هر دو كشور طي 48 ساعت گذشته با وزيران خارجه سوئيس و اتريش ملاقات كرده و پاسخ منفي گرفته اند.
شاه با صداي خفته و غمناكي گفت: بايد بگويم كه اين جريان مرا غافلگير و نااميد كرده است. مثل اينكه هيچ كشوري در اين دنياي بزرگ حاضر به پذيرفتن من نيست...
شاه در ادامه گفت: من علاقه مندم به يك كشور اروپايي بروم.
گفت: اعلي حضرتا! ما هم ترجيح مي داديم شما به يك كشور اروپايي برويد، ولي متاسفانه هيچ يك از كشورهاي اروپايي آمادگي پذيرش شما را ندارند و من مي ترسم پاناما تنها كشوري باشد كه در اين شرايط براي اقامت شما مناسب باشد. البته مصر هم حاضر است شما را بپذيرد، ولي دولت آمريکا از اين موضوع نگران است كه حضور شما در مصر مشكلاتي براي انورسادات به وجود بياورد...
شاه گفت: پس از آنچه بر سر من و خانواده ام آمده است ديگر هيچ چيز براي من عجيب و غيرمنتظره نيست. (6)
در نتيجه شاه بر خلاف ميلش، در پانزدهم دسامبر- يعني 24 آذر 1358- ايالات متحده را به سوي پاناما ترك كرد.
پي نوشت ها:
2)فريده ديبا، دخترم فرح، ترجمه الهه رئيس فيروز، تهران، به آفرين، 1386، ص467.
3)زبيگينو برژينسكي، سقوط شاه، جان گروگان ها و منافع ملي (خاطرات برژينسكي)، ترجمه منوچهر يزدانيار، ص95-93.
4)محمدرضا پهلوي، همان، ص437-436.
5)اشرف پهلوي، همان، ص 369.
6)هاميلتون جردن، همان، ص72-68.
منبع:نشريه 15 خرداد شماره 22