گفتگو با محمد علي دلگرم
به نظر شما كدام بخش هاي جهاد غير فعال شده اند؟
غير فعال هيچ كدام، ولي من حيث المجموع تقليل پيدا كرده و كم شده. همين حالا هم نيروهايي كه در بخش هاي مختلف تقسيم شده اند، تأثير دارند، ولي تأثيرشان تقليل پيدا كرده. اينها هسته هايي بودند كه در كنار هم رقابت سالم داشتند. اين كميته سعي مي كرد در خدمات رساني از آن يكي جلو بزند، الان هر كدام جداگانه اي كار مي كنند و اين رقابت سالم از بين رفته است.
از سالم هم سالم تر بود. اين رقابتي بود كه امام (ره) آفريد. رقابت در عمل صالح و خدمت و عمل خير بود. به قدري اين رقابت، سالم و صحيح بود كه به اينها مي گفتند ياران حضرت مهدي(عج). اني سلم لمن سالمكم را اجرا مي كردند. يك چيزي درباره ايستگاه صلواتي عرض كنم تا اين معنا مشخص شود. حالا كه مي گويي ايستگاه صلواتي، خوردن شربت و اين چيزا به نظر مي آيد. آن موقع ايستگاه صلواتي مثلا براي تعمير خودرو داشتيم. كنارش شربتي هم داده مي شد، اما اصل، كار ديگري بود. اول جنگ كه ما وارد جبهه شديم، ارتش و سپاه كه مكانيك نداشتند. همه كارهاي تعميراتي را برايشان صلواتي انجام مي داديم. ما خودمان هم كاري نمي كرديم، فقط مديريت مي كرديم. اين مكانيك ها مي آمدند. حالا صلواتي كار كردن شده شربت و آش و قيمه دادن، در حالي كه آن روزها خدمات رساني، صلواتي بود و همه هم با نهايت اشتياق همراهي مي كردند و به كسي هم سخت نمي گذشت. مكانيك ها مي آمدند توپ ها و تانك ها و ماشين هاي سنگين را درست مي كردند. ايستگاه صلواتي مفهومش اين بود. شربتي هم كه مي خوردند، نوش جان همه مي شد.
از ثبت تاريخ جهاد مي گفتيد؟
كساني كه در جهاد بودند، به تدريج دارند از ميان ما مي روند و اين نسل كه برود، تاريخ جهاد هم در سينه هاي آنها و با آنها مي رود. خود من مدت هاست كه سي سال خدمتم را انجام داده و بازنشسته شده ام و اين كارها را دارم در دوران بازنشستگي انجام مي دهم. خيلي ها مثل من. داريم تمام تلاشمان را مي كنيم كه نکند برويم و اين تاريخ بماند.آنهايي كه در جنگ بوده اند، منبع و مأخذ ما براي نگارش اين تاريخ هستند و لذا داريم سعي مي كنيم با تمام توان حركت كنيم. برنامه اطلس جغرافيا داريم كه نشان مي دهد كه كجا بنه داشتيم، كجا خاكريز زديم. جهاد فقط دو ميليارد متر مكعب آب جا به جا كرد. خيلي ها نمي دانند كه اساسا اين كار چرا بايد انجام مي شد ؟ مگر جنگ با آب سر و كار دارد؟ مقام معظم رهبري درباره جهاد تعبير بسيار زيبايي دارند و مي فرمايند، «جهادگران بدون هياهو وارد جنگ شدند و جنگ را با تدبير اداره كردند.» همين تدبير و مديريت مسئله بسيار مهمي است كه متأسفانه ارائه نمي شود. واقعا بسياري از كارها از جمله همين جا به جا كردن آب، بدون طراحي و برنامه ريزني شدني نبود. يك جهادگر به خود گفته بود كه من نيامده ام اينجا كه فقط دشمن را بكشم و يا عقب برانم، آمده ام كه دشمن را بازي هم بدهم. طوري آب را جا به جا كنم كه نداند چگونه آب، اطرافش را احاطه كرده است. گاهي اوقات يك منطقه را خشك مي كرديم. اينها تبادل مديريت علمي و در عين حال مردمي بود. جاده سيد الشهدا را نمي شد با خاك منطقه درست كرد. بايد از رامهرمز خاك مي آورديم. چه كسي اين خاك را آورد؟ مردم. بعد از اطلاعيه چند هزار كمپرسي ما آمدند، مديريت شدند و هر كمپرسي خاك يك سانت جاده را پيش مي برد. بعد از 72 روز كه جاده ساخته شد، تازه دشمن فهميد كه چه كار عظيمي انجام داده ايم. تئوري ها و حساب و كتاب ها در آب جاده كشيدن را فقط مهندسين مي فهمند، ولي رمز اصلي موفقيت، بسيج مردم و كار جمعي و مديريت مردمي بود. انجام اين كارها در ابتدا غير ممكن به نظر مي رسيد، ولي وقتي انجام مي شدند همه مي پرسيدند كه عجب! چهارده كيلومتر جاده سيدالشهدا با خاك زده شده؟ هشت كيلومتر جاده بدر با خاك زده شده ؟ يا ده كيلومتر جاده خندق با خاك زده شده آن هم در داخل آب ؟ اينها را اگر تحليل كنند، تحليل هاي بزرگي خواهند شد. تكنيك مهندسي پشتيباني جنگ تبيين خواهد شد. همان مهندسيني كه سنگرهاي بتوني را مي ساختند، بعدها توانستند صنعت سد سازي ما را به اين پايه برسانند. در اوايل كار شهامت و جرئت سدسازي نداشتيم. بعد كه بهترين بتون ها را ساختيم، به تدريج تبديل به صادر كننده علم مهندسي اين كار را كرديم. خاطره جالبي را در اين زمينه نقل مي كنم. هواپيماهاي عراقي مي آمدند و كشتي ها را مي زدند. بچه هاي جهاد ابتكار جالبي را به خرج دادند. يك چيزهايي را مثل كشتي درست كردند. هواپيماها كه مي آمدند گمان مي كردند.آنها كشتي است، مي زدند و مي رفتند. ابتكارات بچه هاي جهاد يكي دو تا نبود.آنچه را كه به عنوان امدادهاي غيبي مطرح مي كردند، بخش اعظم آنها به صورت علم و ابتكار و خلاقيت بچه ها نمود پيدا مي كرد.الله اكبري كه مي گفتيم شعار و شعور با هم بود. بچه هاي جهاد دستگاهي ساخته بودند به نام سحاب، اين دستگاه دود ميكرد. دشمن گمان مي كرد دستگاه ها و ابزار ما را زده كه دود بلند شده، در حالي كه ما در آن دود داشتيم كار مي كرديم و جاده مي زديم، پل مي ساختيم يا مثلا زرهي كردن بولدوزر ها.بعضي وقت ها گفته مي شود كه مثلا بسيجي ها روي معبر مين مي خوابيدند كه بقيه عبور كنند. در اخلاص و جانفشاني نيروهاي رزمنده، بخصوص بسيجي ها ترديدي نيست، ولي اين حرف براي ما جهادي ها خيلي سنگين بود. ممكن است يكي دو مورد اين اتفاق افتاده باشد، ولي ما در جبهه ها اجازه نمي داديم اين طور بشود. وقتي مي رسيديم به جايي كه مين بود، بيل بولدوزر را مي انداختيم، مين ها را مي تراشيد مي انداخت كنار. گروه تخريب سپاه هم با نقشه، مين ها را خنثي مي كردند. اين طور نبود كه افراد راه بيفتد و بي برنامه و بي حساب و كتاب بروند روي مين. تراشه هايي كه ما در كوه ها زديم، هنوز هم اگر بروند فيلمبرداري كنند، قدرت پشتيباني مهندسي رزمي را نشان مي دهد. نيروهاي فعال پيشه ور با مهندسين زبده، دست به دست هم داده و تجسم عيني شعار «همه با هم» شده بودند و در نتيجه، كارهايشان حاصل مي داد و شكوفا مي شد.
اين موضوع قابل تكرار نيست؟
چرا، هنوز هم دانشگاه ها فارغ التحصيلاني از آن دست دارند، به شرط آنكه باور داشته باشند، ما باور داشتيم. امام (ره) در جان ما باوري را دميده بود كه نمي توانم بگويم حالا نمي شود. مقام معظم رهبري به همين دليل بسيج جهاد سازندگي را ايجاد كرده اند. اما نبايد به صورت آماري برخورد كنيم. ما آمار و گزارش نمي داديم، كار مي كرديم. نكته جالبي كه بايد عرض كنم اين است كه امام (ره) با جهادي ها دعوا مي كردند كه چرا به مردم نمي گوييد داريد چه مي كنيد. ما چون نمي گفتيم، موفق بوديم. اگر مي خواستيم نمايشي كار كنيم، اين همه نتيجه نمي داد. حالا اگر بخواهيم كار جهادي بكنيم، چه بايد بكنيم ؟ برخي از جهادگرها شهيد شدند، بعضي ها هنوز هستند. هنوز هم در حسرتند كه حيرت بيافرينند، اما اختيار ندارند، قوانين مانعشان شده. يك وقت هايي آدم فكر مي كند اي كاش جزيره اي را مي دادند دست جهادي ها مي گفتند برويد ببينم چه كار مي كنيد. مي شود اين كار را كرد. امام (ره) فرمود اين كارها را نمي شود در كلام گنجاند. عمل ماهيتا طوري است كه فقط با خودش تعريف مي شود نه با واژه. پرسيديد آيا مي شود باز هم كار جهادي كرد؟ مي گويم بله مي شود.
چگونه؟
ما نه مي رنجانديم نه مي رنجيديم. آن موقع مسئوليني كه مي خواستند تعريف كنند، مي گفتند جهادگرها كارگشايي كردند، در حالي كه بسياري از آن پروژه ها، معجزه بود. امام (ره) فرموده بود حركت كنيد و جهادگرها هم هر چه را كه در توان داشتند در طبق اخلاص گذاشتند و حركت كردند و عاشقانه به ميدان آمدند و كسي هم جلودار شان نبود. بنابراين لقب سفيران انقلاب را دريافت كردند.
آيا فكر نمي كنيد رنجيدن، انرژي انسان را تحليل مي برد؟
وقتي زمينه نباشد كه كار كنيد، نمي رنجيد؟ همه مي گويند حرف، حرف مي آورد، من مي گويم فكر، فكر مي آورد. كار ما به نوعي است كه بايد در زمين و يا به شكل ملموس و مادي جلوه كند. كار فكري نيست كه بتوانيد آن را ثبت كنيد تا به وقتش. وقتي اتفاق نمي افتد، يعني وجود ندارد. خاطره اي را برايتان نقل ميكنم. در كوه هاي سردشت در برف شديدي داشتيم جاده مي زديم. يك بار داشتم به مقر برمي گشتيم، ديدم يك سرباز، يخ را شكسته و در آب رفته كه استحمام كند. من فقط ديدم يك لاشه گوشت سرخ از وسط يخ و برف آمد بيرون. جا خوردم و فكر كردم كمين خورده ام. پياده و در گوشه اي پنهان شدم، ديدم سرباز بنده خدا دارد استحمام مي كند. بر من گران آمد كه سربازي كه براي حفاظت از زن و بچه ما رفته، حمام نداشته باشد كه اين طور مكافات بكشد. گفتم بايد يك حمام بسازم و اين كار را كردم. يك چيزي مثل سماور ساختم. دو تكه بود. يك تكه بشكه اي بود كه آب در آن گرم مي شد، يك تكه هم آتشدان بود و اينها را مي شد به راحتي به همه جا حمل كرد. در مجموع چهارصد تا از اين حمام هاي تك نفره ساختيم داديم به پادگان ها. مي خواهم عرض كنم تا در صحنه نباشي و مشكلات را به عينه نبيني، خلاقيت پديد نمي آيد. جهادگري كه خانه نشين است يا پشت ميز اداره گرفتار شده كه نمي تواند اين كارها را بكند. بايد در صحنه بود و اختيار هم داشت تا كار پيش برود. اينكه مقام معظم رهبري روي جهاد دانشگاهي تكيه مي كنند، به همين خاطر است. الان نقش جهاد را تا حد زيادي دانشگاه ها بايد به عهده بگيرند. اينكه مي گفتند جبهه، دانشگاه است، به خاطر خلاقيت ها و نوآوري هايي از اين قبيل بود. ايشان چون اينها را از نزديك ديده بودند، مي دانند كه شدني است. از همه مهم تر اينكه جهاد، خودسازي را ترويج مي كرد.
يعني چه مي کرد ؟
وقتي مي گويم خودسازي، يعني علم و تئوري خودسازي. نه فقط خوشروئي و تمام ويژگي هايي كه در جهاد گرها وجود داشت و نه فقط تخصص و كارآمدي. جهادگر هرشب، كارنامه روزانه خود را مرور مي كرد و از خود مي پرسيد امروز چند گناه كرده ام ؟ امروز چند بار غيبت كرده ام ؟ اين شده بود رويه و به تدريج نهادينه مي شد. باز خاطره اي را نقل مي كنم. دو تا راننده كمپرسي كه رفيق هم بودند، به جبهه آمدند. به خدا ما اين مردم و وسعت انديشه و دل و احساسشان را نمي شناسيم. يكي از آنها جهادگر بود، يكي مردمي. بعد که براي مرخصي از جبهه برگشتند، در ميانه راه آنکه مردمي بود، تصادف کرد و از بين رفت. بنياد شهيد اين را به عنوان شهيد نپذيرفت و جهاد هم خبردار نشد. آن يكي كه جهادي بود، بعد از جنگ مدتي خرج خانواده اينها را به اسم جهاد برايشان پست مي كرد و بعد كه ديد نمي تواند با حقوق كارمندي، هم خانواده خودش را اداره كند و هم براي آنها پول بفرستد، خود را از كار اداري بازنشسته كرد و رفت ماشين خريد و تا سه سال پيش حقوق بازنشستگي اش را مي ريخت به حساب آنها و خانواده خودش را با مسافركشي اداره مي كرد. سه سال پيش اين بنده خدا فوت كرد. خانواده آمد جهاد كه چرا حقوق ما را قطع كرديد؟ و تازه معلوم شد كه جريان از چه قرار است. به اين مي گويند انسان.
به اين مي گويند ايراني مسلمان.
بله، بهترين تعبير را به كار برديد. به اين مي گويند جهادي. اين را با چه عبارتي و واژه اي مي توان توصيف كرد ؟ حالا شما فكرش را بكنيد در آن شرايط و آن فضا، هزاران هزار از اين جوانمردها پرورش پيدا كردند. در وصيتنامه هاي همه شان آمده بود. به هيچ كس دل نبنديد، الا خدا. كسي كه اين حرف را مي زند، اين طور هم عمل مي كند. بعد هم مي گفتند از امام تشكر كنيد كه چنين فضايي را براي ما پديد آوردن و ما را از گمراهي نجات داد. از خدا تشكر كنيد كه زيستن در زمان امام خميني را براي ما فراهم كرد. يك وقت هايي بچه هاي من مي پرسند شماها چه مي گوييد ؟ يك حرفتان چيست ؟
تفاوت بين دو نسل امري طبيعي است، ولي تفاوت بين نسل انقلاب و نسل جنگ با نسل هاي بعدي به قدري فاحش است كه به جاي تفاوت، انفصال بين دو نسل پديده آمده است. آيا واقعا نسل انقلاب براي پر كردن اين فاصله به اندازه كافي تلاش كرد؟
با اينكه اين موضوع واقعيت دارد، ولي من معتقدم اگر خداي ناكرده تهاجمي صورت بگيرد، از دل همين نسل، انسان هايي مشابه به آن سال ها بيرون مي آيد، نمونه بارزش قضيه لبنان و حزب الله در سال گذشته بود كه نشان داد پيروان انديشه ائمه اطهار (ع) و حضرت امام (ره) صاحب چه قدرت حيرت انگيزي هستند. شهدا جوانان همين مملكت بودند فضاي شايسته را امام خميني ايجاد كرد و جوانان، عاشقانه پيرويش كردند مردم روستايي و شهري سرتا پاي وجودشان را تقديم فكر ناب امام كردند. نمي دانيد اخلاص حاج علي ركيني چقدر بود. نمي دانيد كه داوود رهبان يكه و تنها در جبهه چگونه وجود را در راه فرمان امام تقديم كرد. از شجاعت حاج جعفر خواستان چگونه برايتان نگوييم كه سرتاسر جبهه ها از اقدمات شجاعانه او خاطره دارد. از شهيد معز غلامي كه آموزش رانندگي دستگاه هاي سنگين را راه اندازي كرد. جمع عاشقاني كه در راه سردشت در يك ميني بوس ترور شدند و هفت نفر يكجا به شهادت رسيدند. از شهداي شلمچه و آن همه جوان عمليات هاي مختلف و فداكاري جواناني كه پيرو پير مرادشان امام خميني بودند. حاج عباس پورش همداني مرد متفكر و يا حميد يوسفي اولين فيلمبردار شهيد و يا رانندگان كمپرسي مثل ابراهيم شعباني كه با توبه اش درس بزرگي به همه ما داد. از شهيد تيموري كه قدرت مديريتش حرف نداشت. اينها همه جوانان همين مملكت بودند كه زينت فكريشان پيروي از امام عزيز بود.
حالا در باره اولين آشنائيتان با شهيد عباس پورش همداني نكاتي را ذكر كنيد.
من قبل از ايشان به جهاد پيوسته بودم و چون معلم بودم، در روستان «ركين» خدمت مي كردم. روزهاي جمعه از روستاي ركين كه در شش كيلومتري روستاي «خنجين» و مركز دهستان و كانون جهادسازندگي منطقه بود، باز مي گشتيم. يك هفته وقتي بازگشتيم، «حاج عباس» و «جواد كوچكي» را كه با هم پسرخاله بودند، در خنجين ديدم. حاجي بسيار خوش برخورد بود. جواني زبر و زرنگ به نظر مي رسيد، بر خلاف پسر خاله اش جواد كه هنوز هم بسيار كم حرف مي زند.
هفته ي بعد كه برگشتيم، ديديم كه كانون جهاد به دو قسمت تقسيم شده، گروهي با آمدن حاج عباس مخالفند و گروهي پافشاري مي كنند كه ايشان بايد بماند. آنهائي كه مي گفتند بايد بماند، معرف عباس آقا بودند و آنهائي كه مخالف بودند، بيشتر مسئوليت داشتند. معرف ها گفتند ما مي رويم و واقعا ده روز بدون اطلاع گم شدند تا جايي كه گروه دوم نگران شدند و پيگيري كردند، چون معرف هاي عباس آقا در كاركردن و رسيدگي به روستاها تجربه «سپاه دانش» سابق را داشتند و در روستاها بر خلاف بقيه اعضاي سپاه دانش و با خوانين مبارزه كرده بودند و فرهنگ جهاد به آن ها وابسته بود؛ لذا گروه دوم ناچار شدند. از مسئولين استان بخواهند كه معرف هاي حاج عباس را بخواهند. وقتي آن ها برگشتند، كانون گرم اردو دوباره رونق گرفت و اتحاد باقي ماند.
ديگر نمي خواهم درباره آن اختلاف ها سخني بگويم، اما بعدها فهميدم كه مخالفان عباس آقا اشتباه كرده بودند. عباس آقا ابتدا مسئول توزيع تراكتور به منطقه شد و چه منظم به ساماندهي كارها پرداخت. در همين ساماندهي بود كه متوجه شد در روستاها، هنوز زورمداران دنبال زر هستند، روستاي «چوگان» را مي گويم.
«خان» در آن جا قدرت و قلدري داشت و تراكتوري نصيب طرفداران خان نشده و نزاع در گرفته بود. حاج عباس خود را وقف آن روستا كرد. مردم روستا به زبان «تات» صحبت مي كردند و عباس آقا كه براي حل معضل به آن جا رفته بود، به آن زبان مسلط نبود و در ابتدا قادر نبود مسئله را حل كند، بنابراين در آن جا مستقر شد و هم كلاس هاي درس را كه جهاد پس از قطع طرح سپاه دانش، مسئوليتش را بر عهده گرفته بود ؛ راه انداخت و هم كم كم زبان تات را آموخت و ظرف دو سه ماه، اختلاف روستاي چوگان كه 400 خانوار داشت، بر عهده عباس آقا قرار گرفت. در اين وقت بود كه متوجه قلدري خان در برگرفتن زمين تعدادي از افراد شد و زمين ها را به صاحبانشان برگرداند. قدرت ساماندهي او در روستا و انصافي كه به خرج داده بود، زبانزد مردم شد و او را بزرگ روستا مي دانستند.
در همين زمان بود كه جنگ شروع شد. من چندين بار به جبهه رفتم و برگشتم. هر وقت كه بر مي گشتم، عباس آقا تأسف مي خورد كه نمي تواند به جبهه بيايد. من تعجب مي كردم، ولي بعدها برايم تعريف كرد كه بدون اجازه مادرش نمي توانست بيايد ؛ چون مادرش تنها دو پسر داشت و يكي از آن ها از قبل و به صورت دائم در جبهه بود ؛ اما وقتي از مادرش اجازه گرفت، ديگر سراسر عمرش وقف جنگ شد تا آن جا كه مسئوليت جنگ جهاد همدان بر عهده او گذاشته شد.
او در دوران سربازي هم كار بزرگي انجام داده بود. هنگام سربازي، در پادگان تيپ دوم لشكر 92 زرهي در دزفول گروهبان بود و برايم تعريف مي كرد كه وقتي حضرت امام (ره ) فرمان فرار سربازها را داد، عده اي از آن ها فرار كردند و شرايط فرار كردنشان را عباس آقا فراهم كرده بود. وقتي تصميم مي گيرد خودش نيز فرار كند. متوجه مي شود كه فرماندهان پادگان قصد حمله به شهر را دارند. بلافاصله موضوع را با آيت الله قاضي كه در مركزيت انقلاب در دزفول را بر عهده داشت، در ميان مي گذارد. ايشان مي گويد به پادگان بر گرد و از اين كار منعشان كن. او به پادگان باز مي گردد و با برنامه ريزي دقيق و منسجم، از حمله فرماندهان جلوگيري مي كند.
با اين ترفند، شهر دزفول در امان ماند و كسي كشته نشد و گرنه طبق دستوري كه ارتش داشت، قصد اين بود كه شهر را به خاك و خون بكشند. كار عباس آقا اين بود كه بين دو گروه ارتش، شك و شبهه انداخته بود و تا آمده بودند شك و شبهه را حل كنند، كار از كار گذشته بود و دعواي داخلي شان باعث شد كه از حمله به شهر خودداري كنند.
فعاليت اصلي ايشان در جنگ، انسجام بخشي به پشتيباني و مهندسي جنگ جهاد استان همدان بود. زماني كه وارد جنگ شد، همه نيروها حتي مسئولين، به صورت 45 روزه به جبهه مي رفتند و اين باعث شده بود كه كارها به خوبي انجام نشوند. كارهاي بزرگي چون جاده «بازي دراز» توسط جهاد استان همدان انجام گرفت. مشكل اين بود كه مسئول تقسيم طرح هم 45 روزه يا در نهايت، دو ماهه تغيير مي كرد. حاج عباس، اولين مسئولي بود كه قرار شد شش ماه در جبهه بماند، اما اين شش ماه تبديل به چند سال شد و مسئوليت گردان مهندسي «18 الغدير» پشتيباني جنگ جهاد همدان و مديريت فعاليت آن بر عهده حاج عباس قرار گرفت. بعدها هم اين حقير مسئوليت گردان مهندسي را بر عهده گرفتيم، ايشان مسئوليت ستاد پشتيباني جنگ استان همدان را بر عهده گرفت و سپس عضو «شوراي مركزي جهاد همدان » شد و مسئوليت دهستان هاي شهر همدان نيز بر عهده ايشان بود. بعدها هم در رشته «اقتصاد نظري» در دانشگاه تهران قبول شد، زماني كه درس مي خواند، يكي دو بار در تهران توفيق يافتم به سراغش بروم و هنوز خاطرات آن زمان را فراموش نمي كنم. در دوران دانشجويي نيز هر فرصتي پيش مي آمد، به جبهه باز مي گشت، تا اين كه در نزديك عيد نوروز 67 به جبهه آمد و مسئوليت گروهان مركزي را بر عهده گرفت و در قله «شيخ محمد» كه محل يكي از كارهاي بزرگ گردان الغدير بود، شروع به فعاليت كرد.
سرانجام در شب و روز جهاني قدس، در حالي كه نماينده حضرت امام در جهاد براي ملاقات با گردان شب در چادر در جهاد همدان مانده و نماز صبح را اقامه كرده بود، پس از بازديد ايشان، حاج عباس به همراه دوستش، «مهندس غني زاديان» و «برادر زراعتي» به شهادت رسيدند.
از انسجام بيشتر كارها توسط اين شهيد صحبت كرديد، اين انسجام را چگونه صورت مي داد؟
ببينيد، ايشان اهل تفكر بود و وقتي متوجه مشكلي مي شد، كاغذي جلوي رويش مي گذاشت و مشكل را مي نوشت. گاهي نيم ساعت و گاهي بيشتر، حتي يك مورد ديدم شب تا صبح كاغذي را جدول بندي مي كرد و ارتباط موضوع را با موضوعات ديگر مي سنجيد تا راه حلي پيدا كند. مانند يك معلم رياضي كه مسئله اي را حل مي كند و با مساحت زميني را مي خواهد به دست بياورد، آن قدر مسئله را زير و رو مي كرد تا موضوع را حل كند؛ با اين تفاوت كه مشكل زمين،در مورد يك شيء است، اما مشكل جامعه و جنگ، يك مشكل اجتماعي و فرهنگي است و بايد با تعامل با انسان ها آن را حل كرد. همين قدرت تفكرش بود كه زبانزد جهادگران همدان شده بود. هنوز هم در جهاد همدان از نظرات و ديدگاه هاي اين شهيد عزيز بهره مند هستيد. در مورد تقسيم هداياي مردمي بين نيروهاي ارتش، سپاه و جهاد، اين او بود كه با حساب و كتاب و درصد گذاري بر حسب تعداد نيروهاي هر كدام، همه را راضي و قانع كرد و اتحادي بين آنها در استان به وجود آورد كه هنوز هم مديون اوست. يعني جهاد كه مسئول جمع آوري و هدايت كمك هاي مردمي بود، امكانات را بر اساس نياز واقعي ارتش، سپاه و جهاد بين آن ها تقسم مي كرد، نه بر اساس ميزان درخواستي كه در مكاتبات درج مي شد.
يك بار كه در مورد تبعيت از ولايت فقيه در سنگر قله «شيخ محمد» بحث داشتيم، كلام به درازا كشيد و سير بحث به آن جا رفت كه مروري بر تاريخ پنج ساله حكومت مولاي متقيان حضرت اميرالمومنين علي (ع) داشته باشيم. يكي از دوستان گفت، «اگر مردم پس از رحلت پيامبر (ص) از علي (ع) اطاعت مي كردند، الان وضعيت اين گونه نبود.»
حاج عباس گفت، «من با ديدن حضرت امام و زندگي و اوامر ايشان و تبعيت مردم از ايشان، برايم اين سوال مطرح است كه مگر مي شود مردم از امام معصوم تبعيت نكنند؟ مردمي كه عاشق امام خميني هستند، حتما عاشق علي(ع) هم مي بودند.آقاي خزندي پاسخ داد : دوران ما با دوران علي(ع) تفاوت دارد. روزگار گذشته است و 1400 سال تمرين كرده ايم و مردم امروز تجربه و اطلاعات زيادتري دارند. در آن زمان و مكان، با وضعي كه عرب ها داشتند، مردم چندان از اين تبعيت نمي كردند. حاج عباس دوباره به فكر فرو رفت و يك روز از اين موضوع گذشت. ما گاهي با هم يك آيه ي قرآن را معنا مي كرديم. آن روز اتفاقا به آيه ي 12
سوره ي انعام رسيديم. مضمون آيه اين است كه اين اكابر (آگاهان و امراي) مردم هستند كه مكر مي كنند و مردم تقصيري ندارند. بايد مردم را خط دهي كرد. اين اكابر و مسئولين هستند كه بعضا براي منافع خود مردم را به اين سو و آن سو مي كشانند.
اين جا بود كه پاسخ سئوال ديشب را يافتم. مردم تبعيت مي كنند اما چون كساني كه هنوز به درستي بر هواي نفس غالب نشده اند. مسئول مي شوند، خود به خود مردم را از راه راستين باز مي دارند. خداوند به داد ما برسد كه مسئول هستيم و خدا كند از اين گروه اكابر نباشيم.
از احساس مسئوليت ايشان خاطره اي داريد؟
در جلسه اي كه در سال 61 در اهواز برگزار شد و جبهه ها از بين گردان ها تقسيم مي كردند. مردي لاغر اندام با جثه اي نحيف از بين جهادگران بلند شد و در جواب اين كه «چه گرداني حاضر است به جبهه كردستان برود»، پرسيد، «سخت ترين جاي كردستان كجاست؟» گفته شد، «سردشت.» گفت، «من گردانم را به سردشت مي برم.»
همه زير لب خنده اي كردند، اما شهيد ساجدي فرمانده قرارگاه مهندسي نجف، گفت، «از جوانمرديش سخن بگوييد» و كلي از او تمجيد و تعريف كرد از جاده احداث شده بازي دراز و شيشه راه و پشتيباني جهاد همدان از منطقه از گله شاه نشين تا سومار را بيان كرد. سرانجام كاروان «الغدير» تمامي دستگاه ها را از «سرپل ذهاب» به سوي «سردشت» حركت داد و در حالي كه در بين راه بايد بدون تأمين (اسكورت) حركت مي كردند و تا سردشت راه درازي داشتند، شهيد پورش همداني با تقسيم بندي نيروها و ضمن هماهنگي، كاروان را جدا جدا و سالم به سردشت رساند.
در جريان عمليات و الفجر4، در سردشت با برنامه ريزي و انسجامي كه به وجود آورد، شهيدان بزرگوار «صياد شيرازي » و «كاوه» او را به عنوان بهترين مسئول هماهنگ كننده در منطقه شناختند و معرفي كردند.
احسن از نوع دوم
همه شلمچه را به مركز آتش شدن شنيده ايد يكروز كه زير آتش در حال حركت بوديم و من پشت فرمان تويوتا بوده و حاج عباس كنارم نشسته بود و حاج عبدالله نفر سوم كابين بود و من با سرعت در حال حركت بودم ناگهان حاج عباس پشت سر هم كه گلوله ها به اطرافمان مي خورد تمجيد و تعريف مي كرد و مي گفت (احسن) گفتم حاج عباس اين آتش را دشمن دارد مي ريزد احسن گفتن ندارد تاملي كرد گفت احسن از نوع دوم آيا واقعا هنرمندانه و دقت هدف گيري نمي كند و هر كار هنرمندانه اي احسن دارد اما چون دشمن شليك مي كند پس احسن از نوع دوم، بعد از آن ديگر در جبهه هر وقت دشمن دقيق كار مي كرد مي گفتيم احسن از نوع دوم.
از نحوه شهادت ايشان نكاتي را ذكر كنيد.
شهيد در آخرين لحظات گفت :
«نگذاريد ناگفته هاي بسيار ياران خميني محو شود. اين ناگفته ها، پاره اي از هويت ماست. اين هويت، سخن ايثار و اخلاص است كه در الفاظ نمي گنجد. با تصوير، بهتر مي توان چهره مظلوم سنگرسازان بي سنگر را براي آيندگان به يادگار گذاشت. دوربين، يكي از ابزارهائي است كه اين راه را نزديك مي كند. مي روم از اين مجموعه شكافنده كوه ها عكس بردارم.» آري، اين شهيد بزرگوار مي خواست برود و با عكسبرداري از فعاليت جهادگران گمنام در دل كوه ها و صخره ها، ايثار و اخلاص ياران خميني كبير را به يادگار بنهد ؛ اما ناگهان تركش دشمن، دستان حاج عباس را قطع مي كند و فرياد «الله اكبر» ش در كوه ها مي پيچد. با بالگرد به سراغش مي آيند و او الله اكبر گويان، در بالگرد و پيش از رسيدن به بيمارستان صحرائي، در آسمان جان به جان آفرين تسليم مي كند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 21