آيت الله طالقاني در قامت يك پدر(4)

مسئله دستگيري اخوي شما و رفتن مرحوم آیت الله طالقاني از تهران، بي آنكه حتي يك نشاني از خودشان به جا بگذارند، محل بحث و حتي گلايه بسياري از دلسوزان و علاقمندان ايشان است. اولا شرط مبسوطي از نحوه دستگيري برادرتان بدهيد و ثانيا بگوييد كه مرحوم پدري تان چرا تصميم گرفتند بروند و اينك پس از نزديك به سي سال كه از اين ماجرا مي گذرد آن را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
يکشنبه، 9 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آيت الله طالقاني در قامت يك پدر(4)

آيت الله طالقاني در قامت يك پدر(4)
آيت الله طالقاني در قامت يك پدر(4)


 






 

گفتگو با سيد مهدي طالقاني
 

مسئله دستگيري اخوي شما و رفتن مرحوم آیت الله طالقاني از تهران، بي آنكه حتي يك نشاني از خودشان به جا بگذارند، محل بحث و حتي گلايه بسياري از دلسوزان و علاقمندان ايشان است. اولا شرط مبسوطي از نحوه دستگيري برادرتان بدهيد و ثانيا بگوييد كه مرحوم پدري تان چرا تصميم گرفتند بروند و اينك پس از نزديك به سي سال كه از اين ماجرا مي گذرد آن را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
 

عناصر و جريانات مختلفي در اين باره اظهار نظر كرده اند، اما آنچه را كه من شخصا شاهد بوده ام نقل مي كنم. گمانم در اواخر فروردين سال 58 بود كه هاني الحسن از سفارت فلسطين پيغام داد فرد مطمئني را بفرستيد كه نامه اي را كه ياسر عرفات براي آقا فرستاده، تحويل بگيرد. آقا هم مجتبي را كه عربي بلد بود، همراه برادر ديگرم فرستاد. تا اينجاي قضيه را من خبر داشتم. در آن ايام من در دفتر امداد آقا كار مي كردم. يك بنده خدايي آمد و گفت، «من در خيابان بهار شيراز نانوايي دارم. امروز جلوي مغازه من يك عده اي ريختند و دو نفر را گرفتند. يكي از آنها گفت ما فرزندان آقاي طالقاني هستيم، ولي آنها به حرف برادرهايتان توجه نكردند و آنها را بردند.» راستش را بخواهيد من خيلي حرف اين بنده خدا را جدي نگرفتم، ولي در عين حال به آقا زنگ زدم و سؤال كردم كه، «بچه ها جايي رفته اند؟» گفت، «بله، چطور مگر؟» گفتم، «دير نكرده اند؟» گفت، «چرا!» ماجرا را براي آقا تعريف كردم. آقا گفت، «تحقيق كن ببين چه شده وخبرش را به من بده.» من به سفارت فلسطين زنگ زدم و آنها گفتند خيلي وقت است كه بچه ها آمده و رفته ا ند. اين حرف را كه شنيدم، واقعا نگران شدم. حالا ديگر اين سؤال برايمان ايجاد شد كه آيا ساواكي ها آنها راگرفته اند، يا كومله ودمكرات يا گروه هايي از اين قبيل كه قصد داشتند آقا را زير فشار بگذارند. ظن ما متوجه همه بود الا خودي ها!! خلاصه آن شب تمام مدت در حال جستجو بوديم تا فهميديم چه نهادي آن ها را دستگير كرده. با آنها تماس گرفتيم و ساعت ها با آنها چالش و كش و قوس داشتيم تا بالاخره بچه ها را آوردند و تحويل دادند . آخر هم درست معلوم نشد كه هدف از اين دستگيري چه بود. احتمال مي داديم كه خواسته اند نامه عرفات را پيدا كنند. آقا به شدت از اين جريان ناراحت شد و گفت، «اگر بچه هاي من خطايي كرده اند، دسترسي به من كه كاري ندارد، به من مراجعه مي كردند، اگر مي ديدند كه برخوردي نمي كنم، آن وقت هر كاري كه مي خواستند مي كردند. چرا بي ضابطه عمل مي كنند؟» عملكردهاي بي ضابطه، قانون شكني ها و رفتارهاي خودسرانه، آقا را واقعا خسته كرده بود. آقا مي گفت، «وقتي در مورد من و بچه هايم اين طور بي حساب و كتاب عمل كنند، با مردم بينوايي كه كسي حرفشان را نمي خواند ودستشان به جايي بند نيست، چه خواهند كرد؟» تمام زندگي فردي و سياسي آقا نشان مي دهد كه محبت نسبت به مردم و اشتياق به ايجاد شور ديني در دل جوان ها، مدارا با آنها براي اينكه طرد نشوند و به دامان كفر و جهل و استعمار نيفتند، در تمام سال هايي كه حبس و تبعيد و فشارهاي مختلف روحي را بر خود و خانواده اش از قبيل قهر كردن و دفاع بي منطق از فرزندان، در مورد آقا مصداق ندارد. بحث آقا، بي گناه و با گناه بودند ما نبود. حرفش اين بود كه اگر بدون ارائه مدرك و دليل و بي حساب و كتبا بگيرند و ببندند و بزنند، سنگ روي سنگ بند نمي شود و گرفتار همان وضعي مي شويم كه ساواك شاه برايمان درست كرده بود. آقا از اينكه انقلاب در اثر افراط و تفريط به انحراف كشيده شود، نگران بود، متأسفانه بسياري از ما، هر رويدادي را در حد وسعت فكر وديد خودمان تحليل مي كنيم و برايمان دشوار است كه باور كنيم همه نگراني مردان بزرگ، انحراف انسان ها از طريق صحيح ودور شدن از عاقبت به خيري است و علاقه به فرزند يا هر مسئله ديگري در مقابل اين هدف بزرگ معنا ندارد. به نظر من عنادها،تنگ نظري ها و دشمني هايي كه نسبت به آقا وجود داشت، كار را به اينجا رساند. روي اين نكته تأكيد مؤكد دارم كه كساني كه در مورد آقا اين كار را كردند، با آقا دشمني نداشتند، بلكه با انقلاب دشمن بودند. و گرنه در خطير ترين و متشنج ترين وضعيت مملكت، اين بحران را درست نمي كردند. آنها مسئله شان آقا نبود، آنها مي خواستند انقلاب را به خطر بيندازند. به اعتقاد من بد نيست كه گروهي بنشينند و درباره ريشه هاي اين موضوع تحقيق كنند تا مشخص شود كه آن افراد در پي رسيدن به چه اهدافي اين كار را كردند.

آيا اين تنها علت مسافرت ايشان بود؟
 

خير. آقا از مدت ها قبل تصميم داشت براي استراحت ودور بودند از قضاياي سياسي به گوشه اي پناه ببرد. واقعا فشار كارها و مراجعات مردم، خيلي زياد بود و بسياري از حوايج آنها را هم نمي شد برآورده كرد واين مسئله فوق العاده آقا را رنج مي داد. مي گفت، «بار زيادي بر دوش من است كه نمي توانم به سر منزل برسانم، بنابراين بهتر است مدتي دور از دسترس همه باشم.» به همين دليل جز برادرم محمدرضا، كسي از محل اقامت ما خبر نداشت. خود من هم مشاهده مي كردم كه حال آقا دست كم از نظر جسمي بهتر است، هر چند از طريق راديو و نشريات، در جريان همه امور بود. چند روزي آنجا بوديم و آقا آرامش نسبي پيدا كرده بود تا اينكه محمدرضا خبر داد كه مرحوم حاج سيد احمد آقا دنبال آقا مي گردد و از امام پيغام دارد. آقا و احمد آقا علاقه عجيبي به هم داشتند. آقا وقتي فهميد احمد آقا با او كار دارد، گفت كه آدرس محل اقامت را به او بدهيم. احمد آقا آمد و با آقا حرف زد و گفت كه، «شما بايد حرف ها و نظراتتان را به امام بگوييد و عده اي دارند از نبود شما در مركز، سوء استفاده مي كنند و مسائلي را مطرح كرده اند كه ابدا به سود انقلاب نيست.» اين بودكه آقا همراه آقااحمد آقا يكسره به قم رفت و گفت و گويي طولاني با امام داشت. نكته اي كه برايم جالب است، اين است كه به محض رسيدن ما به قم، سرو كله بعضي از منافقين هم در آنجا پيدا شد.

عده اي معتقدند كه آيت الله طالقاني، جانبداري بي حد و حصري از منافقين داشته اند و همين مسئله موجب بال و پر دادن به آنها شده است. در اين مورد چه نظري داريد؟
 

اينها اگر دستشان برسد جز خودشان و افكار خودشان احدالناسي را روي كره زمين باقي نمي گذارند. اولا بايد عرض كنم كه آقا به دليل وسعت مشرب و سعه ي صدري كه داشت، معمولا كسي را طرد نمي كرد و سعي مي كرد از طريق تداوم ارتباط و رأفت با آنها و بحث و صحبت، حتي المقدور زمينه جذب آنها را فراهم كند. آقا با همين شيوه توانست اقشار مختلف مردم را پاي منبر خود بكشاند و حقايق اسلام و انقلاب را در دل و جان آنها جا بيندازد. تا زماني كه صداقت داشتند با شاه مبارزه مي كردند و به اصولي پايبند بودند، نه از طرف آقا كه از طرف همه كساني كه به مبارزه اعتقاد داشتند، حمايت مي شدند، چه مالي و چه معنوي. بسياري از آنها هم در مبارزه عليه رژيم شاه، در زندان ها و يا اعدام ودرگيري، كشته شدند. كمال ساده انگاري است كه اگر تصور شود كه آقا با آن همه سابقه مبارزاتي و سياسي و با تسلطي كه بر قرآن و روايات و احكام ديني داشت و به خصوص با اخلاصي كه موجب علاقه شديد مردم به ايشان شده بود، متوجه اشتباهات آنها نمي شد، اما كيست كه از اشتباه بري باشد ؟ اشتباه مطلبي است، خيانت و انحراف مطلب ديگري.بعد از جريان تغيير ايدئولوژيك سازمان مجاهدين، اولين كسي كه تهديد شد، آقا بود، منتهي آقا ايمان داشت كه اغلب مردم، به خصوص جوان ها، صاحب فطرت خداجو هستند و نبايد آنها را به عرصه لجبازي و تعارض كشاند.آقا ديده بود كه تفرقه با جنبش هاي مختلف از جمله نهضت نفت چه كرد و چطور همه دستاوردها را به باد داد و نمي خواست عده اي به نام دين، عده اي به اسم چپ و عده اي به اسم روشنفكر به جان هم بيفتند و امپرياليسم همان كاري را بكند كه هميشه كرده بود، آقا با سران منافقين اختلاف عقيده جدي داشت و اين را در موقعيت هاي مختلف، دست كم به اشارتي متذكر مي شد، اما نمي خواست اين نيروئي كه به مرور زمان متشكل شده و راه و چاه هاي مبارزات مخفي را بلد بود، به موضوع تخاصم كشيده شود، چون مي دانست چه لطمه هايي خواهد زد كه زد. لطمه هايي كه اغلب آنها جبران نشدند و صدماتي هم كه بعدها خورديم، از همين بي دقتي ها بود. به هر حال تمام تلاش آقا اين بود كه حتي الامكان همه اقشار را به رغم تفاوت مشرب ها، زير چتر انقلاب نگه دارد و تخاصم و خشونت را به سطح بحث و مناظره واستدلال بكشاند. اما اين مشرب با روش كساني كه فقط از آقا كه حتي ازامام هم در همين مسير استفاده كردند و بعدها ديديم كه چطور حتي آراي امام راهم به شكل مورد نظر خودشان تفسير كردند. اگر آقا از منافقين حمايت بي قيد و شرط مي كرد، ضرورتي پيش نمي آمد كه آنها به هنگام چاپ سخنراني هاي آقا، كلمات و جملاتي را كه تعريض به آنها بود حذف كنند و يا از خير طرح و چاپ سخنراني آخر آقا بگذارند!

شما به رغم همراهي هميشگي با مرحوم طالقاني و خاطرات فراواني كه داريد، چرا در سال هاي پس از انقلاب در اين باره صحبتي نكرديد و چه شد كه تصميم گرفتيد سرانجام پس از ربع قرن در اين باره حرف بزنيد ؟ آيا مصادره به مطلوب ها و تحريف ها باعث شدند كه بالاخره مهر سكوت را بشكنيد؟
 

نخير آقا! من سكوت سرم نمي شود، بازي مان ندادند. مصادره به مطلوب ها از همان اول بوده و همه گروه ها هم اين كار را كردند و باز هم مي كنند. منافقين كه آن اوايل مي خواستند خود امام را هم مصادره به مطلوب كنند، منتهي امام زنده بودند و نمي توانستند، اما آقا زود فوت كرد. آقا تا جايي كه توانست، با اين گروه ها مدارا كرد، اما ديگران آن اواخر، واضح و روشن توي دهنشان زد، منتهي متأسفانه توي مملكت ما هر جا دوست داشته باشند و يا منافعشان توي مملكت ما هر جا دوست داشته باشند و يا منافعشان ايجاب كند لااله را مي خوانند الا الله را فاكتور مي گيرند. در نماز جمعه مستحب مؤكد است كه سوره منافقون خوانده شود. آقا اين سوره را مي خواند و تفسير مي کرد. كسي تا به حال آمده با دقت اين تفسير را بخواند و ببيند به چه گروهي مي خورد؟منافقين به قدري تشكيلاتي و منسجم عمل مي كردند كه هر جا مي رفتي، بودند، حتي در بيت امام ! روي كه پس از آن سفر به سوي قم حركت كرديم، كسي از حركت آقا و احمد آقا به طرف قم خبر نداشت. رفتيم وديديم آنجا هستند! در نبود آقا، هر كسي مي آيد وادعا مي كند كه نسبت ما به به آقا، اين بود، در حالي كه تنها چيزي كه براي آقا مطرح نبود، نسبت اين به آن يا فرد به گروه وحزب ودارو دسته بود. آقا هر جاكه مي ديد براي گسترش دين ومبارزه با ظلم تلاش مي كنند، هر كاري از دستش بر مي آمد، مي كرد، و گرنه حزب و گروه براي آدمي با محبوبيت آقا مگر كاري داشت؟ شما در كدام مقطع زندگي آقا ديده ايد كه حزب وگروه داشته باشد؟

در مورد مصادره به مطلوب مرحوم طالقاني، ظاهرا بيشتر گروه هاي ملي مذهبي اين كار را مي كنند؟
 

هر كس هر جا كه كم مي آورد، عكس آقا را مي برد بالا. مگر در انتخابات رياست جمهوري نديديد؟ از آن طرف هزار ايراد به آقا مي گيرند، از اين طرف كم كه مي آورند، عكس خودشان را كه كنار آقا نشسته اند چاپ مي كنند. چرا ؟ چون مي دانند مردم به چه كساني علاقه خالصانه و عميق دارند. خود من چندين سال است كه دارم مي گويم، «آقا را مصادره به مطلوب نكنيد. نگوييد آقا براي ما چيز ديگري بود. آقا متعلق به همه مردم است.» چند وقت پيش سركي توي كتاب هاي آقا كشيديم، ديديم انجمن زردتشتي ها كتاب هايي را چاپ مي كرده و مي نوشته تقديم به آقاي طالقاني. در اوايل انقلاب، بخش زيادي از كمك هايي كه در دفتر دريافت مي كرد، از سوي انجمن جوانان كليمي بود. از مسيحي ها كمك مي گرفتيم و براي انقلاب اسلامي.كليمي و مسيحي و زردتشتي و شيعه و سني آقا را قبول داشتند و روش و شيوه آقا برايشان جاذبه داشت. حالا هر گروهي، دست به دامن عكس و اسم آقا مي شود. حتي اگر گروهي شخصيتي، از جمله آقا را مصادره به مطلوب و از نام و عكس او سوءاستفاده كند. آقا متعلق به همه آحاد است نه يك گروه و دسته خاص.

آيت الله طالقاني در قامت يك پدر(4)

عملكرد گروه ها و افراد مصادره به مطلوب كننده چه آثار مخربي بر ديد نسل سوم و چهارم انقلاب به مرحوم طالقاني و ميزان نشر آثار ايشان داشته است ؟
 

اعمال اينها نيست كه در جامعه تأثير مي گذارد و هيچ وقت هيچ حزب وگروهي نتوانسته براي دراز مدت،‌حقيقت را پنهان نگه دارد. مسكوت گذاشتن نام طالقاني هم كار يك گروه و دو گروه نيست. اگر نسل سوم و چهارم انقلاب، طالقاني را نمي شناسد، براي اين است كه يك جريان فكري، در سال هاي پس از رحلت آقا اين طور خواسته. اين قضيه منحصر به آقا هم نيست. خيلي ها كه در شكل دادن انديشه جوان ها و تسريع روند انقلاب نقش داشتند. نامي و ذكري از آنها نيست. وقتي حتي در سالگرد آقا، يك سخنراني كامل هم از او پخش نمي شود و فقط به پخش چند خبر كوتاه اكتفا مي شود و در مطبوعات و كتاب ها هم اسمي از طالقاني نيست و از او فقط اسم يك خيابان مانده، توقع داريد نسل سوم و چهارم، او را از كجا بشناسند؟ آقا اصلا در رسانه اي مطرح هست كه شناختي حاصل شود ؟ آقا به قدري در عمق دل و جان مردم جا داشت كه او را به حق مي شود پس از امام، محبوب ترين شخصيت سال هاي نخست انقلاب ناميد. مشرب آقا، خيرخواهي براي همه است. محبت و همدلي ودلسوزي براي هم هاست. كجاي اين مشرب با شيوه هاي مرسوم كه همه تلاشش بردن آبروي رقيب و جذب او به هر قيمتي است، سازگاري دارد ؟ محبت حقيقي با تبليغ و هوچيگري شدني نيست. يك مدت كوتاهي هم كه باشد، از بين مي رود. اين را، هم تاريخ نشان مي دهد، هم تجربه. محروم كردن نسل جوان از چهره هايي چون طالقاني، فقط يك كمي كار را عقب مي اندازد، و گرنه پيام رأفت آقا و احترام و اعتماد مردم به او گفتم، خاطره اي يادم آمد. قبل از پيروزي انقلاب، يكي آمد دفتر و 20 هزار تومان گذاشت آنجا و گفت، «به آقا بگوييد اين را خرج فلك زده هاي خيابان جمشيد كند.» اين ماجرا خيلي قبل از وقتي بود كه مردم، آنجا را آتش زدند. بيست هزار تومان آن روزها خيلي پول بود. آقا گفت، «اين پول را نگه دار ببينم چه پيش مي آيد.» روزي كه عده اي از عناصر مشكوك، آنجا را آتش زدند و آن بدبخت ها آواره شدند، آقا من و يكي از آقايان روحاني را مأمور كرد كه هر چه سريع تر آنها را اسكان و سرو و سامان بدهيم كه آواره نشوند. آن روز بود كه فهميديم آن پول چقدر به درد خورد. چنين محبت وا عتمادي نسبت به آقا در دل مردم بود، ولي بعد از فوت آقا، يكمرتبه درباره او سكوت عجيبي حاكم شد. چه كسي اين كار را كرد؟ مصادره به مطلوب كنندگان ابدا در حد و اندازه اين كار نبودند.

بگذريم. وضعيت جسمي ايشان بعد از انقلاب و اينكه گاهي اظهار خستگي و بيماري مي كردند، اين شبهه را ايجاد مي كند كه ايشان سخت بيمار بوده اند. آياواقعا همين طور است ؟
 

خير، به اين شدتي كه مي گويند نبود. آقا سيگار مي كشيد، ولي نه مثل بنده كه دارم خودم را خفه مي كنم. آقا سيگارهاي باريك هما و اشنو و بعدها هم سيگارهاي باريك خارجي مي كشيد كه آن را هم نصف مي كرد كه تعدادشان در شبانه روز، كلا 10 تا هم نمي شد. من خودم برايش سيگارهاي خيلي ملايم مي گرفتم و همان ها را هم نصفه مي كشيد. سيگار كشيدن آقا طوري نبود كه برايش سرفه هاي دائمي بياورد. گاهي سرفه هم اگر مي كرد به خاطر سرماخوردگي بود. آقا به دليل بيماري قند و ضروت مصرف دارو، نمي توانست روزه بگيرد و دائما هم بايد دارو و قرص مصرف مي كرد و آب مي خورد. در ماه رمضان آقا نمي توانست جلوي روي مردم آب بخورد و در ماه رمضان آقا نمي توانست جلوي روي مردم آب بخورد و سرفه هايش به اين دليل بود. بعد از انقلاب، من خودم را به شدت مقيد كرده بودم كه ماهي يك بار آقا را ببرم چك آپ. قراردادي هم داشتيم با بيمارستان ايرانشهر و قبل از انقلاب، مجروحين را مي برديم آنجا. بعد از انقلاب هم كه تعداد زيادي از پزشكان و پرستاران آنجا با ما همكاري مي كردند.

در اين معاينات كلي ماهانه، نشانه هاي خاص بيماري در ايشان نديدند؟
 

اولا كه آقا به شدت مخالف بود كه من او را به بيمارستان ببرم، اما من حواسم به نوبت ماهانه او بود و حتي اگر آقا قرار مهمي هم داشت، سر ماشين را كج مي كردم و او را مي بردم بيمارستان. آقا فرياد مي زد، «كار دارم، بايد فلان كس را ببينم.» گوش نمي كردم و مي گفتم، «همه اينها قبول، ولي شما بايد برويد بيمارستان. فلان كس يك روز منتظر بماند طوري نمي شود.» يك بيست و چهار ساعتي آقا را مي خوابانديم و چك آپ مي شد. از نظر قلبي
مشكل خاصي نداشت. قند و فشار خونش را هم كنترل مي كرديم. تنها گلايه اي كه آقا داشت، ضعيف بود. هميشه مي گفت كه ضعف دارد و من فكر مي كنم به خاطر مشكلات روحي بود. يك پيچ شميران بود و يك دفتر طالقاني و كوهي از مشكلات شخصي و عمومي. ما از پايين ترين اقشار جامعه، ارباب رجوع داشتيم تا بالاترين پست مملكتي. از خواننده و نوازنده و ساواكي و افسران اترش بگير تا دوبلورهاي تلويزيون و فلان روستايي و بقال و نانوا، همه و همه مي آمدند پيش آقا. دفتر بخشي را ارجاع مي داد به من كه مسئول امداد بودم، باقي را هم به تناسب به بقيه جاها. روزانه چند صدنامه مي آمد و آقا مقيد بود همه را بخواند و جواب بدهد، منتهي نمي رسيد و همين آزارش مي داد. تشكيلات از پيش تعيين شده اي هم كه نبود. آقا مي ديد كه نمي تواند به همه جواب بدهد و يا خواسته همه را برآورده كند و همين از نظر روحي آزارش مي داد. تازه اين غير از وقتي بود كه آقارا جايي مي برديم. همه مردم دور او جمع مي شدند و در خواست هايشان را مطرح مي كردند. آقا را نماز جمعه كه مي برديم، يكي از مشكلاتمان اين بود كه او را چه جوري برسانيم به جايگاه. با اينكه به بچه ها مي سپرديم كه بخش جنوبي دانشگاه را باز نگه دارند و خلوت باشد، باز هم نمي شد. همين كه مردم ماشين آقا را مي ديدند، مي ريختند دور او و انتظامات هم حريف نمي شد. همه مردم از تمام طبقات دوست داشتند آقا را ببينند. از همه بدتر، مكافاتي بود كه با بعضي از آدم ها داشتيم. آن روزها هر كسي كه شب خوابش نمي برد، مي نشست يك قانون اساسي مي نوشت ويا علي مدد! يا مي فرستاد براي امام يا بري آقا! ده ها نمونه از اينها را من الان دارم. مي نوشتند، «خدمت حضرت آيت الله طالقاني... قانون اساسي جمهوري اسلامي.» و آخرش هم امضا مي كردند، «نويسنده : بنده خدا!» خلاصه هر كس هر چه به فكرش مي رسيد، مي نوشت. آقا موظفمان كرده بود همه را بخوانيم. الان فكرش را مي كنم و مي بينم بچه هاي دفتر عجب مكافاتي داشتند. البته گاهي هم در اين ديدارها موردي پيش مي آمد كه ممكن بود اثري داشته باشد. من بعضي وقت ها توي تيم امداد گرفتار مي شدم و با بچه ها بحثمان مي شد. آن وقت از آقا وقت مي گرفتيم ومي رفتيم پيش او. آقا خودش وقت مي داد، چون امور جاري، غير منتظره و خلق الساعه بودند.

از آخرين ديدارتان با پدر چه خاطره اي داريد؟
 

بعد از انقلاب به قدري درگير كارها بودم كه آقا را فقط چند روز در هفته مي ديدم يا اگر قرار بود جايي برود، با او مي رفتم، اما موظف بودم كه هر هفته گزارش كارهايمان را به آقا بدهم. فكر كنم دو سه روز قبل از فوت آقا بود كه او را ديدم. در منزل آقاي چهپور بود. صحبت از درگيري هاي بعضي از كميته ها بود كه آقا توصيه كرد با دفتر آيت الله مهدوي مطرح كنم.

بعد از نزديك به سي سال، فكر مي كنيد آقا زاده طالقاني بودن چه حال و حسي دارد؟
 

حال وحس خيلي بد. نه اينكه حالا اين طور باشد، از همان اولش بد بود، چون مردم توقعاتي دارند و خيال مي كنند آقازاده طالقاني خيلي اهن و تلپ دارد. هر گرفتاري و مشكلي كه دارند مراجعه مي كنند كه، «آقا! فلان جا كسي را داري؟ ما گرفتاريم.» نمي توانم به آنها بگويم كه آقا! خود مرا دزد زده، رفته ام دزد را گرفته ام، از او اقرار گرفته ام و تحويلش داده ام، دزد را رها كرده اند كه برود ! مردم توقع دارند و من هم نمي توانم برآورده كنم. خيال مي كنند از ما كاري بر مي آيد، خبر ندارند كه خودمان هم بايد دنبال پارتي بگرديم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 22



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.