پيوند اصولگرائي و تكثيرگرایی(2)
نويسنده:عليرضا پرهيزكار
نيم نگاهي به سياست و ديانت در انديشه آيت الله طالقاني
حكومت اسلامي
حكومت دارد، در اختيار و اراده و اجتماع انساني هم كه جزء ناچيزي از جهان است، همان اراده بايد حاكم باشد و حكومت تنها براي خداوند است، «ان الحكم الا لله» اين اراده خداوندي، وقتي خواست براي بشر ظهور كند، به صورت قانون و نظامات درآمد و در مرحله بعد، كساني حاكم به حق و ولي مطلقند كه اراده و فكر و قواي دروني آنان يكسره تسليم اين قوانين باشد (اين افراد) همان پيامبران و امامان هستند. الامام هو الحاكم بالكتاب، الدائن بدين الحق، الحابس نفسه علي ذات الله و به نام ولي و خليفه و امام و اميرالمؤمنان خوانده مي شوند، نه ملك و پادشاه و خداوند كار و مالك الرقاب. بدين جهت ما شيعه معتقديم كه خليفه و امام بايد عصمت معنوي داشته باشد. پس از اين مرحله، كار اجتماع به دست علماي عادل و عدول مؤمنين است كه هم عالم به اصول و فروع دينند و هم خود (داراي) ملكه عدالتند و اينجا نوبت به انتخاب و تعيين مردم مي رسد به حسب اوصافي كه بيان شد. همچنين در ذيل آيه 189 سوره بقره مي گويد، «از نظر عالي اسلامي، حكومت از آن شريعت الهي است كه مظهر و اراده حاكميت خداوندي است «ان الحكم الاالله» و امام و خليفه اسلامي مسئوليت و نظارت بر اجرا دارد. ما شيعه معتقديم كه مجتهد جامع الشرايط از امام (ع) نيابت دارد. قدر مسلم اين نيابت در امور حسبيه است و چون حفظ نظم و حقوق عمومي از اكمل و اوضع موارد حسبيه است، پس نيابت علما در اين موارد مسلم و وجوب اقامه اين وظايف، حتمي است.
او بر اساس اين نگرش مي گويد كه تسلط داشتن و حكومت داشتن، چه در مقام تكوين و چه در مقام تشريع، از آن خداوند است و يا كساني كه مأذون از سوي او باشند. روشن است كه اوصرفا حكومت امام معصوم (ع) يا عالمي را كه از ناحيه امام (ع) نيابت دارد مي پذيرد و غير آن را نامشروع مي شمارد. او در اين باره در شرح خود بر كتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله» حكومت مشروطه شاهي را اين گونه توصيف مي كند:
«فصل دوم در اثبات محدود نمودن سلطنت است به قدر امكان، اگر چه اصل آن غصب و غير مشروع باشد. بايد متوجه بود كه سلطنت محدود، هم غصب حق خداي تعالي مي باشد، چون حكم و اراده مطلق از آن خداست،و هم غصب مقام امام است و هم غصب حقوق و نفوس و اموال مسلمانان، ولي تحديد به وسيله قانون در حد امكان تهديد غصب خدا و خلق است ؛ اگر چه (غصب) مقام امام باقي است. او در ادامه با مثالي، حكومت غير ديني نامحدود و غير ديني محدود شده را اين گونه به تصوير مي كشد: «تصرف مطلق و غير محدود مانند نجاست است كه محل آن پاك نمي شود، مگر آنكه عين ازاله شود و تصرف قدرت محدود مانند متنجس شدن محل است كه قابل تطهير مي باشد.» تا به حال روشن شد كه در منظر آيت الله طالقاني هر نوع حكومت غير ديني نامشروع است و عصر غيبت حكومت ديني مشروع، حكومت نائبان امام عصر(ع) يعني عالمان ديني است ؛ كساني كه علاوه بر نيابت علمي از امام معصوم، برخوردار از ملكه تقوي و به دور از هوا و هوس باشند. اين عالمان بايد مسير كلي حركت جامعه را به گونه اي طراحي كنند كه جامعه از حدود شرعي خارج نگردد. اما نيابت عالمان ديني، نيابتي عام است. يعني امام عصر (عج) به طور خاص و موردي، دست فردي را به عنوان جانشين خود بالا نبرده است، بلكه شارع مردم را مورد خطاب قرار داده و به آنها ملاك هايي كلي و عام را ارائه كرده تا از طريق آن نايب امام را تشخيص دهند. از همين جا نقش مردم در حكومت آشكار مي شود. مردم بايد بر اساس آن صفاتي كه براي نائب امام بيان شده، او را برگزينند.
درباره حاكم اسلامي و هر يك از متصديان حكومت اين نكته مهم است كه هر كدامشان اگر از حدود و وظايف خود خارج شوند، موجب انعزال و بركناري خود به خودي آن متصديان مي گردد، نظير باب امانت در فقه كه با اندك خيانت، امين، خود به خود معزول مي شود. از اين رو حاكم ديني، هر چند عادل است، ولي چون معصوم نيست، گروهي از افراد صالح و اهل خرد بايد بر كارهاي او نظارت كنند و مشروعيت چنين هيئتي براي نظارت، بنابر اصول مكتب اماميه (كه اين گونه امور از وظايف نواب امام مي داند) به اين است كه يا مجتهدين در ميان انتخاب شدگان يا مجاز از طرف مجتهدين باشند. اين مشروعيت با نفس انتخاب حاصل نمي شود.
اما در خصوص اختيارات يا وظايف حاكم ديني، شايد در نظرات او بتوان نوعي ابهام را مشاهده كرد. در ذيل آيه 189 سوره بقره و در كتاب تفسيري خود به وظيفه اجرايي و نظارتي حاكم اشاره دارد، اما در مصاحبه خود پس از انقلاب به بعد نظارتي مي پردازد و مي گويد،«روحانيت با همه نظارت خود به درد مردم برسد... آيا بايد وزارت مي گرفتيم؟ اين كار با مواضع روحانيت جور در نمي آيد. نه من و نه آيت الله خميني هيچ كدام دنبال صدرات و وزارت نيستيم. ما فقط نظارت خواهيم داشت.» در عين حال در مصاحبه اي ديگر وقتي از او مي پرسند، آيا شما كانديد رياست جمهوري هستيد؟ مي گويد، «... اگر يك وقت وظيفه شرعي به گردن ما گذاشتيد، آن مسئله ديگري است.»
در اين بيان ها نوعي تعارض وجود دارد ؛جز آنكه «ما فقط نظارت خواهيم داشت» را يك موضع سياسي در يك مقطع خاص بدانيم؛ چنانچه مي گويد،«اين كار با مواضع روحانيت جور در نمي آيد.» و نمي گويد با «وظايف روحانيت.»
در مصاحبه اخير نيز مي گويد كه پذيرش يك مسئوليت اجرايي مثل رياست جمهوري ممكن است براي من «وظيفه شرعي» شود، البته ممكن است گفته شود در نگاه اول اين كار وظيفه عالم ديني نيست ؛ اما به عنوان يك ضرورت به وظيفه شرعي او تبديل مي شود.
به نظر مي رسد او هر دو ظيفه اجرا و نظارت را براي عالم ديني قائل باشد ؛ با توجه به اينكه از يك نويسنده به صورت كتاب به نگارش در مي آيد، معمولا متقن تر و دقيق تر از چيزي است كه در مصاحبه آن هم يك مصاحبه سياسي بيان مي شود و گفتيم كه در كتاب تفسيري خود و در ذيل آيه 189 سوره بقره به هر دو مسئوليت اجرا و نظارت اشاره دارد. يا در پاورقي كتاب تنبيه الامه و تنزيه المله مسئله ولايت در امور و اجراء قوانين را مطرح مي كند، «نوع دوم سلطنت ولايتيه»... است كه فقط حافظ حقوق و حدود است و جز ولايت در امور و اجرا قوانين اختياري ندارد. از بحث اجرا و نظارت كه بگذريم او تلاش مي كند تا براي حاكم محدوديت قائل شود. منتهي اين محدوديت را در بحث حاكم غير ديني و در موضعي كه سخن از سلطنت مشروطه است، مطرح مي كند. او در اين موقع تلاش دارد و حتي وظيفه خود مي داند كه هر چه بيشتر سلطنت را مقيد سازد، زيرا اساس سلطنت را غصبي مي شمارد و معتقد است اگر منكري داراي مراتب باشد، از هر چند مرتبه آن كه بتوان، بايد نهي از منكر كرد. بنابراين هر قدر بتوان يك سلطنت غصبي را محدودتر ساخت. به همان ميزان واجب است و به همان اندازه به وضعيت آرماني كه يك حكومت ديني است، نزديك تر مي شويم. طبيعي است در چنين فضايي، بنا دارد اختيارات حاكم غير ديني را محدود سازد، اما آيا همين سخن را در بحث حاكم ديني نيز مطرح مي كند و به آن معتقد است ؟ پاسخ اين سؤال را در اين بخش از سخنان او كه درباره حكم غير ديني است، نمي توان يافت ؛ هر چند نظارت بر حاكم ديني غير معصوم را لازم مي داند.
شورا و نظام شورايي
او درباره شورا در ذيل آيه 244 سوره بقره «فان ارادا فعالا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح عليهما...» مي آورد : اين مشورت {درباره زمان از شكل گيري نوزاد} كه به صلاح نوزاد و پدر و مادر انجام مي گيرد، پايه صلاح انديشي تفاهم خانواده و در حدود اجتماعي بر آن پايه بالا آيد و وسعت يابد. آيا اين مسئله زنده و پيش برنده و و مصرح قرآن، نبايد به اندازه ديگر مسائل فرعي و فرضي، مورد بحث و توجه و عمل مسلمين باشد و در رساله هاي علميه عنوان شود؟... پايه و مايه تمدن به معناي واقعي آن همين است ؛ مشورت، احترام متقابل، رأي دادن و رأي گرفتن.»
طالقاني در پاسخ به اين سؤال كه از چه كساني بايد مشورت گرفت و در چه اموري بايد مشورت صورت گيرد، در خصوص بخش دوم سؤال به آيه قرآن تمسك مي كندكه در آيه «امرهم شوراي بينهم» مي گويد؛ در « امور خودشان» مشورت مي كنند. طبيعتا اگر كسي به شورا و رأي مردم اهميت دهد و آزادي را محترم شمارد، تكثر گرايي سياسي نيز حلقه اي از حلقه هاي تفكر او را مي سازد و ما در اين باره بيش از اين توضيح نمي دهيم، ليكن با طرح مسئله اي جديد در اين زمينه، بحث را دنبال مي كنيم. آيت تكثرگرايي او در عرصه سياست به معناي تكثرگرا بودن در عرصه اعتقادات هم هست ؟ به بيان ديگر، اگر او ديگران را به رسميت مي شناسد، آيا الزاما انديشه هايشان را نيز صحيح مي داند؟ يا اين که انديشه ها را دو دسته مي كند؛ درست و مطابق با واقع، نادرست و غير مطابق با واقع ؟
از آثار طالقاني به وضوح بر مي آيد كه او به واحد بودن حقيقت معتقد است و اين حقيقت واحد را دين اسلام مي داند كه علاوه بر اعتقاد، به آن عشق مي ورزد و حتي رسالت خود را رساندن دين به مردم و تبليغ آن مي داند. طالقاني شروع كار تبليغش را پس از اتمام تحصيل و در سال هاي 1318 1317 به اين گونه بيان مي كند،«چون احساس كردم كه جوانان ما از جهت عقايد و ايمان در معرض خطر قرار گرفته اند، به پيروي از روش مرحوم پدرم، جلساتي را براي عده اي از جوانان و دانشجويان درباره بحث در اصول عقايد و تفسير قرآن تشكيل دادم.
او در سخنراني اربعين حسيني در مسجد هدايت سال 57 نيز همين سخن را تكرار مي كند،«در هر شرايطي كه بودم، در اين كشور مواج، در شرايط آرام، طوفاني، طوفان هاي پس از آرامش، آرامش هاي پس از طوفان، هميشه سعي داشتم طبقه جوان را با سرچشمه دين و منبع دين اصل دين، با قرآن و سنت پيامبر خدا و ائمه هدا{آشنا كنم} و درباره مجتمع عدل اسلامي بحث كنم. آيت الله طالقاني در مقدمه كتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله» اشاره به پيدايش برخي گروه هاي متكثر فكري و اعتقادي مي كنند كه به دليل عدم تبيين درست دين، برداشت هاي ناصوابي از دين پيدا كرده اند. گاهي جوانان هوشيار مسلمان كه خواه و ناخواه با مسلك ها و مرام ها بر مي خورند، با تعجب مي پرسند اين دين كه براي همه چيز كوچك و بزرگ قانون و حكم دارد، چگونه امروز از جهت حكومت وظيفه روشني را بيان نكرده است ؟ به همين جهت آنها در پايه دين سست اند و خود را در برابر روش هاي اجتماعي ديگران مي بازند و راه دشمني ها را با دين و هواداران آن پيش مي گيرند، و آن دسته از اين مردم هوشيار كه پايه ايماني دارند، هر مسلك اجتماعي كه خوشايندشان شد، مي كوشند آن را با اسلام تطبيق دهند و اين را خدمت به دين مي پندارند و اين طور مي نمايند كه اسلام مانند زمين بي حسابي ا ست كه هر كس به آن دست يافت، حق دارد نقشه خود را در آن پياده كند؛ ولي هنوز به جايي نرسيده، ديگري پي ريزي مي كند؛ در نتيجه بنايي كه قابل سكونت و اطمينان باشد، بر پا نمي شود. اين، از آن جهت است كه نظام اجتماعي اسلام واضح و روشن بيان نشده تا مسلمانان كه امروز در معرض انواع مسلك ها و مرام هاي اجتماعي و رنگ هاي نو به نوي حكومت ها قرار گرفته اند، ميزاني داشته باشند و وظيفه خود را از نظر ديني بدانند و با آن ميزان بسنجند كه هر مسلك و نظامي چه اندازه به مباني و اصول ديني شان نزديك يا دور است. در باره وحدت گرايي اعتقادي آيت الله طالقاني و نه تكثرگرايي او مي توان به سخنان امام خميني (ره) درباره او استشهاد كرد كه با بياني صريح و روشن، درستي راه او را كه همان مسير اسلام اصيل بوده است، تأييد مي كنند. امام خميني كه فردي تيزبين بودند و در عين حال در تأييد افراد يا جريان ها با دقت و احتياط عمل مي كردند، در تأييد افراد يا جريان ها با دقت و احتياط عمل مي كردند، در تأييد آيت الله طالقاني تعابير مختلفي دارند از جمله «مرحوم آقاي طالقاني مستقيم بود، مستقيم فكر مي كرد، مستقيم عمل ميكرد، انحراف به چپ و راست نداشت. نه غرب زده بود و نه شرق زده، اسلامي بود، دنبال تعليمات اسلام بود.» حضرت امام (ره) در جاي ديگري مي فرمايند، «آقاي طالقاني ابعاد مختلفي داشت. اولاد پيامبر بود، عالم بود، خدمتگزار بود، متفكر بود، مفسر قرآن بود، انساني متعهد بود... مخالف با چپ و راست بود.»در ادامه بحث، اين سؤال اساسي مطرح مي شود كه شخصيتي چون آيت الله طالقاني كه به دين اعتقاد كامل دارد، در عرصه سياست چرا حضور مخالفاني را كه بعضا تفكرات مخالف با دين و حتي در تضاد کامل با دين هستند و حضور آنها و قدرت يافتن آنها مساوي است با تضعيف دين در جامعه،مي پذيرد ؟ براي پاسخ به اين سؤال و بر اساس آثار ايشان به چند نكته اشاره مي كنيم.
1. او اعتقاد راسخ دارد كه هر فكري از سوي هر كسي در مخالفت با دين مطرح شود، در برابر اسلام تاب مقاومت ندارد و اسلام هميشه چند گام جلوتر از انديشه هاي درست يا نادرست بشري قرار مي گيرد. از اين رو مي بايد به ديگران اجازه بيان نظر و فعاليت بدهيم و اين كار با آمال به تقويت دين مي انجامند.
اين سخن اگر چه درست است، اما به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه اين سخن عمدتا در يك فضاي علمي و به دور از مسائل حاشيه اي كارآيي دارد و در چكاچاك انديشه ها، افكار سرآمد، اجازه در اوج قرار گرفتن را مي يابند ؛ نه در يك فضاي اجتماعي و سياسي كه امور مختلفي چون حب و بغض ها، منافع مادي و حزبي، اعتماد يا بي اعتمادي نسبت به صاحبان يك انديشه، در رد يا قبول آن مؤثرند.
2. شخصيت مورد بحث، پس از اتمام تحصيل، به تهران عزيمت مي كند و زندگي او در متن جريانات فكري و سياسي مي گذرد. او اين جريانات را به خوبي لمس مي كند و وجود خارجي آنها را به خوبي درك مي كند؛ اما برخورد فيزيكي و حتي جلوگيري از بيان نظراتش را عامل رشد آن افكار مي داند، «مشكل بزرگ تري كه دين و ملت پس از شهريور 1320 با آن مواجه شد، گسترش سريع اصول مادي و ماركسيستي و تشكيل حزب توده بود. هميشه هيئت حاكمه ايران دچار اين اشتباه بود ه است كه هر عقيده و هر فكري را كه براي مصالح و وضع خود مضر تشخيص دادند، خواستند با فشار و زور و زندان و كشتن، از بين ببرند و يا محدود سازند. هيچ فكر و عقيده اي را نمي شود به اين طريق از ميان برد و بر فرض كه زير پرده رفت، هر وقت فرصتي به دست آيد، به شكل ديگري آشكار مي شود. معدود كساني كه قبل از شهريور 1320 در سلول هاي زندان به سر مي برند با آنكه عده اي شان از بين رفتند، پس از شهريور 20 با از بين رفتن قدرت و فشار قشري به سرعت گسترش يافتند.»
3. ايشان به دو دليل به برخي از مخالفين فكري خود احترام مي گذاشت : الف ) چون ابعاد انساني مثبتي داشتند. ب ) در مسائل فكري و عقيدتي، ناخواسته و ندانسته در تصوري نادرست فرو افتاده بودند. ايشان معتقد است به جاي طرد، بايد به آنها كمك كرد.«همين آقايان افسرهاي توده اي، در زندان بارها گفتند ما مكتبي نديديم و وسيله اي براي فرياد نداشتيم كه به حزب توده پيوستيم. اين يك مسئله را باز هم بگويم: من بالشخصه به اين جور مردم فداكار و مقاوم كه كشته دادند، بيست و پنج سي سال در زندان بوده اند، از جهت انسانيت و نه از جهت مكتب و وابستگي به مكتب خاصي، احترام مي گذارم.» ما هيچ وقت هيچ كس را طرد نمي كنيم.
4. آيت الله طالقاني در عين حال كه بين خود و ديگران، اختلاف در راه و عقيده را مي ديد، اما همگان را در اموري مشترك مي ديد و آنها را به اتحاد بر سر مشتركات دعوت مي كرد و اين كار به معناي تأييد همه جانبه ديگران نبود. او مبارزه با استبداد و شوق براي آزاديخواهي را نقطه مشترك همه گروه ها مي دانست و همگان را به اتحاد بر سر اين امور مشترك فرا مي خواند.
«تنها تقاضايي كه دارم اين است كه ديگر نگذاريد دشمن در ميان ما نفوذ كند، شما جوانان، هر مسلكي كه داريد... اي جوان مذهبي! اي جوان كمونيست! مي دانم دردت چيست، ولي مسئله اينجاست... در اين مرحله حساس تاريخي... اين ملت دنبال مكتب نيست، دنبال آزادي است. هر روز نگران است كه دو مرتبه همان اوضاع و همان قلدرها و همان دار و دسته هاي چپاولگر فاسد كثيف بتوانند باز درباري درست كنند و شب نشيني ها و چپاول ها و فسادها و فحشاها...»
از مجموعه سخنان آيت الله طالقاني روشن مي شود كه او به تكثرگرايي در اعتقادات قائل نيست، بلكه آن در عرصه سياست و اجتماع مي پذيرد به يك معنا، تكثرگرايي را ابزار مي داند نه يك ايده. برخي تمام ايده شان تكثرگرايي است و فراتر از آن، حرفي براي گفتن ندارند. كسي كه تمام ايده اش، يك ابزار باشد، ارزش يك ابزار را پيدا مي كند و از او استفاده ابزاري مي شود. اما شخصيت او بعد ديگري هم داشت كه بي توجهي به آن، ارائه تحليلي جامع از شخصيت او را (لااقل در نگاه اول) دشوار مي سازد. آيت الله طالقاني به تكثرگرايي اعتقاد داشت و بر آن پاي مي فشرد. ليكن از اقدامات مسلحانه نيز حمايت مي كرد. شهيد نواب صفوي، مدتي در درس تفسير او شركت مي كرد. در زماني كه رژيم در تعقيب نواب بود و ديگران نواب را تنها گذاشتند، او به نواب پناه داد. از سوي ديگر از سازمان مجاهدين خلق حمايت مي كرد؛ سازماني كه درآن زمان هويت اسلامي داشت و با رژيم مبارزه مسلحانه مي كرد. اين گروه خود را پرورش يافته طالقاني مي دانست.
به راستي اين شيوه برخورد او از كجا منشأ مي گيرد و چگونه قابل توجيه است ؟ آيت الله طالقاني شخصيتي متأثر از دين و قرآن دارد. در قرآن هم آيات فرهنگي داريم و هم آيات مربوط به جهاد و مبارزه با ظلم و بي عدالتي و كفر. اين مقاله جاي تبيين اين دو دسته از آيات قرآني و جايگاه آنها نيست، ليكن از برخي از سخنان و رفتارهاي آيت الله طالقاني بر مي آيد كه ايشان تحمل ديگران را منوط به اين مي داند كه در عمل و رفتار، فساد نداشته باشند و در مقام عمل خيانتي و جنايتي را مرتكب نشده باشند. او معتقد است اين گونه افراد نبايد در ساختار حكومت وارد شوند. او در بيان سرگذشت جريان مشروطه خواهي مي گويد، «مگر ما در مشروطيت، هفتاد خرده اي سال قبل، قانون اساسي ننوشتيم ؟... همين قدر كه قانون اساسي تدوين شد و توده انقلابي مردم خيال كردند كار تمام شد، رفتند دنبال زندگي شان، دو مرتبه همان هايي كه اطرافيان محمد علي شاه و قاجاريه بودند و اشراف و طبقات، آمدند توي مجلس، بعد هم از وسط اينها رضاخان آمد بيرون.» او در مبحث حكومت، افراد را به نوعي، به محروم و نامحرم تقسيم مي كند و گروهي را كه عملكرد سوء دارند،نه تنها مجاز به شركت درحكومت نمي داند، بلكه طردشان را لازم مي شمرد. آيت الله طالقاني در بيان جريان به حكومت رسيدن حضرت علي(ع) مي فرمايد،«افرادي كه پيامبر آنها را مجازات نكرد و آزادشان كرد و جزو «طلقاء» به حساب مي آمدند، به دستگاه حكومت نفوذ كردند و هر روز امتيازي بردند. حضرت علي (ع) با يك برخورد انقلابي افراد حكومتش را غربال كرد و آنها را بيرون ريخت. همين عملكرد براي جامعه امروز ما لازم است.» طبيعي است كسي كه به اخراج انقلابي افراد فاسد معتقد است،نمي شود ورود آنها را به دستگاه مجاز بشمارد.
پايان سخن را به برخوردي خاص از آيت الله طالقاني اختصاص مي دهيم كه شدت حساسيت و تنفر او را نسبت به آن دسته از مخالفاني كه در عمل فساد كرده اند، مي رساند. ايشان در پي حضور در مجلس خبرگان قانون اساسي روي صندلي نمي نشيند و زمين را بر صندلي ترجيح مي دهد (كه تصوير مربوط به اين جريان در منابع مربوطه آمده است.) او در پاسخ به آيت الله بهشتي كه از او مي خواهد براي اينكه سوء تعبيري پيش نيايد و طبق آيين نامه عمل كرده باشد، از صندلي استفاده كند، مي گويد، «اين صندلي ها جايگاه يك مشت دزد و فاسد {در پيش از انقلاب} بوده است و من نمي توانم روي آنها بنشينم. اگر خلاف آيين نامه است جريمه اش را هر چه كه هست، مي دهم. من مايل بودم به جاي كاخ، در مسجد جلسات را برگزار مي كرديم.
اين، سرگذشتي است از يك تكثرگرا كه حتي حاضر نيست بر صندلي مخالفش تكيه زند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 22